خانه » همه » مذهبی » روايات فصل الخطاب نورى (1)

روايات فصل الخطاب نورى (1)

روايات فصل الخطاب نورى (1)

از حدود سى سال پيش به فكر بودم كه با بررسى روايات نقل شده در كتاب فصل الخطاب حاجى نورى, به گونه اى روشن, ثابت كنم نتيجه اى كه او از نقل روايات درباره قرآن كريم در فصل الخطاب گرفته, از اين رواياتْ استنتاج نمى شود و اگر خود آن مرحوم, دقّت لازم را مبذول مى داشت و فقط به تتبّع و كثرت عددى رواياتْ دل خوش نمى كرد, دچار اين اشتباه فاحش نمى شد. در اين باره, يادداشت هايى فراهم كرده بودم, ولى موفّق به تكميل آنها نشدم.

82ddf3b1 425d 46a1 8a59 d759ad963c62 - روايات فصل الخطاب نورى (1)
0002767 - روايات فصل الخطاب نورى (1)
روايات فصل الخطاب نورى (1)

نويسنده:رضا استادى*
از حدود سى سال پيش به فكر بودم كه با بررسى روايات نقل شده در كتاب فصل الخطاب حاجى نورى, به گونه اى روشن, ثابت كنم نتيجه اى كه او از نقل روايات درباره قرآن كريم در فصل الخطاب گرفته, از اين رواياتْ استنتاج نمى شود و اگر خود آن مرحوم, دقّت لازم را مبذول مى داشت و فقط به تتبّع و كثرت عددى رواياتْ دل خوش نمى كرد, دچار اين اشتباه فاحش نمى شد. در اين باره, يادداشت هايى فراهم كرده بودم, ولى موفّق به تكميل آنها نشدم.
در طول اين سال ها كتاب هاى فراوانى در اين زمينه نگاشته شد كه متكفّل جوانب مختلف اين بحث بود, امّا نه به طور كامل. از اين رو, باز از انجام دادن فكر خود منصرف نشده بودم, تا اين كه در سال گذشته, جلد سوم كتاب بسيار ارزنده القرآن الكريم و روايات المدرَسَتين, تأليف علاّمه بزرگوار آية الله سيد مرتضى عسكرى منتشر شد. با انتشار اين كتاب, هدف خود را تأمين شده يافتم و از تصميم قبلى خود, منصرف شدم; امّا براى اين كه زحمات و يادداشت هايم هدر نرود, به تدوين اين مقاله پرداختم كه اميدوارم براى خوانندگان گرامى سودمند افتد. بمنّه و كرمه.

سه مطلب در مورد كتاب فصل الخطاب

يك. غالب دانشمندانى كه اين كتاب را ديده اند, گفته اند كه اين تأليف, نه فقط سودمند نيست, بلكه زيانبار است و مؤلف آن , از اين كه با اين اثرْ بهانه اى به دست دشمنان اسلام و تشيّع مى دهد , غافل بوده است. گواه اين غفلت , اين كه خود ايشان, هنگامى كه مورد اعتراض قرار گرفته , گفته است:
أخطأت فى تسمية الكتاب بـفصل الخطاب فى تحريف الكتاب لأنّى أثبتّ فيه أنّ كتاب الاسلام , القرآن الشريف الموجود بين الدفّتين…
در نامگذارى اين كتاب به فصل الخطاب فى تحريف الكتاب, اشتباه كرده ام و سزاوار بود نام آن را «فصل الخطاب فى عدم تحريف الكتاب» مى گذاردم; زيرا در اين كتاب, اثبات نموده ام كه كتاب اسلام , يعنى همين قرآنى كه اكنون در جهان منتشر است, با همه سوره ها و آيات و جملاتش وحى الهى است و هيچ گونه تغيير , تبديل , زياده و نقصان, از روزگارى كه گردآورى شده تا زمان ما, بر آن عارض نشده و همان قرآن گردآورى شده, به همان صورت, به دست ما رسيده است و هيچ يك از دانشمندان شيعه , در اين مطلب, شك نكرده است.
سپس با اشاره به سوء استفاده اى كه از كتاب فصل الخطاب شده و يا زمينه آن فراهم شده, افزوده است:
آيا با اين وصف, انصاف است كه قرآن, با تورات و انجيل تحريف شده, قياس شود؟! البته, چون با صراحت, مقصود خود را در كتاب نگفته ام, بلكه از روى غفلت به خلاف مقصود خودْ در برخى موارد تصريح كرده ام, هدف عتاب و ملامتْ واقع شده ام.
مقصود من از تأليف اين كتاب, اين بوده كه بيان كنم تعدادى از روايات و قرائن, اين احتمال را مطرح مى سازند كه علاوه بر قرآن موجود ـ كه به هيچ نحو از زمان گردآورى تا كنون در آن دخل و تصرّف نشده ـ برخى آيات ديگر بر رسول خدا نازل شده كه در هنگام گردآورى قرآن, آنها را در اين مجموعه نياورده اند و يا برخى از جملات و كلمات برخى آيات را در اين مجموعه نياورده اند و داورى درباره صحّت اين احتمال و عدم صحّت آن, به عهده خواننده آن روايات و قرائن است. اگر خواننده به اين نتيجه رسيد كه اين روايات و قرائن, چنين احتمالى را اثبات نمى كنند, نپذيرد و اگر به نتيجه اثبات رسيد, بپذيرد و پذيرش و عدم پذيرش اين احتمال و محتمل, مشكلى ايجاد نمى كند و هيچ حكم شرعى اى بر آن مترتّب نيست.1 از اين گفتار كه علاّمه تهرانى در مقدمه مستدرك الوسائل چاپ اسلاميه از مؤلف فصل الخطاب نقل كرده, بر مى آيد كه او فقط مى خواسته اين احتمال را تقويت كند كه هنگام گردآورى قرآن به صورت اين مجموعه اى كه در اختيار ماست, برخى آيات يا قسمتى از برخى آيات, نيامده است و مثلاً آيه شريفه سوره مائده, «بلّغ ما أنزل اليك فى عليّ» بوده است و «فى عليّ» هنگام گردآورى آيات, افتاده است و يا به عبارت ديگر, عمداً آن را نياورده اند.
روشن است كه محتواى فصل الخطاب, غير از آنى است كه مؤلف آن گفته است; يعنى مقصود او با محتواى كتابش بسيار متفاوت است و اين, خود, اشتباه بزرگى است و از قديم گفته اند اشتباه بزرگان, احياناً از بزرگ ترين اشتباهات است و از طرفى هم همان مطلبى كه مقصود ايشان بوده نيز مورد قبول انديشمندان و محققان اسلامى نيست; بلكه آنان معتقدند كه مثلاً همان آيه ياد شده سوره مائده, حتماً به همين صورتى كه الآن در قرآن هست, نازل شده و «فى على» را نداشته است.
دو. انگيزه حاجى نورى از تأليف اين كتاب , چه بوده است؟
در مقدمه كتاب لؤلؤ و مرجان آمده كه يكى از علماى بزرگ هند, به نام سيد محمد مرتضى هندى, مكرّراً از ذاكران و روضه خوانان هند, شكايت مى كرده كه آنان, روضه هاى دروغ مى خوانند و از حاجى نورى خواسته تا كتابى در راهنمايى آنان بنويسد و آنها را از اين كار, باز دارد. خواستِ او, انگيزه تأليف كتاب لؤلؤ و مرجان شده كه كتاب بسيار سودمندى است.2
نويسنده اين سطور , شنيده است كه نيز از همان سامان, خدمت حاجى نورى رسيده و گفته اند: در هند, در بحث هاى ميان شيعه و سنّى , روى اين مطلب, تأكيد فراوان مى شود كه اگر على(علیه السّلام) جانشين بلافصل رسول خداست, پس چرا نام او در قرآن, در آياتى كه گفته مى شود درباره امامت است, ياد نشده است.
مرحوم نورى براى پاسخ گفتن به اهل تسنّن, به فكر مى افتد كه با نقل و جمع آورى روايات, اثبات كند كه مثلاً نام على(علیه السّلام) در اصل آيات نازل شده, بوده و هنگام گردآورى آيات, آن را انداخته اند و نبايد اهل تسنّن بگويند كه نام على(علیه السّلام) در قرآنِ نازل شده به رسول خدا نبوده است.
بنابراين, انگيزه حاجى نورى, اثبات تحريف قرآن نبوده; بلكه مطلب ديگرى را دنبال مى كرده; امّا از پيامد بسيار خطرناك اين كار, غافل بوده است و اين, خود, بايد درس عبرتى براى محقّقان و نويسندگان و گويندگان باشد كه همواره به همه جوانب مطلبى كه طرح مى كنند, توجّه داشته باشند; زيرا گاهى مصداق همان مَثَل معروف مى شوند كه «مى خواست ابروانش را درست كند, چشمانش را هم كور كرد».
سه. كسانى كه با تاريخ تشيّع و عالمان شيعه آشنايى دارند, مى دانند كه علماى شيعه, همواره در سنگر دفاع از قرآن و عترت بوده اند و هرجا كه احساس مى كرده اند كه دفاعشان لازم است, هرچه سريع تر اقدام كرده اند.
كتاب فصل الخطاب, در سال 1292ق, تأليف و در سال 1298ق, منتشر شد. اين كتاب, به محض انتشار و توجّه يافتن علما به اين مطلب كه ـ با هر انگيزه اى تأليف شده باشد و مؤلف آن, هر كس باشد ـ, كتابى است كه مى تواند بهانه اى به دست دشمنان اسلام و تشيّع بدهد, اعتراض علماى شيعه را برانگيخت و تصريح به اين كه محتواى آن, مورد قبول علماى شيعه نيست, شروع شد.
يكى از كسانى كه در همان سال هاى اوّل انتشار فصل الخطاب, كتابى مستدل و مفصّل در ردّ آن نوشت, مرحوم آقا شيخ محمود معرّب تهرانى بود. وى با اين كه از حاجى نورى به عنوان: «الفاضل الباذل والمحدّث الكامل الحاج ميرزا حسين النورى ـ دام تأييده ـ» نام مى برد, در مقدمه كتابش مى نويسد:
با اين شبهاتى كه از طرف نصارا و ديگران درباره اسلام و قرآن مطرح مى شود, انتظار اين بود كه پاسخ اين شبهات, نوشته شود; امّا متأسفانه ديديم كتاب فصل الخطاب, منتشر شد و اطّلاع يافتم كه برخى از نصارا براى اشكال به قرآن مجيد, به همين كتابْ متوسل شده اند. از اين جهت, با طلب خير از خداى متعال, به فكر نوشتن كتابى افتادم كه در آن, حقيقتِ حال , با استفاده از ادلّه بيان شود و خدا مى داند كه با نوشتن اين ردّيه, قصدى جز رضاى خداى متعال ندارم.
نام كتاب او كشف الإرتياب عن تحريف كتاب ربّ الأرباب است كه داراى مقدمه و سه مقاله و خاتمه است و به زبان عربى نگارش يافته است. اين بزرگوار, در سال 1302ق, از تأليف كتاب, فراغت يافته و نسخه اى از آن را به محضر مرجع بزرگ تشيّع در آن روزگار, يعنى مرحوم ميرزا محمد حسن شيرازى, معروف به ميرزاى شيرازى بزرگ ـ كه حاجى نورى, مؤلف فصل الخطاب, از ارادتمندان و پيروان او بوده ـ فرستاد و ميرزا هم آن را به حاجى نورى رسانيد و شايد تأليف اين كتاب, آن هم به قلم عالمى محقّق و بزرگوار, باعث شد كه اعتراض به حاجى نورى و فصل الخطاب او بيشتر و جدّى تر گردد.3 به همين جهت, حاجى نورى پس از مطالعه كتاب كشف الارتياب, پى به اشتباه خود در تأليف فصل الخطاب, با محتواى خاصّش بُرد و جزوه اى در چند صفحه در توضيح مقصود خود و اين كه منظور او اثبات تحريف قرآن نبوده, در پاسخ مرحوم معرّب تهرانى نوشت و به گفته صاحب الذريعة, حاجى نورى, از اين تاريخ مى گفته كه راضى نيستم كسى فصل الخطاب را بدون اين جزوه پيوست بخواند.
نگارنده اين سطور, سال هاست كه در صدد تهيه جزوه مذكور بوده ام; امّا با وجود جستجوى بسيار در كتاب خانه هاى معتبر, هنوز به آن دسترس پيدا نكرده ام.*
بسيار مناسب است به عنوان تكريم و بزرگداشت مرحوم معرّب, كتاب كشف الارتياب او به صورت جالبى چاپ شود. از قرار مسموع, يكى از دانشجويان دانشكده الهيات دانشگاه تهران, تحقيق اين كتاب را رساله دكترى خود قرار داده است. عبارت پايان كشف الارتياب, چنين است:
لايمكن حسم مادّة الفساد الا بتأويل تلك الأخبار و طرح ما لا يقبل التأويل فيها, كما استقرّ عليه المذهب من غير شكّ. وقد طرح العلماء كثيراً من الأخبار فى أبواب الفقه, و غيرها لأقلّ من هذا المحذور, فكيف بما خالف ظاهره اجماع المسلمين و ضرورة المذهب, بل الدين؟! فانّه لا مرية عندهم فى أنّ هذا القرآن الموجود بين الدّفتين بأجمعه كلام اللّه تعالى, لا يشكّون فى تواتر نقله عن نبيّهم, كما لاتشكّون فى تواتر وجوب الصلاة و الخمس وصوم شهر رمضان و سائر ضروريات الدين عنه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ. و لا يمكن رفع اليد عن مثل ذلك بأخبار وردت, مع شيوع الكذب عليهم و دسّ الكذّابين روايات كثيرة فى كتب ثقاة أصحابهم, كما دسّوا فيها أخبار الجبر و الغلوّ و غير ذلك من منافيات المذهب أو الدين.
و بالجملة مفاسد هذا القول كثيرة جدّاً قد أوضحت لك بحمداللّه تعالى فساده عن أصله بما لا مزيد عليه. وليكن هذا آخر ما حرّرناه .نسأل اللّه تعالى أن يثبت ما كتبناه فى ديوان الصالحات ويمحو به عنّا ما كتبتْهُ الحفظة فى صحائف السيئات. انّه وليّ الخيرات.4
علاّمه محقّق حاج شيخ جواد بلاغى هم ـ كه صاحب تأليفات علمى و سودمند فراوانى است ـ در مقدمه تفسير گران قدر خود (آلاء الرحمان), كتاب فصل الخطاب را مورد انتقاد جدّى قرار داده و مى گويد: صاحب فصل الخطاب, از محدّثانى است كه مى كوشد روايات شاذ را گردآورى كند و در اين كتاب هم سعى كرده است رواياتى را كه به عقيده وى دلالت بر نقص قرآن دارند, جمع آورى كند و عدد آنها را بالا ببرد; امّا پاسخ, اين است:
اوّلاً در بسيارى از موارد, يك روايت را دو و يا چند روايت به حساب آورده, غافل از اين كه اگر روايتى مسنداً نقل شد و در كتاب هايى هم به طور مرسل يافت شد, مرسله ها همان مسند است و روايتى ديگر به شمار نمى آيد. همين طور, روايتى كه يك سند دارد و در چند كتاب نقل مى شود, يك روايت است, نه چند روايت. اگر به اين مطلب توجّه شود, تعداد فراوانى از رواياتى كه در فصل الخطاب نقل شده,بايد از شمار رواياتْ كاسته شود.
ثانياً بسيارى از روايات نقل شده در فصل الخطاب, به هيچ نحو قابل تصديق نيستند; زيرا احتمال صدق در آنها نيست و بى جهت به آنها تمسّك شده است.
ثالثاً تعدادى از آن روايات, به دليل تعارضى كه ميان خود آنها هست و نيز به سبب معارض هاى ديگرى كه دارند, قابل استناد نيستند.
رابعاً تعداد بسيار فراوانى از آن روايات, به چند نفر از راويان حديث منتهى مى شوند كه در كتاب هاى رجال, آنها را چنين توصيف كرده اند: ضعيف الحديث, فاسد المذهب, محفو الرواية, مضطرب الحديث و المذهب, يعرف حديثه و ينكر, يروى عن الضعفاء, كذّاب متّهم, كذّاب غال, ضعيف لايلتفت اليه ولا يعوّل عليه, فاسد الرواية,… و پر واضح است كه روايات نقل شده از اين قبيل راويان, هر مقدار هم زياد باشد, هيچ ارزشى ندارد و نمى تواند مطلبى را ثابت كند.
خامساً اگر بنا بر اعتنا به بخشى از اين روايات نقل شده در فصل الخطاب باشد, بايد گفت اين روايات, تأويل و تفسير و بيان برخى از مصاديق عمومات آيات است و يا درصدد بيان مورد نزول آيه و يا بيان اين كه هنگام نزول آيه, اين مصداق بخصوص, به عنوان تنصيص, در ضمن عمومْ اراده شده است و مراد از رواياتى كه مثلاً مى گويند: «هكذا نزلت» يا: «نزل بها جبرئيل كذا» هم همين است. چنان كه مقصود از واژه تحريف در روايات, تحريف معنوى و تفسير نادرست است, نه تحريف به معناى كم شدن و زياد شدن و تبديل شدن.5
وسادساً را نويسنده اين سطور مى افزايد كه: شايد بيش از نيمى از روايات نقل شده در فصل الخطاب, مربوط به اختلاف قرائات است و ربطى به مسئله تحريف ندارد و گويا علاّمه بلاغى, اين قبيل روايات را هم از اساس, بى اعتبار مى داند و مى گويد: اختلاف قرائت به اين صورت كه در كتاب ها مطرح است, اصلاً در مورد قرآن مجيد, پذيرفتنى نيست.
استاد علاّمه, مرحوم حاج ميرزا ابوالحسن شَعرانى نيز از كسانى است كه در ردّ فصل الخطاب, مطالب جالب و محكمى به عنوان تعاليق على فصل الخطاب, نگاشته و نيز در حواشى خود بر مجمع البيان طبرسى, چاپ اسلاميه, در اين باره افاداتى دارد. تعاليق بر فصل الخطاب, در كتاب هشت رساله عربى شاگردش آية اللّه حسن زاده آملى, درج و چاپ شده است. در اين تعليقه ها از عدم دلالت گروهى از روايات منقول در فصل الخطاب بر مقصود مؤلف آن, و مُرسل و ضعيف بودن گروهى ديگر, و نيز عدم اعتبار برخى از كتاب هايى كه مصدر فصل الخطاب بوده اند, ياد شده و در جايى آورده است:
ثمّ إن ما تصدّى له مصنّف فصل الخطاب مخالف للضرورى من مذهب الشيعة; فانّ أحداً لم يخالف فى أنّ هذا القرآن الموجود بالفعل متواتر بمعنى أنّ نقله عن رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ كان بحيث لايمكن التصرف و التغيير فيه لكثرة الناقلين… بل المعلوم أنّ القرآن متواتر بمعنى أنّ كُلّ سورة من سوره كانت محفوظة فى صدور رجال كثيرين أو مكتوبة عندهم فى كل عهد من زمن رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ الى عهدنا هذا, بحيث لم يمكن لأحد التصرف فى كلمة منه و تغييرها بوجه فى مشهد جماعة كثيرة.6
پس از علاّمه بلاغى (م1352ق), شاگرد ممتاز او آية اللّه العظمى سيد ابوالقاسم خويى در كتاب گران قدر البيان فى تفسير القرآن, بحثى محقّقانه با عنوان «صيانة القرآن من التحريف» در شصت صفحه نگاشته و به بهترين وجه به فصل الخطاب, پاسخ داده و در پايان آورده است:
و ممّا ذكرناه قد تبيّن أنّ حديث تحريف القرآن حديث خرافة و خيال لايقول به الا من ضعف عقله أو لم يتأمّل فى أطرافه حقّ التأمّل أو من ألجأه اليه حبّ القول به ـ والحبّ يعمى و يصمّ ـ; و أمّا العاقل المنصف المتدبّر فلا يشكّ فى بطلانه و خرافته.7
البته نكته قابل توجّهى در نگاشته علاّمه خويى موجود است كه كمتر به آن توجه شده است و آن اين كه ايشان در پاسخ رواياتى كه گفته مى شود دلالت بر تحريف قرآن دارند , مى گويد عدم دلالت آنها را بايد توضيح داد, نه اين كه بگوييم همه اين روايات, دروغ و بى اعتبار است; زيرا در عين اين كه بخشى از اين روايات, از كتاب سيّارى و بخشى از على بن احمد كوفى نقل شده است , و در كتاب هاى رجال, سيّارى به عنوان «فاسد المذهب» و كوفى به عنوان «كذّاب فاسد المذهب» معرّفى شده اند , امّا كثرت روايات, به حدّى است كه باعث قطع به صدور برخى از آنها مى شود (به اصطلاح, تواتر اجمالى دارد و بايد قدر متيقّن مضمون آنها را گرفت) و از طرفى, برخى از روايات اين باب, از حيث سند, معتبرند و نمى توان گفت اشكال سندى دارند.8
ايشان سپس بر اين اساس, روايات منقول در فصل الخطاب را گروه بندى كرده و ثابت كرده اند كه هيچ گروهى از اين روايات كه احتمال صدق آنها باشد, دلالت بر تحريف ندارد.
پس از رساله ها و نوشته هاى شيخ محمود معرّب, شيخ محمد جواد بلاغى, ميرزا ابوالحسن شعرانى و سيد ابوالقاسم خويى(رحمت الله علیه) , سودمندترين كتابى كه در اين مورد نگاشته شده, كتاب برهان روشن يا البرهان على عدم تحريف القرآن, تأليف مرحوم حاج ميرزا مهدى بروجردى است.9 اين كتاب كه در طول متجاوز از پنج سال در دست تأليف و تفحّص و تتبّع و استعلام نظر علماى بزرگِ معاصر بوده است,10 در عين اين كه از حيث نظم و چاپْ وضع جاذبى ندارد, امتياز بسيار مهمّى دارد و آن, مطرح كردن آراى بسيارى از عالمان گذشته و معاصر, مبنى بر عدم تحريف قرآن با عين عبارات آنان است كه احياناً برخى از اين نوشته ها با اين كه مختصر است, در حكم رساله اى در اثبات عدم تحريف قرآن به شمار مى آيد و شامل نكته يا نكات جالب توجّه است.
مرحوم بروجردى در كتاب برهان روشن, نظر بيش از چهل نفر از علماى بزرگ را در اين زمينه نقل كرده است و در كتاب هايى كه بعد از برهان روشن در مورد عدم تحريف قرآن تأليف شده اند, نظر همين چهل نفر و يا با افزودن چند نفر ديگر, منعكس شده است; البته گاهى با ذكر مصدر و گاهى بدون ذكر آن, و در هر صورت, در اين باب, از كتاب مرحوم بروجردى استفاده شده و زحمات او در به دست آوردن اين آرا, قابل تقدير و تحسين است. والفضل لمن سَبَق.
عالمان بزرگ شيعه كه به مصونيت قرآن مجيد از تحريفْ تصريح كرده اند, از اين قرارند:
1. شيخ صدوق در رساله الإعتقادات.
2. شيخ مفيد در كتاب أوائل المقالات [و رساله «أجوبة المسائل السَرَوية»].*
3. سيد مرتضى علم الهدى, در كتاب جواب المسائل الطرابلسيات.
4. شيخ طوسى در تفسير التبيان.
5. امين الاسلام طبرسى, در تفسير مجمع البيان.
6. علاّمه حلّى در تذكرة الفقهاء و نيز در نهاية الوصول الى علم الأصول [و رساله «أجوبة المسائل المهناوية»].
7. [سيد ابن طاووس, در كتاب سعد السعود].11
8. زين الدين بياضى عاملى, در كتاب الصراط المستقيم.
9. محقّق كَرَكى, رساله اى در نفى نقص در قرآن كريم, تأليف كرده است12 كه بخشى از آن, در كتاب شرح وافية الأصول محقّق اعرجى بغدادى ياد شده است.
10. ملاّ فتح اللّه كاشانى, در تفسير منهج الصادقين.
11. قاضى نوراللّه شوشترى در كتاب مصائب النواصب.
12. شيخ بهايى در زبدة الأصول و نيز به نقل آلاء الرحمان از شيخ بهايى.
13. فاضل جواد, در شرح زبدة الأصول شيخ بهايى.
14. ملاّ صالح مازندرانى, در شرح زبدة الأصول شيخ بهايى.13
15. ملاعبداللّه تونى در كتاب وافية الأصول.
16. ملاّ محسن فيض كاشانى در الوافى, علم اليقين و تفسير الصافى.
17. شيخ حرّ عاملى, رساله اى در تواتر قرآن, تأليف كرده است; به نقل از اظهار الحق شيخ رحمة اللّه هندى و لؤلؤة البحرين شيخ يوسف بحرانى.14
18. [سيّد على خان مدنى شيرازى, در شرح صحيفه سجاديه].15
19. [سيد ابوالقاسم موسوى خوانسارى, در كتاب مناهج المعارف].16
20. [علاّمه مجلسى در جلد 92بحارالأنوار].17
اين بيست نفر, از علماى بزرگ شيعه در سده هاى چهارم تا دوازدهم هستند, و امّا سده سيزدهم و چهاردهم و علماى معاصر.
21. سيد محسن اعرجى بغدادى (م 1227ق) در كتاب الوافى فى شرح الوافية و كتاب المحصول فى علم الأصول10 و در كتاب اخير, بحث مفصّلى در اثبات عدم تحريف دارد.18
22. شيخ جعفر كاشف الغطا (م1228ق) در كتاب كشف الغطاء و نيز در الحق المبين (ص67).
23. سيد بحرالعلوم (م1212ق) در كتاب فوائد الأصول.
24. ميرزاى قمى (م 1231ق) در كتاب قوانين الأصول.
25. سيد مجاهد (م1242ق) در كتاب مفاتيح الأصول.
26. حاجى كلباسى (م1262ق) در جلد دوم كتاب اشارات الأصول.19
27. [سيد محمد شهشهانى (م1289ق) در كتاب العروة الوثقى,20 به نقل از كتاب البيان آية اللّه خويى].
28. سيد حسين كوهكمرى (م1299ق). نظر ايشان, در كتاب شاگردش شيخ محمد حسن مَمَقانى, بشرى الوصول, نقل شده است.21
29. ميرزا محمد حسن آشتيانى (م1319ق), در حاشيه رسائل.
30. شيخ محمد حسن مَمَقانى (م1323ق), در كتاب بشرى الوصول.
31. شيخ هادى تهرانى, در كتاب محجّة العلماء. مرحوم تهرانى در اين كتاب, بحث بسيار مفصّلى در حدود يكصد صفحه در اين زمينه دارد. اين كتاب, در زمان مؤلف, چاپ شده است.
32. شيخ موسى تبريزى (م1307ق) در حاشيه كتاب رسائل استادش شيخ انصارى.
33. شيخ محمود معرّب در كتاب كشف الارتياب كه در سال 1302ق, تأليف شده است.
34. سيد محمد حسين شهرستانى, رساله اى به نام «رسالة فى حفظ الكتاب الشريف عن شبهة القول بالتحريف» در ردّ فصل الخطاب نوشته كه نسخه خطّى آن, در اختيار مؤلف برهان روشن بوده و بخشى از آن را در كتاب خود, ياد كرده است.
35. شيخ محمد حسين اصفهانى مسجد شاهى, صاحب تفسير سوره حمد, در همين كتاب, كه دوبار چاپ شده است.
36. شيخ عبداللّه ممقانى در كتاب تنقيح المقال, در ذيل ترجمه «ربيع بن خيثم».
37. شيخ محمد نهاوند, در تفسير نفحات الرحمان كه در چند جلد رحلى, چاپ شده و به تازگى هم تصميم بر انتشار مجّدد آن بود.
39. سيد علينقى هندى در تفسير خود, تفسير القرآن.
40. حاج ميرزا على ايروانى, صاحب كتاب نهاية النهاية, در كتاب ديگرش به نام بشرى المحقّقين, در اصول فقه.
41. سيد محسن امين, صاحب أعيان الشيعة (م1371ق) در كتاب الشيعة والمنار.
ادامه دارد ….

پي نوشت :

* استاد حوزه علميه قم.
* شنيده بودم كه نسخه اى از آن در كتاب خانه شخصى مرحوم آية الله مرعشى نجفى هست كه مراجعه كردم و نتيجه نگرفتم. سپس شنيدم نسخه اى از آن در كتاب خانه آية الله شيخ مسلم ملكوتى در قم موجود است كه به ايشان هم مراجعه كردم و متأسفانه نسخه را پيدا نكردند و اين اواخر, معلوم شد كه نسخه اى از آن در كتاب خانه تخصّصى تاريخ, به مديريّت فاضل محترم, جناب آقاى رسول جعفريان هست كه ايشان هم گفتند در ميان كتاب هاست و بايد پيدا كنم.
* آنچه ميان قرار گرفته, كتاب هايى هستند كه بعد از مرحوم بروجردى, در كتاب هاى ديگر, ياد شده اند.
1. ر.ك, به: مقدمه چاپ گراورى مستدرك الوسائل, صفحه «ى» و الذريعةى علاّمه تهرانى, ج4, ص243 و ج16, ص231 و ج18, ص9 و ج24, ص278 و ج10, ص220.
2. لؤلؤ و مرجان, چاپ حروفى قديم, ص2.
3. مرحوم شيخ محمود معرّب تهرانى, امام جماعت مسجد مدرسه ميرزا ابوالحسن معمار, در محلّه امامزاده يحياى تهران بود و در اواخر عمر, به نجف هجرت كرد. پدرش ابوالقاسم على دماوندى بود كه در زمان شيخ انصارى به نجف رفت و از شاگردان سيد حسين كوهكمرى و ميرزاى شيرازى, و يكى از معلّمان اخلاق آن دوره حوزه هاى نجف و سامرّا بوده است و در معرّفى شيخ محمود معرّب, خواهيم گفت كه عالم بزرگوار, سيد عزيز اللّه تهرانى, هم بحث و يار و مريد پدرش بوده است. نويسنده نمى داند كه چرا به وى معرّب گفته مى شده است.
4. نسخه خطّى كشف الأرتياب, ص70.
5. علاّمه بلاغى, براى همه اين مطالبى كه گفته, شواهدى ياد كرده است كه به جهت رعايت اختصار, از ذكر آنها خود دارى كرديم. به مقدمه تفسير آلاء الرحمان, فصل دوم و سوم, رجوع شود.
6. ر.ك: هشت رساله عربى, حسن حسن زاده آملى, ص286ـ294.
7. البيان, ص278.
8. همان, ص245ـ246.
9. اين بزرگوار, از شخصيت هاى محترم حوزه علميه قم و از ياران آية اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى در تأسيس حوزه علميه قم بود. وى ابوالزوجه آية اللّه العظمى گلپايگانى و هنگام تأليف اين كتاب, پيرمردى سالخورده بود و جز اين كتاب, تأليفات چاپ شده ديگرى هم دارد.
10. برهان روشن, چاپ اوّل, ص168.
11. از كتاب التحقيق فين فى التحريف جناب آقاى سيد على حسينى ميلانى نقل شد.
12. اين رساله چاپ نشده است و از وجود نسخه خطّى آن, اطّلاعى ندارم.
13. اين دو شرح اخير, چاپ نشده اند; امّا نسخه هاى خطّى آنها فراوان است.
14. از وجود نسخه خطّى اين رساله اطلاعى ندارم.
15و16و17.از كتاب نفى التحريف آقاى ميلانى نقل شد.
18. اين دو كتاب گران قدر, چاپ نشده اند; امّا نسخه هاى خطّى آنها در دسترس است.
19. جلد اول اشارات الأصول, چاپ شده است و نسخه خطّى جلد دوم آن هم در برخى كتاب خانه ها موجود است.
20. اين كتاب, چاپ نشده است.
21. نسخه خطّى دوره هشت جلدى بشرى الوصول ممقانى, در برخى كتاب خانه ها موجود است.

منبع: www.hadith.net

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد