نقد حديث « اصحابي كالنجوم » (3)
نقد حديث « اصحابي كالنجوم » (3)
راويان و ناقلان حديث « نجوم »
عبدالرحيم بن زيد:
حديث نجوم را از عبدالله بن عمر نقل كرده اند و در سندش «عبدالرحيم بن زيد» است و كسى كه به كتاب «الضعفاء» بخارى و «الضعفاء» نسايى و «العلل» از ابن أبى حاتم و «الموضوعات» و «العلل المتناهية» از ابن جوزى و «ميزان الاعتدال» و «الكاشف» و «المغنى» از ذهبى و «خلاصة تذهيب تهذيب الكمال» از خزرجى و منابع معتبر ديگر مراجعه كند، ملاحظه خواهد كرد كه نسبت به اين شخص، كلمات طعن و ذمّ فراوان به چشم مى خورد؛ مانند: «ليس بشى ء»، «كذاب»، «ضعيف» و «كذّاب خبيث».[53]
زيد العمّى:
به ضعف اين شخص نيز تصريح كرده اند؛ بلكه پيشتر ، نقل مناوى از ابن عدى در اين باره گذشت كه گفت: «عامة مايرويه و من يروى عنه ضعفاء».[54]
حمزه جزرى:
روايت «نجوم» را به سند ديگرى از عبدالله بن عمر نقل كرده اند كه در سند آن «حمزه جزرى» است كه در كتاب «الضعفاء» بخارى آمده است كه حمزه جزرى «منكرالحديث» است[55] و در «الضعفاء» نسايى آمده است كه: «هو متروك الحديث»[56] و يحيى در «الموضوعات» گفته: «ليس بشى ء» و ابن عدى گفته است: «يضع الحديث» و در همين كتاب از احمد نقل شده كه گفته: «هو مطروح الحديث». و از يحيى منقول است كه مى گويد: «لايساوى فلساً» و مانند اين كلمات را در «البحر المحيط» از ابوحيّان و «الميزان» و «الكاشف» از ذهبى و ديگران مى يابيد.[57]
نُعَيم بن حماد و ابوسفيان و سلام بن سليم:
حديث «نجوم» را از عمر بن خطاب نيز نقل كرده اند و در سند روايت، افرادى چون زيدالعمّى، عبدالرحيم بن زيد، و نعيم بن حماد هستند كه نعيم، همچنانكه در ذيل ابن جوزى و مناوى آمد، مخدوش است.[58] و از جابر بن عبدالله انصارى هم به طريقى نقل شده است كه راويان آن مجهول اند.
و نيز به سند دوّمى آن را از جابر روايت كرده اند، ولى در سند آن، افرادى چون «ابوسفيان» است كه ابن حزم درباره او گفته است: «ابوسفيان ضعيفٌ»[59] و نيز «سلام بن سليم» است كه ابن حجر درباره او بيان داشته: «وسلام ضعيفٌ» و ابن حزم گفته است كه: «يروى الاحاديث الموضوعة و هذا [أى حديث النجوم] منها بلاشك». و ابن خراش گفته است: «هو كذّاب». و ابن حبان درباره او اظهار داشته است كه: «روى احاديث موضوعة» و اين كلمات را در «سلسلة الاحاديث الموضوعة و الضعيفة» آورده و اضافه كرده كه: «مجمع على ضعفه».[60]
حارث بن غصين:
ابن عبدالبر ، پس از آنكه حديث «نجوم» را با إسناد از جابر نقل كرده است مى گويد: «هذا إسناد لاتقوم، حجة، لأن الحارث بن غصين مجهول».[61]
سليمان بن ابى كريمه:
روايت «نجوم» را از ابن عباس نيز روايت كرده اند كه در سند روايت، فردى چون «سليمان بن أبى كريمه» است و ابوحاتم رازى و جلال الدين سيوطى و محمد بن طاهر، وى را ضعيف شمرده اند. و ابن عدى گفته است: «عامة احاديثه مناكير» و ذهبى گفته است: «لين صاحب مناكير». در اين باره مى توان به «الموضوعات» از ابن جوزى و «ميزان الاعتدال» و «المغنى» از ذهبى و «لسان الميزان» از ابن حجر، و «قانون الموضوعات» از محمد بن طاهر مراجعه كرد.
جويبر بن سعيد:
نسايى در «الضعفاء» درباره او گفته: «متروك الحديث» و بخارى در «الضعفاء» آورده كه: «جويبر بن سعيد البلخى عن الضحاك، قال على بن يحيى: كنت اعرف جويبراً بحديثين ثم أخرج هذه الاحاديث فضعف». و ابن جوزى در «الموضوعات» گفته: «وامّا جويبر فاجمعوا على تركه» و احمد گفته است: «لايشتغل به» و نسايى و دار قطنى و ديگران گفته اند: «وهو متروك الحديث» و در «الكاشف» گفته است: «تركوه».[62]
ضحاك بن مزاحم:
درباره اين شخص در «الميزان» و «المغنى» ذهبى، و «تهذيب التهذيب» ابن حجر عسقلانى، و غير آن منبع آمده است كه: «ان الرجل كان يحدث عنه، ضعيفاً فى الحديث مجروحاً».[63] شعبه و جمعى از بزرگان، منكر آن شده اند كه اين شخص، ابن عباس را ديده باشد.
جعفر بن عبدالواحد:
و آنجا كه حديث [نجوم] را از ابوهريره نقل كرده اند، در سند آن، فردى چون جعفر بن عبدالواحد القاضى الهاشمى وجود دارد، و چنانكه از مراجعه به كتبى مانند «تخريج احاديث الكشاف» و «لسان الميزان» از ابن حجر عسقلانى و «المغنى» و «الميزان» ذهبى [64]، و «اللّئالى المصنوعة فى الاحاديث الموضوعة» از جلال الدين سيوطى به دست مى آيد كه گفته اند: «كان هذا الرجل متهماً بوضع الحديث و سرقته، متروكاً كذاباً…».[65] اينها كه گفته شد، با صرف نظر از ماجراى معروف درباره خود ابوهريره است كه در تاريخ آمده است.
بشر بن الحسين:
حديث «نجوم» از أنس بن مالك نيز نقل شده است كه در سند روايت، فردى چون «بشر بن الحسين» است. وى روايت را از زبير بن عدى از أنس نقل كرده است و ذهبى در « المغنى » گفته: «قال الدارقطنى هو متروك» و ابوحاتم گفته است: «يكذب على الزبير» و ساير گفته هايى را كه در مذمت و نكوهش او وارد شده در « لسان الميزان » از ابن حجر مى توان ملاحظه كرد.
ژرفكاوى در حديث « نجوم »
با تحقيق و ژرف نگرى مشخص مى شود كه متن اين حديث [نجوم]، توسط ايادى مرموزى دچار دَسّ و تحريف شده است. در حالى كه اصل آن اين بوده است: «النجوم امانٌ لأهل السماء… و اهل بيتى أمان لأمتى، فاذا ذهب اهل بيتى أتى امتى ما يوعدون» و كلمه «اصحابى» به جاى «اهل بيتى» نهاده شده است.
جهت اطلاع خوانندگان محترم ، حديث مذكور را به طور مفصل از «مستدرك» نقل مى كنيم، تا هر چه بيشتر به وجوه تحريف آن آشنا شويم:
«حدثنا ابوالقاسم عبدالرحمن بن الحسن القاضى بهمدان من اصل كتابه، ثنا محمد بن المغيرة الشكرى، ثنا القاسم بن الحكيم [الحكم] العرنى، ثنا عبدالله بن عمرو بن مرة، حدثنى محمد بن سوقة عن محمد بن المنكدر عن ابيه عن النبى صلى الله عليه وسلم، انه خرج ذات ليلة وقد أخرت صلاة العشاء، حتى ذهب من الليل هَنيهةً اوساعة والناس ينتظرون فى المسجد، فقال [صلی الله علیه واله]: ما تنتظرون؟ قالوا: ننتظر الصلاة، فقال [ص]: إنكم لن تزالوا فى صلاة انتظرتموها ثمّ قال: أما انها صلاة لم يصلها احد ممن قبلكم من الامم؛ ثم رفع رأسه الى السماء فقال: النجوم أمان لأهل السماء فان طمست النجوم، أتى السماء ما يوعدون، و أنا امان لأصحابى، فاذا قبضتُ، أتى اصحابى مايوعدون، و اهل بيتى أمان لأمتى، فاذا ذهب اهل بيتى أتى امتى مايوعدون».[66]
دلايلى بر بطلان حديث «نجوم»:
با يادآورى اصل حديث، به طور مستوفى، اينك دلائلى را كه بر بطلان حديث «نجوم» از حيث متن و دلالت، مى توان اقامه كرد، از نظر گراميتان مى گذرانيم:
نخستين دليل بر بطلان حديث «نجوم»، مخالفت آن با اجماع و ضرورت است؛ گفته اند: حديث مزبور، دلالت بر صلاحيت تمام اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله) دارد، و اين مطلب به اجماع باطل است. و نيز دلالت دارد بر اينكه همه آنان (صحابه) راهنمايان امت اند، كه اين نيز باطل است؛ زيرا عده بسيارى از صحابه، مردم را به گمراهى كشاندند. همچنين گفته اند: دلالت بر اين دارد كه همه صحابه سزاوارند كه امّت به آنها اقتدا كنند، و اين نيز ظاهر البطلان است؛ زيرا بسيارى از صحابه، بلكه بيشتر آنها، به دلايلى كه برخواهيم شمرد، شايستگى چنين مرتبه اى را ندارند.
دومين دليل بر عدم صحت حديث «نجوم»، اين است كه برخى صحابه، گناهان بزرگى مانند زنا، قتل نفس محترمه، فروش و شرب خمر، و شهادت دروغ و امثال آن را مرتكب شده اند. براى كسى كه در حالات آنان دقت كند، اين واقعيات به خوبى روشن است. بنابراين آيا معقول است كه رسول خدا (صلی الله علیه و اله)هر يك از آنان را به عنوان رهبر و هدايت كننده امت معرّفى فرمايد؟!
سومين دليل اينكه آيات بسيارى از قرآن كريم، از جمله آياتى از سوره انفال، و سوره برائت، و سوره احزاب، و سوره جمعه، و سوره منافقين، در مذمت و نكوهش عده اى از صحابه وارد شده است؛ آيا پذيرفتنى است كه پيامبر گرامى اسلام، چنين صحابه اى را به رهبرى امت خويش، منصوب نموده باشد؟!
چهارمين دليل بر بطلان حديث «نجوم»، مخالفتِ آن حديث با ديگر روايات است. چه اينكه روايات بسيارى از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) در نكوهش صحابه رسيده كه مى توان آنها را در صحاح و مسانيد معتبره اهل سنت يافت از جمله:
حديث: الحوض…
و حديث: الارتداد…
و حديث: لاترجعوا بعدى كفاراً…
و حديث: الشرك أخفى فيكم من دبيب النمل…
و حديث: لا ادرى ما تحدثون بعدى…
و حديث: اتباع سنن اليهود والنصارى…
و حديث: التنافس…
و حديث: ان من اصحابى من لايرانى بعدى ولا أراه…
و حديث: ان فى اصحابى منافقين…
و حديث: قد كثرت علىّ الكذابة…
و ديگر روايات و احاديثى كه در مذمت و نكوهش صحابه ، وارد شده، كه قابل شمارش نيست، و اين احاديث با حديث «نجوم»، ـ آن هم اگر صحيح باشد ، ـ تعارض دارند. بنابراين ، عملِ به اين حديث ، صحيح نيست.
دليل پنجم اينكه احاديثى در كتب عامه وجود دارد كه به صراحت دلالت دارند بر اينكه رسول خدا (صلی الله علیه و اله) اقتدا به صحابه را ممنوع اعلام كرده است؛ از جمله: «ان من اقتدىهم فى النار».
عاصمى آورده است كه: وقال عليه السلام: «اذا ذكر اصحابى فأمسكوا» يعنى از ناسزا گفتن به اصحاب من، و از بيان لغزشهاى آنان بپرهيزيد!! و نيز مى گويد: اخبرنى جدى المهاجر قال: أخبر ابوعلى الهروى، قال: أخبرنا المأمون قال: اخبرنا عطية عن ابن المبارك عن ابن لهيعة عن يزيد بن أبى حبيب قال: قال رسول الله [صلی الله علیه واله]: «يكون من اصحابى احداث بعدى، يعنى الفتنة التى كانت بينهم، فيغفرها الله لهم سابقتهم، ان اقتدى بهم قوم من بعدهم كبهم الله فى نارجهنم».
ابن لهيعه مى گويد: «هذا رأيى منذ سمعت هذا الحديث».[67]متقى هندى گفته است كه پيامبر فرموده: «تكون بين اصحابى فتنة يغفر الله لهم سابقتهم، ان اقتدى بهم قوم من بعدهم كبهم الله تعالى فى نار جهنم».[68]دليل ششم بر بطلان حديث «نجوم»، اعترافِ خود صحابه به عدم شايستگى خودشان براى رهبرى مردم است؛ در كتب اهل سنت احاديث بسيارى وجود دارد كه خود صحابه به عدم شايستگى خود براى رهبرى، اعتراف كرده اند.
غالب مورخان نيز يادآور شده اند كه گروهى از صحابه در حوادث و مسائلى كه پيش مى آمد، براى به دست آوردن حكم شرعى، به ديگران متوسل مى شدند و در ميان صحابه افرادى بودند كه خود اعتراف داشتند «كل الناس أفقه منّى حتى المخدرات فى الحجال»؛ بلكه برخى از آنها از سرِ جهل به احكام، در يك قضيه، چند حكم متناقض مى دادند. طبرى در تفسير خود، موارد شگفت آورى از خليفه دوّم آورده است.
بنابراين، محال است رسول خدا (صلی الله علیه و اله) كه علم اولين و آخرين نزد اوست، چنين افرادى را با وجود جهلشان به احكام و معارف، به عنوان مراجع و رهبران امت معرّفى نمايد.
دليل هفتم اينكه مى دانيم به دليل آيه تطهير و حديث ثقلين و ديگر آيات و روايات، در عصمت ائمه اهل بيت عليهم السلام از خطا و اشتباه، ترديدى نيست. بنابراين، با وجود اين بزرگواران، با عقل سازگار نيست كه رسول خدا (صلی الله علیه و اله) خطاكاران را به منزله ستارگان آسمان قرار دهد… با اينكه برخى از همان صحابه، تالى تلو مقام ائمه بوده اند؛ مانند: ابوذر، سلمان، مقداد، و عمار…
دليل هشتم اينكه شكى نيست در احكام شرعى ـ چه منصوص و چه غير منصوص ـ ميان صحابه اختلاف بوده است و اين مطلب، خود موضوع كتب متعدد است؛ از جمله «الانصاف فى بيان سبب الاختلاف» از شاه ولى الله دهلوى. بنابراين هيچ مؤمن هوشمندى به خود چنين اجازه اى نمى دهد كه اين گونه افراد را به عنوان رهبران امت قرار داده و آنها را به ستارگان هدايت تشبيه كند؛ تا چه رسد به خاتم النبيين صلى الله عليه وآله.
دليل نهم در رد حديث «نجوم» كه صحابه را چون ستارگان آسمان دانسته است، اين است كه باب تخطئه بر روى اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله) باز بود؛ بلكه تخطئه برخى نسبت به بعضى ديگر از حد اعتدال گذشته و به تكذيب و تكفير مى انجاميد؛ اينها قضايايى است كه در كتب اهل سنّت مدوّن است. بنابراين چگونه فرد عاقل باور مى كند كه همه اينان ـ با اين حالت ـ پيشوايان دين و رهبران مسلمانان باشند؟!
دهمين دليل اينكه برخى از صحابه، پايبند به كتاب خدا و سنّت نبوى نبودند و در دين، بدعت مى نهادند؛ آيا اينگونه افراد، بسان نجوم و ستارگان آسمانند كه مردم از آنها پيروى كنند؟! به عنوان نمونه، در باب رضاعة الكبير «صحيح بخارى» آمده است برخى صحابه فتوا دادند كه جايز است مردان بزرگسال از پستان زنان، شير بمكند و بدين وسيله با آنها محرم شوند و مى توانند به بدن آنها بدون پوشش نگاه كنند، و خودِ فتوا دهندگان، مردانى را نزد خواهران و دختر برادران خود مى فرستادند تا در اين امر شگفت آور پيشگام باشند. آيا چنين افرادى شايستگى رهبرى امت را دارند؟!
نمونه ديگر اينكه برخى از صحابه ، نوشيدن شراب مثلث را روا مى دانستند ؛ به اين نحو كه شراب ناب را پس از جوشانيدن و ثلثان شدن مى نوشيدند و مى گفتند حلال شده است. اين ماجرا در «المبسوط»[69] آمده كه يكى از بزرگان صحابه(!) دست به اين كار زد و مورد اعتراض قرار گرفت و وقتى بدو گفتند: آتش، چيزى را حلال نمى كند؛ در پاسخ گفت: «يا أحمق، اليس يكون خمر ثم يصير خلّاً فناكله؟»!
دليل يازدهم آنكه عده اى از صحابه، بسيارى از احكام دين و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و اله) بدانها نرسيده بود و از آنها اطلاعى نداشتند و به همين دليل، بسيار اتفاق مى افتاد كه بر خلاف حكم رسول خدا (صلی الله علیه و اله) عمل مى كردند، و چه بسا برخى اوقات، بر خلافِ قرآن و نص آن، رفتار مى نمودند.
دليل دوازدهم آنكه بى اعتنايى برخى از صحابه نسبت به احكام دين و سؤال نكردنشان از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) در تاريخ معروف است؛ ابن عباس روايت كرده و گفته است:
«ما رأيت قوماً كانوا خيراً من اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و اله) ما سألوه الّا عن ثلاث عشره مسأله حتى قبض، كلّهن فى القرآن، منهن و يسئلونك عن الشهر الحرام قتالٍ فيه و يسئلونك عن المحيض» و… «ما كانوا يسألون الّا عمّا ينفعهم».[70]گفته ابن عباس دليل بر اين است كه بسيارى از صحابه به احكام شرعى بى پروا بوده و بدان توجه و عنايتى نداشته اند و با اينكه وجود مقدس پيامبر (صلی الله علیه و اله) ميان آنان موهبتى الهى بوده، فرصت را غنيمت نشمرده و از وى سؤال نمى كردند تا مسائل دين را بياموزند؛ به قول ابن عباس، صحابه در طول عمر بابركت رسول خدا (صلی الله علیه و اله) فقط سيزده سؤال از او پرسيدند، كه همه آنها در قرآن وجود داشت. بنابراين چگونه اين افراد شايستگى مقتدايى امت را دارند؟![71]دليل سيزدهم اينكه امور زيادى از ناحيه صحابه، خودسرانه و بدون علم، چه به صورت فتوا (اجتهاد در برابر نص) و چه غير فتوا، به ظهور رسيده كه براى تتميم بحث، به برخى از آنها اشاره مى كنيم:
1 ـ بعضى صحابه، بر خلاف فرموده پيامبر، فتوا دادند كه حرام است زنها در حال احرام كفش بپوشند!
2 ـ بعضى فتوا دادند كه بوسيدن، وضو را باطل مى كند!
3 ـ بعضى فتوا دادند كه ميّت، با گريه زندگان، مورد عذاب قرار مى گيرد!
4 ـ بعضى فتوا دادند كه همه ماههاى سال 29 روز است!
5 ـ برخى به حرمتِ ازدواج متعه، فتوا دادند!
6 ـ از جارى كردن حدِّ زنا بر يكى از صحابه كه مرتكب اين عمل شده بود، خوددارى كردند!
7 ـ گروهى از صحابه در جنگِ جمل، پنجاه تن را وادار كردند كه شهادت دهند منطقه مورد نظر، منطقه «ماء حوأب» نيست، و نخستين گواهى و شهادت دروغ در اسلام، در آنجا توسط اين صحابه صادر شد و در تاريخ معروف است.
8 ـ برخى از بزرگان صحابه، سهميه «مؤلّفة قلوبهم» را كه رسول اكرم (صلی الله علیه و اله) به آن اهتمام فراوان داشت، از بيت المال قطع كردند.
9 ـ بعضى از كبار صحابه، از دستور اكيد پيامبر مبنى بر پيوستن به لشكر اسامة بن زيد، سرپيچى كردند، به اين بهانه كه چرا پيامبر فردى جوان را بر ما گمارده است!
10 ـ برخى فتوا دادند كه در صورت نبودنِ آب براى وضو، مى توان نماز را ترك كرد!
11 ـ بعضى از بزرگان صحابه كه از پيامبر (صلی الله علیه و اله) شنيده بودند: «كسى كه فاطمه را اذيت كند مرا آزرده و كسى كه مرا بيازارد، خدا را آزرده است»، با اين حال، زهراى مرضيه را به خشم آوردند و درِ خانه اش را به آتش كشيدند.
12 ـ به دستور بعضى از صحابه بزرگ، فجائه سلمى را دست بسته در آتش افكندند و سوزاندند، در حالى كه رسول اكرم (صلی الله علیه و اله) از اين كار نهى اكيد فرموده بود.
13 ـ در حجّى كه پيامبر (صلی الله علیه و اله) به همراهى مسلمانان به جا آورد، برخى از بزرگان صحابه صريحاً از دستور پيامبر مبنى بر تراشيدن سر بعد از ذبح قربانى، سرپيچى كردند.
14 ـ در آنكه بين صحابه، افرادى وجود داشتند كه قائل به جواز فروش شراب بودند، و اين گناه بزرگ را انجام دادند، هر چند اين عمل را بر اثر «اجتهاد» خود مرتكب شدند (!!) ولى به اندازه اى عمر بن خطاب را آشفته كردند كه گفت: «قاتل الله فلاناً باع الخمر!» و عايشه نيز اينگونه معاملات آنها را سبب بطلان حج و جهادشان با رسول خدا (صلی الله علیه و اله) شمرد و به همين انتقادات اكتفا شد!!
15 ـ برخى از صحابه از دين برگشته و مرتد شدند كه ماجراى آنها در تاريخ معروف است.
16 ـ بعضى از بزرگان صحابه، بر اثر آشنا نبودن به قرآن و يا حتى به معناى الفاظ عربى، در پاسخ سؤال از «كلالة» درماندند و گفتند: «ما در اين قضيه، نظرى خاص داريم؛ اگر درست بود، از ناحيه خداى يگانه است و اگر اشتباه بود از ناحيه ما و شيطان است.» و بارها كه در پاسخ پرسشها و شبهات مردم در مانده مى شدند، پاسخ را از على بن ابى طالب عليه السلام مى گرفتند و مكرّر مى گفتند: «اگر على نبود، ما هلاك شده بوديم».[72]و خلاصه اينكه: آيات كريمه قرآن و احاديث نبوى و كتبِ تاريخ و فقه، شاهد و گواه بر بطلان حديث «نجوم» اند و نيز دلالت دارند كه رسول خدا (صلی الله علیه و اله) به صِرف اينكه صحابه بى يى همراهى او كرده است، به ما اجازه پيروى و اقتداى به وى را نمى دهد؛ زيرا آنگونه كه ملاحظه كرديد، در ميان صحابه، افرادى منافق، فاسق و مجرم نيز وجود داشته اند.
بنابراين، معناى حديث «نجوم»، خود، دليل ديگرى است بر اينكه اين روايت، جعلى و ساخته و پرداخته دست واضعان است. به علاوه ضعف همه راويان و طُرُق نقل اين حديث كه از نظر شريفتان گذشت.
براى اثبات واهى و باطل بودن حديث «نجوم» در اين مقاله، سعى شد كه جز به معتبرترين منابع حديثى و روايى و تاريخى و تراجم ائمه اهل سنّت و نظرها و آراى ايشان درباره اين حديث، استناد نشود. بنابراين، با تأمل و دقت در متن حديث، به روشنى پيداست كه اين حديث، با جميع الفاظ و اسانيد آن باطل است و تمسك و استناد به آن، به هيچ وجه مقرون به صحت نيست.
پي نوشت :
[53] . آنچه گذشت و بيش از آن را در «تهذيب التهذيب» ابن حجر عسقلانى، تحقيق عبدالقادر عطا، بيروت ـ 1415، ج 4 ، ص 441 بجوييد.
[54] . و نيز ر.ك به تهذيب التهذيب، ج 2، ص 238
[55] . الضعفاء، الامام البخارى، ص 36
[56] . الضعفاء، الامام النسائى، ص 32
[57] . نيز نظر ابن حجر و مِزّى را درباره او در «تهذيب التهذيب، ج 3، ص 35» بجوييد.
[58] . و نيز تهذيب التهذيب، ج 10، ص 408
[59] . سلسلة الاحاديث، ج 1، ص 78، (مقصود، ابوسفيان بن جابر بن عتيك انصارى است كه از پدرش جابر روايت مى كند).
[60] . تهذيب التهذيب، ج 2، ص 462
[61] . جامع بيان العلم، ج 2، ص 90
[62] . تهذيب التهذيب، ج 1، ص 397
[63] . تهذيب التهذيب، ج 2، ص 572
[64] . ميزان الاعتدال، ج 1، ص 413
[65] . تهذيب التهذيب، ج 1، ص 383
[66] . مستدرك، ج 3، ص 457
[67] . زين الفتى فى تفسير سورة هل اتى.
[68] . كنز العمال، ج 22، ص 174
[69] . المبسوط، ج 24، ص 7
[70] . الانصاف فى بيان سبب الاختلاف.
[71] . در جستجوى اينگونه دلائل و اسناد آنها در كتب مورخان و سيره نويسان اهل سنّت، ر.ك به: نظرية عدالة الصحابة عندالسنة والشيعة، احمد حسين يعقوب الاردنى، دارالبصائر.
[72] . در باب فتاواى جاهلانه و مقابل نص صحابه، ر.ك به «النص والاجتهاد»، سيد عبدالحسين شرف الدين.
منبع:فصلنامه علوم حديث شماره 1
/س