طلسمات

خانه » همه » مذهبی » مباني اخلاقي علامه طباطبايي (ره)(2)

مباني اخلاقي علامه طباطبايي (ره)(2)

مباني اخلاقي علامه طباطبايي (ره)(2)

مطالعه ي آثار مرحوم علّامه طباطبايي نشان مي دهد که اخلاق مطرح شده از جانب ايشان هم مبتني بر ظواهر ديني ، هم مبتني بر عقل و استدلال و هم مبتني بر کشف و شهود باطني است .علامه جايگاه اخلاق را از يک منظر نگاه نکرده و در هر کتابي بنابراين که از چه موضعي سخن گفته است براي اخلاق جايگاهي در نظر گرفته است.

c98e3c2e ba79 4818 8b95 3b89674e7662 - مباني اخلاقي علامه طباطبايي (ره)(2)
12754 - مباني اخلاقي علامه طباطبايي (ره)(2)
مباني اخلاقي علامه طباطبايي (رحمت الله عليه)(2)

نويسنده :حجت الاسلام محمد نصر اصفهاني

جايگاه اخلاق در انديشه ي علامه طباطبايي

مطالعه ي آثار مرحوم علّامه طباطبايي نشان مي دهد که اخلاق مطرح شده از جانب ايشان هم مبتني بر ظواهر ديني ، هم مبتني بر عقل و استدلال و هم مبتني بر کشف و شهود باطني است .علامه جايگاه اخلاق را از يک منظر نگاه نکرده و در هر کتابي بنابراين که از چه موضعي سخن گفته است براي اخلاق جايگاهي در نظر گرفته است.
ايشان در بخش عمده اي از تفسير الميزان به اخلاق از موضع ظواهر ديني نگريسته و اخلاق را بخشي از معارف فرعي اسلام و از دستورات خدا و رسول او دانسته است.(1) اخلاق مطرح شده علامه در اين کتب عموماً «اخلاق ديني»،«آخرت گرايانه ي» مبتني بر تکليف الهي و يا اخلاق «خداگرايانه ي» مبتني بر عشق و محبت الهي است . علامه در کتاب آموزش دين که درصدد توضيح ظواهر کتاب و سنت اسلامي است ،معارف اسلامي را ابتدا به دو بخش اصول و فروع تقسيم نموده و سپس فروع را در دو بخش کلي ، يعني اخلاق و احکام فقهي از هم تفکيک نموده است.(2) در اين کتاب تشخيص وظايف را از منظري عقلاني تبيين نموده است.
علامه در کتاب نهايه الحکمه از موضع يک فيلسوف و بر طبق سنت فيلسوفان ، فلسفه و حکمت را به نظري و عملي تقسيم کرده و اخلاق را کيف نفساني دانسته است که از جنس حکمت عملي است . او دراين کتاب به پيروي از سنت فيلسوفان يوناني منحصراً به اخلاق «فضيلت گرايانه» پرداخته است.
وي در کتاب ديگر فلسفي خود ، يعني اصول فلسفه و روش رئاليسم ، اخلاق ابتکاري خود را که اخلاقي«پيامد گرايانه» است مي پروراند و در آن جا اخلاق را از اعتبارات ساخته ي دست بشري مي داند.
علامه در بخشي از کتاب الميزان به تبيين «اخلاق شهودي» تحت عنوان اخلاق قرآني در مقابل اخلاق اديان و اخلاق فلسفي مبادرت ورزيده و مدعي شده است که طرح اين اخلاق ، ويژه ي قرآن است . اين اخلاق نه مبتني بر ظواهر ديني و نه مبتني بر عقل و استدلال ، بلکه ناشي از نوعي بندگي خالصانه و عاشقانه و الهامات شهودي است.
حال با توجه به تکثر مباني اخلاقي علامه در مورد مسايل اخلاقي ،انتظار يافتن يک پاسخ در مورد همه ي پرسش هاي مطرح شده در فلسفه ي اخلاق بيهوده به نظر مي رسد . به همين جهت ، بايد انتظار داشت که ايشان مبتني بر هر يک از اين ديدگاه ها ، به هر يک از پرسش هاي فرا اخلاق ، جداگانه پاسخ گويند. به همين منظور ، ما نخست هر يک از نظريات ايشان را مطرح مي کنيم و سپس مواضع اخلاقي ايشان را از همان زاويه مورد بحث و تحليل قرار مي دهيم . و آن گاه به نقدهايي که در آن زمينه به نظر مي رسد ، اشاره مي کنيم.
1 ـ فضيلت گرايي اخلاقي
معناشناسي اخلاق :علامه طباطبايي در مورد مفهوم خُلق و جمع آن که اخلاق است ، از جهت واژه شناختي و مفهومي ، ايده ي مفردات راغب را در مورد واژه ي خُلق ، پسنديده است و مي نويسد: خُلق و خَلق به يک معناست ، ولي از واژه ي خَلق در مقام استعمال ، قيافه ي ظاهري قابل رؤيت با چشم استفاده مي شود و از واژه ي خُلق در مقام استعمال ، فضايل و سجاياي اخلاقي کسب شده که درک آن نياز به بصيرت دارد، استفاده مي شود.(3)

تعريف اخلاق :

علامه در کتاب نهايه الحکمه در مقام تعريف اخلاق بنابر مشرب فلاسفه ي مشاء و مبتني بر فضيلت گرايي مي نويسد : اخلاق ملکه ي نفساني است که افعال به آساني و بدون تأمل و درنگ از آن صادر مي شود.(4) در تفسير الميزان نيز در ذيل آيه ي (اِنّکَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ)(5) ، مي نويسد : خُلق به معناي ملکه ي نفساني است که بر طبق آن ملکه ، افعال بدني از آن به آساني سر مي زند . ايشان اضافه مي کند که خُلق مفهومي عام دارد؛ يعني هم فضيلت و هم رذيلت را
شامل مي شود ولي اگر اين واژه به صورت مطلق به کار رود معمولاًازآن مفهوم فضيلت و خُلق نيک فهميده مي شود.(6)
روشن شدن دو مفهوم «خُلق» و«ملکه» نقش اساسي در فهم اخلاق فضيلت گرايانه دارد. علامه در توضيح بيشتر اين دو مفهوم آورده است : «خُلق» يک صورت ادراکي است که در درون انسان جايگزين شده و در موقع مناسب ، در درون انسان جلوه کرده ، و او را به اداره و عمل وادار مي کند. در اوايل زندگي که لوح دروني انسان ، از اين صفات پاک است ، هيچ يک از اين صفات ادراکي ثابت را ندارد و در نتيجه در هنگام عمل ، وضعيت روشني ندارد. مثلاً گاهي در برابر حوادث ناگوار و تهديد کننده استقامت مي ورزد ، و گاهي فرار را بر قرار ترجيح مي دهد.(7)
ايشان در خصوص «ملکه» مي نويسد: ملکه با علم و عملِ خوب و بد متفاوت است. ملکه ، عادت به عمل خوب يابد است . ايشان اين تفاوت را اين گونه توضيح مي دهد که علوم عملي ـ نه علوم نظري ـ يعني علومي که به منظور عمل کردن و به کار بستن فراگرفته مي شود و وقتي مي تواند در مرحله ي عمل به طور کامل نتيجه دهد که فراگرفتن آن در ضمن تمرين و آزمايش باشد ؛ زيرا کليات علمي اگر بر جزئيات و مصاديقش تطبيق نشود، تصديق آن و ايمان به صحتش براي بشر دشوار است . هر کس که مي خواهد علوم عملي را فراگيرد ، لازم است فراگرفته هاي خود را به کار بسته وتمرين کند تا آن که به آن عمل عادت کند و به اين وسيله اعتقادات وهمي که بر خلاف آن در زواياي دلش هست به کلي از بين برود و تصديق به آنچه که آموخته در دلش رسوخ نمايد؛ زيرا مادامي که عمل نکرده احتمال مي دهد که شايد اين عمل ممکن نباشد ؛ ولي وقتي مکرر عمل کرد، رفته رفته اين احتمالات از بين مي رود.
مثلاً کسي که ازمعلم و يا کتاب درباره ي خوبي شجاعت چيزهايي آموخته و آن را تصديق هم کرده است ولي هيچ وقت به آن عمل نکرده و شجاعتي از خود نشان نداده وقتي به يک موقعيت خطرناک ، که دل انسان را پر از وحشت و ترس مي کند ، برخورد نمايد نمي تواند از معلوماتي که درباره ي خوبيِ شجاعت کسب کرده استفاده نمايد، زيرا قوهّ ي واهمه اش در اين موقع او را به احتراز از مقاومت وا مي دارد و هشدار مي دهد که مبادا متعرض هلاکت جسم و از دست دادن حيات شيرين مادي خود گردد، اين کشمکش بين واهمه و عقلش به راه افتاده و او را در ترجيح يکي از دو طرف ، دچار حيرت و سرگرداني مي سازد ، سرانجام در اين نبرد غلبه با قوهّ ي واهمه خواهد بود ، چون حسّ او مؤيّد و کمک واهمه است.(8)به عبارت ديگر عملي که انسان سابقه ي انجام آنرا ندارد ،انجام آن به نظرش دشوار ، بلکه ممتنع مي آيد ، ولي وقتي براي بار اول آن را انجام داد ، امتناعي که قبلاً در نظرش بود مبدل به امکان مي شود ، ولي هنوز در نفس[او] اضطرابي [درباره ي] آن هست و درباره ي وقوع اولين بار آن تعجب مي کند ، گويا او کاري نشدني انجام داده است ، اگر بار دوم و سوم آن را انجام داد ، رفته رفته آن عظمت وصولت سابق از بين مي رود و عمل مزبور در نظرش از عاديات مي شود ، و ديگر هيچ اعتنايي به آن ندارد.
تکرارعمل ، بالاخره به جايي خواهد رسيد که صورت دروني ،هميشه در ادراک و شعور انسان حاضر بوده و با کمترين توجهي ، خود نمايي کرده و اثر خود را خواهد بخشيد . از اين رو است که گفته اند:«اخلاق ، ملکه ها و صورت هاي ثابت نفساني است که در اثر آن صورت ثابت ، عمل مربوط ، به آساني از انسان سر مي زند».
بر اساس بيانات فوق علامه معتقد است : اخلاق عموماً در ميان علم و عمل در جريان است . به عبارت ديگر ، از يک طرف با اعتقاد هم مرز است و از طرف ديگر با عمل و فعل ، مرز مشترک دارد. اگر انسان به واسطه ي اسباب و عواملي از اعتقاد منصرف شود ، در اثر آن ، خُلقِ مناسبِ خود را از دست خواهد داد. همچنين اگر به واسطه ي عملي به فعل موفق نشود ، يا فعل مخالف انجام دهد ، کم کم خُلق مناسبِ فعل ، رو به زوال رفته و بالاخره به کلي از ميان خواهد رفت. پس در حقيقت ، اخلاق هميشه از يک طرف در گرو عمل ، و از يک طرف در گرو اعتقاد و ايمان است.
به همين جهت ، اخلاق را گاه از راه تکرار عمل و گاه از راه تلقين حُسن و خوبي عمل و گاه از هر دو راه ايجاد مي کنند. تأثير تکرار عمل ، در پيدايش اخلاق ، به تاثير اعتقاد صورت علمي بر مي گردد؛ زيرا کاري که تکرار عمل در درون انسان انجام مي دهد اين است که امکان عمل و بي مانع بودن عمل و مقتضي دار بودن عمل را به ذهن تلقين
مي کند تا کار به جايي مي رسد که پيوسته امکان عمل در نظر انسان زيبا مجسم شده و مجال تصور مخالف نمي رود.(9)
علامه علت رعايت برخي اخلاقيات در کشورهاي غربي را همين ملکه شدن آنها دانسته است و مي گويد: ما آشکارا مي بينيم که در ممالک متمدن ، قوانين و مقررات مملکتي ، به طور کامل اجرا مي شود. افراد به کليات وظايف اجتماعي خود هم آشنا و هم پاي بندند، اخلاق مناسب مواد قانوني عموميت داشته و محکم و پابرجا هستند، مردم به يکديگر دروغ نمي گويند و از ستم و ناروا پرهيز نمي کنند. خيانت به جامعه نمي کنند . بيگانه پرستي ، وطن فروشي ، سبک سري ، اهانت به قانون و مقدسات ملي نمي کنند ، زيرا وظايف قانوني ، محيط مناسب و تبليغات خستگي ناپذير دولت پشتيبان آن مناسبات است و اگر احياناً اخلاق ناروايي از اين موارد از گوشه و کناري خودنمايي کند جنبه ي استثنادارد . چنان که با وجود مدنيت ، استثناً اخلاق قانون هايي نيز تحقق مي پذيرد.
اما در همين کشورها مي بينيم ، برخي اخلاقيات پشتيبان ندارند، مانند پرهيز از بي بند و باري هاي جنسي و پرهيز از عوارض اخلاقي باده گساري و مانند آنها . با وجود تبليغات شديد و قوي ، دولت ها نمي توانند آنها را در جامعه مستقر سازند و حتي نمي توانند اخلاق مخالف آنها را متزلزل سازند.(10)

تعريف علم اخلاق:

علامه در تعريف علم اخلاق مي نويسد: علم اخلاق عبارت از فني است که پيرامون ملکه هاي انساني بحث مي کند؛ ملکاتي که مربوط به قواي نباتي و حيواني و انساني اوست .(11) وظيفه ي علم اخلاق اين است که بگويد کدام فعل خوب و جميل است و نيز راهنمايي کند که چگونه مي تواند از دو طريق علم و عمل آن خُلق خوب و جميل را در نفس خود ملکه ساخت.

فايده ي علم اخلاق:

اهميت علم اخلاق از نظر علامه در اين است که اين علم ، فضايل را از رذايل جدا مي سازد و معلوم مي کند که کدام يک از ملکات نفساني انسان خوب و فضيلت و مايه ي کمال اوست ، و کدام يک بد و رذيلت و مايه ي نقص اوست.
فايده ي علم اخلاق در اين است که آدمي بعد از شناسايي فضايل و رذايل ، خود را با فضايل بيارآيد و از رذايل دور کند ، و در نتيجه ، اعمال نيکي که مقتضاي فضايل دروني است ، انجام دهد تا در اجتماع انساني ستايش عموم و ثناي جامعه را به خود جلب نموده ،سعادت علمي و عملي خود را به کمال برساند.(12)

فضايل و رذايل اخلاقي

علامه بنا بر سنت فيلسوفان مسلمان ، به پيروي از ارسطو ، فضيلت و رذيلت يا خوب و بد را ناشي از سه قوهّ ي اصلي آدمي يعني : قوهّ ي شهويّه ، قوهّ ي غضبيّه و قوهّ ي عاقله مي داند . قوهّ ي شهويّه به دنبال جذب
منفعت و خير است ومنافعي را که هماهنگ و ملايم با تمايلات انسان است کسب مي کند ، مثل خوردن و نوشيدن . قوهّ ي غضبيه دافع شّر و امور مضر نفس آدمي است ، مثل دفاع از جان و مال و آبرو ، و [قوهّ ي عاقله يا] عقل[انسان را] به خير و سعادت هدايت مي کند و از شّر و شقاوت باز مي دارد.(13
)هر يک از قواي ياد شده، يک حالت اعتدال و حدّوسط دارند و دو شقّ مخالف که يا حالت افراط و يا حالت تفريط اين قواست. فضيلت ممدوح فقط حدّوسط هر يک از آنهاست و طرفين آن که افراط و تفريط باشد رذيلت و مذموم است.(14)
اعتدال يا فضيلت از نظر علامه ، استعمال مناسب قوا از نظر کمي و کيفي است.(15) ملکه ي عامله در شهوات ، اگر ملازم با اعتدال گرديد به آن «عفّت» مي گويند و در صورت تلازم با افراط «حرص يا شره» و صورت تفريط آن را «تنبلي يا خمود» نام داده اند.
ملکه ي مرتبط با غضب نيز اگر معتدل بود «شجاعت» نام دارد و در صورت افراط«تهوّر و بي باکي» و در صورت تفريط به آن «ترس» مي گويند. ملکه ي حاکم در خير و شّر و نافع و ضارّ يعني قوهّ ي عاقله در صورتي که ملازم با حدّ وسط باشد«حکمت» نام دارد و صورت افراط آن «جُربُزه» و صورت تفريط آن «کودني يا غباوت» است.
هيئت حاصل از اعتدال آن سه قوهّ ، در صورتي که موجب اعطاي حقّ هر سه قوّه گردد و هر چيز در جايگاه مناسب خود قرار گيرد،«عدالت » ناميده مي شود و در صورت افراط هرسه قوا «ظلم» به خود تحقّق مي يابد ودر صورت تفريط «پذيرش ظلم يا انظلام» به وجود مي آيد.
بايد به اين نکته توجه داشت که بر اساس اخلاق فضيلت گرايانه ، اخلاق تنها مربوط به عالم انسان ها و موجودات صاحب نفس است که به وسيله ي افعال ارادي خود به کمال خويش نايل مي شوند . مجردات که عقلِ عملي و کمال ارادي ندارند از اخلاق تهي هستند.(16)
علّامه معتقد است همه ي فضايل اخلاقي شاخه هاي فرعي چهارفضيلت اصلي ، يعني «حکمت» ،«عفّت» ، «عدالت» و «شجاعت» است. همه ي فضايل اخلاقي ديگر ، شاخه هاي فرعي اين چهار فضيلت است. بر همين مبنا ايشان در کتاب الميزان درختي را ترسيم کرده است که چهار شاخه ي اصلي دارد و از هر يک از اين شاخه ها فروعي منشعب شده است . از شاخه ي حکمت شش فضيلت ، از شاخه ي عفّت هجده فضيلت ، از شاخه ي عدالت هفده فضيلت و از شاخه ي شجاعت نه فضيلت منشعب شده است.(17)

پي نوشت :

1 ـ طباطبايي محمد حسين ، الميزان في التفسير القرآن ، ج1 ، ص357.
2 ـ طباطبايي محمد حسين ، طباطبايي محمد حسين ، آموزش دين ، تنظيم : مهدي آيت الهي ، ص47.
3ـ اصفهاني ، راغب ، مفردات ، ص159.
4 ـ طباطبايي محمد حسين ، نهايه الحکمه ، ص123
5 ـ قلم 4.
6 ـ الميزان في تفسير القرآن ، ج19 ، ص369.
7 ـ طباطبايي محمد حسين ، فرازهايي از اسلام ، ص236.
8 ـ الميزان في تفسير القرآن ، ج6 ، ص258.
9 ـ فرازهايي از اسلام ، ص240 ، ص241.
10 ـ فرازهايي از اسلام، ص243.
11 ـ الميزان في تفسير القرآن ، ج1 ، ص370.
12 ـ همان ، ج1 ، ص371.
13 ـ همان ، ج1 ، ص371.
14 ـ همان، ج1 ، ص382.
15 ـ همان ، ج1 ، ص371.
16 ـ نهايه الحکمه ، ص123 ، ص124.
17 ـ الميزان في تفسير القرآن ، ج1 ، ص372.

منبع: نشريه فصلنامه اخلاق،شماره 11

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد