تدوين حديث (5)
ابن عباس مى گويد، چون پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آستانه رحلت قرارگرفت، و در خانه كسانى بودند از جمله عمربن الخطّاب، پيامبر فرمود: «ابزار نوشتن
تدوين حديث (5)
ابن عباس مى گويد، چون پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آستانه رحلت قرارگرفت، و در خانه كسانى بودند از جمله عمربن الخطّاب، پيامبر فرمود: «ابزار نوشتن بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد»
عمر سخنى گفت كه معنايش اين بود كه شدّت درد، بر پيامبر غلبه كرده است. آنگاه گفت: قرآن نزد ماست و كتاب الهى ما را بسنده است.
در اين نقلها «إنّ الوجع قد غلب على رسول اللّه …» آمده است. در برخى نقلهاى ديگر كه از گوينده اين كلام فضيح يادى و نامى نيست، آمده است كه او گفت: «هجر رسول اللّه!»،[73] و يا «إن رسول اللّه يهجر …».[74] اين موضعگيرى حادّ در مقابل پيامبر، پايه و مايه بسيارى از كژانديشيها و كجرويهاى پس از آن شد كه اكنون مجال پرداختن به آن نيست؛[75]چراكه ما به اين سخن از ديدگاهى ديگر مى نگريم و از آن به عنوان حديث نشانگر لزوم كتابت حديث و تأكيد پيامبر بر نگارش سود مى جوييم. به پندار ما مطلب كاملا روشن است؛ امّا خوب است تصريح برخى از پژوهشيان و محدّثان را نيز در اين باره بياوريم.
ابن حجر عسقلانى مى گويد:
اين حديث، دليل جواز كتابت حديث است؛ چون پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نوشتن چيزى همّت ورزيد كه امّتش را از گمراهى نجات بخشد؛ و رسول اللّه جز به حق همت نمى ورزد.[76]
شيخ محمّد محمّد ابوزهو، پس از نقل حادثه و كلام رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى نويسد:
… بدين سان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر نگارش مطلبى كه اصحابش را از اختلاف برهاند همّت ورزيد و پيامبر جز به حق همت نمى ورزد؛ از اين روى، اين آهنگ كتابت در آستانه رحلت، فسخ نهى سابق رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از كتابت حديث است كه ابوسعيد خدرى نقل كرده است.[77]
دكتر رفعت فوزى نوشته اند:
اگر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نگارش و ثبت حديث را روا نمى دانستند، به نگاشتن اين وصيّت فرانمى خواندند.[78]
دكتر محمد عجاج خطيب نوشته اند:
روشن است كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ) با اين درخواست، آهنگ نگارش چيزى جز قرآن را داشته است؛ و نشان مى دهد كه پيامبر در پى نگارش چيزى بود كه «سنّت» ناميده مى شود؛ و اينكه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به لحاظ شدّت مريضى نتوانست بنويسد،[79] احاديث نشانگر كتابت را نسخ نمى كند؛ چون پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نگاشتن همت ورزيد[80] [ولى نتوانست].
وى كه پيش از اين حديث، احاديث ديگرى نيز نقل كرده است، تأكيد مى كند كه ما جواز كتابت در عصر پيامبر را از موارد و مواضع مختلفى از سنّت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درمى يابيم؛ آنگاه پس از بحثى سودمند مى آورد:
من بر اين باور هستم كه حديث ابن عباس (ائتونى بكتاب …) اجازه عمومى و اباحه مطلق نگارش حديث است.[81]
به هرحال، روشن است كه اراده مصمّم پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) براى نگارش كه متأسفانه در غوغاسالارى سياست بازان به انجام نرسيد، بهترين دليل جواز كتابت است و شگفتا كه بسيارى از پژوهشگران بدان استناد نكرده اند. محدّثان بزرگ اهل سنّت ـ چنانكه آورده ايم ـ اين حادثه را نقل كرده اند؛ امّا بسيارى در اين موارد از آن چشم پوشيده اند؛ چرا؟ گويا براى آنكه اگر بدان استناد كنند، و پرده كنار رود و رازها روشن شود، رسوايى آن دامن بسيارى را خواهد گرفت كه نبايد چنان شود! دكتر يوسف العش كه كتاب ارجمند خطيب بغدادى (تقييدالعلم) را تحقيق و چاپ كرده است، پس از گزارش رواياتى كه نشانگر جواز تدوين حديث هستند، نوشته است:
شگفتا كه كسى چونان خطيب، از استشهاد به اين حادثه در جواز تدوين غفلت كند و حال آنكه گزارش آن در صحيح بخارى آمده است و…[82]
امّا همچنان كه برخى از پژوهشگران اشاره كرده اند:
شگفت انگيزتر، موضع پژوهشگران جديدى است كه در تدوين حديث قلم زده اند، و پژوهششان بر گسترده نويسى و تحقيق استوار است! و تعليقه يوسف عش نيز در پيش ديدشان بوده است، كه چرا بدان استناد نكرده اند، و برخى فقط به اشاره اى در حاشيه بسنده نموده اند؟[83]آنچه تا بدين جا آورديم، اندكى بود از بسيار، كه كتابت حديث در زمان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به روشنى اثبات مى كرد. عالمان و محقّقانى نيز به انبوه اين اسناد توجه كرده اند، و تأكيد پيامبر را بر نگارش حديث يادآورى كرده و وجود كتابت را نشان داده اند. دكتر نورالدين عتر مى نويسد:
از صحابيان، احاديث بسيارى ـ در حدّ تواتر ـ رسيده است كه وقوع كتابت حديث در عصر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را اثبات مى كند.[84]
دكتر صبحى صالح مى گويد:
لزومى ندارد تدوين حديث و كوشش براى تدوين حديث را به دوران خلافت عمربن عبدالعزيز مستند سازيم؛ چراكه كتابها، گزارشها و اسناد تاريخى ما هيچگونه ترديدى را برنمى تابد در اينكه حديث، در زمان رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كتابت و تدوين مى شده است.[85]
دكتر مصطفى اعظمى پس از بحثى دقيق و دراز دامن در اثبات تدوين حديث از عصر پيامبر و با اشاره به بحثهاى گسترده ديگرى گويد:
در پرتو اين بررسيها توان گفت كه از هر آنكه ناپسندى تدوين حديث نقل شده است، عكس آن نيز نقل شده است. بدين سان، كتابت حديث از سوى صحابيان و نقل حديث از آن [مكتوبات]، روشن و ثابت است.[86]
دكتر شيخ عبد الغنى مى نويسد:
بسيارى از صحابيان، كتابت حديث را روا مى دانستند و مكتوبات خود را نگاه مى داشتند و بر نگارش حديث همت مى ورزيدند.[87]
محقق و محدث پراطلاع و سختكوش مصرى احمد محمّد شاكر نوشته است:
سخن استوار و درست آن است كه بسيارى از صحابيان، نگارش حديث را روا مى دانستند.[88]
بدين سان روشن شد كه حديث در زمان پيامبر كتابت مى شده است، و پيامبر(ص)، بر نگارش آن تأكيد مى ورزيده و بر حفظ و حراست از آن تنبّه مى داده است. اسناد اين حقيقت ـ كه برخى از آنها را آورديم ـ بدانسان انبوه است كه هيچ ترديدى را برنمى تابد؛ از اين روى، بافته هاى خاورشناسانى چون گلدزيهر و برخى از متأثران از انديشه آنان در جهان اسلام (چون رشيد رضا) را نبايد وقعى نهاد كه پنداشته اند احاديث جواز و اباحه كتابت حديث، مجعولند و ضعيف؛[89] و به گفته نورالدين عتر، آنچه اينان پنداشته و در القاى آن تلاش كردند، سركشى هاى خيالبافانه اين حضرات است كه كوشيدند به عالمان اسلامى نسبت دهند و اتّهام بى اساسى است كه شايسته در نگريستن نيز نيست، تا چه رسد به تلاش در ردّ و نقد آن.[90] شيخ محمّد محمّد ابوزهو، به تفصيل، ديدگاههاى رشيد رضا را آورده و نقد كرده است.[91] پس بدون هيچ ترديد، سنّت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر ثبت و ضبط حديث و كتابت آن، امر كرده و بدان تأكيد ورزيده است. اكنون نوبت آن رسيده است كه با نگاهى گذرا بنگريم نهى ها و جلوگيرى هايى كه (در قضيّه كتابت حديث) از رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده، چگونه است.
روايت منع تدوين حديث، در ترازوى نقد
آنچه تا بدين جا آورديم نشانگر آن بوده است كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر كتابت حديث تأكيد ورزيده و بر ثبت و ضبط آن امر كرده است. از سوى ديگر، چنانكه روشن است، حاكمان پس از پيامبر، تدوين حديث و كتابت سنّت و بلكه نشر آن را ممنوع ساخته و بسيارى را در اين باره تهديد و تنبيه كرده اند.
محدّثان و محقّقان كوشيده اند اين منع را مستند به رواياتى كنند كه نشانگر آن است كه رسول اللّه(ص) از كتابت حديث جلوگيرى كرده است. امّا اين تلاشها عبث است و نمى تواند چيزى فراتر از توجيه واقعيّت موجود تلقّى شود. شگفتا، نه ابوبكر (كه براى اوّلين بار، احاديث نگاشته از رسول اللّه ـ ص ـ را به آتش كشيد[92] و به ديگران نيز دستور داد كه نگاشته هاى خود را به آتش كشند) و نه عمربن الخطّاب (كه دامنه اين منع را گستراند و كسانى را كه برخلاف حكم وى گام برمى داشتند، «سياست!!» كرد)،[93] هرگز به منع پيامبر و نهى شرعى صادر از رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) استناد نكردند.
فقيه جليل القدر مرحوم شيخ محمدباقر شريف زاده نوشته اند:
عدم استناد أبى بكر در سوزاندن آنچه نوشته بود، و عمر در نهى از كتابت و فرمان ازبين بردن احاديث، دليلى است بر عدم صحّت روايت و يا روايتهاى منع و…[94]
دكتر امتياز احمد نوشته است:
معارضان با كتابت حديث، انگيزه ها و زمينه هاى شخصى داشتند؛ وگرنه چرا آنان و حتّى عمر كه بيشتر از هركس در اين زمينه كوشيد، به هيچ حديث و منع شرعى صادرشده از رسول اللّه(ص) استناد نكردند؟ اين، نشانگر آن است كه نصّ روشنى در اين باره نبوده است.[95] آورده اند كه عمر، آهنگ نگاشتن حديث را داشت و در اين باره با اصحاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به رايزنى پرداخت. آنان گفتند حديث را كتابت كنيد. او يك ماه در اين انديشه بود، تا اينكه روزى در ميان جمع آمد، و منع تدوين حديث و محو نگاشته ها را اعلام كرد.[96] اين گونه گزارشها نشان مى دهد كه حديث، نگاشته مى شده و منعى از نگارش آن نبوده است؛ و پيامبر، جلوى تدوين آن را نگرفته بود؛ وگرنه چرا عمر درباره چگونگى آن به رايزنى مى پرداخت؟ اين، مهمترين نكته اى است كه صدور همه روايات منع را به ترديد مى افكند و محقّق نمى تواند از كنار آن بى توجه بگذرد.
حديث و يا احاديث أبى سعيد خدرى
آنچه از روايات و احاديث در منع تدوين و نگارش حديث نقل شده است، از اعتبارى شايسته برخوردار نيست. در نااستوارى اين گونه احاديث، بجز حديث (يا احاديث) منقول از أبى سعيد خدرى، پژوهشگران اهل سنّت ترديد ندارند. بنابراين آنگونه نقلها را وامى نهيم و به نقد و بررسى آنها نمى پردازيم. دكتر مصطفى اعظمى در اثر ارجمند خويش مى گويد:
در ناپسندى نگارش و ضبط حديث، حديث صحيحى، بجز حديث أبى سعيد خدرى وجود ندارد. در چگونگى آن نيز اختلاف است؛ از يكسوى در اينكه «موقوف» است، يا «مرفوع»، و از ديگر سوى در اينكه مراد از آن چيست؟![97]دكتر رفعت فوزى نوشته اند:
هيچ حديثى در اين باره، پيراسته از ضعف نيست؛ مگر حديث أبى سعيد خدرى …[98]
اكنون بنگريم اين حديث از چه حدّى از اعتبار برخوردار است. ابتدا متن آن را بياوريم:
عن أبى سعيد الخدرى: أنّ النّبى صلّى اللّه عليه وآله وسلّم، قال:«لاتكتبوا عنّى شيئا الاّ القرآن، فمن كتب عنى شيئا غير القرآن فليمحه»
ابى سعيد مى گويد: پيامبر فرمود:
«از من جز قرآن چيزى ننويسيد؛ اگر كسى بجز قرآن چيزى از من نگاشته است، پاك كند و از بين ببرد»[99]اين روايت با الفاظ مختلفى نقل شده است و اين نقلهاى گونه گون، نشانى از عدم دقت در ضبط روايت است.[100]
سند حديث: تنها كسى كه اين روايت را «مرفوعا» از رسول اللّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل كرده است، «همّام بن يحيى» است.
خطيب بغدادى مى گويد:
اين حديث را بدين صورت «مرفوعا» تنها همام از زيدبن اسلم نقل كرده است. برخى نيز بر اين باورند كه اين حديث، از آن ابى سعيد است، بدون اينكه به پيامبر نسبت داده شود.[101]
پيشتر سخن دكتر مصطفى اعظمى را درباره چگونگى احاديث منع نگارش حديث آورديم؛ اينك بخشى از سخن وى را كه مرتبط با اين حديث است مى آوريم:
تنها حديث صحيح اين موضوع، حديث أبى سعيد خدرى است، كه در اينكه «موقوف» است يا «مرفوع» اختلاف است.
اختلاف در اينكه حديث يادشده «موقوف» است (يعنى منسوب به أبى سعيد است و نه پيامبر)، و يا «مرفوع» است (يعنى منسوب به رسول اللّه ـ ص ـ است)، پيشينه كهنى دارد.
شيخ محمد ابوزهو در ضمن بحث از كتابت حديث، مى گويد:
برخى از عالمان ـ از جمله بخارى ـ بر اين باور بوده اند كه حديث أبى سعيد، منسوب به اوست (موقوف عليه).[102]
ابن حجر عسقلانى نيز اين مطلب را به برخى از پيشوايان محدّثان نسبت داده، مى گويد:
بدين صورت، حديث ابى سعيد خدرى، حجيّت نخواهد داشت؛ بويژه اگر آن را با احاديثى بسنجيم كه اباحه كتابت و شايستگى نگارش و ضبط را به پيامبراكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مستند مى سازند.
و بر اين نكته تأكيد ورزيم كه محدّثان در ترجيح دو خبر متعارض، گفته اند: اگر يكى از دو حديث متعارض، مرفوع بودنش مورد اتّفاق بود، و ديگرى «رفع» و «وقف» آن مورد اختلاف، ترجيح متفق عليه بر مختلف فيه قطعى است.[103]افزون بر اين نكته تأمل برانگيز در سند حديث كه يكسره آن را از حجيّت مى افكند، بايد گفت بر فرض كه به صدور آن باور داشته باشيم، آيا مى توان گفت كه اين حديث در جهت منع تدوين حديث است؟ اوّلين ترديد اين است كه ابوسعيد، خود در پاسخ كسانى كه از او چراى عدم ضبط را خواسته اند، به كلام رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) استناد نكرده و بلكه گفته است:
نمى خواهم قرآن و حديث، در يك صفحه نگاشته شود.[104]
از اين روى، برخى از محدّثان بر اين باور بودند كه نهى در حديث أبى سعيد خدرى، نهى از كتابت حديث با قرآن در يك صفحه بوده است، براى جلوگيرى از امتزاج آن دو به هم و نه جز آن.[105]
بر اين نكته بايد افزود كه مسلم بن حجّاج قشيرى نيشابورى كه اين حديث را در صحيح خود نقل كرده است، آن را در بابى آورده كه عنوانش چنين است: «باب الثبت فى الحديث.»[106] و بدان، عنوان «باب المنع من كتابة الحديث» نداده است؛ و روشن است كه عناوين بابها بر اساس فهم محدّثان از احاديث، انتخاب مى شده است.[107]
سخن درباره اين حديث و طرق ديگر آن به لحاظ سند و متن فراوان است؛ اكنون بايد بگذاريم و بگذريم و با گزارشى از برخى داوريهاى پژوهشيان، سخن را به پايان ببريم. دكتر رفعت فوزى نوشته اند:
حديث دوم كه آن را عبدالرحمن بن زيد … نقل مى كند؛ اين حديث، ضعيف است. يحيى بن معين گفته است فرزندان زيدبن أسلم چيزى نيستند. احمدبن حنبل گفته است ضعيف است و ديگران نيز. از اين روى، اين حديث، ضعيف است و بدان نمى شود اعتماد كرد.[108]
به هرحال، آنچه روشن است و به لحاظ نقد تاريخى اسناد و پژوهش دقيق در گزارشهاى برجاى مانده هيچ گونه ترديدى را برنمى تابد، اين است كه حديث در زمان رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نگاشته مى شده است و آن بزرگوار از كتابت و نگارش آن به هيچ روى جلوگيرى نكرده اند، و ثبت و ضبط علم را ممنوع ندانسته اند؛ و آنچه در اين زمينه به آن حضرت نسبت داده شده است، از حدّاقل شرايط صحت هم برخوردار نيست تا پژوهشگر بدانها استناد كند. امّا اينكه چرا پس از پيامبر، نگارش و تدوين حديث و بلكه نشر آن، منع شد و حاكمان با تمام توان از ثبت و ضبط احاديث منع كردند و براى اين عمل چه توجيه داشته اند (و يا درست بگوييم توجيه آفرينان، چه توجيه هايى تراشيده اند)، سخنى است ديگر كه بايد در مجالى ديگر گفته آيد.[109]
پي نوشت :
[72] صحيح البخارى: 4/7 (طبع دارالمعرفة: 6/97؛ چاپ بمبئى: 1567) و نيز بنگريد به: (النصّ والاجتهاد، چاپ جديد: 355؛ سبيل النجاة فى تتمة المراجعات، چاپ شده با المراجعات: 262 به بعد، با انبوهى از منابع)
[73] صحيح، البخارى، دارالفكر: 4/31؛ النص والأجتهاد: 151.
[74] مسند، احمدبن حنبل: 1/355؛ صحيح، مسلم، طبع الحلبى: 2/16؛ صحيح، مسلم، به شرح نووى: 11/94؛ التاريخ، الطبرى: 3/193؛ الكامل: 2/320 (و طبع مؤسسة الرسالة: 5/251).
[75] پيامبر(ص) چه چيزى را مى خواست بنويسد كه اين غوغا بركنار بستر پيامبر فراز آمد و نگارش آن آرمان، در سينه آن بزرگوار ماند؟ ابن عباس مى گويد پس از آنكه گفتند: «هجر رسول اللّه»، پيامبر فرمود: «مرا واگذاريد، آنچه اينك در آنم، بهتر است از آنچه مرا بدان مى خوانيد». آنگاه پيامبر بر سه چيز وصيّت كرد: 1) مشركان را از جزيرةالعرب بيرون برانيد، 2) هيئتها (وفود) را همانگونه كه مى پذيرفتم بپذيريد، و سومى را فراموش كردم. (مسند، احمدبن حنبل: 1/222)
سومى را ابن عباس فراموش كرده است، يا حافظه تاريخ، آن را از ياد برده است؟ و يا به تعبير دقيقتر، تاريخ سازان نقل سوم را مصلحت ندانسته اند؟! مرحوم آيةاللّه سيدعبدالحسين شرف الدين نوشته اند: سوم، همان چيزى بود كه پيامبر آهنگ نوشتنش را داشت تا مردم از گمراهى نجات پيدا كنند؛ لكن دستهاى آلوده سياست، محدّثان را به فراموشاندن آن مجبور ساخته اند؛ اين نكته اى است كه مفتى حنفى صور حاج داوود ددا بدان تنبه داده است (المراجعات، تحقيق حسين الراضى: 354) و در توضيح آنچه پيامبر اراده نوشتنش را داشته است نوشته اند: چون در كلام رسول اللّه به ژرفى بنگرى كه فرمود كاغذ و دوات بياوريد كه چيزى بنويسم تا هرگز گمراه نشويد، و نيز در كلام ديگر آن بزرگوار بينديشى كه فرمود در ميان شما دو چيز گرانبها نهاده ام كه چون به آنها چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد، درخواهى يافت كه موضوع در هردو سخن يكى است. پيامبر مى خواست در بستر مريضى، تفصيلى از آنچه در حديث ثقلين مسلمانان را بدان ملزم ساخته بود، بنويسد. پيامبر از كلامش بازگشت و بر نگاشتن آن اصرار نورزيد؛ چون پس از آن گفتگو، نوشتن، جز اختلاف به بار نمى آورد و چون نوشته مى شد، همه به مشاجره برمى خاستند كه آيا به هنگام املاكردن، رسول اللّه (نعوذ باللّه) هذيان مى گفت و يا اينكه به استوارى سخن مى راند؟ چنانكه در پيش ديد آن بزرگوار اختلاف كردند. اگر پيامبر بر نگاشتن اصرار مى ورزيد، آن سخن را با نسبت دادن به «هذيان» برنمى تافتند و در اثبات «هذيان»بودن آن، سخنها مى گفتند و ياوه ها مى بافتند و در تباه ساختن آن نوشته فريادها مى زدند. بدين سان، حكمت بالغه آن بزرگوار اقتضا مى كرد كه از نوشتن چشم پوشد و از اينكه آلوده ذهنان راهى براى طعن زدن در نبوّت بازكنند، جلوگيرى نمايد ـ نعوذ باللّه ونستجير به ـ؛ ديگر پس از اين گفتارها و مشاجره معارضه، چه اثرى براى نوشتن؟! (المراجعات: 356) و نيز بنگريد: (النظام السياسى فى الاسلام، احمد حسين يعقوب: 119 و معالم الفتن، سعيد ايّوب: 259ـ267)
[76] فتح البارى: 1/167
[77] الحديث والمحدّثون: 124. درباره اين حديث، بحث خواهيم كرد.
[78] توثيق السنة فى القرن الثالث الهجرى، أسسه واتجاهاته: 47
[79] جناب خطيب چنين مى نماياند كه گويا شدّت بيمارى رسول اللّه(ص) توان نگارش را از وى ربوده است! امّا براى پژوهشيان تاريخ و كسانى كه به حوادث آستانه رحلت پيامبر به ژرفى بنگرند، ترديدى باقى نمى ماند كه اين عدم كتابت، به خاطر غوغاى زشت سياست بازان بود و نه مريضى پيامبر(ص). اين غوغاسالارى و فتنه آفرينى به حدّى بود كه زنهاى پيامبر به حال پيامبر ترحّم كردند و از پس پرده فرياد زدند: آيا نمى شنويد پيامبر چه مى گويد؟ عمر فرياد برآورد كه: شمايان چونان زليخاى يوسفيد؛ چون پيامبر بر بستر مى افتد اشك مى ريزيد و چون سلامتش را بازمى يابد بر دوشش سوار مى شويد!! پيامبر فرمود: «وابگذاريدشان كه آنان از شما بهترند». (الطبقات الكبرى: 2/243؛ عبداللّه بن سبا: 1/79)
اين فاجعه به حدّى دردناك بود كه سعيدبن جبير مى گويد ابن عباس هرگاه آن را ياد مى كرد اشكهايش چونان لؤلؤ بر گونه هايش فرومى ريخت و مى گفت: يوم الخميس وما يوم الخميس … (مسند، احمدبن حنبل: 1/355؛ تتمة المراجعات، چاپ شده با المراجعات: 264 از مصادر بسيار؛ المراجعات، تحقيق حسين الراضى: 352؛ النصّ والاجتهاد، تحقيق ابومجتبى: 148
[80] السنّة قبل التدوين: 306
[81] همان: 309
[82] تقييدالعلم: 86 (پانوشت).
[83] تدوين السنة الشريفة: 85
[84] منهج النقد فى علوم الحديث.
[85] علوم الحديث ومصطلحه: 33
[86] دراسات فى الحديث وتاريخ تدوينه: 1/76
[87] حجّية السّنة: 448
[88] الباعث الحثيث: 127
[89] بنگريد به مقدّمة عالمانه آقاى يوسف عش بر «تقييدالعلم» (تقييدالعلم: 16ـ17) كه سخن گلدزيهر را آورده و نقد كرده است؛ و نيز ر.ك: (علوم الحديث ومصطلحه: 33)؛ ديدگاه رشيدرضا را بنگريد در: (مجلّه المنار، ج10، ش10: 763؛ السنّة قبل التدوين: 305)
[90] منهج النقد فى علوم الحديث: 50
[91] الحديث والمحدّثون: 320 به بعد.
[92] تذكرةالحفّاظ: 1/5؛ كنزالعمّال: 1/174؛ علوم الحديث ومصطلحه: 39
[93] تدوين السنّة الشريفة: 43 به بعد.
[94] آيات الأحكام للاسترابادى: 1/13 (پانوشت)
[95] دلائل التوثيق المبكّر للسنة النبويّة: 239
[96] تقييدالعلم: 49
[97] دراسات فى الحديث النبوى وتاريخ تدوينه: 1/80
[98] توثيق السنّة: 46
[99] صحيح، مسلم: 4/2289؛ مسند، احمدبن حنبل: 3/21؛ تقييدالعلم: 30؛ مقدمة ابن الصلاح: 296
[100] بنگريد: (مسند: 3/12و56؛ مستدرك، حاكم: 1/127؛ تقييدالعلم: 29؛ الكامل، ابن عدى: 5/1771؛ سنن، دارمى: 1/98)
[101] تقييدالعلم: 31ـ32؛ توثيق السنّة: 46؛ دراسات فى الحديث النبوى: 1/80
[102] الحديث والمحدّثون: 124
[103] الاعتبار فى الناسخ والمنسوخ من الآثار: 16ـ17
[104] تقييدالعلم: 36
[105] تيسيرالوصول: 3/177و نيز بنگريد به: (الباعث الحثيث: 127)
[106] صحيح، مسلم: 4/2289
[107] توثيق السنّة: 46
[108] هدى السارى: 1/24؛ تدوين السنّة الشريفة: 293
[109] چنانكه يادآورى كرديم احاديث ديگرى در زمينه منع تدوين حديث از پيامبر آورده اند. آن احاديث، چنانكه گذشت، بر اساس معيارهاى حديثى، هرگز قابل قبول نيستند. براى آگاهى از آنها و چگونگى نقد آنها از جمله بنگريد به: معجم الفاظ احاديث بحارالأنوار: ج1 (مقدّمه)/22، به قلم نگارنده؛ تدوين السنّة الشريفة: 29 به بعد؛ توثيق السّنّة: 44 به بعد؛ دراسات فى الحديث النبوى: 1/76 به بعد.
منبع: فصلنامه علوم حدیث
/س