امام رضا در دوران هارون، امين و مأمون
امام رضا در دوران هارون، امين و مأمون
امامت
امام رضا (ع) به سال 183 هجري، پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان هارون، در سن 35 سالگي عهده دار مقام امامت و پيشوايي امت شد ومدت امامتش بيست سال به طول انجاميد که ده سال اول آن، با سالهاي آخر زمامداري هارون، پنج سال با حکومت فرزند او امين و پنج سال آخر با خلافت فرزند ديگرش مأمون همزمان بود.
امام رضا (ع) در عصر هارون
حضرت علي بن موسي الرضا (ع) پس از عهده دار شدن امامت ـ با توجه به شرايط سياسي و فرهنگي حاکم بر جامعه اسلامي ـ به منظور تثبيت امامت خويش و جلوگيري از انحراف در افکار عمومي که واقفيه با تبليغات سوء خود در سطح جامعه ي اسلامي به وجود آورده بودند، دعوت خود را آشکار ساخت و در برابر هر دو جبهه مخالف (دستگاه خلافت و منحرفان از خط امامت) به مبارزه علني و اصولي دست زد.
مبارزات سياسي و اعتقادي امام (ع) در اين مرحله آنچنان آشکار و گسترده بود که ياران و نزديکان آن حضرت را به وحشت انداخت و آنان در آن شرايط خفقان آور حکومت عباسي، بر جان امام (ع) بيمناک شدند و از آن حضرت خواستند که دست از مبارزه علني بردارد و همچون اجدادش تقيه کند. «صفوان بن يحيي» مي گويد:
امام رضا (ع) پس از رحلت موسي بن جعفر (ع) مطالبي فرمود که ما بر جانش ترسيديم و به او عرض کرديم: مطلب بزرگي را آشکار فرموديد، ما بر جان شما از اين ستمگر (هارون) بيمناکيم. امام (ع) فرمود: هر چه مي خواهد تلاش کند. او راهي بر من ندارد.(1)
«محمد بن سنان» مي گويد:
در روزگار هارون به امام رضا (ع) عرض کردم: خود را به اين امر (امامت) مشهور کرده و جاي پدر نشسته ايد، در حالي که از شمشير هارون خون مي چکد. امام (ع) فرمود: آنچه مرا به اين کار بي پروا ساخته سخن پيامبر است که فرمود: اگر ابوجهل يک مو از سر من گيرد گواه باشيد که من پيامبر نيستم. من هم به شما مي گويم: اگر هارون مويي از سر من کم کرد گواه باشيد که من امام نيستم.(2)
به جز اين افراد، افراد ديگري نيز امام را نسبت به فعاليتهاي بي باکانه اش هشدار داده آن گرامي را به تقيه توصيه مي کردند.(3)
مبارزات علني امام (ع) در زمينه تبيين و تثبيت امامت خود و نفي امامت ديگران، به حدي بود که درباريان هارون احساس خطر کرده جريان فعاليتهاي آن حضرت را به هارون گزارش دادند. «عيسي بن جعفر» ـ برادر خانم هارون ـ و «يحيي بن خالد برمکي» هر کدام جداگانه به هارون گفتند:
اين علي، فرزند موسي بن جعفر است که (بر جاي پدر) نشسته و ادعاي امامت مي کند.
هارون ـ که هنوز وجدانش از جريان به شهادت رساندن امام کاظم (ع) در رنج و عذاب بود ـ در پاسخ آنان با ناراحتي گفت:
آيا آنچه را که نسبت به پدرش انجام داديم کافي نيست؟ شما مي خواهيد ما همه ي آنان را بکشيم.(4)
نقشه ي قتل امام عليه السلام
هارون الرشيد، علي رغم آنکه سعي مي کرد به ظاهر برخوردي با «علي بن موسي الرضا» (ع) نداشته باشدتا شايد بتواند از اين راه، آثار جنايتي را که در حق پدر بزرکوار آن حضرت روا داشته بود از دلهاي شيعيان بزدايد؛ ولي فعاليتهاي گسترده و بي پرواي پيشواي هشتم (ع) و سعايتها و گزارشهاي پياپي درباريان در اين رابطه، او را بر آن داشت تا کينه ي دروني خود را آشکار کند و امام (ع) را به هدف کشتن به مرکز حکومت خود فرا خواند. «ابوصلت هروي» نقل مي کند:
امام رضا (ع) در منزل نشسته بود که پيک «هارون» وارد شد و گفت: اميرمؤمنان شما را خواسته است.
امام (ع) به من فرمود: «هارون» در اين وقت مرا جز براي امر مهمي فرا نمي خواند؛ ولي سوگند به خدا، او قادر نيست نسبت به من اقدام ناخوشايندي انجام دهد. همراه امام رضا (ع) بر «هارون» وارد شديم. چون چشم امام (ع) به «هارون» افتاد دعايي را که از جدش رسول خدا (ص) فرا گرفته بود خواند.
«هارون» رو به حضرت کرد و گفت: صد هزار درهم براي شما در نظر گرفته ام، نيازهاي خانواده تان را نيز براي ما بنويسيد.
چون «علي بن موسي» (ع) از نزد «هارون» بيرون رفت، او از پشت سر به آن حضرت نگاه کرد و گفت: من اراده اي کردم و خدا اراده اي؛ ولي آنچه خدا خواست بهتر بود.(5)
مرگ هارون
«هارون» ـ همانطور که امام رضا (ع) پيش بيني کرده بود ـ علي رغم کوششهاي کينه توزانه اش، نتوانست خطري متوجه امام (ع) سازد و فرصت اين کار را نيز نيافت.
او در سال 192 هجري براي فرو نشاندن شورشهايي که در ناحيه ي «خراسان» پديد آمده بود ـ با آنکه مزاجش مساعد نبود ـ همراه «مأمون» رهسپار آن ديار شد و چون به «گرگان» رسيد، بيماري اش شدت يافت. از آنجا به سرعت خود را به «طوس» رسانيد و سرانجام پس از 23 سال جنايت در سال 193 در «سناباد» طوس در گذشت.(6)
دوران امين
پس از «هارون» فرزندش «امين» عهده دار خلافت شد. وي از نظر سني کوچکتر از «مأمون» بود؛ ولي چون مادرش «زبيده» دختر «جعفر بن منصور دوانيقي» از بانوان بزرگ و متنفذ دستگاه خلافت «هارون» بود و نيز داييهايش هاشمي بودند و هر کدام موقعيت و نفوذ خاصي در دستگاه سلطنت داشتند، از سوي ديگر، مادر «مأمون» کنيز و ايراني بود، «هارون» او را وليعهد اول خود کرد.
«امين: که از همان دوران کودکي، غرق در خوشگذراني و عياشي بود و در زمينه ي پذيرش منصبهاي اجتماعي و زمامداري پس از پدر، هيچ گونه لياقتي از خود بروز نداده بود، پس از تسلط بر حکومت نيز به عياشي و لهو و لعب پرداخت، زيرا با تکيه بر حمايتهاي مادر و داييهايش و ديگر قشرهاي داراي موقعيت از حکومت وي، هيچ گونه خطري بر سر راه حکومت خود نمي ديد.
مورخان، خصوصيات روحي و زندگي «امين» را چنين نوشته اند:
او مردي زشت کردار، سست رأي و خونريز بود که بر مرکب هوا و هوس سوار شده و نسبت به امر خلافت بي اعتنا بود و در کارهاي مهم به ديگران تکيه مي کرد.(7)
وي بر اثر سرگرمي فراوان به لهو لعب از جريانات و مسائل مملکتي به دور مانده بود و با آنها با بي اهميتي برخورد مي کرد.(8)
هنگامي که خبر کشته شدن فرمانده ي سپاهش «علي بن عيسي» توسط نيروهاي مأمون را به وي دادند، او با خدمتکار خود «کوثر» مشغول صيد ماهي بود.
امين به پيک گفت: مرا به حال خود گذار که «کوثر» دو عدد ماهي صيد کرده است، ولي من هنوز چيزي صيد نکرده ام.(9)
وي در لذائذ و عياشي غوطه ور بود.(10) و در اين راه، زنان را طرد کرده، به اختگان پرداخته بود و بازيگران و سرگرم کنندگان را از شهرهاي مختلف به سوي خويش فرا خواند.(11)
در سيرت «امين» هيچ رفتار پسنديده اي که در خور ذکر باشد نيافتيم.(12)
مخالفت مأمون
«هارون» براي پيشگري از اختلاف فرزندانش بر سر قدرت پس از خود، نخست فرزندش «امين» را در سال 175 به وليعهدي برگزيد. و در سال 183 «مأمون» را نيز به ولايتعهدي شرکت داد. و در سال 189 براي فرزند ديگرش «مؤتمن» نيز پيمان نوشت که پس از «مأمون» عهده دار حکومت گردد.
«مأمون» که «امين» را خوب مي شناخت و مي دانست که او کسي نيست که حکومت را پس از خود به وي واگذارد، از همان آغاز به مخالفت با برادر برخاست و با تدبير «فضل بن سهل» ايراني تلاش گسترده اي را براي قبضه کردن قدرت آغاز کرد.
همراهي او با پدرش در سفر به «خراسان» يکي از اقدامات او بدين منظور بود؛ زيرا نظر «هارون» در ابتدا بر ماندن وي در بغداد بود؛ ولي «فضل بن سهل» که احتمال مرگ «هارون» را در اين سفر مي داد به «مأمون» گفت:
نمي داني براي «رشيد» در اين سفر چه اتفاقي خواهد افتاد، در حالي که «خراسان» ولايت توست(13) و «امين» (از جهاتي) از تو پيش است. او پسر «زبيده» است که داييهايش از «بني هاشم» اند. و «زبيده» و اموالش حامي اوست. بهترين اقدامي که نسبت به تو انجام خواهد داد اين است که تو را (از وليعهدي) خلع مي کند. پس از «هارون» بخواه که در اين سفر همراه او باشي.
«مأمون» نظر «فضل» را پسنديد و پدر را راضي کرد که در کنار او باشد.(14)
«بکر بن معتمر» که پيش از مرگ «هارون» همراه نامه هايي از سوي «امين» براي «سپاهيان»، «مأمون»، «صالح» برادر ديگرش و «فضل بن ربيع» راهي «خراسان» شده بود، پس از مرگ «هارون» نامه ها را به صاحبانش داد.
سپاهيان پس از دريافت نامه ي «امين» به مشورت با يکديگر پرداختند. «فضل بن ربيع» به تحريک آنان در پيوستن به «امين» پرداخت و گفت:
من حکومتي آماده را به ديگري (اشاره به مأمون) که معلوم نيست فرجام کارش چگونه خواهد بود وا نمي گذارم.
سپس از آنان خواست که به سوي «بغداد» حرکت کنند.
سپاهيان که مدتي از خانه و خانواده ي خود دور شده بودند، به درخواست «فضل» پاسخ مثبت داده و آماده ي حرکت شدند.
«مأمون» ـ که در آن هنگام در يک فرسخي «مرو» بود و قصد «سمرقند» را داشت چون از اقدامات «فضل بن ربيع» آگاه شد، پس از مشورت با ياران خود نامه اي به «پسر ربيع» نوشت و به او فرمان داد که به «مرو» باز گردد، ولي «پسر ربيع بي اعتنا به نامه ي «مأمون» راه خود را ادامه داد و به «بغداد» رفت.(15)
«مأمون» از اين اقدام سخت بر آشفت و در صدد خلع «امين» بر آمد. و پس از يک سلسله مکاتباتي که بين دو برادر رد و بدل شد کار به خصومت و جنگ کشيد.
«امين» در سال 194 برادرش «مأمون» را از ولايتعهدي خارج کرد و فرزندش «موسي» را بر اين سمت برگزيد و در سال 195، «علي بن عيسي»، استاندار سابق «خراسان» را که به علت ستمهاي بسيارش نسبت به مردم، «هارون» او را برکنار کرده بود، با سپاهي عظيم و مجهز که تعدادشان بالغ بر پنجاه هزار نفر مي شد، به جنگ «مأمون» فرستاد و به عنوان پاداش، حکومت نهاوند، همدان، قم و اصفهان را به او داد.
«مأمون»، «طاهر بن حسين» (سر سلسله ي طاهريان) را که در امور لشکري بسيار ورزيده و رزم ديده بود، به مقابله با نيروهاي «امين» فرستاد. دو لشکر در نزديکي «ري» با هم برخورد کردند و پس از درگيري سختي نيروهاي «امين» شکست خوردند و فرمانده شان به قتل رسيد.
مردم «خراسان» از شنيدن خبر پيروزي «طاهر» و کشته شدن «علي بن عيسي» بسيار شادمان شدند.
«مأمون» از آمادگي مردم استفاده کرد و «هرثمه بن اعين» را با سپاه انبوهي به کمک «طاهر» فرستاد. آنان لشکريان «امين» را يکي پس از ديگري شکست داده و مردم را به بيعت با «مأمون» دعوت مي کردند. تا آنکه به «بغداد» رسيدند و «دار الخلافه ي» امين را از هر طرف به محاصره در آوردند.
نيروهاي امين پس از درگيري شديد و طولاني، مقاومت را بي فايده ديدند و پراکنده شدند. گروهي هم از «طاهر» امان گرفتند. «امين» وقتي خود را تنها ديد با «هرثمه بن اعين» قرار به تسليم گذاشت و بر بلمي که «هرثمه» آماده کرده بود سوار شد تا تسليم شود. اما نيروهاي «طاهر» آن کشتي را غرق کردند. امين با شنا خود را به ساحل رسانيد. و چون آنجا تحت تصرف لشکريان طاهر بود، توسط نيروهاي او دستگير و زنداني شد و همان شب در زندان به قتل رسيد سپس طاهر از مردم «عراق» براي مأمون بيعت گرفت.(16)
ماجراي درگيري «امين» و «مأمون» با محاصره ي بغداد و قتل «امين» در سال 198 هجري خاتمه يافت و «مأمون» از آن تاريخ رسما بر مسند خلافت تکيه زد و به جاي «بغداد»، «مرو» را مرکز خلافت خود قرار داد. (17)
امام رضا (ع) و امين
تاريخ پنج ساله ي حکومت «امين» در بيان اقدامات و موضعگيريهاي اين حاکم عباسي نسبت به علي بن موسي (ع) و همچنين تلاشهاي امام رضا (ع) و يا واکنشهاي آن حضرت در برابر اقدامات «امين» ساکت است.
آنچه در رابطه با موضع «امين» مي توان گفت اين است که وي به خاطر سرگرمي بيش از حد به عياشي و لهو و لعب و نيز اختلافات و کشمکشهايي که از همان روزهاي نخست حکومت با برادرش «مأمون» پيدا کرد، فرصت پرداختن به ديگر مخالفان از جمله حضرت علي بن موسي الرضا (ع) را نيافت.
امام رضا (ع) نيز از فرصت درگيري اين دو برادر و آشفتگي دستگاه خلافت، بيشترين بهره را برد و به نشر و گسترش معارف اسلامي در سطح جامعه و تحکيم پايگاههاي مردمي پرداخت. و گاه براي استواري روابط معنوي و اعتقادي بين امت و امامت، پرده از اسرار سياسي جامعه بر مي داشت و با پيشگويي، يارانش را از حقايق پشت پرده آگاه مي ساخت. به عنوان نمونه: «حسين بن بشار» مي گويد:
امام رضا (ع) به من فرمود: «عبدالله»، «محمد» را خواهد کشت.
گفتم: «عبدالله» پسر «هارون»، «محمد» پسر هارون را خواهد کشت؟!
فرمود: آري، آن «عبدالله» که در «خراسان» است، «محمد» فرزند «زبيده» را که در «بغداد» است مي کشد. (18)
گاهي نيز مسأله را جزئي تر بيان کرده و در جريان درگيري بين «امين» و «مأمون» به هوداران و فرماندهان نظامي هر يک و شکست يکي از ديگري اشاره مي کرد.(19)
دوران مأمون
مأمون، هفتمين خليفه ي عباسي و به نوشته ي مورخان، داناترين و زيرکترين آنان بود.(20)
وي از همان آغاز نوجواني زندگي خود را تحت تربيت «يحيي برمکي» و «فضل بن سهل» ايراني، با جديت و تلاش و بدور از عياشي و خوشگذراني آغاز کرد و در علوم و فنون مختلف بر برادران خود، بلکه بر تمامي خلفاي عباسي پيشي گرفت و برتري نسبي و ظاهري خود را نسبت به برادرانش براي احراز مقام خلافت به اثبات رسانيد.
اتخاذ اين روش و سياست از ناحيه ي مأمون شايد بدين منظور بود که وي از روزي که خود را شناخت، دريافت که از ناحيه ي مادر مانند برادرش امين نيست که احساس اصالت نسبي کند و از همان ابتداء به آينده ي خود و خشنودي و حمايت هاشميان و عباسيان از خويش مطمئن باشد، بلکه چون مادر وي کنيز، آن هم از غير عرب بود، برايش قطعي و مسلم شده بود که اعراب، و عباسيان تن به فرمانروايي وي نخواهند داد. بنابراين او تکيه گاهي جز خودش نداشت.
از اين رو، آستين همت بالا زد و به برنامه ريزي براي آينده ي خويش پرداخت و براي اين کار از اشتباهات و لغزشهاي «امين» حداکثر استفاده را کرد.
او هنگامي که ديد «امين» به جاي جديت در کارها و دور انديشي در مسائل سرگرم لهو و لعب است و زندگي خود را به بازي و بطالت و همنشيني با زنان خواننده و کنيزان نوازنده و رقاصه سپري مي کند، به کسب علم و دانش پرداخت و با علما و فقها همنشين شد و از مباحث و مسائل ديني سخن مي گفت و به زهد و پارسايي و دينداري تظاهر مي کرد.
«مأمون» اين سياست را پس از به دست گرفتن قدرت نيز ادامه داد. هنگامي که به حکومت دست يافت به «فضل» دستور داد تا درباره ي زهد، تقوا و ديانت او مطالبي نشر دهد و در جامعه از اين صفات خليفه تبليغ نمايد.(21) خود نيز در نامه اي که به عباسيان نوشت(22) خويشتن را واعظي خيرخواه، پرهيزکار و آگاه از اسلام و قرآن معرفي کرده و هاله اي از زهد و بي رغبتي به دنيا و پايبندي به احکام اسلام و علاقمندي به خاندان پيامبر عليهم السلام را گرداگرد خود تابانده است تا عباسيان و مردم ديگر او را با منشي اسلامي و مردمي، و در جهت خلاف شخصيت فکري و سياسي برادرش «امين» بشناسند.
شرايط سياسي
مأمون، هر چند با کشتن امين، بزرگترين مانع را از سر راه خود برداشت و به يک پيروزي نظامي دست يافت، ولي از نظر سياسي به ضررش تمام شد، به ويژه پس از اعمال روشهايي که بعد از قتل برادرش، براي تسکين حس انتقامجويي خويش نسبت به او به کار گرفت.(23)
براي آگاهي از شرايط سياسي آغاز حکومت مأمون لازم است موضع هر يک از گروها و دسته هايي را که در آن مقطع زماني مي زيستند و از اعتبار و قدرتي برخوردار بودند، در برابر حکومت او بررسي کنيم و ببينيم وي به کداميک از آنها مي توانست اعتماد کند. اين گروهها عبارت بوده اند از:
الف ـ ايرانيان
مأمون که در سايه ي تدبير و تلاش «فضل بن سهل» ايراني و حمايت همه جانبه ي مردم «خراسان» به حکومت رسيده بود مي توانست بيش از گروههاي ديگر به اين قشر تکيه کند و از موقعيت و محبوبيت خود در ميان ايرانيان براي تحکيم پايه هاي حکومت خويش بهره جويد، ولي او پس از استقرار بر مسند خلافت وعده هايي را که به مردم خراسانه داده بود و گفته بود تمامي سعي خود را در جهت تأمين امنيت و رفع ظلم و جور از آنان به کار خواهد گرفت، به فراموشي سپرد و نسبت به آنان ستم روا داشت.(24)
وي در ابتداي حکومت خود، همه ي اختيارات را به وزير خود «فضل بن سهل» سپرد و او، از قدرت و موقعيت خويش به نفع خاندانش حداکثر استفاده را کرد.
يکي از اقدامات او که خشم دو تن از سرداران سپاه مأمون به نامهاي «حسين بن طاهر» و «هرثمه بن اعين» و طرفداران آنان را برانگيخت و آنان را از حکوت دلسرد کرد اين بود که وي مناطق وسيعي را که آن دو با رنج و زحمت فراوان از چنگ نيروهاي امين در آورده بودند گرفت و برادرش «حسن بن سهل» را فرمانرواي مطلق آن مناطق کرد.
بر اثر دلسردي فرماندهان ارشد مأمون و سوء تدبير «حسن بن سهل» فرياد اعتراض و مخالفت از هر سو بلند شد و در برخي موارد، شورشيان موفق شدند نيروهاي حکومت را شکست دهند.
از سوي ديگر، مأمون «محمد بن عبدالکريم» را مسئول خراج کرد. وي، فوق توان اقتصادي مردم از آنان ماليات گرفت. ارزاق عمومي را کاست. خواص را منکوب کرد و آنان را گروه گروه پراکنده ساخت. او براي خوش خدمتي به ارباب خود، مردمي را که قدرت پرداخت ماليات نداشتند تحت فشار و شکنجه قرار داد، به گونه اي که گروهي از پرداخت ماليات سرباز زدند و گروهي ديگر در خراسان با «طاهر بن حسين» در افتادند.(25)
قحطي سال 201 هجري که گريبانگر مردم خراسان، ري و اصفهان شد و بر اثر آن بسياري از مردم جان خود را از دست دادند، بهترين دليل بد رفتاري مأمون نسبت به مردم اين سامان است.(26) سياست ظالمانه ي دستگاه خلافت به ايرانيان و بر ملا شدن چهره ي کريه و خودکامه ي مأمون سبب شد که آنان از پشتيباني وي روي برتابند و به علويان متمايل گردند.(27)
ب ـ نژاد عرب
پيش از به خلافت رسيدن «مأمون» افراد و گروهايي با به حکومت رسيدن وي شديدا مخالف بوده و از «امين» حمايت مي کردند. اينان عبارت بودند از «زبيده» همسر هارون، داييهاي امين، برمکيان به ويژه فضل بن يحيي برمکي، فضل بن ربيع و بسياري از عربها.
کينه و عداوت اين افراد و گروهها پس از قتل امين، نسبت به مأمون افزايش يافت.
برخورد کينه توزانه و اهانت آميز مأمون با سر بريده ي امين و کشتن طرفداران او ـ که همگي از عباسيان و عرب بودند ـ با شمشير غير عرب، و مسلط کردن ايرانيان بر مقدرات کشور حتي در مناطق عرب نشين و از همه مهمتر انتقال پايتخت از «بغداد» به «مرو» و خراب کردن شهر بغداد، همه از عواملي بودند که نژاد عرب را نسبت به حکومت مأمون و آينده ي آن بدبين مي کرد.
آنان از اين بيم داشتند که امپراتوري عربي به امپراتوري پارسيان تبديل گردد و ايرانيان بر اعراب مسلط شوند؛ از اين رو، هنگامي که مأمون با تدبير «فضل بن سهل» برادر او «حسن بن سهل» را به حکومت عراق گمارد، عربها به وي روي خوش نشان ندادند و گفتن: فضل بر مأمون مسلط شده و او را در کاخي جا داده، امور را از وي پوشيده مي دارد و بدون نظر او هر چه مي خواهد انجام مي دهد.(28)
مأمون به حدي مورد خشم و نفرت عرب بود که هنگامي که تصميم گرفت سري به بغداد بزند، «فضل بن سهل» او را از تصميمش بازداشت و گفت:
تو ديروز برادرت را کشتي و خلافت را از چنگش بيرون آوردي و فرزندان پدرت و خانواده ات و عرب همه دشمن تو هستند.(29)
مأمون در نامه اي که به عباسيان در بغداد نوشته است موضع آنان در برابر حکومت خويش را چنين ترسيم مي کند:
… اما اين سخن شما که در دوران حکومت من بر شما ستم شده است، به جان خودم سوگند، آن ستم و جفا نبود مگر به سبب پشتيباني شما از او (امين) عليه من و هنگامي که من او را کشتم و شما تار و مار و پراکنده شديد، گاه پيرو پسر «ابوخالد» و زماني پيرو يک عرب بياباني شديد و برهه اي از «ابن شکله» پيروي کرديد و بالأخره طرفدار هر کس که بر ضد من شمشير کشيد گشتيد …(30)
ج ـ علويان
علويان بيشتر از گروههاي ديگر با حکومت مأمون مخالف بودند، چون آنان عباسيان را غاصب خلافت مي دانستند و در ميان خود کسي را که براي تصدي مقام خلافت شايسته تر و سزاوارتر از همه ي عباسيان بود سراغ داشتند.
مأمون از ديدگاه علويان، جزو دودماني است که بيش از سلسله ي امويان به مخالفت با اسلام و پيشوايان معصوم عليهم السلام برخاسته و موجبات اذيت و آزار و کشتار مسلمانان و غارت اموال آنان را فراهم ساخته بود؛ از اين رو، علويان و تعداد زيادي از مردم ديگر از همان ابتدا از بيعت مأمون سرباز زدند و در صدد مخالفت با وي و شورش بر آمدند.
وضع مردم بغداد آن گونه که مأمون توصيف کرد. مردم کوفه نيز ـ که از شيعيان علي عليه السلام بودند ـ با مأمون بيعت نکردند و همچنان به مخالفت با وي ادامه دادند تا زماني که برادر امام رضا (ع) «عباس بن موسي» بدانجا رفت و مردم را به بيعت مأمون فرا خواند. مردم کوفه ـ جز تعدادي اندک ـ از دعوت او سرپيچي کردند و گفتند:
اگر براي مأمون و پس از وي براي برادرت دعوت مي کني ما نيازمند دعوت تو نيستيم ولي اگر مستقيما براي برادرت يا يکي ديگر از خاندانت يا براي خودت دعوت مي کني، ما دعوتت را مي پذيريم.(31)
مردم مدينه، مکه، بصره و ديگر مناطق نيز موضعي قريب به اين داشتند.
سخنان خود مأمون،(32) به هنگام بيعت گرفتن براي ولايتعهدي امام رضا (ع) گوياي آنست که تا آن زمان (سال 201 هجري) نه تمام مردم مدينه بلکه توده ي مسلمانان با وي بيعت نکرده بودند و يا اگر بيعت کرده بودند از روي اجبار و اکراه بوده است. سرپيچي و مخالفت آنان با دستگاه خلافت مؤيد اين حقيقت است. (33)
انقلابها و شورشها
موقعيت سياسي اجتماعي اواخر دوران حکومت هارون و ظلمها و جناياتي که او نسبت به توده هاي مسلمان به ويژه علويان و در رأس آنان، حضرت موسي بن جعفر عليه السلام انجام داد، درگيريهاي ميان امين و مأمون بر سر مسأله ي قدرت، سياستهاي کينه توزانه و ظالمانه ي مأمون پس از به دست گرفتن حکومت و بالأخره خودخواهيهاي «فضل بن سهل» به منظور تثبيت و گسترش نفوذ خويش در ميان همه ي اقشار مردم، سبب شد که همزمان با روي کار آمدن مأمون، مخالفتها و شورشها نيز در گوشه و کنار مملکت اسلامي پديد آيد و فتنه و آشوب همه جا را فرا گيرد. قيامها و شورشهاي اين دوره بيشتر توسط علويان رهبري مي شد، مثل قيام «ابن طباطبا» در کوفه به سال 199 هجري، «زيد بن موسي بن جعفر» در «بصره» برادرش «ابراهيم» در «يمن» و «حسين بن حسن افطس» در «مکه».
موج گرايش به خاندان پيامبر (ص) و انزجار از دستگاه خلافت، آنچنان همه گير شده بود که حتي غير علويان نيز مانند «حسن هرش» در قيامهاي خود عليه حکومت از شعار «رضاي آل محمد» استفاده مي کردند.(34)
تنها راه نجات
«مأمون» پس از رويارو شدن با شرايط وخيم حکومت، تمامي استعداد و توان خود را براي نجات خويش و حکومتش از اين بحران به کار گرفت.
او به تجربه دريافته بود که سياست خشونت و زورگويي موجب رهايي اش از اين گرداب نخواهد شد؛ زيرا مي ديد بسياري از مشکلاتي که هم اکنون در پيش رويش رخ نموده ناشي از گزينش همين سياست است.
سلاح منطق و برهان نيز کاربردي نداشت، زيرا مهمترين دلايلي که مي توانست براي احراز مقام خلافت مورد استناد «مأمون» قرار گيرد وجود نص از سوي پيامبر (ص) درباره ي رهبري امت پس از آن حضرت، يا خويشاوندي با رسول خدا (ص) و يا شايستگي ذاتي خليفه بود. در صورتي که تمامي اين دلايل در اختيار علويان و در رأس آنان وجود مبارک فرزند پيامبر (ص) علي بن موسي الرضا (ع) بود.
از اين رو، وي پس از انديشه ي فراوان و مشورت با سياستمداران و استوار کنندگان حکومتش، همچون «فضل بن سهل» به راه حل ديگري رسيد. راه حلي که تازگي داشت و پيش از او در ميان خلفا سابقه اي نداشت.
او تصميم گرفت پيشواي هشتم (ع) را از «مدينه» به «مرو» فرا خواند و آن حضرت را به وليعهدي خويش برگزيند.
اين اقدام «مأمون» هر چند به ظاهر، غير منتظره و شگفت انگيز بود و از سوي برخي از گروهها واکنشهايي را به دنبال داشت، اما به نظر خود او اساسي ترين و استوارترين طرحي بود که در آن شرايط مي توانست حکومت او را از خطر سقوط حفظ کند و منافعش را تأمين نمايد. و در حقيقت راهي جز اين، در پيش روي «مأمون» وجود نداشت.
وي در گفتگويي که با «ريان بن صلت» داشت به اين حقيقت اعتراف کرده و در پاسخ کساني که مسأله ي ولايتعهدي امام رضا (ع) را به تدبير «فضل بن سهل» مي دانستند، گفت:
واي بر تو اي ريان! آيا کسي جرأت دارد به خليفه اي که تمامي مردم و سردارانش در فرمان او هستند و امر حکومتش تثبيت شده است، بگويد: چنين حکومتي را به ديگري بسپار؟ آيا از نظر عقل چنين چيزي رواست؟(35)
پي نوشت :
1. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 228 و بحارالانوار، ج 49، ص 115.
2. بحارالانوار، ج 49، ص 115.
3. ر.ک ـ بحارالانوار، ج 48، ص 270 و ج 49، ص 116.
4. ر.ک ـ بحارالانوار، ج 49، ص 113.
5. بحارالانوار، ج 49، ص 116.
6. تاريخ الخلفاء، ص 289 ـ 290.
7. التنبيه و الاشراف، مسعودي، ص 302.
8. الفخري، ابن طقطقي، ص 193.
9. همان مدرک، ص 195.
10. مآثر الانافه في معالم الخلافه، ج 1، ص 204 به نقل: الحياه السياسه للامام الرضا (ع)، ص 121.
11. تاريخ الخلفاء، سيوطي و تاريخ طبري، ج 8، ص 58.
12. الخفري، ص 212و مختصر اخبار الدول، ص 134.
13. مادر مأمون، کنيزي خراساني به نام «مراجل» بود؛ از اين رو، او خراسانيان را دايي خود مي شمرد؛ مردم خراسان نيز با توجه به اين جهت هواخواه وي بودند.
14. تاريخ طبري، ج 8، ص 338 و الکامل في التاريخ، ج 6، ص 192.
15. تاريخ طبري، ج 8، ص 366 ـ 371 و الکامل في التاريخ، ج 6، ص 222 ـ 224.
16. ر.ک ـ تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 231 ـ 233.
17. ر.ک ـ الکامل في التاريخ، ج 6، ص 227 ـ 288 و مروج الذهب، ج 3، ص 397 ـ 413.
18. اعلام الوري، طبرسي، ص 311.
19. بحارالانوار، ج 44، ص 45.
20. ر.ک ـ تاريخ الخلافء، ص 306.
21. تاريخ التمدن الاسلامي، ج 4، ص 261 به نقل: الحياه السياسيه للامام الرضا (ع)، ص 151، پاورقي.
22. براي آگاهي از متن نامه رجوع کنيد به بحارالانوار، ج 49، ص 214.
23. مأمون، به کسي که سر امين را براي او آورده بود يک ميليون درهم جايزه داد. سپس دستور داد سر او را در صحن خانه بر چوبي قرار دهند و نيز همه حقوق بگيران را موظف کرد که به هنگام دريافت حقوق خود، امين را لعن کنند (ر.ک ـ الحياه السياسه للامام الرضا (ع)، ص 176).
24. امپراطوريه العرب، نوشته ي پنرال گلوب، ترجمه ي خيري حماد، ص 570 به نقل: الحياه السياسيه للامام الرضا (ع)، ص 179.
25. ر.ک ـ رسائل الجاحظ، ج 2، ص 207 ـ 208 به نقل: الحياه الساسيه للامام الرضا (ع) ص 179.
26. ر.ک ـ الکامل في التاريخ، ج 6، ص 340.
27. لازم به يادآوري است که گرايش و اظهار محبت ايرانيان به علويان چيزي نيست که از زمان مأمون پيدا شده باشد، بلکه ريشه ي آن به دوران حکومت حضرت علي (ع) بر مي گردد.
پيش ازاسلام با توده ي مردم ايران براساس اين منطق رفتار مي شد که آنان براي خدمت به طبقه ي حاکم آفريده شده اند و بر آنان واجب است که بي چون و چرا اوامر حکمرانان را اجراء کنند.
با طلوع خورشيد اسلام و آگاهي ايرانيان از تعاليم فطري و عدالت گستر آن، آنان با رغبت و خرسندي اسلام را پذيرفتند و در راه نشر و استقرار دستورات آن تلاش فراوان کردند، اما از آنجايي که به جز اميرمومنان (ع) تمامي کساني که بر مسند خلافت اسلامي تکيه زدند از اسلام بيگانه بودند و مي کوشيدند تا عادات دوران جاهلي و عصبيتهاي قبيله اي و نژادي را احيا کنند، ايرانيان از آنان فاصله گرفتند و به حضرت علي و دودمانش روي آوردند. تظاهر عباسيان در آغاز دولت خود به دوستي اهل بيت عليهم السلام براي جلب نظر بيشتر ايرانيان و عکس العمل مردم خراسان در جريان شهادت يحيي بن زيد و تظاهر مأمون به دوستي خاندان پيامبر (ص) براي جلب حمايت بيشتر مردم خراسان همه گوياي اين است که نقاطي از ايران به ويژه خراسان از مدتها پيش از به قدرت رسيدن عباسيان، شيعه و علاقمند به اهل بيت عليهم السلام بودند. براي آگاهي بيشتر به خدمات متقابل اسلام و ايران شهيد مطهري، ج 1، ص 120 ـ 140 انتشارات صدرا، 1363 رجوع کنيد.
28. الکامل في التاريخ، ج 6، ص 302 و تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 242.
29. ر.ک ـ بحارالانوار، ج 49، ص 166.
30. ر.ک ـ بحارالانوار، ج 49، ص 166.
31. ر.ک ـ الحياه الساسيه للامام الرضا (ع) ص 188.
32. سخنان مأمون چنين است: «… پس تمامي افراد خاندان اميرالمؤمنين و کساني که در مدينه محروسه بودند از سرداران و سپاهيان و عامه ي مسلمانان، با اميرمؤمنان و پس از او با علي بن موسي الرضا عليه السلام بيعت کردند.» (ر.ک. بحارالانوار، ج 49، ص 151.)
33. مطالب اين بخش از کتاب الحياه السياسيه للامام الرضا (ع) اقتباس شده است.
34. براي آگاهي بيشتر به تاريخ طبري، ج 8، ص 527 رجوع کنيد.
35. بحارالانوار، ج 49، ص 137.
منبع:کتاب تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد عليهماالسلام /س