اخلاق معاشرت (قسمت چهاردهم)
همواره سپاس و تشكر، در مقابل «نعمت» است. نعمت و احسان هم يا مستقيما از سوى خدا به ما مىرسد، يا بندگان خدا واسطهى خيرند و نيكى بر دست آنها جارى مىشود و ما از نيكوكاريها و ياريها و مساعدتهاى مردم بهرهمند مىشويم و «نعمت الهى» از اين طريق شامل ما مىگردد.
اخلاق معاشرت (قسمت چهاردهم)
23. تقدير و سپاس
در برخوردهاى اجتماعى، يكى از عوامل محبتآفرين و تحكيم روابط، داشتن حالت و روحيهى «سپاسگزارى» و «قدردانى» و «حقشناسى» نسبت به مردم است.
همواره سپاس و تشكر، در مقابل «نعمت» است. نعمت و احسان هم يا مستقيما از سوى خدا به ما مىرسد، يا بندگان خدا واسطهى خيرند و نيكى بر دست آنها جارى مىشود و ما از نيكوكاريها و ياريها و مساعدتهاى مردم بهرهمند مىشويم و «نعمت الهى» از اين طريق شامل ما مىگردد.
تصور نشود كه «شكر خدا» با «سپاس از مردم» منافات دارد، بلكه گاهى شكر الهى در سايهى تقدير و تشكر و حقشناسى از مردم تحقق مىپذيرد و خداوند به اين گونه سپاسگزاريها راضى است، بلكه به آن دستور مىدهد.
پس، بحث شكر، اختصاص به زبان ذاكر و قلب شاكر و سجدهى شكر در برابر نعمتهاى الهى و در پيشگاه خداوند متعال ندارد، بلكه جلوهاى از شكر هم در ارتباط با نعمتها و نيكيهايى است كه از مردم به ما مىرسد و نسبت به آنان هم بايد شاكر باشيم.
جلوههاى نعمت
در «شكر»، گام اول شناختن «نعمت» است، و گام دوم شناخت «ولى نعمت». از اين دو شناخت، حالتى در قلب انسان نسبت به نعمت و دهندهى نعمت پديد مىآيد كه او را نسبت به نعمت و صاحب آن، قدردان و ستايشگر و سپاسگزار مىسازد. براى اينكه بندههاى شكورى باشيم، ابتدا بايد نعمتهاى خدا را كه از آن برخورداريم، چه نعمتهاى آشكار و روشن، چه نعمتهاى پنهان و ناشناخته بشناسيم، تا حق نعمتها را ادا كنيم.
در سپاسگزارى نسبت به مردم نيز توجه به نعمتهاى مادى و معنوى كه از ديگران به ما مىرسد، گام نخست پيدايش حالت سپاس نسبت به آنان است.
برخى از اين نمونهها از اين قرار است:
پدر و مادرى كه در تربيت و رشد ما سهم عمدهاى داشتهاند،
معلمان و مربيانى كه در تعليم و تربيت ما كوشيدهاند،
هدايتگرانى كه ما را با دين و خدا و قرآن و معارف اسلامى آشنا ساختهاند، آنان كه در «خوب شدن» ما سهمى داشتهاند،
كسانى كه در موفقيت علمى، شغلى، ادارى، اقتصادى و رفاه و آسايش ما بهرهاى داشتهاند،
آنان كه امنيت اجتماعى ما را تأمين مىكنند،
آنان كه در گرفتاريها به كمكمان مىشتابند و در مشكلات، با ما همدردى مىكنند،
كارگران، كشاورزان، دامداران، باغبانان، توليدكنندگان، صنعتگران، مخترعان و… كه وسايل زندگى و رفاه انسانها را فراهم مىسازند،
دوستى كه با نظر مشورتىاش ما را در كارمان كمك مىكند،
همكلاسى كه در درسها به ما يارى مىرساند،
همسايهاى كه هنگام نياز، از مساعدت دريغ نمىكند،
رسانههاى گروهى و مراكز اطلاع رسانى و چاپ و نشر، كه در ارتقاى سطح فكر و دانش و شناخت ما مىكوشند و… دهها و صدها شخص و گروه و صنف و نهاد و مركزى كه به نحوى از سوى آنها متنعم و برخوردار مىشويم.
قدردانى از زحمات و خدمات تلاشگران و خادمان، آنان را در كارشان با انگيزهتر و مصمم مىسازد و ناسپاسى از آنان، سست و مأيوس و دلسردشان مىسازد.
فرهنگ تقدير و تشكر و زبان سپاس و حقشناسى از نيكيها و نيكوكاران، از تعاليم اسلام و برنامههاى دينى است و هر چه اين فرهنگ در بين مردم رواج يابد، كمكى به توسعهى خيرات و افزايش و تداوم نيكوكارى و احسان در جامعه است.
در روايات اسلامى، هم به سپاس از مردم و خوبيهايشان سفارش شده و هم از ناسپاسى و قدرنشناسى نكوهش شده است و ناسپاسان به عنوان «رهزنان خير» قلمداد شدهاند.
سپاس از مردم
در مقابل نيكيهايى كه از ديگران به ما مىرسد، سه حالت مىتوانيم داشته باشيم:
1. مكافات و جبران(كه عالىترين برخورد است)
2. شكر و سپاس، با زبان و قلم
3. ناسپاسى و قدرنشناسى(كه بدترين برخورد است).
از حضرت على عليهالسلام روايت است كه فرمود: بر عهدهى كسى است كه به او انعام و احسانى شده، اينكه به خوبى و به نحو شايسته، بر نعمت دهنده نيكى كند و نعمت و احسان او را جبران نمايد. اگر از جبران عملى و «مكافات» ناتوان بود، با ستايشى شايسته و ثناى نيك برخورد كند، اگر از ستايش زبانى هم ناتوان بود، حداقل نعمت را بشناسد و به نعمت دهنده محبت داشته باشد. اگر اين را هم ندارد و نتواند، پس شايستهى آن نعمت نيست! (1).
در روايتى هم از امام باقر عليهالسلام روايت شده كه: هر كس، آن گونه كه به او نيكى شده، رفتار كند، مكافات و جبران كرده است و اگر ناتوان باشد، شاكر است و اگر شاكر باشد، بزرگوار است. (2).
از حضرت رضا عليهالسلام روايت است:
«من لم يشكر المنعم من الخلوقين لم يشكر الله عزوجل»؛ (3).
هر كس مخلوقهاى نعمت دهنده را سپاس نگويد، خدا را سپاس نگفته است.
اين حقيقت، به تعبيرهاى گوناگون و به صور مكرر در روايات اسلامى آمده است.
از امام سجاد عليهالسلام نقل شده است:
«اشكركم لله اشكركم للناس»؛ (4).
شكرگزارترين شما نسبت به خدا، كسى است كه نسبت به مردم سپاسگزارتر باشد.
و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «من لا يشكر الناس لا يشكر الله»؛ (5).
كسى كه مردم را سپاس نگويد، شكر خدا را هم انجام نمىدهد.
و به فرمودهى امام كاظم عليهالسلام: خداوند، بندهى سپاسگزار را دوست مىدارد. در قيامت، خداوند به برخى از بندگانش خطاب مىكند: آيا نسبت به فلانى سپاس و تشكر كردى؟ مىگويد: پروردگارا! من تو را شكر كردم. خداوند مىفرمايد: اگر او را تشكر نكردهاى، پس مرا هم تشكر نكردهاى! (6).
امام سجاد عليهالسلام در «رسالة الحقوق»، در مورد حق كسى كه بر شما نيكى كرده و وظيفهاى كه در برابر او داريد، چنين فرموده است:
«و اما حق ذى المعروف عليك فان تشكره و تذكر معروفه…»؛ (7).
حق كسى كه صاحب نيكى بر توست، اين است كه سپاسگزار او باشى و كار نيك او را ياد كنى و خالصانه بين خود و خدايت در حق او دعا كنى و گفتار نيك دربارهى او داشته باشى، اگر چنين كنى در نهان و آشكار او را سپاس گفتهاى و اگر هم روزى قدرت بر جبران داشته باشى، نيكى او را جبران كنى.
تشكر از والدين
از ميان همهى صاحب نعمتها، خداى متعال از خدمتى كه والدين، بخصوص مادر در حق فرزند انجام مىدهد و زحمتى كه مىكشد، ياد كرده و «شكر از والدين» را در كنار شكر خدا آورده است. در وصيتهاى حكيمانهى حضرت حق به انسان، يكى هم همين نكته است. در قرآن كريم مىخوانيم، ضمن آنكه پروردگار، انسان را وصيت و سفارش نسبت به پدر و مادر كرده و ياد اينكه مادر، او را در مدت دو سال دوران باردارى و زايمان و شير دادن و جدا كردن از شير، با همهى سختيها و ضعفها او را حمل كرده است، مىفرمايد:(… أن اشكر لى و لوالديك)؛ (8) نسبت به من و پدر و مادرت شاكر باش!
اين قدردانى خدا از زحمات مادر و توصيهى حضرت او است كه انسان هم قدرشناس و شاكر مادر و پدر باشد. در همين مورد نيز، امام زينالعابدين عليهالسلام مىفرمايد:
«حق مادرت بر تو آن است كه بدانى او تو را در جايى حمل و نگهدارى كرده كه هيچ كس به نگهدارى ديگرى در آنجا اقدام نمىكند، او از ميوهى دلش و شيرهى جانش به تو داده است، با همهى اعضا و جوارحش تو را نگهدارى و حمايت كرده است و باكى از اين نداشته كه گرسنه بماند و تو را سير كند، تشنه باشد و تو را سيراب گرداند، عريان باشد ولى تو را پوشيده دارد، خود در برابر آفتاب بماند ولى سايهبان تو شود، به خاطر تو بىخوابى بكشد و تو را از گزند سرما و گرما نگه دارد تا تو از آن او باشى. و بايد بدانى كه تو هرگز قدرت و توان سپاس او را ندارى، مگر با يارى و توفيق خداوند.» (9).
آيا با اين همه حقى كه والدين، مخصوصا مادر بر گردن ما دارد، ما نعمت وجود مادر را قدر مىدانيم و از زحماتش تشكر مىكنيم و به يادمان مىماند كه دربارهى ما چه رنجها كشيده و چه فداكاريها كرده است؟ آيا سپاس از مادر، تنها با يك كارت تبريك يا لوح تقدير يا قاب عكس يا جشن عادى، انجام شدنى است؟ و آيا فرمان الهى كه «سپاسگزار پدر و مادرتان باشيد»، از سوى ما انجام و امتثال مىشود؟ در سخنى از حضرت رضا عليهالسلام آمده است كه طبق همين آيه، هر كس كه از والدين خود سپاسگزارى نكند، خدا را هم سپاس نگفته است. (10).
رهزنان خير
پيشتر اشاره شد كه ناسپاسى از مردم، موجب دلسردى و سلب انگيزه از آنان مىشود. البته وظيفهى كسى كه احسان و نيكى به مردم مىكند، آن است كه به خاطر خدا خدمت كند و انتظار پاداش هم از خدا داشته باشد و قدرنشناسى مردم او را سرد نكند. در نهجالبلاغه است كه: «لا يزهدنك فى المعروف من لا يشكره لك»؛ (11).
كسى كه سپاسگزار نيكيهاى تو نيست، تو را در انجام كار معروف و شايسته، بىرغبت نسازد. اين، يك سوى قضيه است، اما در سوى ديگر وظيفهى مردمى قرار دارد كه از خدمات و احسانها برخوردار مىشوند. مردم اگر با سپاس و تقدير، اهليت و شايستگى خود را نشان ندهند، موجب سلب نعمت و موجب منصرف شدن نيكوكاران از عمل خير مىگردند. و اين نوعى «رهزنى» در كار خير است كه در روايات نيز آمده است.
از امام صادق عليهالسلام روايت است:
«لعن الله قاطعى سبيل المعروف، و هو الرجل يصنع اليه المعروف فتكفره، فيمنع صاحبه من ان يصنع ذلك الى غيره»؛ (12).
خدا لعن كند رهزنان راه معروف و نيكى را، رهزن خير كسى است كه به او خوبى مىشود و او ناسپاسى و كفران مىكند، در نتيجه آن نيكوكار را مانع از آن مىشود كه به ديگرى نيكى كند.
وقتى ببينند نيكىهايشان مورد توجه و تقدير نيست و گاهى هم بدتر از بىتوجهى مىشود، يعنى خوبى را با بدى مقابله مىكنند، مىگويد: بخشكد اين دست كه نمك ندارد. و آنگاه تصميم مىگيرد كه ديگر به كسى خوبى نكند، چون قدر نمىشناسند.
تباه شدن عمل صالح و ضايع شدن احسان و نيكى گاهى هم از همين رهگذر است. در حديثى حضرت امير عليهالسلام پنج چيز را تباه شده و ضايع مىشمارد، از جمله بارش باران به شورهزار و افروختن چراغ در روز روشن و تقديم غذا به انسان سير و يكى هم نيكى كردن به كسى كه سپاسگزارى از آن نمىكند «و معروف تصطنعه الى من لا يشكره.» (13).
آثار و نتايج سپاس
در كنار آثار سوء و پيامدهاى منفى ناسپاسى، نتايج درخشان و ثمربخش قدرشناسى و سپاس قابل طرح است. همچنان كه گفته شد، تقدير و سپاس، هم ايجاد الفت و محبت و محبوبيت مىكند، هم فرهنگ نيكوكارى را ترويج مىكند، هم موجب رضايت الهى است. در توصيههاى دينى هم سفارش به سپاس از صاحبان خير و نيكى شده است. هم به نيكوكاران توصيه شده كه بر شاكران، احسان و نيكى بيشترى كنند.
وقتى سپاس از نيكوكار، و نيكى بيشتر به سپاسگزار، در كنار هم و با هم مورد عمل قرار گيرد، جامعه رو به نيكوكارى و خدمات بيشتر و ايثارهاى بزرگتر مىرود.
به روايت امام صادق عليهالسلام، در تورات چنين نوشته است:
«اشكر من انعم عليك، و انعم على من شكرك، فانه لا زوال للنعماء اذا شكرت و لا بقاء لها اذا كفرت و الشكر زيادة فى النعم و امان من الغير»؛ (14).
نسبت به كسى كه بر تو نعمتى داده، سپاسگزارى كن، و نسبت به كسى كه از تو سپاسگزارى كرده، احسان و انعام كن، چرا كه اگر نعمتها سپاس شود، زوال نمىپذيرد و اگر ناسپاسى شود، دوام نمىيابد. شكر و سپاس، موجب افزايش نعمتها و ايمنى از تغيير و دگرگونى است. داشتن زبان تقدير و تشكر، نرم كنندهى دلها، افزايندهى عواطف و زدايندهى كدورتها و دشمنىهاست.
مهم، داشتن چنين تربيت و ترويج چنين فرهنگ در جامعه است. مقدارى حال و حوصله و مجال، و مقدارى هم هزينه و مخارج لازم دارد كه به صورت شفاهى، كتبى، تلفنى، با ارسال هديه، با ارتقاء رتبه، دادن جايزه و ابراز محبت و نشان دادن عنايت و توجه، قدردانى خود را از كارهاى خوب كه عمل مىشود و از خوبان و شايستگان جامعه، نشان دهيم.
امام على عليهالسلام مىفرمايد:
سپاسگزارى تو از كسى كه از تو راضى است، رضايت و وفاى او را مىافزايد، و سپاسگزارى تو از كسى كه بر تو خشمگين است، موجب صلاح و تمايل و عاطفه از سوى او نسبت به تو مىگردد:
«شكرك للراضى عنك يزيده رضا و وفاء، شكرك للساخط عليك يوجب لك منه صلاحا و تعطفا.» (15).
مقولهى «سپاس از مردم»، بىارتباط با «فرهنگ تشويق» نيست كه در مباحث پيشين در آن مورد بحث شد.
چه خوب كه هميشه گله و انتقاد از بديها و نارساييها و عيوب نكنيم، بلكه چشم «نيك بين» هم داشته باشيم و از خوبيها و خوشرفتاريها و محاسن اخلاقى و عملهاى شايستهى فرزندانمان، همسرانمان، دوستان و همكارانمان، خدمتگزاران جامعه، تلاشگران زحمتكش و فداكاران گمنام، به هر نحو و با هر زبانى كه مىتوانيم، تقدير و تشكر كنيم، كه… سپاس از خوبىها و خوبان، «تكثير خوبىها» ست!
24. سازگارى
تلاش براى داشتن يك زندگى دور از تنش و پرخاش و مشكلات رفتارى، موجب آسايش روح و سلامت خانواده است.
همهى افراد، در خصلتهاى اخلاقى و شيوهى رفتار، يكسان نيستند. اين تفاوت در برخى موارد بروز مىكند و مايهى اختلاف مىشود، اختلافى كه البته قابل اجتناب است، آن هم با شيوهى «مدارا و سازگارى» در اخلاق و برخورد.
بعضيها با ديگران، چه در محيط خانه و محل كار، يا در محله و منطقهى سكونت، با ديگران «ناسازگارند». ناسازگارى با ديگران نشانهى نوعى غرور و خودخواهى و خود برترىبينى نسبت به مردم است و نتيجهى آن هم تنها ماندن و انزواست.
از سوى ديگر، بىطاقتى در مقابل حالات و رفتار دشوار و ناهنجار ديگران نيز، ريشه در كمظرفيتى دارد و به تشديد اين تعارض و ناسازگارى مىانجامد.
اگر در دستورهاى دينى ما به «حسن خلق»، تأكيد شده است، يكى از مصداقهاى بارز آن «مدارا» است. به قول حافظ:
آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
«مدارا» يك تكليف اخلاقى در اسلام است. از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است:
«امرنى ربى بمداراة الناس كما امرنى بأداء الفرائض»؛ (16).
همان گونه كه پروردگارم مرا به انجام واجبات فرمان داده است، به مدارا با مردم دستور داده است.
در حديث ديگرى چنين آمده است كه جبرئيل، به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و از سوى خدا چنين پيام آورد كه: «اى محمد! پروردگارت سلام مىرساند و به تو مىگويد: با بندگان من مدارا كن.» (17).
نيز در حديث است از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود:
«مداراة الناس نصف الايمان و الرفق بهم نصف العيش»؛ (18).
نيمى از ايمان، مداراى با مردم است و نيمى از زندگى، رفق و ملاطفت با آنان است.
حتى خارج از قلمرو دين و آيين هم، آنان كه خواستار يك زندگى دلنشين و پسنديده باشند، در سايهى همزيستى مسالمتآميز و رفق و نرمش با ديگران و رفتار شايسته، بهتر به اين خواسته مىرسند، تا در سايهى خشونت و برخورد ناسازگارانه و بهانه جويانه و عيب گيرانه و خود پسندانه!
سعهى صدر و ظرفيت براى تحمل ديگران، لازمهى دست يافتن به يك زندگى خوب است. در مواردى كه اختلاف سليقه و ديدگاه، يا تفاوت در مشى و رفتار و روش وجود دارد، باز هم با وسعت نظر و «مدارا» مىتوان مانع بروز مشكلات شد.
مدارا، يا تولى و تبرى
تعيين مرزهاى دقيق در مباحث اخلاقى و مسايل فرهنگى، مهم است. ما به همان اندازه كه به مدارا و حسن خلق و حلم و معاشرت شايسته مأموريم، به تولى و تبرى و مرزبندى مكتبى در دوستيها و دشمنيها و صفآرايى در برابر دشمن و مقاومت بر سر «مواضع» و بىتفاوت نبودن در مقابل بديها و بدان موظف هستيم. و اين دو مسأله از هم جداست و هر كدام جاى خاص خود را دارد.
درست است كه در مسايل اعتقادى نبايد كوتاه آمد و ارزشها را نبايد فروخت و با دشمنان فكرى و مرامى و سياسى نبايد كنار آمد، اما معاشرت با مردم موضوع ديگرى است. حتى در ارتباط با دشمن هم بحث «مدارا» تأكيد شده است، چرا كه گاهى سبب جذب آنان مىشود، بىآنكه از مبانى و اصول خويش، دست برداريم.
حضرت امير عليهالسلام مىفرمايد: «خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم و ان عشتم حنوا اليكم»؛ (19).
با مردم آن گونه مخالطت و معاشرت داشته باشيد كه اگر مرديد، با رفتارى كه داشتهايد، بر شما گريه كنند و اگر زيستيد، بر شما دلسوزى و شفقت كنند.
اين همان مفهومى است كه در شعر «عرفى» آمده است:
چنان با نيك و بد خو كن، كه بعد از مردنت «عرفى»
مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند
و اين، نه به معناى بىتفاوتى در مقابل حق و باطل و صلاح و فساد، يا زير پا نهادن ارزشهاى مكتبى و ناديده گرفتن اصول و مبانى است، بلكه «سلوك شايسته» و «حسن خلق» و اخلاق نيك و جاذبهى رفتارى است، كه حتى بيگانه را هم جذب مىكند.
از امام صادق عليهالسلام در تفسير آيهى(و قولوا للناس حسنا) (با مردم نيكو سخن بگوييد) نقل شده كه فرمود: «يعنى با همهى مردم، چه مؤمن چه مخالف (خودى و بيگانه). اما رفتار با مؤمنان، همراه با چهرهى گشاده باشد و اما با مخالفان، گفتارى مداراتى باشد، تا آنان را هم به ايمان(و خط فكرى) خويش جذب كنيد، چرا كه خيلى با كمترين از اينها مىتوان شر آنان را از خود و از برادران ايمانى باز داشت.» (20).
مدارا با دشمن
مدارا، سلاح پيامبران در جامعه پر از دشمن و مخالف بود و بدين وسيله، هم مخالفان را جذب مىكردند، هم با اين شيوه، به پيروان باايمان، در مقابل دشمنيها و كينهتوزيهاى عنودان و دشمنان سرسخت، مصونيت مىبخشيدند.
امام سجاد از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: خداى متعال، از اين رو پيامبران را بر مردم ديگر برترى و فضيلت بخشيد، كه با دشمنان دين خدا بيشترين مدارا را مىكردند و به خاطر خدا و حفظ جان پيروان خويش، بهترين «تقيه» را به كار مىبستند. (21).
روشن است كه اين در دوران خاصى بوده كه پيامبران(و حتى رسول اكرم) از نظر نيرو و نفرات و شرايط، دوران سخت و عسرت و كمى ياران را مىگذراندند. آنگاه كه فداكاران راه خدا افزون شدند، دشمنيهاى كفار و منافقان را با شدت عمل جواب دادند و به فرمان «جهاد» و «برخورد قاطع» عمل كردند، نه سازشكارانه و مداهنه جويانه، كه البته آن هم به اقتضاى شرايط و موقعيت بود.
در برخوردهاى اجتماعى با مردم كه قلمروى جدا از برخورد با دشمنان داخلى و خارجى دارد مدارا و نشان دادن ملاطفت و روحيهى سازگارى، كار انسان را هم بيشتر پيش مىبرد و دلها را هم بيشتر جلب و جذب مىكند. بويژه در مواجهه با كسانى كه به هر حال، مثل استخوان لاى زخم و مانند يك جراحتاند كه ناچار بايد به نحوى آنان را تحمل كرد. به اين تحمل از روى ناچارى امام على عليهالسلام اشاره فرموده و آن را نوعى حكمت به شمار آورده است. مىفرمايد:
«ليس الحكيم من لم يدار من لا يجد بدا من مداراته»؛ (22).
كسى كه مدارا نكند، با شخصى كه چاره و گريزى از مدارا كردن با او ندارد، حكيم و فرزانه نيست.
راستى!… با يك جراحت و زخم، چه مىتوان كرد، جز ساختن و مدارا و تحمل، تا خوب شود؟ گاهى بعضيها مثل همان زخمند بايد با آنان ساخت و جز نشان دادن صبورى و سازگارى هيچ راهى نيست.
حكمت بودن «مدارا با مردم» را در سخن ديگرى، حضرت على عليهالسلام چنين بيان فرموده است:
«رأس الحكمة مداراة الناس.» (23).
نشان دادن سازگارى و خوشرفتارى، حتى كينهها را هم مىزدايد و به جاى آن دوستى و علاقه مىآورد. باز هم از حضرت امير عليهالسلام بشنويم كه مىفرمايد:
«دار الناس تستمتع باخائهم و القهم بالبشر تمت اضغانهم»؛ (24).
با مردم مدارا كن، تا از برادرى آنان بهرهمند شوى و با آنان با روى گشاده ملاقات كن، تا كينههايشان بميرد.
تحمل ناسازگارى
در يك زندگى جمعى، آيا چارهاى جز حسن سلوك و مدارا وجود دارد؟
«گذشت»، يكى ديگر از جلوههاى «مدارا» است. اگر بنا باشد در مقابل هر مسأله انسان حساسيت و سرسختى نشان دهد و هر حرف را به دل بگيرد و از هيچ چيز نگذرد، پديد آمدن ناهنجارى در زندگى جمعى، حتمى است.
تحمل كردن ناسازگارى ديگران، پديد آورندهى سازگارى است. اگر بدى را با بدى و تندى را با تندى جواب دهيم، مشكلات بالا مىگيرد. گاهى بايد چشم را بست و بعضى رفتارهاى آزار دهنده و ناراحت كنندهى ديگران را ناديده گرفت، يا درگذشت و بخشود، تا ريشهى بحران در روابط بخشكد.
در تفسير آيهى(يدرءون بالحسنة السيئة) (بدى را با نيكى رفع مىكنند) آمده است كه به وسيلهى حلم، جهل و نابخردى جاهل را دفع مىكنند و به وسيلهى مدارا با مردم، اذيت و آزار آنان را از خودشان دور مىسازند. (25).
بالاتر از اين چشمپوشى، آن است كه بدرفتاريهاى ديگران را با خوشرفتارى مقابله كنيم، نه مقابله به مثل، بلكه مقابله به بهتر و برتر. اين اوج كرامت نفس و اخلاق والا و پيامبرانه است كه مىسزد در امت پيامبر صلى الله عليه و آله تجلى يابد.
در اخلاق خانواده، بروز اين نمونه مكارم اخلاقى به آن است كه هر يك از زن يا شوهر، ضعفها و بداخلاقيهايى در طرف مقابل ديد، تصميم بر مقابله به مثل و شاخ به شاخ شدن نگيرد، بلكه بنا را بر سازگارى و تحمل بگذارد، آن هم به حساب خدا و براى رضاى او تحمل كند، تا به دو نتيجهى خوب برسد: يكى بهبود وضعيت داخلى خانه، ديگرى رسيدن به اجر و پاداش الهى.
امام صادق عليهالسلام فرمود:
«ثلاث من مكارم الدنيا و الاخرة: تعفو عمن ظلمك و تصل من قطعك و تحلم اذا جهل عليك»؛ (26).
سه خصلت، از بزرگواريهاى دنيا و آخرت است: يكى آنكه از كسى كه بر تو ستم كرده، درگذرى، ديگر: با كسى كه از تو بريده است، پيوند برقرار كن. سوم: اگر با تو به جهالت رفتار شد، حلم و خويشتندارى نشان دهى.
حلم و بردبارى در برابر جهالت، عفو و گذشت در مقابل ستم و جفا، صلهى رحم با خويشاوندانى كه قطع رابطه كردهاند، ادب و متانت و احترام در مقابل آنكه بىادبى كرده است، خوبى و احسان در برابر بديها و بدرفتاريهاى ديگران، همه و همه از نشانههاى «سازگارى» و كرامت نفس و روح بلند است.
در مسايل تربيتى نيز، تحمل فرزندان «دشوار» و ساختن با ناهنجاريهاى رفتارى آنان و به هنجار آوردن آن، هم دشوار است، هم گامى مهم در ساختن انسانهاى بالنده و مستعد. از اين رو، معلم و مربى، همچنين پدر و مادر براى تربيت شايستهى فرزندان، نيازمند «سازگارى» اند، نيز تحمل در برابر ناسازگاريهاى شاگردان و فرزندان. (27).
پی نوشتها:
(1). بحارالانوار، ج 68، ص 50
(2). همان
(3). ميزان الحكمه، ج 5، ص 153
(4). همان، ص 148
(5). نهج الفصاحه، حديث 1202
(6). اصول كافى، ج 2، ص 99
(7). مكارم الاخلاق، ص 422
(8). لقمان (31) آيهى 14
(9). مكارم الاخلاق، ص 421
(10). ميزان الحكمه، ج 5، ص 154، حديث 9639.(من لم يشكر والديه لم يشكر الله)
(11). نهجالبلاغه، فيض الاسلام، حكمت 195
(12). وسائل الشيعه، ج 11، ص 539
(13). بحارالانوار، ج 68، ص 47
(14). همان، ص 55
(15). غررالحكم،(به نقل از ميزان الحكمه، ج 5، ص 152)
(16). وسائل الشيعه، ج 8، ص 540
(17). همان
(18). ميزان الحكمه، ج 3، ص 239
(19). نهجالبلاغه، صبحى صالح، حكمت 10
(20). بحارالانوار، ج 72، ص 401
(21). همان
(22). ميزان الحكمه، ج 3، ص 239
(23). غررالحكم، ج 4، ص 52
(24). همان، ص 16
(25). بحارالانوار، ج 72، ص 423
(26). همان، ج 71، ص 400
(27). در زمينهى شناخت عوامل تحكيم خانواده و بهبود روابط زوجين و مراعات حقوق خانوادگى به كتاب الفباى زندگى از نويسنده مراجعه شود.
/خ