خانه » همه » مذهبی » اخلاق معاشرت (قسمت يازدهم)

اخلاق معاشرت (قسمت يازدهم)

اخلاق معاشرت (قسمت يازدهم)

شايد براى شما نيز پيش آمده باشد كه به چيزى «نياز» داشته‏ايد، ولى براى حفظ آبرو و «موقعيت» خويش، آن را با كسى مطرح نساخته‏ايد. يا گاهى مشكلى برايتان پيدا شده، اما آن را در حدى ندانسته‏ايد كه براى چاره‏جويى و حل آن، آن را با كسى در ميان بگذاريد.
آيا تاكنون شده است كه براى روبه‏رو نشدن با يك نفر ناباب، راه خود را كج كنيد، و براى دهان به دهان نشدن با يك فرد هرزه و هتاك، دندان روى جگر گذاشته، حتى به

a77df88c 7469 4b7a aa05 7e0004b8edb3 - اخلاق معاشرت (قسمت يازدهم)
mkk38 - اخلاق معاشرت (قسمت يازدهم)
اخلاق معاشرت (قسمت يازدهم)

17. عزت نفس

مفهوم عزت نفس

شايد براى شما نيز پيش آمده باشد كه به چيزى «نياز» داشته‏ايد، ولى براى حفظ آبرو و «موقعيت» خويش، آن را با كسى مطرح نساخته‏ايد. يا گاهى مشكلى برايتان پيدا شده، اما آن را در حدى ندانسته‏ايد كه براى چاره‏جويى و حل آن، آن را با كسى در ميان بگذاريد.
آيا تاكنون شده است كه براى روبه‏رو نشدن با يك نفر ناباب، راه خود را كج كنيد، و براى دهان به دهان نشدن با يك فرد هرزه و هتاك، دندان روى جگر گذاشته، حتى به دفاع از خويش نپرداخته‏ايد؟
اينها و نمونه‏هاى ديگرى از اين قبيل، شواهدى بر روحيه‏اى متعالى است كه از آن با «عزت نفس» ياد مى‏كنيم.
جان آدمى عزيز است و رفاه و برخوردارى دوست داشتنى است؛ اما انسانيت انسان بالاتر از هر چيز است و شخصيت و آبرو قيمتى بسيار بالاتر از مال و اندوخته دارد. «كرامت نفس» نيز، ارزشى برتر از معادلات و محاسبات منفعت گرايانه و مادى دارد.
وقتى انسان به چيزى طمع مى‏بندد، بخشى از انسانيت والاى خويش را در معرض خطر و تلف شدن قرار مى‏دهد تا آن «خواسته» را برآورده سازد. گاهى هم حق و دين و شرف و كرامت نفس، زير «پا» گذاشته مى‏شود تا آن مطلوب و خواسته به «دست» آيد. آيا به راستى خواسته‏هاى نفسانى تا اين حد مهم است كه در چنين معامله‏ى زيانبارى پى‏گيرى شود؟
چگونه مى‏توان به خواسته‏هاى دل، بى‏حساب و بى‏حد و مرز رسيد، بى‏آنكه از معنويت و كمال و ارزش، چيزى را فدا كرد و از دست داد؟
صاحبان «عزت نفس»، هرگز آبروى خود را به كف نانى نمى‏فروشند و به خار «مناعت طبع»، هرگز خواسته‏هاى دل را زمينه‏ساز حقارت و زبونى و خفت و خوارى نمى‏كنند.

بهاى وجود

نماد ديگرى از «عزت نفس»، آن است كه انسان، پاسدار كرامت وجودى خويش باشد و ارزش فوق مادى خودذ را با خواسته‏هاى حقير و هوسهاى ناپايدار و درخواستهاى ذلت‏بار، لكه‏دار نسازد. «عزت» به معناى صلابت و استوارى و نفوذ ناپذيرى و تسخير نشدن و فرو نپاشيدن و سست نشدن و نبودن است. انسانى عزيز است كه به پستيها و حقارتها راه ندهد كه در زمين دل و جان و زمينه‏ى شخصيت او نفوذ كند. كسى عزت نفس دارد كه هويت انسانى خويش را در مقابل ضربه‏هاى خردكننده‏ى فسادها و تباهيها و حفظ كند و اين جز در سايه‏ى «خودشناسى» و آگاهى به ارزش انسانى و والايى جايگاه معنوى انسان فراهم نمى‏آيد.
انسان خود را با چه چيزى مقايسه مى‏كند و به چه چيزى مى‏فروشد و خود را به چه مى‏دهد و چه مى‏گيرد؟ اصلا انسان به چه و چند مى‏ارزد؟
حضرت على عليه‏السلام در سخن زيبا و بلند و شيوايى، در بيان جايگاه رفيع انسان و ارزش وجودى او مى‏فرمايد: «بدانيد كه براى جانها و وجودهاى شما، قيمت و بهايى جز «بهشت»، نيست. آگاه باشيد و خود را جز به بهشت نفروشيد»:
«انه ليس لأنفسكم ثمن الا الجنة، فلا تبيعوها الا بها.» (1).
كسى كه اين جايگاه را بشناسد و از آن مراقبت كند، هرگز به پستى و حقارت و طمع و ذلت كشيده نمى‏شود و گوهر خود را به تمنيات نفسانى و خواهشهاى مادى نمى‏فروشد. عزت نفس، مانع مى‏شود كه انسان آگاه، خود را ارزان بفروشد.

خواستن، پل ذلت

«كيان وجودى» و شخصيت انسان، گاهى به خاطر «طلب» درهم مى‏شكند. هر كس مى‏كوشد خود را كامل و بى‏نياز و بزرگوار جلوه دهد و شخصيت خويش را نگهبان باشد. ولى گاهى افراد سست اراده و طماع در برابر «خواستن»، آن گوهر را از كف مى‏دهند و خوار مى‏شوند.
خواستن، سند «احتياج» است و نشانه‏ى فقر و نادارى. گاهى «آبرو» در گرو يك «درخواست» قرار دارد و با گشودن دست نياز، آن آبرو و حيثيت ساليان دراز، يكباره بر خاك مى‏ريزد و بر باد مى‏رود.
امام على عليه‏السلام فرموده است:
«ماء وجهك جامد تقطره السؤال، فانظر عند من تقطره؟»؛ (2).
آبروى تو، جامد است و با سؤال و درخواست، قطره قطره مى‏ريزد. بنگر كه قطرات آبرو را پيش چه كسى مى‏ريزى!
بدترين وضع، آن است كه حرص و طمع و تكاثر و افزون‏طلبى، انسان را به «خواستن» وادار سازد و براى دست يافتن به آنچه كه ندارد، دست به هر كارى بزند و پيش هر كس و ناكسى كوچك شود و التماس و خواهش كند و حقير شود، غلام و چاكر اين و آن گردد، تا از اين رهگذر، چيزى بر «داشته» هايش بيفزايد و يا به برخى از «خواسته» هايش برسد.
مگر دنيا چه اندازه مى‏ارزد كه انسان، اعتبار و شرف خود را در گرو آن بگذارد؟
مگر پول، چه قدر مقدس و عزيز است كه انسان، عزت نفس خويش را با آن مبادله كند؟
آيا بايد به هر خواسته‏اى رسيد؟ آيا هر چه را «دل» خواست، بايد تأمين كرد؟ پس عفاف و كف نفس و كنترل غرايز و تمنيات و مهار زدن بر حرص و آز، براى كجا و كى و چه كسانى است؟!
در اين داد و ستد، چه مى‏دهيم و چه به دست مى‏آوريم؟
سخنى زيبا از حضرت على عليه‏السلام نقل شده است:
«و اكرم نفسك عن كل دنية و ان ساقتك الى الرغائب، فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا»؛ (3).
خويشتن را از هر چه كه پست باشد، والاتر بدان و پرهيز كن. هر چند تو را به خواسته‏ها و آمالت برساند. چرا كه تو هرگز از آنچه كه از «خويش» مى‏دهى، چيزى عوض نخواهى يافت.
مسأله بر سر شرافت و كرامت انسان است. وقتى در اين داد و ستد، در مقابل «دنيا» و خواهشهاى نفسانى قرار گرفت و بخشى از آن به هدر رفت و تباه شد، ديگر جايگزينى براى آن پيدا نخواهد شد.
چه بسيار عزيزانى كه در چاه «خواستن» افتادند و چون با طناب ديگران بيرون آمدند و به خواسته‏هاى نفسانى رسيدند، زير بار منت دونان ماندند و عزت خويش را در همان چاه وانهادند و كرامت را با وابستگى به ديگران معامله و مبادله كردند.
نخواه، تا عزيز بمانى. طمع مدار، تا سربلند باشى و قانع باش، تا اسير نگردى.
اين رهنمود مولاى آزادگان حضرت امير عليه‏السلام است كه فرمود: «القناعة تؤدى الى العز»؛ (4) قناعت، عزت مى‏آورد. و نيز سخن او است كه: «العز مع اليأس»؛ (5) عزت، همراه با نااميدى از دست مردم است. به آنچه دارى قانع باش و به داشته‏هايت بساز، تا عزيز باشى.

حفظ گوهر عزت

نگهبانى از گوهر عزت و كرامت، وظيفه است. نبايد خود را در معرض تحقير و توهين قرار داد. انسان بايد از كارى كه به معذرت‏خواهى وادار شود پرهيز كند، تا از اين طريق هم، وجهه و آبرو و اعتبارش صدمه نبيند. معاشرت بزرگوارانه، براى مصون ماندن از تعرض و دشنام نااهلان، نگهبانى از عزت نفس است. رسيدن به اين هدف، تنظيم خاصى را در روابط انسان با ديگران مى‏طلبد، رابطه‏اى بر مبناى هوشيارى و حفظ عزت و مناعت و زير پا گذاشتن طمعها و خواهشها.
بايد چنان زيست كه به پرداخت جريمه، مجبور نشد،
بايد چنان كار كرد، كه مورد توبيخ و ملامت قرار نگرفت،
بايد آن گونه رفتار كرد كه از سوى ديگران، توهينى به انسان صورت نگيرد. حداقل، بخشى از اينها به دست ماست. البته نه به اين معنا كه انسان از انجام وظيفه گفتارى و كردارى و موضع‏گيرى در جاى مناسب، شانه خالى كند، بلكه موجبات وهن و توهين نسبت به خويش و تحقير شدن در حضور جمع را فراهم نياورد.
هم در برخورد با قدرتمندان بايد «عزت دينى» خود را پاسدار باشيم، هم در مواجهه و معاشرت با پولداران، از رفتار ذليلانه و حقيرانه پرهيز كنيم. اين گونه مى‏توان موساى عزت را در برابر فرعون قدرت، سربلند نگه داشت. اگر كسى ثروتمندى را به خاطر پولش احترام كند، دين و شرافت خود را زير پاهاى خويش، له كرده است. به تعبير حضرت على عليه‏السلام:
«من اتى غنيا فتواضع له لغناه، ذهب ثلثا دينه»؛ (6).
هر كس نزد ثروتمندى رود و به خاطر توانگرى و ثروتش در مقابل او كرنش و فروتنى كند، دوسوم دينش رفته است!
شگفتا كه آيين يك انسان، از كجاها لطمه مى‏خورد كه به خيال هم نمى‏رسد.
اين منش و رفتار را بايد به كودكان هم آموخت، تا با عزت نفس بار آيند و در مقابل «دارايان»، احساس حقارت و كوچكى و ذلت نكنند.
اگر نسل نوجوان ما، مفهوم كرامت انسان و مناعت طبع و عزت نفس را درنيابد، با روح كوچك و همت محدود و چشمى هميشه گرسنه، اسير دنياداران مى‏شود. بزرگترين خدمت به فرزندان، تعالى بخشيدن به همتها و غنا بخشيدن به شخصيت وجودى آنهاست. در سايه‏ى چنين تربيتى، صاحبان روحهاى بلند و وارسته، اين گونه طلبها را تلخ و دشوار مى‏يابند و به آن تن نمى‏دهند. در ديوان منسوب به حضرت على عليه‏السلام شعرى است با اين مضمون:
«جا به جا كردن صخره‏ها از قله‏ى كوهها، نزد من از تحمل منت مردم محبوب‏تر است. من تلخى همه‏ى اشياء را چشيده‏ام. هيچ چيز، تلختر از «سؤال» و درخواست نيست.» (7).
و به قول ناصرخسرو:
به آب روى، اگر بى‏نان بمانم‏
بسى به زان كه خواهم نان ز دونان‏
18. بندگى و آزادگى
گاهى مرزهاى اخلاقى در معاشرت، آشفته مى‏شود. افراد، به نام خضوع و تواضع، در دام ذلت و حقارت مى‏افتند، و به نام وقار و عزت، گرفتار تكبر و خود برتربينى مى‏شوند. از اين رو شناختن اين مرزها و تشخيص جايگاه هر يك از صفات، مهم است.

عزت و منت

بندگى، بد است، امام در برابر خداوند نيكوست.
آزادى، مقدس و مطلوب است، اما نسبت به خدا و حريم بندگى عبوديت و فرمانبردارى قداست دارد.
خضوع، ناپسند است، ليكن در برابر آفريدگار و اولياء خدا و صالحان شايسته، پسنديده است.
خود را حقير ديدن، نشانه‏ى ضعف روح است، اما در برابر خداى هستى، انسان را به عظمت مى‏رساند و بزرگى و عزت را در سايه‏ى عبوديت فراهم مى‏آورد.
تواضع، پسنديده است، اما حاجت نزد دونان بردن و ملتمسانه بار منت نامردان را كشيدن، بسيار زشت و حقارت‏آميز است.
اين نكته بدان جهت گفته مى‏شود تا كسى به اشتباه مپندارد كه براى عزت و سربلندى، بايد از خضوع و خاكسارى و فروتنى گذشت، حتى در پيشگاه خداى متعال! كه در اين قلمرو، هر كه بنده‏تر و خاضعتر باشد و دست نيازش گشوده‏تر، مقرب‏تر است و محبوب‏تر.
نزد خدا و در آستان ذوالجلال، بايد سر فرود آورد و به نياز خواهى پرداخت، چرا كه بندگى درگاهش و اطاعت فرمانش و سجود در پيشگاهش در هر كه تحقق پذيرد، از بار منت ديگران كشيدن و خوارى و ذلت دونان را تحمل كردن نجات مى‏يابد. به فرموده‏ى امام صادق عليه‏السلام:
«هر كس عزت بدون قوم و عشيره مى‏خواهد، و هيبت و شكوه بدون سلطنت و حكومت مى‏جويد و سرمايه و بى‏نيازى بدون مال، پس بايد از «ذلت معصيت» به «عزت اطاعت خدا» منتقل شود.» (8).
بنده‏ى خدا، خود را چنان عزيز و محترم مى‏بيند كه نيازى به تملق و كرنش در برابر فرومايگان نمى‏بيند و چنان خويش را باعظمت مى‏يابد كه حقارت نفس را به خاطر مسايل دنيوى نمى‏پذيرد و چنان خود را به خاطر «بندگى خدا» شريف مى‏شمارد كه عزت خود را به اين آسانى زير پا نمى‏گذارد. به قول اقبال لاهورى:
آدم از بى‏بصرى بندگى آدم كرد
گوهرى داشت، ولى نذر قباد و جم كرد
يعنى از خوى غلامى زسگان پست‏تر است‏
من نديدم كه سگى پيش سگى سر خم كرد (9).

سرفرازى واقعى

تملق‏گويى و آزمندى و خصلت غلامى، گر چه ممكن است انسان را به نان و نوايى برساند، ولى همراه آن آزادگى و استقلال و شرف، گاهى از دست مى‏رود. از اين رو، فرزانگان همواره با قناعت و ساختن بر سختيها و تحمل محروميتها، خود را گرفتار سلسله‏ى «منت دونان» نكرده‏اند. به گفته‏ى سعدى:
به نان خشك، قناعت كنيم و جامه‏ى دلق‏
كه بار محنت خود به، كه بار منت خلق‏
باز به گفته‏ى او:
كهن جامه‏ى خويش، پيراستن‏
به از جامه‏ى عاريت خواستن‏
چرا كه عاريه گرفتن و قرض خواستن و مديون بودن نيز، گاهى همراه با ذلت و خوارى است و آزادگان تا اين اندازه هم نمى‏خواهند زير چنين بارى قرار گيرند، تا چه رسد آنجا كه ديگرى بخواهد با كمك و مساعدت و بخشش، منت نهد و به رخ بكشد.
در حالات مرحوم سيد رضى(گردآورنده‏ى نهج‏البلاغه) آمده است كه خداوند، نوزادى به او كرامت فرمود. يكى از وزراى معاصر او هزار دينار در طبقى گذاشته به رسم هديه نزد او فرستاد. سيد آن را رد كرد و گفت: من از هيچ كس چيزى قبول نمى‏كنم. بار ديگر طبق را فرستاد كه هديه براى آن نوزاد است. باز هم رد كرد و گفت: كودكان ما هم چيزى قبول نمى‏كنند. بار سوم فرستاد و گفت: آن را به قابله بدهيد. اين بار هم رد كرد و گفت: زنان ما را زنان بيگانه قابلگى نمى‏كنند بلكه قابله هم از زنان خودمان است و از كسى چيزى نمى‏پذيرد. گفت: نزد شما طلابى كه درس مى‏خوانند، از آن آنان باشد. سيد رضى گفت: طلاب همه حاضرند. هر كه هر قدر مى‏خواهد بردارد. تنها يكى يك دينار برداشت، آن هم به خاطر آنكه ديشب چون روغن براى چراغ لازم داشته و در خزانه‏ى سيد بسته بوده، از بقال نسيه كرده، اكنون دينار را برداشته تا قرض خود را بدهد. سيد از آن پس دستور داد كليد در آن خزانه را كه وجوهات دينى در آن بود، در اختيار همه‏ى طلاب قرار دهند كه هر وقت خواستند بردارند. (10).
اين گونه سيد رضى آنان را با مناعت طبع، بار آورده بود و خود و خاندانش نيز از عزت نفس برخوردار بودند و از كسى هديه هم نمى‏پذيرفتند، تا مبادا زير بار منت آنان روند.
پروين اعتصامى مى‏گويد:
چرخ و زمين بنده‏ى تدبير توست‏
بنده مشو درهم و دينار را
همسر پرهيز نگردد طمع‏
باهنر، انباز مكن عار را
پروردگان مكتب الهى، گرسنگى همراه با عزت را بهتر از سيرى ذليلانه مى‏دانند و زندگى مشقت‏بار اما همراه با شرافت و سرافرازى را برتر از رفاه و خوشى در سايه‏ى خوارى مى‏شمارند. حتى مرگ باعزت در نظر آنان، بهتر از حيات با ذلت است. اين تعليم و گفته‏ى اولياء خداست. شاگردان آنان نيز، چنانند كه با تهيدستى و فشارهاى اقتصادى و محروميتهاى معيشتى مى‏سازند، بى‏آنكه ذلت‏پذير باشند.
امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد:
«الصبر على الفقر مع العز اجمل من الغنى مع اذل»؛ (11).
شكيبايى بر تنگدستى همراه با عزت، زيباتر از ثروتمندى با ذلت است.
و نيز سخن اوست كه:
«الجوع خير من ذل الخضوع»؛ (12).
گرسنگى، بهتر از ذلت خضوع و كرنش پيش ديگران است.
انسان آزاده، گرسنگى مى‏كشد و فقر را تحمل مى‏كند، ولى دست طمع و نياز، پيش اين و آن دراز نمى‏كند.

آزادگى

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است‏
لقمان حكيم به فرزندش چنين سفارش مى‏كند:
«فرزندم! اگر مى‏خواهى عزت دنيا را داشته باشى، طمع از آنچه در دست ديگران است، قطع كن. همانا پيامبران و صديقان، به هر چه رسيده‏اند، در سايه‏ى همين قطع طمع بوده است.» (13).
در شرح‏حال بزرگان علم و عمل، به نمونه‏هاى بزرگ و فراوانى برمى‏خوريم كه هرگز حاضر نشدند عزت و كرامت خود را از دست بدهند و در گمنامى و بى‏نشانى و در نهايت سختى به سر بردند، اما به كسى رو نينداختند.
وقتى مرحوم شيخ آقا بزرگ، با عسرت و تنگدستى روزگار به سر مى‏برد، كسانى از مشاهير كه از حال او آگاه شدند، براى او مقررى بالايى منظور داشتند و ابلاغى به نام او برايش فرستادند. او روى پاكت نوشت: «ما آبروى فقر و قناعت نمى‏بريم.» و پاكت را با محتوايش پس فرستاد. اين نيز نمونه‏اى از وسعت نظر و غناى روحى و آزادگى فرزانگانى است كه به مسند قناعت تكيه داده‏اند و در كشور فقر، سلطنت و حكومت دارند. به گفته‏ى صائب تبريزى:
آبى است آبرو، كه نيايد به جوى باز
از تشنگى بمير و مريز آبروى خويش (14).
تا انسان طمع و آزمندى را از خود ريشه‏كن نكرده باشد، به چنين آزادگى نمى‏رسد و پيوسته ممكن است دنياطلبى و مال‏دوستى، او را به خواريهاى بيشمارى بكشاند:
من آبروى خود به كفى نان نمى‏دهم‏
من اختيار خويش به دونان نمى‏دهم‏
من يوسفم، اسير زليخا نمى‏شوم‏
در دست نفس شوم، گريبان نمى‏دهم‏
نكته‏سنجان اديب، براى توجه دادن انسانها به اين «استغناى روحى»، گاهى از تمثيل و حكايات از زبان حيوانات نيز بهره گرفته‏اند. در برخى از داستانهاى مور و سليمان كه در تمثيلات و تلميحات ادبى به آنها اشاره شده، از اين نمونه‏ها مى‏توان ديد.
«پروين اعتصامى»، در يكى از شعرهاى حكيمانه‏اش، در قالب گفتگويى ميان مورچه و سليمان به اين «آزادگى» و مناعت طبع اشاره دارد. سليمان در راه، مورچه‏اى را مى‏بيند كه با هزار زحمت، پاى ملخى را به سوى لانه‏ى خود مى‏كشد. به او مى‏گويد به جاى اين همه زحمت، چرا به دربار سليمان نمى‏آيى كه در سر سفره‏ى سليمانى برخوردار شوى و از اين زحمتها آسوده گردى؟ مور، در پاسخ مى‏گويد: براى موران، قناعت بهتر از سور ديگران است و آقاى خودشان‏اند و زير بار امر و نهى و فرمان و منت ديگران نيستند؛
چو اندر لانه‏ى خود پادشاهند
نوال پادشاهان را نخواهند
و مى‏افزايد كه ما از سليمان بى‏نيازيم، براى خودمان توشه و انبار و جاى گرم و ايمن داريم و هم خادم خويشيم و هم مخدوم خويش. (15).
اين آزادگى، در سايه‏ى قناعت فراهم مى‏آيد. كسى كه نتواند بر افزون خواهى نفس خويش مهار بزند، پيوسته محتاج اين و آن است و آنچه در اين نيازمندى از كف مى‏رود، عزت و مناعت و شخصيت انسان است. به قول سعدى:
هر كه بر خود در سؤال گشود
تا بميرد، نيازمند بود

بدهكارى به خويشتن

مقروض بودن، از جمله چيزهايى است كه هم فكر انسان را مشغول و پريشان مى‏كند، هم آدمى را در مقابل طلبكار، شرمنده يا حقير مى‏سازد. بخصوص اگر او بخواهد و فرد بدهكار، توان پرداخت نداشته باشد. گاهى هم وابستگى و خوى غلامى از همين جاها سرچشمه مى‏گيرد.
مى‏توان دايره‏ى مخارج را تنگ‏تر كرد و از هزينه‏هاى غيرضرورى چشم پوشيد و سرمايه‏ى قناعت داشت، تا مجبور به وام گرفتن و خرج برنامه‏هاى تشريفاتى كردن نشد. به جاى اينكه انسان، مديون و بدهكار ديگران شود، به «نفس» خود بدهكار شود كه قابل تحمل‏تر است.
گويند: حضرت امير عليه‏السلام از جلوى قصابى مى‏گذشت. قصاب از او خواست كه از اين گوشتهاى تازه ببرد. حضرت فرمود: پولى همراه ندارم. قصاب گفت: نسيه ببر، بعدا پولش را مى‏آورى. پاسخ حضرت چنين بود: اگر به شكم خود بدهكار باشم، بهتر از آن است كه بدهكار شخص ديگر باشم.
اين، درس ديگرى از عزت نفس است. تا «شكم» و خواسته‏هاى نفسانى و تمنيات مادى، گوهر كرامت را نشكند و مؤمن، همچنان عزيز و آقا بماند. آنچه خميرمايه‏ى چنين صبورى است، آن است كه در امور دنيوى، انسان به پايين‏تر از خويش بنگرد و به داشته‏هايش شاكر باشد و قانع، نه آنكه به ثروتمندتر از خود نگاه كند، كه هم در عذاب روحى و رنج ابدى بماند و هم شيطان، وسوسه‏هاى افزون‏طلبى را به كار اندازد.
براستى كه قناعت، يك سلطنت است و سرمايه و گنجى بى‏پايان. حضرت رضا عليه‏السلام در حديثى فرموده است:
«القناعة تجمع الى صيانة النفس و عز القدرة و طرح مؤنة الاستكثار و التعبد لأهل الدنيا، لا يسلك طريق القناعة الا رجلان: اما متعبد يريد اجر الآخرة او كريم يتنزه عن لئام الناس»؛ (16).
قناعت، جمع مى‏آورد نگهبانى از نفس را، و عزت قدرت را و دور افكندن هزينه‏ى افزون‏طلبى را و بندگى و خوارى نزد اهل دنيا را. جز دو نفر، راه قناعت نمى‏پويند: يكى بنده‏ى خداجويى كه با قناعت، در پى پاداش آخرت است، ديگرى انسان كريم و بزرگوارى كه از مردم پست، دورى مى‏جويد.
مضمون اين حديث، نشان مى‏دهد كه تباه شدن انسان و ضعف و سستى و خوارى او و رنج تأمين هزينه‏ى افزون‏خواهى و حقارت نزد دنياطلبان، رهاورد تهيدستى انسان از سرمايه‏ى عظيم قناعت است و اگر انسان، مسلمان هم نباشد، باز هم عزت و كرامت او با قناعت تأمين مى‏شود و بندگى نفس، بندگى ديگران را هم در پى دارد.

پی نوشتها:

(1). نهج‏البلاغه، صبحى صالح، حكمت 456
(2). همان، حكمت 346
(3). همان، نامه‏ى 31
(4). غررالحكم، ج 7، ص 326
(5). همان، ص 249
(6). نهج‏البلاغه، حكمت 228
(7). لنقل الصخر من قلل الجبال‏
احب الى من منن الرجال‏
و ذقت مرارة الاشياء طرا
فما طعم امر من السؤال
(8). بحارالانوار، ج 75، ص 192
(9). كليات اقبال لاهورى، ص 292
(10). سيماى فرزانگان، ص 401
(11). غررالحكم، حديث 2022) ج 2، ص 513)
(12). همان، ج 7، ص 49
(13). بحارالانوار، ج 13، ص 120
(14). كليات صائب، ص 822
(15). در ديوان پروين اعتصامى، ص 160 به بعد، تفصيل اشعار آمده است
(16). بحارالانوار، ج 75، ص 353

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد