طلسمات

خانه » همه » مذهبی » نقش معنويت در زندگى و ميدان رزم

نقش معنويت در زندگى و ميدان رزم

نقش معنويت در زندگى و ميدان رزم

در ايـن مقاله ابتدا معناى لغوى و اصطلاحى معنويت در فلسفه و دين مورد بررسى اجمالى قرار مى گيرد. معنويت spirituality دو كاربرد فلسفى و دينى دارد كه موضوع مورد بحث ما دومى است .
سـپـس بـا اسـتـفـاده از آيـات و روايـات ، مـعـنـويـت در انـبـيـاء و پـيـروان آن هـا، مشتمل بر نقش ايمان به خداى متعال ، ايمان به روز واپسين ، وحى و ارتباط با

a35014c0 0432 40f8 bdcf 16a595452572 - نقش معنويت در زندگى و ميدان رزم
0000848 - نقش معنويت در زندگى و ميدان رزم
نقش معنويت در زندگى و ميدان رزم

نويسنده: محمدناصر سقاى بى ريا*

چكيده

در ايـن مقاله ابتدا معناى لغوى و اصطلاحى معنويت در فلسفه و دين مورد بررسى اجمالى قرار مى گيرد. معنويت spirituality دو كاربرد فلسفى و دينى دارد كه موضوع مورد بحث ما دومى است .
سـپـس بـا اسـتـفـاده از آيـات و روايـات ، مـعـنـويـت در انـبـيـاء و پـيـروان آن هـا، مشتمل بر نقش ايمان به خداى متعال ، ايمان به روز واپسين ، وحى و ارتباط با فرشتگان و نقش دعا و عبادت ، مورد بررسى قرار مى گيرد.
در نـهـايـت نـقـش مـعـنـويـت در زندگى به شكل عام و نقش آن در رويارويى هاى نظامى به شكل خاص به عنوان نتيجه گيرى از بحث عنوان خواهد شد.

معناى لغوى و اصطلاحى معنويت

مـعـنـويت يكى از كلماتى است كه به معانى مختلفى به كار مى رود كه به تعدادى از آن هااشاره مى كنيم :
1. گـاه مـعـنـويـت را در بـرابـر امـور مـادى بـه كار مى برند. اين كاربرد در تأ ليفات بـسـيـارى از انـديـشـمـنـدان اسـلامـى ديـده مـى شـود. بـه عـنـوان مـثـال استاد شهيد مطهرى در بحثى تحت عنوان ((فقر معنوى )) با استفاده از روايتى از امام حـسـن مـجـتـبـى عـليـه السلام كه مى فرمايد: ((عجب است از كسانى كه در باره مأ كولات و خـوردنـى هـاى خـود فـكر مى كنند، اما در باره معقولات و يادگرفتنى هاى خود هيچ گونه زحـمـت انـديـشـه اى بـه خـود راه نـمـى دهـنـد.)) مـعـنـويـت را در مـقـابـل هـر آن چـه مـادى نـيست مانند فكر و انديشه به كار مى برد.196 ((… به دو جناح مـاديـت و مـعـنـويـت …))197 (مـعـنـويـت در بـرابـر مـاديـت ). ايـن استعمال بسيار شايع و عام است .
2. گاه معنويت مرادف دين ، ارزش هاى دينى و اخلاق به كار مى رود. اين كاربرد نيز به شـكل وسيعى در ادبيات دينى انديشمندان مسلمان به چشم مى خورد كه به تعدادى از آن ها اشاره مى كنيم . استاد آيت الله مصباح يزدى در ((لزوم تقويت معنويات )) مى گويد: … در سـالهـاى اوليه پس از پيروزى انقلاب اسلامى و دوران دفاع مقدس ، گرايش جوانان به مـعـنـويـات و ارزشـهـاى ديـنـى تـا حـدى بـود كـه تا سر حد شهادت و جانفشانى از آن ها پـاسـدارى مـى كردند. … اين عوامل در كنار روشنگرى رهبر كبير انقلاب اسلامى ، حضرت امام خمينى (ره ) مردم را بر آن داشت كه بحق نجات و سعادت خود را در پناه آوردن به دين و مـعـنـويـات بـبينند و با پشتوانه بزرگ فكرى به طرف اخلاق اسلامى و رفتار دينى حركت كنند.198 ((با وجود اين همه ترقيات فكرى و علمى و پيشرفت روزافزون تكنيك و صنعت نه تنها اخلاق و معنويت پيشرفت نمى كند، بلكه با سرعت تكان دهنده و اندوهبارى عقب گرد نموده به سوى سقوط و نابودى مى گرايد.))199
3. مـعـنـويـت در اصـل بـه اشـخـاص و افـعـال آن هـا و بـا عـنـايـت و بـه شـكـل مـجـازى بـه مـكـان و اشـيـاء نـيـز نـسـبـت داده مـى شـود. ((… بـه مـعـنـويـت و اهـل بـاطن بودن سيد اعتقاد تام داشتند.))200 مراد از معنويت در اين مورد شخصيت هاى دينى مثل علماى عامل و اهل عرفان صحيح اسلامى و احتمالا صاحب كرامت مى باشند. مولف روضات مى نويسد: ((تا اين زمان كه سال 1263 هجرى قمرى است ، هيچكس از علماى بزرگ را ياد ندارم كه در بزرگوارى ، وسعت فكر، مقام بلند، خوش فهمى ، تصميم و اراده … معنويت كـلام و تـصـنـيـفـات جـامـع و كـامل به پايه شهيد ثانى رسيده باشد.))201 در اين مورد (معنويت كلام ) كلام شخص كه به شكل مكتوب در آمده به تبع شخصيت معنوى نويسنده به مـعـنـوى متصف گشته است . در موارد مجازى مثلا گفته مى شود مسجد با معنويت كه منظور آن اسـت كـه بـه دلائل ويـژه اى شـرائط در آن مـكـان بـراى تـوجـه بـه خـداى متعال فراهم است .
4. ((تـا يـك نـوع مـعـنـويـت ، تـقـوا، خداترسى ، ايمان به خدا و سراى ديگر در طراحان مـجـريـان و مـوسسان حكومت واحد جهانى به وجود نيايد، هيچ گاه اين طرح هاى خوش خط و خال نتيجه بخش نخواهد بود.))202 مجموعه اين صفات (ايمان ، تقوا و خداترسى و ايمان به سراى ديگر) يعنى ديندارى در اين مورد معنويت ناميده شده است .
5. در ميان دانشمندان غربى معنويت 203 اصطلاحى است كه دو معناى فلسفى و دينى دارد. در فـلسـفـه گـاهـى مـرادف ايـده گـرايـى 204 بـه كـار مـى رود كه اولين بار توسط لايـبـنـيـز205 در قـرن هـيـجـدهم ميلادى نخست در مورد افكار افلاطون 206 در برابر ماده گـرائى 207 اپـيكور208 و سپس در مورد فلسفه هايى به كار رفت كه ذهن و تصاوير ذهـنـى را كـليـد دسـتـيابى به حقيقت مى دانند. فلسفه هاى ايده گرايى ذهنى 209 فيخته ،210 ايـده گـرايـى عـيـنـى 211 شـليـنـگ 212 و هـگـل از ايـن دسـت بـه حـسـاب مـى آيـنـد.213 گـرايش به معنى يا ايده گرايى به معناى فـلسـفـى مـورد نـظـر ايـن بـحـث نـيـسـت بـنـابـر ايـن بـه اشـاره اى بسنده مى كنيم و به تفصيل آن نمى پردازيم .
6. بـه مـعـناى دينى در مسيحيت گاه به معناى ساكن شدن روح القدس در فرد به كار مى رود. بـنـابـر ايـن وقـتى گفته مى شود فردى داراى معنويت است به اين معنى است كه به نـحـوى روح القـدس در او و رفـتـارش تـأ ثـيـر مـى گذارد. در ميان ارباب كليسا امروزه بـسـيـارند كسانى كه ادعاى ارتباط با روح القدس ‍ دارند و به گونه اى ادعاى دريافت الهام مستقيم از وى مى كنند. با توجه به اعتقاد عام مسيحيت به تثليث و اين كه روح القدس يـكـى از اضـلاع مـثـلث خـدايـى پـدر ـ پـسـر ـ روح القـدس را تشكيل مى دهد، گاه تعبير مى كنند كه خدا يا مسيح به من چنين و چنان گفت .
7. در ايـتـاليـا در قـرن بـيـسـتـم نـهـضـتـى تـحـت عـنـوان مـعـنـويـت مـسـيـحـى شـكـل گـرفـت كـه از افـكـار فـيـلسـوف ايـتـاليـايـى جـنـتـايـل (1875 ـ 1944)214 مـنـشـعـب مـى شـد. وى مـعـتـقـد بـه عـمـل خـالص بـود كـه آن را واقـع گـرايـى 215 مـى نـامـيـد. عـمـل خالص در اين ديدگاه همان مطلق يا روح القدس است كه خود را در دنياى بيرون محقق مـى كند با اين تفاوت كه جنتايل فاعل را در نظريه خود به انسان ها گسترش مى دهد كه آگاهى آن ها در مورد عمل خالص شامل شكل و محتوا مى شود.216 بنابر اين نظريه انسان ها با آگاهى از شكل و محتواى عمل خالص به انجام آن مى پردازند.
صرف نظر از جنبه شرك آلود كاربرد معنويت در معناى دينى آن در مسيحيت ، مى توان وجه اشتراكى با مصاديق آن در كاربرد دينى در آثار انديشمندان مسلمان پيدا نمود. با استفاده از اين عناصر مشترك معنويت را مى توان اين گونه تعريف كرد:
مـعـنـويـت عـبـارت از نـوعـى ارتـبـاط با خداى متعال از راه ايمان به خدا و غيب جهان ، عواطف وانگيزه هاى الهى و نيز استعانت از نيروهاى غيبى بر اثر قرب الهى است . آثار عملى اين ايـمان و ارتباط در جهت بخشى به زندگى و نوع نگاه به آن ديده مى شود كه در قالب اخلاق الهى بروز و ظهور مى يابد.
همه اين عناصر يا بعضى از آن ها را مى توان معنويت ناميد. در حقيقت كاربردهايى كه به آن اشـاره داشـتيم هركدام با عنايت به بعضى از ابعاد معنويت به كار رفته است . به هر صـورت چون معنويت به اصطلاح مشترك معنوى است از قرائن حالى و مقامى نظير به كار بردن مرادف يا متضاد آن در جمله و يا با توجه به موضوع بحث و ديگر شواهد مى توان مـعـناى آن را معين نمود. منظور از معنويت در اين مقاله همان معناى وسيع و مشتركى است كه در بـالا بـه آن اشـاره شـد. از يـك سـو سـرچـشـمـه مـعـنـويـت ذات لايـزال الهـى اسـت و انـسـان از سـوى ديـگـر بـه وسـيله ارتباط با او از راه بندگى به درجاتى از معنويت نائل مى شود.

معنويت در اسلام

بـا تـوجـه بـه تـعـريـف بـالا، مـى تـوان گـفـت مـعـنـويـت در اسـلام در درجـه اول بـا ارتـبـاط انـبـيـاء الهى با جهان غيب آغاز مى شود. بدون شك انبياء در ميان انسان ها داراى مـعنويت بالايى بودند. سِرّ برترى آنان ، در معنويت ، ايمان به غيب و امور مرتبط بـا آن و پـيـگيرى رضوان الهى بود. قرآن كريم علاوه بر پيامبر، مومنان را هم در ايمان بـه غـيب و اهداف آن شريك مى كند. بنابر اين در ميان افراد بشر سلسله انبياء و پيروان آن ها سردمداران معنويت هستند:
آَمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آَمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نـُفـَرِّقُ بـَيـْنَ أَحـَدٍ مـِنْ رُسـُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ، (بقره /285)
پـيـامـبـر بـه آنـچـه بـه او از سـوى پـروردگـارش نـازل شـده ايـمـان آورده . هـمـچـنـيـن مـومـنـان ، هـر يك به خدا و فرشتگانش و كتاب هايش و پـيـامـبـرانـش ايـمـان آوردنـد و گـفـتـنـد: شـنـيـديـم و اطـاعـت نـمـوديـم بـه مـنـظـور نيل به غفرانت اى پروردگار ما، و بازگشت به سوى توست .
مـى تـوان ايـن آيـه را نـمـودارى از عـنـاصـر مـعـنـويـت دانـسـت كـه بـه شـكـل مـخـتـصـر و در همان حال جامع در اين آيه ذكر شده اند. اين ايمان باعث به وجود آمدن روحـيـه ويـژه و مـنـحصر به فردى در آن ها و پيروان آن ها و در نتيجه برخوردارى از تأ يـيـدهـاى الهى و آيات و معجزات روشن مى گردند كه در معنويت حقيقى آن ها نقش بسزايى داشت .
عـنـاصـرى كـه در شـكـل دادن و تـقـويـت مـعـنـويت دخالت شاخص دارند در مفاهيم ((ايمان ))، ((تـقـوا))، ((زهـد))، ((نـورانـيـت ))، ((روح القـدس )) و ((مـلائكـه )) قابل بررسى است كه بحث را در ضمن اشاره به آياتى در هر يك از اين زمينه ها پى مى گيريم .

ايمان

ايمان به خدا

مى توان مرز معنويت و عدم آن را ايمان به خداى يگانه و عدم آن دانست . گر چه اخيرا تحت تـأ ثـيـر گرايش هاى سكولاريستى تلاش هايى صورت مى گيرد تا معنويت بدون اعتقاد بـه خـداى مـتـعـال مـطـرح و تـرويـج شـود. روشـن اسـت كـه اخـلاق بـدون اعـتقاد به خداى مـتـعـال و روز واپـسـيـن محدوده بسيار تنگى را مى پوشاند و پشتوانه علمى و عملى متقن و قابل اعتنايى به دست نمى دهد. البته اين خود مقاله جداگانه اى مى طلبد تا ابعاد مختلف آن مـورد بـحـث و بـررسى قرارگيرد. آنچه در اين مقاله مورد بحث واقع مى شود معنويتى اسـت كـه از ايـمـان بـه خـداى مـتـعـال سـرچـشـمـه مـى گـيـرد. قـرآن كـريـم اصل وجود خداى متعال را روشن تر از آن معرفى مى كند كه بتوان در آن شك كرد:
قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ
(ابراهيم /10)
پيامبران آن ها به آن ها گفتند: آيا در خدا كه شكافنده آسمان ها و زمين از عدم به وجوداست شـكـى وجـود دارد؟ او كـه شـمـا را مى خواند تا از گناهان شما بيامرزد و شما را تا هنگام ناميده شده اى به تأ خير بيندازد… ايـن آيه ـ در اصطلاح ـ استفهام انكارى است و جواب آن اين است كه شكى وجود ندارد. وجود مبدأ دانا و توانا و حكيمى كه جهان و انسان را با هدف صحيح و عقلايى آفريده تنها منبع حـقـيـقـى بـراى جـهـت بـخـشـى بـه انـسـان اسـت . خـداى مـتـعـال نـه تـنها سرچشمه وجود بلكه سرچشمه معناى عالم نيز هست ، يكى از اسماء خداى متعال قدوس يعنى بسيار مقدس است :
هـُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هـُوَ الْمـَلِكُ الْقـُدُّوسُ السَّلَامُ الْمـُؤْمـِنُ الْمـُهـَيـْمـِنُ الْعـَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (حشر/23)
و تـنـهـا انـسـان بـا ايـمـان وداراى ارتـبـاط بـا خـداى متعال مى تواند به معنويت حقيقى دست يابد.

ايمان به خدا ويژگى امت اسلام

مـى تـوان از اشارات قرآن نتيجه گرفت كه امت اسلام از ميان امت هاى ديگر با معنويت تر است ، زيرا دعوت به خوبى ها مى كند و از بدى ها نهى مى كند و ايمان به خدا دارد:
كـُنـْتـُمْ خـَيـْرَ أُمَّةٍ أُخـْرِجـَتْ لِلنَّاسِ تـَأْمـُرُونَ بـِالْمـَعـْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ… .
(آل عمران /110)
اين ها عناصر معنويت است كه ويژگى عام امت اسلام است و نقش بسزايى در اصلاح امت هاى ديـگـر دارد. بـه عـنـوان مـثـال در هـمـيـن آيـه اشـاره شـده كـه اگـر اهل كتاب ايمان مى آوردند براى آن ها بهتر بود، اما افسوس كه تنها تعداد اندكى از آن ها داراى ايمان هستند و بسيارى از آن ها فاسقانند:
وَلَوْ آَمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ
نكته جالب توجه تقابل ايمان و فسق در اين آيه است كه مى رساند ايمان مستلزم صلاح و معنويت است و عدم آن مستلزم عدم معنويت و فساد اخلاقى .

ايمان به روز واپسين

انـبياء عظام ، اين سردمداران معنويت در ميان بشر، سرلوحه دعوتشان ايمان به خدا و روز واپسين بوده است وَمَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَّْخِرِ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَكَانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيمًا
(نساء/39)
چـه چـيـز بـه ضـرر آن ها بود اگر به خدا و روز واپسين ايمان مى آوردند و از آنچه خدا روزى شان كرده انفاق مى كردند؟ و خدا به آن ها دانا است .
دربـاره مـنـكـران آخـرت خـداى مـتعال مى فرمايد وقتى نوبت به آخرت مى رسد دانش آن ها تمام مى شود، بلكه آن ها در باره آن در شك و دودلى مى افتند، بلكه نسبت به آن كورند:
بـَلِ ادَّارَكَ عـِلْمـُهـُمْ فـِى الاَّْخـِرَةِ بـَلْ هـُمْ فـِى شـَكٍّ مـِنـْهـَا بـَلْ هـُمْ مـِنـْهـَا عـَمـُونـَ (نمل /66)
ايـمـان بـه خـداى يـگـانـه و تـوجـه بـه عـالم آخـرت بـه عـنـوان سـرمـنـزل مـقصود آثار گرانبهايى دارد كه مى توان از حالتى كه در فرد ايجاد مى كند به معنويت تعبير كرد.

تقوا

از قـرآن كـريـم اسـتـفـاده مى شود كه انسان هايى كه زمينه ايمان به غيب را در خود ايجاد كنند، يعنى آماده شوند تا با سختى هاى آن بسازند و از تكاليف و مسئوليت هاى سنگين آن سرباز نزنند، خداى متعال آن ها را از راه قرآن ، كه هيچ شكى در باره آن نيست ، به عنوان اهل تقوا هدايت خواهد كرد:
ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (بقره /2)
در بـرابـر، كـسـانـى كـه در اصـل بـه عـلت شـيـفتگى در برابر منافع مادى حاضر به پذيرفتن حقايق غيبى نمى شوند از هدايت هاى اين كتاب بى بهره خواهند ماند.
هـمـچـنـيـن اين آيات به گونه اى به پا داشتن نماز و انفاق از دارايى هايى را كه خداوند بـه انـسـان ارزانـى داشـتـه ، مـتـرتـب بـر ايـمـان بـه غـيـب مـى دانـد؛ بـه دليل ذكر آن بلافاصله پس از ايمان به غيب كه مشعر به سببيت آن است :
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَ ةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (بقره /3)
بـنـابـر ايـن عـبادت خداى متعال ، انفاق به بيچارگان و انجام كارهاى معنوى و اخلاقى در گرو ايمان به غيب است .
غيب مصداق هاى زيادى دارد كه مى تواند مشتمل بر ايمان به خدا، روز واپسين ، فرشتگان ، عـالم برزخ و هر آن چه نسبت به ما ناديدنى باشد كه قرآن به عنوان بخشى از نيكى به آن ها اشاره مى كند:
لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آَمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ… . (بقره /177)
در مـورد ايـمـان بـه خـداى مـتـعـال و ايـمـان بـه فـرشـتـگـان بـخـصـوص جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل ، كـه از آن هـا در قـرآن اسـم بـرده شـده و دشـمـن آن هـا دشـمـن خـداى متعال شناخته شده است ،
مـَنْ كـَانَ عـَدُوًّا لِلَّهِ وَمـَلَائِكـَتـِهِ وَرُسـُلِهِ وَجـِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكَافِرِينَ (بقره /98)
و نيز ايمان به روز جزاء آيات فراوانى وجود دارد.
در آيـاتـى از قرآن كريم ريشه رفتار غير اخلاقى را صريحا عدم ايمان معرفى مى كند: آيا نديدى آن كسى را كه روز جزاء را دروغ مى پندارد، او همان است كه يتيم را مى راند و بر غذا دادن به بيچارگان سفارش نمى كند:
أَرَأَيْتَ الَّذِى يُكَذِّبُ بِالدِّين فَذَلِكَ الَّذِى يَدُعُّ الْيَتِيمَ وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ
(ماعون /1-3)
در بـرابـر، كـسـى كـه ايـمـان بـه روز جـزاء دارد و بـه قول قرآن مى داند كه ذره ذره كارهاى خوب و بدش مورد رسيدگى قرار مى گيرد:
فـَمـَنْ يـَعـْمـَلْ مـِثـْقـَالَ ذَرَّةٍ خـَيـْرًا يـَرَهُ وَمـَنْ يـَعـْمـَلْ مـِثـْقـَالَ ذَرَّةٍ شـَرًّا يـَرَهـُ (زلزال /7-8)
نسبت به امور اخلاقى و تكاليف حساسيت و تقيد پيدا مى كند.

زهد

انسان در شدايد زندگى نياز به ملجأ و پناهگاهى دارد كه ضمن توجيه چرايى اين مصيبت هـا تـحـمـل آن را آسـان سـازد. مـاهيت فتنه و ابتلاء اين جهان و پايدار نبودن تمتّعات زمينه بـدبـيـنى و نا اميدى نسبت به زندگى را در انسان فراهم مى آورد. بسيار اندك اند انسان هـايـى كـه هـيـچ گـونـه مـشـكـلى نـداشته باشند، بلكه مى توان گفت چنين افرادى وجود نـدارنـد. خداى متعال با زبان توحيدى كه در سراسر قرآن به تبيين مطالب مى پردازد، ضمن اشاره به اين كه هيچ مصيبتى به شما روى نمى آورد مگر با اذن او، بشارت مى دهد كه خداوند قلب كسى را كه به او ايمان بياورد هدايت مى كند:
مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
(تغابن /11)
هـدايـت خـداى مـتـعـال روحـيـه اى بـه انـسان مى دهد كه از آن چه در اين عالم به دست مى آورد بيش از حد شادمان نمى شود و از ابتلاء به مصيبت نيز تأ سف نمى خورد:
مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَلَا فِى أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِى كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عـَلَى اللَّهِ يـَسِيرٌ لِكَيْ لَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آَتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (حديد/22-23)
امـيـر المـومـنـيـن عـلى عـليـه السلام اين آيه را معناى حقيقى زهد مى دانند217 كه بخشى از مـعـنويت و اخلاق انبياء را تشكيل مى دهد. انسانى كه ايمان به خدا و تقدير الهى دارد چون مـى دانـد بأ ذن الله و براى آزمون است ، نه آن بهره مندى ها ماندگار است و نه آن مصيبت هـا و هـمـه شـرائطـى فـراهـم مـى آورنـد كـه انـسـان در آن بـه تـكـليـف الهـى خـود عـمـل كـنـد، بـنا بر اين در بهره مندى ها سرمست و در آسيب ها نا اميد و محزون و متأ سف نمى گـردد. ايـن حـالت يـكـى از اجـزاء مـهـم مـعـنـويـت در اسـلام را تـشـكـيـل مـى دهد. نتيجه چنين امرى كوچك شدن دنيا نزد انسان و بزرگ شدن امور الهى مى شود.
امـيـرالمـومـنـيـن عـلى عـليـه السـلام در كـلامـى خـطـاب بـه كـمـيـل بـن زيـاد، ضـمن اشاره به انسان هاى با فضيلت و ربانى كه داراى ظرفيت عالى هـسـتـند، به حجت هاى الهى روى زمين اشاره مى فرمايد كه سرچشمه فضيلت هستند و تخم فضايل را در زمين قلوب كسانى كه به آن ها شباهت دارند مى كارند و در توصيف آن ها مى گويد:
حـقـيـقـت عـلم از روى بـصيرت به آن ها روى آورده و با روح يقين همراه مى باشند. آنچه را عـيـاشـان از آن گـريـزانـنـد آسـان يـافـتـه انـد و به آنچه نادانان از آن وحشت دارند انس گـرفـتـه انـد و بـا دنـيـا بـا بـدن هـايـى هـم نـشـيـنـى مـى كـنـنـد كـه روح هـاى آن بـه محل اعلى آويخته اند. اين ها جانشينان خدا روى زمين و دعوت كنندگان به سوى دين خدايند، آه آه ! چه شوقى به ديدن آن ها دارم !218
زهد و بى اعتنايى به دنيا و هدف گيرى برتر بر اثر برخوردارى از عناصر معنوى ، بـه خـصـوص ‍ عـلم حـقـيـقـى تـوأ م بـا بـصـيـرت و يـقـيـن ، قـابـل تـوجـه اسـت . تـعـلق روح هـا بـه مـحـل اعـلى و انـس بـا مـعـنـويـات ، دل بـريـدن از دنـيـا و تـوجه به زندگى آخرت نتيجه اين فرايند است . در كلام ديگرى امـيـرالمـومـنـيـن عـلى عـليـه السـلام بـه مثالى از اين دست اشاره مى فرمايد: ((در گذشته بـرادرى در راه خـدا داشـتم كه كوچكى دنيا در چشمش او را در چشم من بزرگ كرده بود…)) در ادامـه امـام عـليـه السـلام آثـار متعددى را براى كوچكى دنيا در چشم آن برادر خدايى از جمله خارج بودن از سلطه زبان و شكم ، كم خواهى و كم خورى ، سكوت و كم گويى و در عـوض هـنـگـام سـخـن گـفتن محكم گويى ، پذيرش ‍ عذر مقصرين و مخالفت با هواى نفس ، بـرمـى شـمـرد و در انـتـهـا سـفـارش مـى كـنـد كـه اگـر مـى تـوانـيـد هـمـه ايـن فـضـايـل ، و اگر نمى توانيد لا اقل به بعضى از آن ها خود را بياراييد.219 وارستگى از دنـيا، امام عليه السلام را وامى دارد كه از آن دوست به عظمت ياد كند. از كلام ديگرى از امـيـرالمـومـنـيـن عـليـه السـلام فـهـمـيـده مـى شـود كـه كـوچـكـى دنـيـا در چـشـم اهل تقوا بر اثر بزرگى خداى متعال در جان هاى ايشان است .220
ايـن هـا هـمـه آثـار مـعـنـوى ايـمـان بـه خـداى مـتـعـال و عـمـل بـه مـقـتـضـاى آن است . هنگامى كه انسان هدف بالاترى از دنيا و آنچه در اوست دارد، بـلكه سعادت و رسيدن به نيكى را در چشم پوشى از دنيا مى بيند، مى تواند كريمانه از كـنـار آن بـگـذرد. انـسـان هايى كه در محبت دنيا اجتماع كرده اند در كلامى از اميرالمومنين عـليـه السـلام بـه كـفـتـارهايى تشبيه شده اند كه بر دوست داشتن گوشت مردارى اتفاق دارنـد و از خـوردن آن ، بـه خـاطـر آثـار نـاپـسـنـد آن رسـوا مـى گـردنـد.221 بـه شـكـل طـبـيـعـى ، سـكـولاريـسـم و ايـن جـهـانـى يـعـنـى عـدم تـوجـه بـه خـداى متعال و هدف قرار دادن دنيا، به چنين رسوايىِ مستهجنى خواهد رسيد.
البـتـه بـوده انـد افـرادى كـه بـه واسـطـه تـربـيت خانوادگى و آمادگى فطرى داراى بـعـضـى صـفـات مـعـنـوى صـرف نـظـر از ايـمـان بـه خـداى مـتـعـال بـوده انـد، مـثـل بـخـشـش حـاتـم طـايـى كـه در كـنـار شرك بوده است . اما در درجه اول ايـن يـك مـورد بـسـيـار اسـتـثـنـايـى اسـت وانـگـهـى او در نـهـايـت بـر اسـاس نـقـل خـيـر الديـن زِرِكـلى (وفات 1410 ه‍ . ق ) به اسلام مشرف گشت .222 و ايمان وى و فـرزنـدش عـدى بـن حـاتـم 223 نـشـان مـى دهد كه جهت اينگونه صفات به سوى معنويت اصيل است كه اگر به واقعيت راهى باز شود بى درنگ به ايمان به خداى واحد و معنويت كامل خواهد انجاميد.
عـدى بـن حـاتـم بـعـد از ايـمـان بـه پـيـامـبـر از بـزرگـان اهـل اسـلام شـد و در ركـاب امـيـرالمـومـنـين رشادت ها نمود و دو فرزندش در جنگ صفين به شـهـادت رسـيـدنـد. هـنـگـامـى كـه تـعـداد زيـادى از قـبـيـله ((طـى )) در جـنـگ جـمـل بـه امـام عـلى عـليـه السلام ملحق شدند، عدى بن حاتم ، كه سركردگى آن ها را بر عهده داشت ، ايستاد و ضمن انشاء خطبه اى پس از حمد و ثناى الهى اظهار داشت :
مـن در عـهـد رسـول خـدا مـسـلمـان شـدم و زكـات را در عـهـد او پـرداخـتـم و بـعـد از او بـا اهـل ارتـداد جـنـگـيـدم و جـز رضـايت پروردگار چيزى طلب نكردم . اكنون اطلاع يافتم كه گروهى بيعت تو را شكسته اند. ما براى يارى تو آمده ايم ما را به آنچه دوست دارى امر كن .224

نورانيت

تاريكى كفر و شرك

در قـرآن كـريم فضاى اعمال انسان هايى كه ايمان به خدا ندارند به شكلى تاريك به تـصـويـر كـشـيـده شـده اسـت . به عنوان نمونه به چند آيه از آيات فراوان در اين زمينه تبرك مى جوييم :
وَالَّذِيـنَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآَنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مـَوْجٌ مـِنْ فـَوْقـِهِ مـَوْجٌ مـِنْ فـَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ. (نور/39-40)
نـكـات فـراوانـى در اين آيه وجود دارد كه ثابت مى كند كه ايمان به خدا نور و معنويت و نشاط و خرمى و عدم ايمان به خدا تاريكى و عدم معنويت و خسران است :
يكى بى اثر بودن اعمال در سعادت اهل كفر است كه به سراب تشبيه شده . همان گونه كه تشنه با رفتن به سوى سراب به آب دست نمى يابد و در بيابان سرگردان خواهد مـانـد، انـسـان بـى ايـمـان نـيـز گـرچـه بـه زعـم خـويـش بـه دنبال يافتن آب سعادت است تا جگر تفتيده خويش را سيراب كند، ولى هنگامى كه با حقيقت اعمالش روبرو مى شود آن ها را باطل و بى اثر مى يابد.
نـكـتـه قـابـل توجه در اين تشبيه ، هدف واحد در انسان با ايمان و بى ايمان است ومواجه شـدن بـا حـقـايـق كـه در اولى تـشـنـگـى حـقيقتا بر طرف مى شود و به سرچشمه رسيده سـيـراب مـى گـردد ولى ديـگـرى چـون در واقـع اعـمـالش بـاطـل و بـدون حـقـيـقـت اسـت بـه هـدف سعادت نمى رسد و تشنه و حيران مى ماند. به هر حـال در اولى نـور و حـقـيـقـت وجـود دارد و در ديـگـرى وجـود نـدارد. تقابل معنويت و تاريكى را بخوبى مى توان در اين آيه مشاهده كرد.
نـكـته ديگر عمق ظلمت و عدم دستيابى به معرفت است كه در تشبيه دوم به آن اشاره رفته اسـت . انـسـان بـى ايـمـان مانند كسى است كه در عمق دريا قرار گرفته و امواجى روى هم بـالاى سـر اوسـت در حـالى كـه بـالاى ايـن امـواج نـيـز ابـرهايى است كه بر تيرگى و تاريكى آن مى افزايد به اندازه اى كه حتى دست خود را كه نزديك ترين جزء بدن اوست نـمـى تواند ببيند و تشخيص دهد چه برسد به حقايق ديگر. در اين تشبيه اوج دور ماندن از معرفت حقيقى به تصوير كشيده شده است .
نـكـتـه مهم ديگر نفى كلى نور نسبت به افرادى است كه خدا براى آن ها نورى قرار نداده كه در انتهاى آيه به آن اشاره شده است . بنا بر اين اگر نورانيتى كه قرآن در اين آيه از آن صحبت مى كند با معنويت مرادف بگيريم نتيجه آن خواهد بود كه انسان هاى بريده از خداى متعال داراى نورانيت و معنويت حقيقى نخواهند بود.
آيـه ديـگـر، در بـاره آثـار مـنـفـى شـرك بـه خـداى متعال است كه از سقوط و نابودى حكايت مى كند:
حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحِيقٍ. (حج /31)
بـعـد از تـوصـيـه بـه حـق گـرايى و نفى شرك به خدا مى فرمايد: ((كسى كه به خدا شـرك بـورزد مانند كسى است كه از آسمان فرو افتد، يعنى سقوط كند. پس پرنده اى او را بربايد (و تكه تكه كند و گوشتش را بخورد) يا آن كه باد او را به جاى بسيار دور و پرتى بيفكند (و نابود شود و هيچ راه نجاتى نداشته باشد).))
انـسـان بـايـد در يك سير صعودى معنوى به سوى پروردگار يكتا حركت كند و بالا رود ولى شرك حركت معكوس را در جهت پايين باعث مى شود. مانند كسى كه از آسمان فرو افتد و لاشـخـورى او را بـربـايـد و طـعـمه خويش سازد و يا طوفان شديد او را به مغاكى در افكند و نابود سازد. چنانكه ملاحظه مى شود انسان بدون توحيد و حركت به سوى قرب خـدا بـه هـدف لايق خويش نائل نمى گردد و شرك او را به حضيض نابودى در مى افكند. گـر چـه مـمـكـن است چنين فردى در ظاهر آداب اجتماعى را رعايت كند، ولى در حقيقت سير به سـوى هـبـوط و سـقـوط دارد. در چـنـيـن تـصوير وحشتناكى از انسان مشرك ، نمى توان هيچ گـونـه مـعـنـويـتى را سراغ گرفت . گرچه در آيه نامى از معنويت و نور نيامده ولى مى تـوان از آن نـتـيـجـه گـيرى كرد كه معنويت ملازم سير سعودى و عدم آن ملازم سقوط خواهد بود.
تـذكـر بـسـيـار مـهـم ديگر در مورد معنويت و عدم آن ، آن كه ممكن است كسى ايمان به خداى يـگـانـه داشـتـه بـاشـد، امـا خـدا را فـرامـوش كـنـد و بـه مـقـتـضـاى ايـمـان خـود عـمـل نـكـنـد. در حـقـيـقـت ايـن افـراد در اعـتـقـاد مـسـلمـان انـد، ولى در عـمـل سـكـولار عـمـل مـى كـنـنـد. نـتـيـجـه چـنـيـن روحـيـه اى جـدا افـتـادن از بـنـدگـى خـداى متعال ، ضعف در معنويت و به قول قرآن ، زندگى اى در نهايت تنگى و مشقت خواهند داشت :
وَمـَنْ أَعـْرَضَ عـَنْ ذِكـْرِى فـَإِنَّ لَهُ مـَعـِيـشـَةً ضـَنـْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى قَالَ رَبِّ لِمَ حـَشـَرْتـَنـِى أَعـْمـَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًقَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آَيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى (طه /124-126)
زندگى كسى كه از ياد خدا دورى كند در اين عالم تنگ و در عالم ديگر بدون نور بينائى يـعـنـى كـور خـواهـد بود. اين آيه ظهور در شخصى دارد كه آيات الهى به سوى او آمده و سپس دچار فراموشى گشته است .
در ايـن كـه مـى گـويـد بـصـيـر بـودم چـرا كـور مـحـشـور شـدم ، دو احـتـمـال وجـود دارد، يـكى اين كه كورى ظاهرى را بگويد، يعنى من در دنيا چشم داشتم چرا كور شدم . احتمال ديگر اين است كه مى گويد من در دنيا سابقه بصيرت معنوى داشتم چرا كـور مـحـشـور شـدم . احـتـمـال دوم مـمـكـن اسـت بـا پـاسـخ خـداى متعال مناسبت بيشترى داشته باشد كه مى گويد آيات ما به سوى تو آمد و تو آن را به دسـت فـرامـوشـى سـپـردى و اكـنـون نيز به همان صورت تو به دست فراموشى سپرده خواهى شد.

تجلى نورانيت

تـجـلى مـعـنـويـت مـومـنـان حـقـيـقـى در بـرابـر مـنـافـقـان در آخـرت بـه شكل نورى است كه از پيش رو و از سمت راست آن ها حركت مى كند:
يـَوْمَ تـَرَى الْمـُؤْمـِنـِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. (حديد/12)
روزى كه مومنان را مى بينى كه نورشان از پيش رو و در سمت راست آن ها سريع حركت مى كـنـد، بـشـارت بـاد بـه شـمـا امـروز بـهـشـت هايى كه از زير آن ها نهرها جارى است و آن رستگارى عظيم است !
يـَوْمَ يـَقـُولُ الْمـُنـَافـِقـُونَ وَالْمـُنـَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آَمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجـِعـُوا وَرَاءَكـُمْ فـَالْتـَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ (حديد/13)
روزى كـه مـردان منافق و زنان منافق به مومنان مى گويند به ما بنگريد تا از نور شما پـاره اى بـرگـيريم ، به آن ها گفته مى شود به باز پس خود برگرديد پس از آن جا نـور بـخـواهيد پس بين آن ها ديوارى زده مى شود كه درى دارد كه در باطن آن رحمت ، و در ظاهر و پيش روى آن عذاب است .
ايـن نـورانـيـت بـايـد از دار دنـيا كسب شود و علت عدم آن در منافقان اين بوده است كه آن ها فـريـفته دنيا شدند و معنويت را وانهادند. به اين نورانيت كه در دار دنيا راهبرى مومنان را به عهده دارد در آيه زير اشاره شده است :
يـَا أَيُّهـَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآَمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (حديد/28)
اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد، از خـدا پروا كنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو بـهـره از رحـمـتـش بـه شـمـا بدهد و نورى برايتان قراردهد تا به آن راه رويد و شما را بيامرزد و خدا آمرزنده مهربان است .

خروج از تاريكى ها به سوى نور

نـقـش سرپرستى خداى متعال در رشد معنوى مومنان و نقش معكوس سركشان در سرپرستى كـافـران ، در آيـت الكـرسـى بـه صـورت مقايسه اى با اشاره به هر دو طرف آمده است : خداوند سرپرست مومنان است و آن ها را همواره از تاريكى ها به سوى نور خارج مى سازد و كـسـانى كه ايمان ندارند سرپرستانِ سركششان آن ها را از نور به سوى تاريكى ها خـارج مـى كـنـنـد.225)) بـه روشـنى معنويتى كه قرآن از آن صحبت مى كند با اين نور و تاريكى ها مرتبط است . ممكن است منظور از نور حالتى معنوى باشد كه در پى ارتباط و اطـاعـت خـداى مـتـعـال حـاصـل مـى شود و منظور از تاريكى حالتى منفى و نامطلوب است كه حاصل دور افتادن از قرب الهى و فساد و معصيت باشد.
ولايـت خداى متعال در انسان هاى برگزيده خدا تجلى مى كند. قرآن كريم ولايت بر مومنان را مـنـحـصر در خداى متعال ، پيامبر و كسانى كه نماز را به پا مى دارند و در اثناى نماز در ركوع زكات مى دهند مى داند:
إِنَّمـَا وَلِيُّكـُمُ اللَّهُ وَرَسـُولُهُ وَالَّذِيـنَ آَمـَنـُوا الَّذِيـنَ يـُقـِيـمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ.
(مائده /55)
در آيـه ديـگـرى پـس از امـر بـه اطـاعـت خـداى مـتـعـال و رسول خدا سومين دسته را با لفظ صاحبان امر بكار برده :
يـَا أَيُّهـَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِى شـَيْءٍ فـَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسـُولِ إِنْ كـُنـْتـُمْ تـُؤْمـِنـُونَ بـِاللَّهِ وَالْيـَوْمِ الْآَخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا.
(نساء/59)
در ايـن كـه مـنـظـور از اولوا الامـر كيانند، اختلاف نظرهايى بروز كرده كه خود آيه رفع تـنـازع را بـه خدا و رسول ارجاع مى كند كه اگر در چيزى تنازع كرديد آن را به خدا و رسول رد كنيد كه آن نيك تر و داراى آثار بهترى است . بنا بر اين بايد به فرمايشات رسول خدا در اين زمينه مراجعه شود. به عنوان نمونه به يك حديث از ميان احاديث متعدد در اين زمينه اشاره مى كنيم :
جـابـر جـعـفـى در تـفسيرش از جابر انصارى نقل كرد: از پيامبر صلى الله عليه و اله از سـخـن خـدا، (يـا أ يـهـا الذيـن آمـنـوا أ طـيـعـوا الله وأ طـيـعـوا الرسول ) پرسيدم كه خدا و رسولش را شناختيم ، پس ‍ صاحبان امر كيانند؟ فرمود: آن ها جانشينان من و ائمه مسلمين بعد از من هستند اى جابر! اولين آن ها على بن أ بى طالب ، سپس حـسـن ، سـپـس حـسـيـن ، سـپـس على بن الحسين ، سپس محمد بن على كه در تورات به باقر شـنـاخـتـه شـده و بـه زودى اى جـابر تو او را درك مى كنى . پس زمانى كه او را ملاقات كـردى سـلام مـرا به او برسان . سپس صادق جعفر بن محمد، سپس موسى بن جعفر، سپس ‍ عـلى ابن موسى ، سپس محمد بن على ، سپس على بن محمد، سپس حسن بن على ، سپس همنام و هم كنيه من حجت خدا در زمين و باقى مانده او در بندگانش پسر حسن بن على است كه خدا به دسـت او خـاورهـا و بـاخـتـرهاى زمين را مى گشايد؛ او كسى است كه از شيعيانش ناپديد مى شـود و بـر عـقـيـده امـامـت او ثـابـت نـمـى مـانـد مگر كسى كه خدا دلش را بر ايمان آزموده باشد.226

ارتباط با روح القدس و ملائكه

امتياز پيامبران بر ديگر انسان ها برخوردارى از وحى الهى است . غير از پيامبران بعضى از انـسـان هـاى وارسـتـه نـيز به نوعى از الهام الهى و معنوى برخوردار بوده اند كه با وحـى پـيـامـبـرى مـتـفـاوت بـوده ، نـظير آن چه قرآن از آن با تعبيرِ وحى به مادر گرامى موسى ياد مى كند. مثال ديگر اين الهام را در باره حضرت مريم در قرآن مى يابيم . ايمان بـه فـرشـتـگـان از اجـزاى ايـمان شمرده شده و فرشتگان نيز سرپرستان و كمك كاران مومنان در دنيا و آخرت معرفى شده اند. حتى قرآن خبر مى دهد كه حاملان عرش الهى براى مومنان دعا مى كنند. حقيقت اين امور معنويت خاصى را به مومنان مى بخشد.
قرآن هنگام سخن در باره همراهان پيامبر ويژگى آن ها را پيگيرى رضوان الهى مى داند و اشاره مى فرمايد كه بندگى خدا باعث شده كه در سيماى آن ها آثار سجده آشكار باشد. ايـن هـا گـر چـه ظواهر هستند، ولى معنويت ويژه اى را به نمايش مى گذارند. حالات ويژه مـومـنـان در تـلاوت آيـات الهـى در دل شـب و خـوانـدن خـداى مـتـعـال بـا سوز و گداز و طمع و ترس از ترسيم هايى است كه قرآن از مومنان حقيقى در پرده هايى از كتاب به نمايش مى گذارد.
بـر اسـاس حـديـثـى از بـصـائر الدرجـات 227 بـه نقل از اصبغ ابن نباته از امير المومنين عليه السلام ، روح هاى مختلفى در انبياء، مومنين و كـفـار وجـود دارد كـه مـى تـوان مـعـنويت را بر اساس وجود اين روح ها در اين سه دسته از انـسـان هـا رديـابـى كـرد. اسـاس ايـن روح هـا جـنبه هاى انگيزشى داشته هر كدام اقتضاى عـمـل خـاصـى را دارد. بنابر اين مى توان از اعمال به وجود يا عدم اين روح ها و در نتيجه سطح معنويت آن ها پى برد. انبياء و كسانى كه هم افق با آن ها هستند نظير ائمه معصومين عـليـهـم السلام داراى يك مجموعه كامل از اين روح ها هستند و در قله انسانيت و معنويت ايستاده انـد. مـومـنـان بـا تـفاوت فاقد بودن ((روح القدس )) در رده بعدى مى ايستند و سرانجام كفار با فاقد بودن ((روح ايمان )) در انتها قرار مى گيرند.
مـجـمـوعـه ايـن روح ها نيمرخ روانى در هر كدام از اين سه دسته از انسان ها را مى سازند. انـبـياء با برخوردارى از روح و جسد، به فعاليت و جنب و جوش و كارهاى بدنى مانند راه رفـتـن ، گـرفتن اشياء و ديگر كارها در زندگى مى پردازند؛ با روح قوت كارهايى را كه نياز به هماهنگى ذهنى و مهارت بدنى دارد مانند فعاليت هاى شغلى و انواع مهارت هاى فـنـى انـجـام مـى دهـند؛ با روح شهوت فعاليت هاى مربوط به خوردن و آشاميدن و آميزش جـنسى و ابقاء نسل را انجام مى دهند؛ با روح ايمان به عبادت خدا و كارهاى اخلاقى همت مى گـمـارنـد و با روح القدس با عالم غيب مرتبط مى شوند و معجزات و آيات الهى را انجام مـى دهـنـد. مومنان همه كارهايى كه انبياء انجام مى دهند غير از ارتباط با غيب انجام مى دهند، در حالى كه كفار به جهت نداشتن روح ايمان تنها كارهاى مرتبط با بدن ، كارهاى فنى و شـهـوات را صـورت مـى دهـنـد. البـتـه بـراى كفار درجات محدودى از اخلاق اجتماعى در حد رعـايـت حـقـوق ديـگران و حتى كارهايى كه به منظور حفظ كرامت اين جهانى فرد انجام مى پذيرد قابل تصور است ، اما اخلاق به معناى انجام كارهايى كه انسان را به قرب الهى نائل مى كند انجام نمى دهند؛ به عبارت ديگر اخلاق الهى ندارند.
سؤ الى كه ممكن است مطرح شود اين است كه آيا اين روح ها موجودات جدايى هستند؟ چگونه يك انسان چند روح دارد؟ پاسخ اين است كه قرائن موجود در اين حديث و نيز ادله عقلى نشان مـى دهـد كـه مـنظور از اين روح ها جنبه ها يا به عبارت بهتر ابعادى از وجود واحد انسان و روح واحد اوست . به عبارت ديگر اين روح ها حاكى از مراتب مختلف نفس انسانى هستند. اين مـراتـب قـابـل رشـد مـى بـاشند و همانگونه كه در حديث هم آمده انسان ها كم كم به مراتب بالاتر از اين مراتب دست پيدا مى كنند.
بـا تـوجـه بـه ارتـبـاط مستقيم اين روح ها با جهان بينى و معرفت الهى و نيز اهداف دراز مـدت و راهـبـردى و در نـتـيـجـه شـكـل گـيـرى اهـداف كـوتـاه مـدت كـه مـدل انـگـيزشى هر فرد را شكل مى دهد، مى توان نيمرخ روانى هر يك از اين سه دسته را كـه حاكى از درجه معنويت نيز هست در طرح هاى زير بيان نمود. در حقيقت معنويت مرتبط با آرايـش روح هـايـى اسـت كـه در هـر دسـتـه وجـود دارد. در ايـن مـدل ، ((روح ايـمـان )) بـا ايجاد هماهنگى و همبستگى ميان ذهن ، عواطف و بدن ، انسان را به سمت عبادت و امور معنوى سوق مى دهد. فعاليت هاى اخلاقى مانند صبر، خوددارى از گناه و زهد در دنيا از نتايج وجود روح ايمان مى باشند.
طرح 1: نيمرخ روانى انبياء
طرح 2: نيمرخ روانى مومنان
طرح 3: نيمرخ روانى كافران

آثار معنويت در زندگى و ميدان رزم

گـر چـه صـحـنـه نـبـرد يكى از ميدان هاى مهم زندگى است ، ولى اين تنها يكى از دهها و صـدهـا مـيـدان امـتـحـانـى اسـت كه در معنويت اسلام به آن پرداخته مى شود. انسان تربيت يـافـته در اسلام همه ى ميدان هاى زندگى را ميدان معنويت مى داند و آن چيزى را مى پسندد كـه مـحـبوب بپسندد. بر اين اساس بنا بر روايتى از مولا اميرالمومنين عليه السلام كسى كـه حـق خـدا و رسـول خدا و اهل بيت را بشناسد، اگر در بستر هم بميرد نيت او جاى شمشير كـشـيدن را مى گيرد و ثواب شهادت به او مى دهند.228 بنابر اين براى فرد با ايمان جـبـهـه جـنـگ و جبهه هاى ديگر زندگى تفاوتى ندارد، آنچه مهم است انجام وظيفه و تقرب الى الله اسـت كـه در هـمـه عـرصـه هـاى زنـدگـى امـكـان پـذيـر اسـت . ايـن نـكـتـه رمـز حـل شـبـهـاتى است كه فمينيست ها در مورد لزوم تساوى نقش و فعاليت هاى زن و مرد مطرح مى كنند. در حالى كه اسلام بر انسانيت زن و مرد تأ كيد دارد و هر دو را شايسته مقام قرب الهى و عالى ترين مقامات انسانى مى داند، وظايف خاصى را متناسب با آفرينش و آمادگى هاى جسمى و روانى آن ها متوجه هر يك از زن و مرد مى نمايد. نوع فعاليت جهادى مهم نيست ، روح و نـيت در اين فعاليت عنصر اصلى است كه در هر دو جنس ممكن و هر كدام از راهى به آن هـدف دسـت مـى يـازد. در جـبـهـه نبرد هم ، گر چه جنگيدن بر زنان واجب نيست ، آن ها مى توانند نقش هايى متناسب خويش داشته باشند.
هـمـان گـونـه كـه گـفـتـيـم مـعـنـويـت ريـشـه در ارتـبـاط بـا خـداى متعال و بى رغبتى در دنيا و هدف گذارى آخرت دارد. جهاد در راه خدا رسيدن به اين هدف را تسريع مى كند. بنا بر اين هم معنويت به جهاد و تشويق براى شركت در آن و رسيدن به فـيـض شـهـادت كمك مى كند و هم جهاد خود به دل كندگى از دنيا و يكسره به فكر آخرت بـودن مـدد مى رساند. شايد به همين دليل است كه اميرالمومنين ، امام على عليه السلام مى فرمايد:
جـهاد درى از درهاى بهشت است كه خداى متعال به روى دوستان خاص خود باز نموده ، آن ها را بـه آن گـرامـى داشته و نعمتى است كه برايشان ذخيره نموده است . و جهاد همان لباس تـقـوا و زره نـفـوذ نـاپذير و سپر اطمينان بخش اوست ، كسى كه آن را از روى بى رغبتى وانـهـد خـداونـد لبـاس مـذلت و رداى بـلا بـر او مـى پـوشـانـد، از رضـايـت جـدا و ذليل مى گردد و بر قلبش مهر زده مى شود حق از او با تباه نمودن جهاد ستانده مى شود، دچار خسف مى گردد و عدل از وى منع مى شود.229
فـداكـارى كـه در مـيـدان جـهـاد نظامى روى مى دهد بسيار با شتاب و همه جانبه است و محك صـدقى است كه سره را از ناسره جدا مى سازد. اين مسئله تا آنجا پيش مى رود كه نداشتن آرزوى شـهادت در راه خدا نقص در ايمان و باقى گذارنده شاخه اى از نفاق به حساب مى آيد. مجاهد فى سبيل الله جان بر كف آماده دادن خون خويش در راه محبوب مى شود.
خداى متعال جهاد با جان را يكى از دو ركن معامله با خويش مى داند و مى فرمايد:
إِنَّ اللَّهَ اشـْتـَرَى مـِنَ الْمـُؤْمـِنـِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فـَيـَقـْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآَنِ وَمَنْ أَوْفَى بـِعـَهـْدِهِ مـِنَ اللَّهِ فـَاسـْتـَبـْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. (توبه /111)
خـدا بـه درسـتـى جان ها و اموال مومنان را از آن ها خريدارى نموده در برابر اين كه بهشت براى آن هاست پس آن ها در راه خدا مى كشند و كشته مى شوند. اين وعده اى است بر عهده او كـه در تـورات و انـجـيـل و قـرآن بـه حـق آمـده و چـه كـسـى بـر سـر عـهـد و پيمان خويش استوارتر است از خدا پس بشارت يابيد به معامله اى كه انجام داديد و آن رستگارى عظيم است . نكته اول اين كه متن معامله و نتيجه بديهى آن جانبازى است ، نكته دوم آن كه اين وعده در هـمـه اديـان تـوحـيـدى و در هـمـه كـتـاب هـاى الهـى تـورات و انـجـيـل و قـرآن آمـده اسـت ، و نـكـتـه سـوم تـضـمـيـن بـه انـجـام آن كـه خـود خـداى مـتـعـال اسـت مـى بـاشـد، و نـكـتـه آخـر بـشـارت بـه موفق شدن به چنين معامله اى است كه رستگارى عظيم مى باشد.
اين معنى در جاى ديگرى در قرآن نيز به عنوان تجارت با خدا آمده است :
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتـُجـَاهـِدُونَ فـِى سـَبـِيـلِ اللَّهِ بـِأَمـْوَالِكـُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ يـَغـْفـِرْ لَكـُمْ ذُنـُوبـَكـُمْ وَيـُدْخـِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِى جـَنَّاتِ عـَدْنٍ ذَلِكَ الْفـَوْزُ الْعـَظـِيـمُ وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ. (صف /10-13)
اى آنـان كـه ايـمـان آورده ايـد، آيـا دلالت نـكـنـم شما را به تجارتى كه شما را از عذاب دردنـاك نـجـات مـى بـخـشـد: بـه خـدا و رسـولش ايـمـان مـى آوريـد و در راه خـدا بـه مـال هـا و جـان هـايـتان مجاهده مى كنيد، اين براى شما بهتر است اگر بدانيد. گناهانتان را برايتان مى آمرزد و شما را در بهشت هايى كه از زير آن ها نهرها جارى است وارد مى سازد و ديگر چيزى كه شما دوست مى داريد يارى از جانب خدا و پيروزى نزديك است كه بشارت آن را به مؤ منان بده .
نـكـتـه جـالب تـوجـه ايـن اسـت كـه مـجـاهـده در راه خـدا بـه شـرط ايـمـان بـا مـال و جـان آثـار آن جهانى و اين جهانى دارد كه مومنان به هر دو دست مى يابند. اطمينانى كـه مـومـنـان از راه وعـده الهى به آن دست مى يابند آثار شگرفى در روحيه مجاهدت آن ها دارد تا جايى كه در نبردها برابرى در جنگ ها را يك به ده مطرح مى كند كه اين خود يكى از مولفه هاى جنگ نامتقارن است :
يـَا أَيُّهـَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مـِائَتـَيـْنِ وَإِنْ يـَكـُنْ مـِنـْكـُمْ مِئَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُونَ. (انفال /65)
اى پـيـغـمبر مومنان را بر جنگ تحريص كن كه اگر از شما بيست شكيبا باشند بر دويست نفر و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از آنان كه كفر ورزيدند چيره مى شوند، زيرا اين ها گروهى هستند كه ژرف انديشى نمى كنند.
در حـقـيـقـت تـعـداد نـفـرات بـالاتـر از ايـن بـايـد نـامـتـقـارن بـه حـسـاب آيـد؛ در هـمـان حـال خـداى مـتـعـال بـا اشاره به ضعف مومنان تخفيف مى دهد و نسبت متقارن را براى مومنان و كفار يك به دو قرار مى دهد:
الْآَنَ خـَفَّفَ اللَّهُ عـَنـْكـُمْ وَعـَلِمَ أَنَّ فـِيـكـُمْ ضـَعـْفًا فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِئَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مـِائَتـَيـْنِ وَإِنْ يـَكـُنْ مـِنـْكـُمْ أَلْفٌ يـَغـْلِبـُوا أَلْفـَيـْنِ بـِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مـَعَ الصَّابـِرِيـنَ. (انفال /66)
هـم اكـنون خداى متعال به شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعفى وجود دارد؛ پس اگر از شما صد نفر شكيبا باشند بر دويست نفر و اگر هزار نفر از شما باشند بر دو هزار نفر به اذن خدا چيره مى شوند و خداوند با شكيبايان است .
عامل مهم در اين تقارن كه بر اساس آن هماوردى تعريف مى شود شكيبايى و صبر است . در آيـات ديـگـرى هـم بـه ايـن نـكـتـه اشـاره شـده اسـت ؛ بـه عـنـوان مثال در تعريف از مجاهدان اشاره به استحكام آن ها با تعبير ((بنيان مرصوص )) نموده كه حاكى از استقامت و صبر آن هاست :
إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ. (صف /4)
به راستى خدا كسانى را كه در راه او در يك صف مى جنگند دوست دارد، گويا آن ها بنيانى آهنين هستند.
در جـاى ديگر، ضمن اشاره به تعدادى از انبياء كه مردان الهى بسيارى در كنار آن ها به جنگ با دشمنان پرداختند به استقامت و پايمردى آنها و در نهايت دوست داشتن آن ها به علت صبر و شكيبايى مى پردازد:
وَكـَأَيِّنْ مـِنْ نـَبـِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضـَعـُفـُوا وَمـَا اسـْتـَكـَانـُوا وَاللَّهُ يـُحـِبُّ الصَّابـِرِيـنَ. (آل عمران /146)
و چه بسا پيامبرى كه همراه او مردان الهى بسيارى جنگيدند، پس در برابر آن چه به آن ها در راه خدا رسيد سست نشدند و از خود ضعف نشان نداده قد خم نكردند و خدا شكيبايان را دوست مى دارد.
ابـن قـولويـه در كامل الزيارات در انتهاى يكى از زيارت هاى سيد الشهداء عليه السلام مى گويد بگو شهادت مى دهم كه مردان الهى بسيارى همراه تو جنگيدند آنگونه كه خداى مـتـعال گفته ، آنگاه اين آيه را مى آورد.230 شهداى كربلا مصداق بارز اين گونه مردان الهـى بـودنـد و نـبـرد روز عـاشـوراء مـصـداق بـارز و كامل نبردهاى نامتقارن مردان الهى با دشمنان خدا بود.
سـؤ ال عمده در اين جا علت اين پايمردى و شكيبايى است . چه چيز باعث مى شود مردان با ايـمـان در جـنـگ در مـقـايـسـه بـا دشـمـن كافر چنين با استقامت ظاهر شوند؟ پاسخ اين سؤ ال را در ايـمـان مـحـكـم آن هـا بـايـد جـسـتـجـو كـرد. ايـمـان بـه خـداى متعال و راستى پيامبر او و صدق وعده هاى الهى است كه چنين روحيه شكست ناپذيرى را در جـنگجويان مسلمان پديد مى آورد. در رويارويى مردان اندك طالوت با سپاه مجهز و بسيار جـالوت آن چـه بـاعـث پيروزى آن ها و روحيه رويارويى با سپاه بسيار جالوت شد ايمان به ملاقات پروردگار يعنى ايمان به آخرت و صدق وعده هاى الهى بود.
… فـَلَمَّا جـَاوَزَهُ هـُوَ وَالَّذِينَ آَمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يـَظـُنُّونَ أَنَّهـُمْ مـُلَاقـُو اللَّهِ كـَمْ مـِنْ فـِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ.
(بقره /249)
هنگامى كه او و كسانى كه همراه او ايمان آورده بودند از آن (نهر) گذشتند گفتند امروز ما در بـرابـر جـالوت و سـپـاهـيانش نيرويى نداريم ؛ آن ها كه مى دانستند خدا را ملاقات مى كـنـنـد گـفتند، چه بسا گروه اندكى كه بر گروه بسيارى به اذن خدا چيره گشتند و خدا با شكيبايان است .
در ديـدگـاه انـسـان هـاى با ايمان در نبردهاى الهى شكست و پيروزى هر دو مطلوب و منتهى به سعادت است . اين باعث مى شود كه جنگجوى مسلمان با همان روحيه تا آخرين رمق جان و آخرين قطره خون از تلاش و استقامت باز نايستد:
در شرايطى كه كفار از موفقيت هاى مسلمانان ناراحت و منتظر بودند اگر شكستى به آن ها مـى رسـيـد مـى گـفـتند ما از قبل حساب خود را جدا كرديم و با خوشحالى روانه مى شدند، خداى متعال به پيامبر دستور مى دهد كه به مومنان آموزش دهد كه هرگز چيزى به ما نمى رسد مگر آنچه خداوند براى ما مقدر فرموده است او سرپرست ماست و مومنان بايد بر خدا توكل كنند. آنگاه مى فرمايد:
قـُلْ هـَلْ تـَرَبَّصـُونَ بـِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ. (توبه /52)
بـگـو آيـا غـيـر از يـكـى از دو نـيـكـى براى ما انتظار داريد؛ در حالى كه ما انتظار داريم خداوند يا به دست ما و يا از جانب خويش شما را گرفتار عذاب نمايد، پس انتظار كشيد ما نيز با شما انتظار مى كشيم .
منظور از دو نيكى يكى پيروزى و چيرگى بر دشمن و نصر الهى و ديگرى فوز شهادت و سعادت ابدى است .

نتيجه گيرى

بـا تـوجـه بـه تـعريف ما از معنويت ، يعنى ايمان به غيب و نوعى ارتباط و انس با خداى مـتـعال و اولياء او، كه در انبياء و پيروان آن ها متجلى است ، مومنان با بهره گيرى از عمق ايمان و معرفتى كه نسبت به جهان و آفرينش دارند، در معنويت صحيح سرآمد روزگارند. آن هـا بـا اسـتـفـاده از معنويت و نورانيت و با پيگيرى اهداف الهى كه مستلزم تلاش خستگى نـاپذير و صبر و استقامت از يك سو، و زهد و عدم دلبستگى به دنيا است ، به انسان هاى آبـديـده اى تـبـديـل مـى شـونـد كـه در هـمـه عـرصـه هـاى زنـدگـى بـا نـشـاط و فعال ظاهر مى شوند.
مـردان و زنان با ايمان در عرصه هاى متناسب با ويژگى هاى خويش در راه خدا به مجاهده مى پردازند و هدفى جز رضوان الهى را در نظر ندارند. براى چنين انسان هاى فداكارى تـفـاوت نـمـى كـنـد در مـيـدان رزم بـاشـنـد يـا در مـيـدان خـانـواده و تـربـيـت فـرزنـد؛ مـال خـويـش را فدا كنند يا جان خويش را؛ با شمشير كلام به كارزار بروند يا با زبان اسلحه با دشمن رو برو شوند، و سر انجام به شهادت برسند يا در بستر بميرند.
اخلاق و معنويت با استفاده از روح ايمان در افراد با ايمان تجلى ويژه اى مى يابد و آثار خـود را در زنـدگـى فـردى و اجـتـمـاعى نشان مى دهد. انسان مومن با عطف توجه به صدق انـبـيـاء و وعـده هـاى الهى از روحيه جهادى بالايى برخوردار مى شود كه در ميدان هاى جنگ نـمـود خـاصـى پـيـدا مـى كند. قرآن مجيد برابرى يك به ده را براى مومنان در مصاف با كفار قرار مى دهد و احدى الحسنيين را نتيجه جهاد در راه خدا مى داند.
بنابر اين نه تنها در ميدان رزم ، بلكه در همه ميدان هاى زندگى ، انسان هاى با ايمان از روحـيـه تـلاش مـضاعف برخوردار مى شوند. تنها ويژگى ميدان جنگ اين است كه به علت نـياز به جان فشانى و فداكارى تا سرحد جان در مدت كوتاه ، رسيدن به همه آن اهداف را در زمـانـى اندك آسان مى سازد و تجلى گاه و محك معنويت و عمق ايمان مومنان مى گردد. گـويـا در فـرهـنـگ اسـلامـى ، به همين دليل جهاد درى از درهاى بهشت معرفى مى شود كه خـداى مـتـعـال آن را بـه روى دوسـتـان خـاص خـود گـشـوده اسـت و آرزوى شـهـادت در دل مومنان و عدم آن محك ايمان و نفاق قرار مى گيرد.

پي نوشت ها:

196. مرتضى مطهرى ، حكمتها و اندرزها، (قم : انتشارات صدرا، 1383 چاپ هفدهم )، ص 239 ـ 245.
197. مصطفى نورانى ، طب اسلامى ، ص 527 . 198. محمدتقى مصباح يزدى ، پرسش ها و پـاسـخ ‌هـا، (انـتـشارات موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى ((ره )))، ج 3، ص ‍ 77 ـ 78.
199. عقيقى بخشايشى ، چهارده نور پاك ، ج 14، ص 1898.
200. مـركـز المـصـطـفـى ، حـيـات السـيـد المـجـاهـد، بـه نقل از: ريحانه الادب ، ج 3، ص 401.
201. مـركـز المـصـطـفـى ، حـيـوه الشـهـيـد الثـانـى ، بـه نقل از: روضات الجنات ، ص 286.
202. مسجد انگجى تبريز، مقالات و گفتارها، 1413 ه‍ . ق ، ص 81 .
spiritualism .
idealism .
Leibniz .
Plato .
materialism .
Epicurus .
idealism subjective .
Fichte .
idealism objective .
Schelling .
.p ,1980 ,Press Humanities :Jersey New ,Religion and Philosophy of Dictionary ,Reese .L .W .213 .243Giovanni Gentile .
acutalism .215 216. همان ، ص 188.
217. نهج البلاغه ، قصار 439.
218. نهج البلاغه ، قصار 147.
219. نهج البلاغه ، قصار 289.
220. همان ، خطبه 193.
221. نهج البلاغه ، خطبه 109.
222. خيرالدين زركلى ، الاعلام ، ج 8 ، (بيروت : دارالملايين ، 1980)، ص 48.
223. محمد بن الطوسى (شيخ )، الامالى ، (قم : دارالثقافه )، ص 71. 224. همان .
225. بقره /257.
226. ابـن شـهـر آشـوب ، مـنـاقـب آل أ بـى طـالب ، (النـجف الا شرف : المكتبة الحيدرية : 1376ق .)، ص 242.
227. محمد حسن صفار، بصائر الدرجات ، (طهران : منشورات الاعلمى ، 1362)، ص 469.
228. محمد محمدى رى شهرى ، اهل البيت فى الكتاب و السنه ، ص 352.
229. كلينى ، كافى ، ج 5 ، ص 4.

منبع: مجله ی حصون

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد