برخورد علي (ع) با مخالفان
در پاسخ به سؤال فوق ميتوان به دو مدعا اشاره کرد: يكى اين كه بحثهايى نظير آزادى، به ويژه آزادى سياسى، در اسلام مسبوق به سابقه نبوده و نمىتوان در انديشهها
برخورد علي (ع) با مخالفان
در پاسخ به سؤال فوق ميتوان به دو مدعا اشاره کرد: يكى اين كه بحثهايى نظير آزادى، به ويژه آزادى سياسى، در اسلام مسبوق به سابقه نبوده و نمىتوان در انديشهها و متون اصيل اسلامى سراغى از آنها گرفت؛ زيرا اين بحثها مقتضاى دوران مدرنيته است كه از دوره مشروطيت وارد فضاى سياسى و ادبيات سياسى ايران شده است. به اين ترتيب در اين نگاه نمىتوان به متون و انديشههاى اصيل اسلامى براى نوع آزادى سياسى تمسك جست. بنابراين آزادى سياسى و مصاديق آن، مانند: حق تعيين سرنوشت، آزادى بيان، آزادى انتخابات و رأى دادن، تشكيل اجتماعات و احزاب سياسى و آزادى مطبوعات و…، اقتضاى زندگى سياسى كنونى است و نمىتوان سابقهاى براى آنها در گذشته پيدا كرد. آن چه در گذشته وجود داشته، بحث از آزادى معنوى، با تأكيد بر جنبههاى درونى فردى است و نه جنبههاى برونى و اجتماعى كه با آزادى سياسى نسبتى مىيابد.
مدعاي دوم بر خلاف مدعاى نخست معتقد است كه مىتوان از امكان و اعمال آزادى سياسى در انديشه و عمل امام علىعليهالسلام سخن گفت و مصاديقى براى آن جستوجو كرد. و اساساً بحث از آزادى سياسى در انديشه و متون اصيل اسلامى مسبوق به سابقه بوده و چيزى نيست كه پس از فضاى مدرنيته و در غرب پديد آمده باشد. مصاديق آزادى سياسى؛ نظير آزادى بيان، حق تعيين سرنوشت، آزادى انتقاد و آزادى گروههاى سياسىِ مخالف و… در حكومت امام علىعليهالسلام وجود داشته است و تنها امروزه شكل ظاهرى آنها تغيير نموده، اما محتوا و مضمون همان است. به عنوان مثال در اين مدعا، از امر به معروف و نهى از منكر، يك برداشت دموكراتيك و آزادى گرايانه مىشود كه نقش اساسى و مهم آن در حكومت آشكار مىگردد؛ زيرا مردم با عنايت به اين اصل، به امر نظارت بر حكومت و حاكمان پرداخته و هر گونه نارسايى و نابسامانى و انحرافى را در حاكمان ببينند، بدون اين كه عوارض منفى براى افراد داشته باشد و از عواقب آن وحشت داشته باشند، گوشزد مىكنند و حاكمان نيز متقابلاً پاسخگو هستند.
دو مدعاى فوق در پاسخ به سؤال اصلى اين مقاله مطرح و مورد بررسى و آزمون قرار مىگيرد، امّا مدعاى مختار اين پژوهش مدعاى دوم مىباشد و طبيعتاً اثبات اين مدعا، ابطال مدعاى ديگر را به همراه خواهد داشت. در ادامه مباحث را در چند بخش پي ميگيرم.
شايد لازم باشد در ابتدا به مفروض اساسي اين مقاله نيز اشاره شود و آن اين است که، انسان آزاد آفريده شده است و موجودى مختار مىباشد، بنابراين در طول زندگى خويش آزادانه دست به تصميمگيرى و انتخاب مىزند و به هر سوى كه بخواهد مىتواند حركت كند. زندگى انسانها بر اساس جبر پايه ريزى نشده و اگر اين گونه بود، اساساً دعوت پيامبران الهى نيز چيز مطلوبى نبود. آن چه مىتوان از اساس دعوت پيامبران آموخت، جنبه مختار بودن و آزدى انسان در تعيين راه و روش زندگى خويش است. پيامبران الهى انسانها را به سوى حق و حقيقت فرا مىخوانند و انسانها در پذيرش و عدم آن مختارند.
مسأله آزادى و آزادى سياسى، يكى از اساسىترين بحثهاى سياسى روز جامعه ما است. جستوجو در انديشه و رفتار امام علىعليهالسلام راه گشاى چالشهايى است كه بر سر راه آزادى در جامعه ما وجود دارد. فايده انجام چنين پژوهشهايى، علاوه بر آشنايى با انديشه و رفتار امام علىعليهالسلامدرباره آزادى، مىتواند راهكار و سازوكارى براى افراد و نهادهاى موجود در جامعه باشد، كه به آن حضرت تأسى نموده و از انديشه و رفتار آن حضرت پيروى كنند، تا از اين طريق بتوانيم به برپايى يك نظام سياسى مطلوب دست يابيم.
نصب حاكم و انتخاب حكومت
اساسىترين بحث در آزادى سياسى اين است كه آيا انتخاب يك حكومت و حاكم به رأى و نظر آزادانه مردم بستگى دارد، يا اين كه بايد به اجبار نوع حكومت و شخص حاكم را بر مردم مسلط نموده و آنان را به اطاعت از حاكمى كه هيچ انس و الفتى با او ندارند وادار ساخت؟ بى ترديد پاسخ منفى است و نمىتوان نوع حكومت و شخص حاكم را بر مردم تحميل كرد. حتى رسول اكرمصلى الله وعليه وآله هنگامى در مدينه نظام سياسى بر پا ساخت كه مورد پذيرش و قبول مردم آن سامان قرار گرفت.
امام علىعليهالسلام نيز همچون رسول اكرم صلىاللهوعليهوآله هنگامى كه با اقبال مردم روبه رو شد، تن به حكومت سپرد و رهبرى جامعه را بر عهده گرفت. چنان كه در طى 25 سال گذشته، به هر دليل ممكن، مورد پذيرش مردم قرار نگرفته بود. البته آن حضرت در مراحل و موارد گوناگون، اعتراض خود را نسبت به حكومت و حاكم آن آشكار ساخته بود كه حق وى را كه همانا جانشين حضرت رسولصلى الله وعليه وآله بوده است، غاصبانه از چنگ ايشان در آورده و حكومت را از ايشان دريغ كردهاند. به عنوان مثال آن حضرت در خطبه معروف به شقشقيه مىفرمايد: «هان به خدا سوگند! جامه خلافت را در پوشيد و مىدانست، خلافت جز مرا نشايد، كه سنگ آسيا تنها گرد استوانه به گردش درآيد.»
عدم اقبال عمومى به امام علىعليهالسلام براى در اختيار گرفتن حكومت، سواى جانشينى دينى و معنوى وى از سوى خداوند؛ يعنى «امامت» است. امامت ايشان و مرجعيت دينى حضرت علىعليهالسلام هيچ دخلى به پذيرش و عدم پذيرش مردم نداشت و در واقع منصبى الهى و معنوى بود. اما اينكه آن حضرت در مرتبه يك حاكم و فرمان روا و رهبر جامعه قرار گيرد، مىبايست از سوى مسلمانان مورد پذيرش قرار مىگرفت و چنين امرى پس از گذشت 25 سال از وفات حضرت رسولصلى الله وعليه وآله ميسر شد. و خسران عظيمى از اين ناحيه بر امت نوپاى اسلامى وارد آمد.
پس از قتل عثمان، مردم گروه گروه به سوى آن حضرت روى آورده و با اصرار فراوان رهبرى ايشان را آزادانه پذيرا شدند. امام علي (علیه السّلام) اين لحظه را اين گونه توصيف مىكند:
«شما دست بيعت دراز مىكرديد و من به علامت اكراه دست خود را پس مىكشيدم. شما دست خود را براى بيعت باز مىكرديد و من به عكس، به علامت امتناع از قبول، دست خود را مىبستم. ولع و تشنگى نشان داديد؛ مانند شتران تشنه كه به آب مىرسند، ازدحام به قدرى بود كه كفشها از پاها و رداها از دوشها افتاده، ضعفا پامال شدند، مردم مدينه و كسانى كه حاضر به بيعت بودند آن قدر اظهار خوشحالى و بهجت كردند، تا آنجا كه كودكان به پيروى از بزرگان غرق در شادى بودند، پيران سالخورده با كمال ضعف و ناتوانى آمدند كه بيعت كنند، بيماران با مشقت فراوان از بستر بيمارى به خاطر بيعت حركت كردند و آمدند، حتى زنان و دختران براى بيعت كردن سر از پا نمىشناختند.»
موارد متعددى در «نهج البلاغه» آمده، كه حضرت در آنها به توصيف صحنه بيعت مردم با خود پرداخته است. به هر تقدير مردم آزادانه به انتخاب امام براى حكومت تن دادند. امامعليهالسلام در نامهاى كه به مردم كوفه مىنويسد، اين مسأله را يادآورى كرده و مىگويد: «بايعنى الناس غير مستكرهين و لا مجبرين، بل طائعين مخيّرين؛ پس با من بيعت كردند، نه از روى اكراه، و نه از روى اجبار، بلكه فرمانبردار و به اختيار»
در برخى موارد نيز امام از اين كه خلافت و حكومت به وى تحميل شده است، سخن به ميان آورده و نسبت به آن اظهار عدم تمايل كرده و مىگويد: «به خدا، كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت حاجتى نه، ليكن شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را به عهدهام گذاشتيد.» در موارد متعدد ديگرى نيز آن حضرت يادآورى مىكند كه بيعت مردم با ايشان، بدون هر گونه اجبار و اكراهى بوده است و بيعت كنندگان، آزادانه و با اختيار تمام ايشان را به حكومت برگزيده و با آن حضرت بيعت كردهاند.
بنابراين پذيرش حكومت امام علىعليهالسلام توسط مردم با طوع و رغبت و آزادانه انجام گرفته و امام نيز در سخنان خود در نهج البلاغه بر اين حق صحه گذاشته است. آن حضرت حكومت خويش را به پذيرش آزاد مردم متكى كرده و آن را يك جنبه قوّت حكومت خويش بر مىشمارد. وقتى مردم آزادانه به حكومتى تن ندهند، بى ترديد در برابر آن كارشكنى كرده و مخالفت و نارضايتى خويش را با ابزارهاى گوناگون آشكار و نمايان خواهند كرد. پذيرش آزادانه حكومت و شخص حاكم توسط مردم، كارايى اين حكومت را به نحو چشمگيرى بالابرده و ضامن حضور مردم در صحنههاى گوناگون خواهد شد. در اين صورت كارشكنىها و عدم كارايى حكومت نيز به حداقل خود رسيده و نظام به سمت اهداف مورد نظر، با توجه به حمايت مردم حركت خواهد كرد.
در يك جمع بندى از سخنان امام علىعليهالسلام، كه در نهج البلاغه گرد آمده است مىتوان گفت كه سخنان ايشان درباره نحوه به حكومت رسيدن و نصب حاكم و انتخاب حكومت توسط مردم به دو گونه مطرح شده است: يكى اين كه در برخى موارد ايشان به صراحت از حق خود ياد كرده، خلافت و حكومتِ بر مردم را از آن خود مىداند و در موارد متعددى نيز يادآور مىشود كه اين حق مسلم ايشان غصب شده است. در موارد ديگرى نيز به نظريه انتخاب حكومت و حاكم توسط مردم اشاره داشته و حكومت زورمدارانه و سلطه گرانه را بر نمىتابد و مردم را در اين زمينه صاحب نقش و اثر مىداند. لازم به ذكر است كه موارد متعددى از اين قبيل در مقاله حاضر آمده است.
شايد بتوان گفت، وجه جمع اين دو نظريه اين است كه بگوييم: آن حضرت قائل به نصب الهى با انتخاب و رجوع مردم به امام هستند. بنابر اين مردم به حكومت مشروعيت نمىبخشند و تنها در كارآمدى حكومت نقش خواهند داشت. با توجه به اين وجهِ جمع كه بين ديدگاههاى امام علىعليهالسلام صورت گرفت، بيعت مردم با حاكم و شخص ايشان، نقش مشروعيت بخشى نخواهد داشت و تنها در مقبوليت و كارآمدى حكومت نقش دارد؛ به سخن ديگر، مشروعيتِ حاكم، الهى است، ولى تشكيل حكومت و نظام سياسى در گرو پذيرش مردم است.
آزادى انتقاد
يكى از مصاديق آزادى سياسى، آزادى در انتقاد از عملكرد زمامداران و كارگزاران نظام سياسى است. انتقاد، جريان دو سويه؛ يعنى بيان قوّتها و ضعفها است، اما غالباً مقصود از انتقاد بيان نارسايىها و نابسامانىهاى موجود در سطح جامعه است. وقتى سخن از عرصه اجتماع به ميان مىآيد، مخاطب انتقاد، حاكم و مسئولان هستند كه به تنظيم امور جامعه مىپردازند. به اين ترتيب مردم به بيان مشكلات و معضلات اجتماعى پرداخته و با طرح كاستىها، حكومت را به چاره جويى و حل مشكلات و معضلات فرا مىخوانند.
امام علىعليهالسلام علاوه بر اين كه انتقاد از مسئولان را آزاد مىداند، حتى مردم را تشويق مىنمايد تا بدون ترس و اضطراب، زبان به انتقاد بگشايند و به طرح آن چه سد راه پيشرفت خود و جامعه است بپردازند و خطاهاى دولتمردان را آشكارا مطرح سازند و براى از بين بردن موانع و جبران خطاها ارايه طريق نمايند. ايشان در فرمان خويش به مالك اشتر درباره اين كه مردم بايد آزادانه و بدون لكنت زبان و هرگونه ترس و اضطرابى به ابزار رأى و نظر خود بپردازند مىفرمايد:
«بخشى از وقت خود را خاص كسانى قرار بده كه به تو نياز دارند. خود را براى كار آنان فارغ دار و در مجلس عمومى بنشين و در آن مجلس در برابر خدايى كه تو را آفريده فروتن باش، سپاهيان و يارانت را كه نگهبانانند، يا تو را پاسبانانند، از آنان باز دار، تا سخنگوىِ آن مردم، بىهيچ درماندگى در گفتار با تو گفتوگو كند، كه من بارها از رسول خداصلى الله وعليه وآله شنيدم كه مىفرمود: (هرگز امتى پاك و آراسته نگردد كه در آن امت [بىآن كه بترسند] و در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند.) و درشتى كردن و درست سخن نگفتن آنان را برخود هموار كن و تندى بر آنان و خود بزرگبينى را از خود بران، تا خدا بدين كار درهاى رحمت خود را برروى تو بگشايد و تو را پاداش فرمانبرى عطا فرمايد.»
در انديشه و عمل امام علىعليهالسلام انتقاد چنان كه بسيارى مىپندارند، امرى مذموم و نكوهيده نيست، بلكه آنان كه با زبان و قلم به انتقاد مىپردازند، همچون آينهاى شفاف و زلالاند، كه آنچه آلودگى و ناراستى است، بى هيچ چاپلوسى و تمليقى وا مىتابانند. توصيه و تأكيد امام علىعليهالسلام در نامه خود به مالك اشتر اين است كه نزديكترين كسان وى بايد افرادى باشند كه همچون آينه همواره سخن حق را، هر چند تلخ در گوش وى زمزمه مىكنند. آن حضرت در جاى ديگر مىفرمايد:
«و آن كس را بر ديگران برگزين كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد، و در آن چه كنى ياگويى [و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد] كمتر يارىات كند. و به پارسايان و راستگويان بپيوند، و آنان را چنان بپرور كه تو را فراوان نستايند، و با ستودن كار بيهودهاى كه نكردهاى خاطرت را شاد ننمايد، كه ستودن فراوان، خود پسندى آرد، و به سركشى وا دارد.»
در سخنان امام على عليهالسلام موارد متعددى را مىتوان يافت كه از ديگران انتقاد نموده و انتقاد در نزد وى امرى دشوار، نامشروع و نامطلوب نبوده است، بلكه انتقاد بهترين چيزى است كه حاكمان را كنترل و مهار مىكند و آنان را از سركشى و طغيان باز مىدارد. لبه تيز انتقادهاى امام، شامل حال كسانى مىشد كه خلافت را از آن حضرت دريغ ورزيده بودند. از جمله در انتقاد از خليفه نخست مىفرمايد: «هان به خدا سوگند! جامه خلافت را در پوشيد و مىدانست خلافت جز مرا نشايد، كه سنگ آسياتنها گرد استوانه به گُردش درآيد.» و نيز در انتقاد از خليفه سوم مىخوانيم:
«تا اينكه سومين قوم؛ يعنى عثمان به مقصود رسيد و هم چون چارپا بتاخت، و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت و پياپى دو پهلو را آكنده كرد و تهى ساخت. خويشاوندانش با او ايستادند، و بيت المال را خوردند و بر باد دادند.؛ مانند خوردن شتر با ميل تمام گياه بهار را [چندان اسراف ورزيد] كه كار به دست و پايش پيچيد و پرخورى به خوارى و خوارى به نگونسازى كشيد.»
انتقاد در صورتى كه از روى حسن نيت و حسن تشخيص صورت گيرد، بهترين ابزارى است كه بدان سبب مىتوان حق و حقيقت را در جامعه حاكم ساخته و جامعه را به سمت مطلوب هدايت كرد. آيت الله مطهرى ضمن بحث از حقوق مردم بر يكديگر، حكومت امام علىعليهالسلام را عالىترين مظهر دموكراسى مىداند؛ زيرا با آنكه آن حضرت، خود امام است و قدرتهاى مادى و معنوى را در اختيار دارد، به مردم جرأت و جسارت انتقاد و اعتراض مىدهد.
امام علىعليهالسلام نه تنها خود به انتقاد مىپردازد، بلكه همواره مردم را نيز بدان فرا خوانده و آنان را تشويق و توصيه مىكند كه از گفتن حق، به ويژه در نزد حاكم امتناع نكنند، هر چند تلخ و گزنده باشد. در بخشى از سخنان آن حضرت در اين باره مىخوانيم: «از گفتن حق باز مايستيد، كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.»
انتقادگرى و انتقادپذيرى در جامعه به افراد امكان مىدهد، تا كاستىها را بر ملا و حاكمان را مطلع ساخته و در جهت رفع آنها گام بردارند. امر به معروف و نهى از منكر، مصداق بارز انتقاد و انتقادگرى است كه وظايف و مسئوليت سه گانهاى را مىآفريند: مسئوليتى كه يك فرد مسلمان در برابر ديگر مسلمانان و نيز در برابر دولت اسلامى و هم چنين دولت اسلامى در قبال مردم دارد. شايد بتوان گفت: جنبه مهم و اساسى اين فريضه شرعى در آنجا است كه روى امر و نهى با حاكمان باشد و مردم به اين وظيفه الهى در برابر زمامداران عمل و آنان را به خير فرا خوانده و از منكر باز دارند. وظيفه كارگزاران نظام سياسى در برابر چنين نقدهايى، پذيرش و پاسخگويى مناسبِ عملى و قولى است. در چنين صورتى است كه جامعه به سمت صلاح و صواب حركت كرده و روى آرامش و سلامت خواهد ديد.
آزادى گروهها و جريانها
از جمله مصاديق ديگر آزادى سياسى، آزادى گروهها و جريانهاى سياسى در حكومت و نقش و تأثير گذارى آنها بر دولتمردان و حكومت است. در عصرى كه امام علىعليهالسلام قدرت سياسى را در دست داشت، گروههاى مختلفى بودند و پديد آمدند كه از آزادى عمل بيشترى برخوردار بودند. به ويژه كه امام در آغاز خلافت خويش افرادى را كه با وى بيعت نكردند وادار به بيعت نساخت و مخالفت و عدم بيعت آنان را تحمل نمود و در عين حال حقوق اجتماعى و شهروندى آنان را نيز مراعات مىكرد.
عملكرد امام درباره خوارج كه در واقع از اصحاب آن حضرت بودند و در جنگ صفين از صف ياران ايشان جدا شدند، مصداق بارزى از وجود آزادى عمل گروهها و تشكلهاى، به ويژه مخالف، در دوره حكومت امام است. خوارج كه محصول جنگ صفين و تزوير عمروعاص و معاويه و مهمتر از همه، جهل خويش بودند، در همان ابتدا متاركه جنگ نموده و حكميت را بر امام تحميل كردند. در ادامه نيز همين گروه، فرد مورد نظر خود را براى داورى برگزيده و به توصيههاى آن حضرت توجهى نكردند و در نهايت كه متوجه شدند كار آنها اشتباه بوده و راه خطايى را پيمودهاند، توبه كردند و به امام علىعليهالسلام نيز فشار مىآوردند كه از كار ناكرده و تحميلى كه خود بر آن حضرت كرده بودند، توبه كند.
امام زير بار سخنان آنان نرفت؛ زيرا متاركه جنگ، پيدايش حكميت، انتخاب ابوموسى اشعرى براى حكميت و در نهايت نتيجهاى كه از حكميت گرفته شد، هيچ يك با رضايت و تصميم شخص امام نبود، بلكه هر سه به وى تحميل شد و ايشان چارهاى جز پذيرش نداشت. به اين ترتيب آن حضرت نمىتوانست، نسبت به كارى كه از ابتدا با پيدايش آن مخالف و بر خلاف خواست و ميل او بوده، پوزش بخواهد و تسليم خواست خوارج گردد.
خوارج تا پيش از طغيان و قيام مسلحانه عليه حكومت، آزادانه به ابراز رأى و نظر خويش و انتقاد از امام علىعليهالسلام مىپرداختند، اما امام با منطق و استدلال به رد ديدگاههاى آنان مىپرداخت و هيچگونه فشار و اجبارى بر آنان وارد نمىساخت. آنان از حقوق كامل اجتماعى و شهروندى خويش بهرهمند بودند، آزادانه با امام و اصحاب به بحث مىپرداختند و از عقايد خود دفاع مىنمودند. آيت الله مطهرى با توجه به مشى و منش امام علىعليهالسلام در برابر خوارج مىگويد: «شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد.»
بنابراين گروهى؛ مانند خوارج پس از اين كه به مخالفت با امام پرداختند، در حد اعلاى از آزادى برخوردار بودند و هيچگونه فشار سياسى از سوى حكومت به آنان وارد نيامد. البته آزادى آنان تا جايى بود كه دست به سلاح نبردند و عليه امنيت اجتماعى و حكومت مشروع و قانونى به قيام مسلحانه دست نزدند. اما هنگامى كه امنيت عمومى را مختل و عليه حكومت به صورت مسلحانه قيام كردند، ديگر جاى گذشت و آزاد گذاشتن نبود؛ زيرا ديگر مسأله اظهار عقيده و انديشه مطرح نبود، بلكه به امنيت اجتماعى اخلال وارد آمده و عليه حكومت مشروع به صورت مسلحانه قيام شده بود. در نهج البلاغه درباره جريان حكميت و نافرمانى ياران وى در اين باره مىخوانيم:
«من ديروز فرمان مىدادم و امروز فرمانم مىدهند. ديروز باز مىداشتم و امروز بازم مىدارند. شما زنده ماندن را دوست داريد و مرا نرسد كه شما را به چيزى وادار كنم كه ناخوش مىانگاريد.»
در موردى ديگر نيز نافرمانى اصحاب خويش را چنين توصيف مىكند:
«شما را از كار حاكميت باز داشتم اما شما سرباز زديد. با من در افتاديد و مخالفت ورزيد، تا اينكه به ميل و خواهش شما رفتار كردم. شما اى سبكسران، اى بىخردان نادان، اى ناكسان! من نه بلايى براى شما آوردم و نه زيانى برايتان خواستم.»
حضرت در موارد متعدد ديگرى نيز به اين مطلب اشاره مىكند كه ياران وى فرمانش را اطاعت نمىكنند. و براى يارى وى و يارى دينِ حق به پا نمىخيزند و دست دشمنان را در ستمگرى باز
مىگذارند. امام در خطبههاى متعدد، ياران خود را سرزنش و مذمت مىكند. به هر روى ياران و اصحاب وى و گروهها و جريانها در حكومت امام علىعليهالسلام به اندازهاى آزادى عمل داشتند كه، بتوانند عقايد و نظرات خويش را به گوش ديگران برسانند و كسى را ياراى تعرض به آنان نباشد. تنها زمانى جلوى آنان گرفته مىشد كه سوداى قيام مسلحانه در سر مىپروراندند، اسلحه به دست مىگرفتند و به ناامنى و شرارت مىپرداختند. در اين هنگام امام با شمشير به آنان پاسخ مىداد، چنان كه با خوارج در نهروان چنين معامله كرد.
نتيجه
اين كه آيا مىتوان از امكان و اعمال آزادى سياسى در انديشه امام علىعليهالسلام گفتوگو كرد و سازوكارها و مصاديقى در انديشه و رفتار امام علىعليهالسلام در اين باره يافت، سؤال اصلى اين نوشته بود. در پى اين پرسش دو مدعا مطرح شد. با توجه به مدعاى نخست كه معتقد بود بحث از آزادى سياسى، بحثى جديد است كه در متون و انديشههاى اصيل اسلامى مسبوق به سابقه نيست، امتناع آزادى سياسى در انديشه و عمل امام علىعليهالسلام نتيجه گرفته مىشود و نمىتوان سازوكار و مصداقى از آزادى سياسى در انديشه آن حضرت و به طور كلى انديشهها و مكتوبات كهن و اصيل اسلامى يافت. اين مدعا در ضمن بحثهاى انجام شده ابطال شد.
بر طبق مدعاى دوم؛ يعنى امكان و اعمال آزادى سياسى در انديشه و رفتار امام علىعليهالسلام به اثبات رسيد و برخى سازوكارها و مصاديق آزادى سياسى در ضمن بحثها ارايه شد. اين مدعا معتقد است تنها صورت و شكل آزادى سياسى اندكى تغيير يافته است، اما در محتوا و مضمون تغييرى حاصل نشده است. در اين مدعا مسأله بيعت مردم با حاكم، در جايگاه و همسان با مسأله رأى و انتخابات در عصر حاضر است و تفسيرى آزادى گرايانه از آن مىشود.
آزادى سياسى خواه به معناى آزادى فعاليت مخالفان در محدوده قانون و خواه به معناى نقش و تأثير گذارى مردم در حكومت و خواه به معناى رابطه متقابل فرد و دولت تفسير و تعريف شود، در هر صورت در انديشه امام علىعليهالسلام مىتوان محتوا و مصاديق اين تعاريف را پيدا نمود.
در دوره پنج ساله حكومت امام علىعليهالسلام مخالفان ايشان مجاز به فعاليت بودند، به ويژه اينكه به ابراز رأى و نظر و عقايد خويش نيز مىپرداختند. همچنين آزادى افراد و گروهها و انتقاد از عملكرد حكومت و حاكم نيز در انديشه امام مفروض گرفته شده است. حتى ايشان شخصاً مردم را تشجيع و تشويق مىكردند كه به نقد حكومت و حاكمان و بيان كاستىها و انحرافات بپردازند و جامعه را به صلاح رهنمون شوند. به حاكمان نيز توصيه مىكردند كه پذيراى انتقادهاى منتقدين باشند و امنيت آنان را تأمين كنند. انتقاد در انديشه امام علىعليهالسلام امرى مذموم و ناپسند شمرده نمىشود، بلكه راه و روشى است كه بدان وسيله جامعه سامان خواهد يافت. خير و صلاح رعيت و والى در انتقادگرى و انتقاد پذيرى است.
همچنين در انديشه و عمل امام علىعليهالسلام، مردم حق تعيين سرنوشت خويش را دارا هستند و مىتوانند هر نوع حكومت و شخص حاكمى را پذيرا بوده و به حكومت وى گردن نهند. در اين نگاه، اگرچه امامت و جانشينى حضرت رسول اكرمصلى الله وعليه وآله يك امر تعيينى و الهى است، اما پذيرش خلافت و حكومت آن حضرت تحميلى نيست و مردم آزادند حاكميت امام را پذيرا شوند و يارد نمايند. همانگونه كه در طى 25 سال پس از رحلت رسول اكرمعليهالسلام مردم و جامعه اقبالى به حضرت على نداشتند و از سوى حضرت نيز هيچ گونه تحميلى در اين باره صورت نگرفت، گر چه در موارد فراوان يادآورى مىنمود كه حق ايشان از سوى ديگران غصب شده، از اين رو پس از گذشت 25 سال امام علىعليهالسلام در اثر و اقبال و توجه و اصرار مردم پذيراى حكومت شد و آن را وسيله اقامه عدالت قرار داد.
منبع: باشگاه اندیشه
/س