طلسمات

خانه » همه » مذهبی » مبانی آزادی در كلام و فقه شیعه (3)

مبانی آزادی در كلام و فقه شیعه (3)

مبانی آزادی در كلام و فقه شیعه (3)

عصمت, نيرومند بودن عقل و رشد بسيار بالاى تفكر و انديشه است در مرتبه اى كه هيچ گاه مغلوب نمى شود. انسانها در مراتب تعقل و تفكر مختلف هستند; مانند ديگر نيروهاى خدادادى كه در انسانها در مراتب مختلف ظهور مى كند.
بالاترين مرتبه از تعقل و انديشه كه اشتباه و خطا و گناه در آن راه نمى يابد, عصمت است. پيامبر يا امام چون در خداشناسى, عظمت و قدرت و ديگر صفات خدا را در

c62564f5 3566 4c16 afc6 28e1f16fc10a - مبانی آزادی در كلام و فقه شیعه (3)
140705 - مبانی آزادی در كلام و فقه شیعه (3)
مبانی آزادی در كلام و فقه شیعه (3)

نويسنده: سيد نورالدين شريعتمدار جزائرى

معناى عصمت

عصمت, نيرومند بودن عقل و رشد بسيار بالاى تفكر و انديشه است در مرتبه اى كه هيچ گاه مغلوب نمى شود. انسانها در مراتب تعقل و تفكر مختلف هستند; مانند ديگر نيروهاى خدادادى كه در انسانها در مراتب مختلف ظهور مى كند.
بالاترين مرتبه از تعقل و انديشه كه اشتباه و خطا و گناه در آن راه نمى يابد, عصمت است. پيامبر يا امام چون در خداشناسى, عظمت و قدرت و ديگر صفات خدا را در بالاترين سطح دارا مى باشد, از اين رو هيچ گاه مغلوب افكار شيطانى و هواى نفس نمى شود و در فكر و انديشه آنها نافرمانى خدا راه پيدا نمى كند و قوت و نيروى بالاى تفكر در او سبب مى شود كه خطا و اشتباه نيز نكند, با اينكه قدرت بر نافرمانى و توانايى بر گناه را دارد; اما انديشه بالاى او, او را از گناه بيزار مى كند. او در ذات خود مى تواند اشتباه كند; اما قوت تعقل و توجه او به امور و مطالب سبب مى شود كه خطا نكند; مانند كسى كه حافظه اى بسيار قوى دارد و چيزى را فراموش نمى كند.
معناى عصمت اين نيست كه خدا او را بر ترك گناه اجبار كرده است و تكليف از او مرتفع شده است; بلكه نيروهاى قوىاى كه در نفس اوست, مانع از گناه مى شود; مانند نيروى قوى عقلى, توجه و زيركى بسيار بالا, تيزهوشى, ذكاوت, صفاى نفس و كمال توجه به لزوم اطاعت از خدا و دورى از گناه و خطا.
اگر پيامبر و يا امام با عصمت خود, قدرت بر گناه نداشته باشد, ديگر تكليفى هم متوجه او نيست, با اينكه پيامبر در انجام تكاليف الهى از ديگران سزاوارتر است و خداوند در قرآن به او تكليف كرده است ((فاعبد ربك حتى يإتيك اليقين))(32) پروردگارت را عبادت كن تا به يقين برسى.
اگر پيامبر يا امام قدرت بر گناه نداشته باشد, مقام او از مومنان صالح پايينتر خواهد بود; زيرا ديگران قدرت بر گناه را دارند و آن را ترك مى كنند و پيامبر يا امام نمى تواند گناه بكند كه نمى كند. پس عصمت در پيامبر و امام از او تكليف را برنمى دارد; بلكه رعايت تكليف را بر او لازم تر مى كند.

دليل بر لزوم عصمت

چرا پيامبر يا امام بايد عصمت داشته باشد؟
1ـ اگر پيامبر يا امام, معصوم از گناه و خطا نباشد, وثوق و اعتماد به گفتار و كردار او پيدا نخواهد شد; زيرا احتمال مى رود كه دروغ بگويد و يا فراموش كند و يا حكمى را ترك كند. در اين صورت نمى توان بر او اعتماد كرد و احكام شرع را از او گرفت.
2ـ اگر گناه كند, در اين صورت يا پيروى كردن از او واجب است و يا واجب نيست. اگر واجب باشد, اجتماع ضدين لازم مىآيد; يعنى از يك طرف واجب است آن كار را انجام بدهيم و از طرف ديگر لازم است آن را ترك كنيم و اجتماع ضدين محال است. و اگر پيروى از او لازم نباشد, نبوت و يا امامت او بى اثر خواهد بود, پس پيامبر و امام گناه نمى كند.
3ـ اگر گناه كند, بايد او را از گناه بازداشت و او را اذيت كرد و از او بيزارى جست; با اينكه اذيت كردن و بيزارى از پيامبر يا امام حرام است, پس هيچ گاه گناه نمى كند.
4ـ اگر پيامبر يا امام مرتكب اشتباه شود, نياز پيدا مى كند تا كسى او را از اشتباه نگهدارى كند و حق را به او بگويد و كسى كه او را نگهدارى مى كند, اگر خود معصوم باشد, پس عصمت لازم است و اگر معصوم نباشد, به ديگرى نياز پيدا مى كند كه او را نگهدارى كند و در اين صورت تسلسل لازم مىآيد و تسلسل باطل است.
5ـ از خداى حكيم قبيح است كه مردم را وادار به پيروى كردن از كسى كند كه گناه مى كند و يا اشتباه دارد; زيرا پيروى كردن از گناه و اشتباه امرى قبيح است و بر خداى حكيم قبح آن روشنتر است. و چون خدا مردم را به پيروى از پيامبر و امام وادار نموده, روشن است كه آنها گناه و اشتباه ندارند.
6ـ اگر عصمت نباشد, مردم از او متنفر مى شوند و از او پيروى نمى كنند و پيروى نكردن مردم, نقض غرض نبوت و امامت است; زيرا غرض از نبوت و امامت پيروى كردن مردم از پيامبر و امام است. دليلهاى عقلى و نقلى ديگرى نيز هست كه عصمت را در پيامبر و امام لازم مى داند.
و اما پاسخ اعتراض سوم; يعنى نص بر امامت مخالف با آزادى است.
پيش از اين گفتيم به كارگيرى آزادى در تمام افراد بشر نياز به قانون دارد و قانون بايد از طرف خدا باشد و مبلغ قانون خدا نيز پيامبر است.
امام, جانشين پيامبر و ادامه دهنده راه اوست و در پيامبر و امام عصمت لازم است. جز خدا كسى نمى تواند فرد معصوم را شناسايى كند و او را به عنوان پيامبر يا امام معرفى نمايد. خدا, پيامبر را معرفى مى كند و پيامبر, امام را از طرف خدا. اگر كسى بگويد نصب امام از طرف پيامبر با آزادى مردم مخالف است, بايد به اين مطلب نيز معتقد شود كه نصب پيامبر از طرف خدا نيز با آزادى مردم مخالف است و نتيجه, اين خواهد شد كه بشر نياز به امام ندارد, نياز به پيامبر و نياز به قانون الهى ندارد; دنياى بشر, دنياى جنگل است كه در آن نظم و انتظام لازم نيست و پايمال شدن حقوق ضعيفان مانعى ندارد و ديگر سخنان باطل و بى اساس كه انديشه صحيح بشرى آن را مردود مى كند.
و چيزى كه انسان را به تعجب مى اندازد, اولويت و لزوم افضليت در امام است كه در نوشتار دكتر محمد عماره است; از يك طرف ادعا مى كند انسان در انتخاب امام كه جانشين پيامبر است بايد آزاد باشد و هيچ گونه تضييق و تقييدى نبايد آزادى انسان را تهديد كند و از طرف ديگر مى گويد امام بايد افضل از تمام امت باشد. در اينجا عبارت او را نقل مى كنيم:
((و من الامثله التى تشهد بذلك موقفهم من امامه الافضل و امامه المفضول و ايهما يقدم على الثانى فى الاختيار لهذا المنصب و بديهى ان الافضل هو الاولى بالتقديم)). (33)
در بخش بيان عزل امام و قدرت مردم بر بركنار كردن امام از منصب خود اگر از او خطايى و يا گناهى ديدند, مى نويسد: از جمله نمونه هايى كه گواه بر اين مطلب مى باشد, اين است كه معتزله, امام شدن افضل و مفضول را بررسى نموده و بحث كرده اند كه كدام يك از آنها بايد امام شود; افضل! و يا مفضول. و روشن است كه افضل بايد امام شود و او سزاوارتر به امامت است.
سپس مى گويد: چيزى كه ملاك فضل است و با بيشتر داشتن آن انسان افضل مى شود, مصلحت انديشى براى امت است. او در اين خصوص چنين بيان داشته است:
((ان الفضل المطلوب فى الامامه انما يراد لما يعود على الكافه من المصلحه)). (34) همانا فضل مطلوب در امامت رعايت مصلحت تمام افراد امت است.
پس از بيان اين مطلب, شرط ديگرى را نيز بيان داشته و مى گويد:
((و كذلك القول فى من يعرف ان انقياد الناس له إكثر واستنامتهم اليه إتم و شكواهم اليه إعظم فهو بالتقديم إحق)) هر كس مردم از او بيشتر فرمانبرى كنند و از او بيشتر به كمال برسند و درد دل خود را بيشتر به او بگويند, سزاوارتر به منصب امامت است.
آنگاه صفات زشتى را كه نبايد در امام باشد, مانند: شتاب زدگى, زودباورى, قضاوت عجولانه, خشونت و شدت در برخورد با مردم و…(35) را بيان كرده است.
حال اين پرسش پيش مىآيد كه اگر بناست امام افضل باشد, نفوذ كلمه داشته باشد و از صفات زشت منزه باشد و مردم نبايد هر كسى را انتخاب كنند, چرا وجود اين صفات و شرايط, مخالف با آزادى و حق انتخاب نيست; اما اشتراط عصمت كه جامع تمام صفات كمال و بيزارى از تمام صفات زشت و قصور است ـ كه شيعه با دلالت قرآن و سنت و عقل آن را پذيرفته ـ مانع آزادى است و آيا اعتراف به لزوم امامت افضل اعتراف به لزوم عصمت نيست!؟
علاوه بر اين, تمام انديشمندان اهل سنت كه در موضوع امامت سخن گفته و امامت را براى امت اسلام لازم و ضرورى دانسته اند, براى امام صفات ويژه اى را شرط دانسته اند و هيچ انديشمند و عالمى از اهل سنت يافت نشده است كه براى امام اوصافى را لازم نداشته باشد و بگويد هر فاسق و فاجرى مى تواند امام شود.
شيعه نيز براى امام, صفت عصمت را به حكم عقل و شرع لازم مى داند و اگر اعتقاد به عصمت در امام, با آزادى بشر مخالفت دارد, هر صفتى كه علماى اهل سنت در امام شرط دانسته اند نيز بايد با آزادى بشر مخالف باشد.
بنابراين, آمدن پيامبر و امام نه تنها مانع آزادى انسان نيست; بلكه پيامبر و امام بهترين راه به كارگيرى آزادى را نشان مى دهند و به همان دليل كه بشر نمى تواند قانون كامل وضع كند و نمى تواند كسى را به عنوان پيامبر معرفى كند و مقام نبوت را به او بدهد, به همان دليل بشر, خود نمى تواند امام پس از پيامبر را معين كند.

انسان دو بعدى است

آنچه را در موضوع نياز به قانون بيان كرديم, ملاحظه بعد مادى انسان است كه او را به قانون نيازمند مى كند و اگر انسان را از بعد معنوى نيز ملاحظه كنيم, نياز به قانون و پيامبر و امام براى او بيشتر خواهد بود. زيرا انسان تنها در بعد مادى خلاصه نمى شود تا بشر بتواند از راه شناخت نيازهاى مادى و ديگر روابط مادى ميان افراد جامعه, براى خود قانون وضع كند; بلكه انسان داراى دو بعد است; بعد مادى و بعد معنوى. اگر بر فرض انسان بتواند بعد مادى خود را شناسايى كند و براى رفع نيازهاى آن, قانونى وضع كند; ليكن بعد معنوى انسان ناشناخته است و در هيچ آزمايشگاهى قابل تجزيه و تحليل و شناخت نيست. اگر تنها براى بعد مادى انسان قانون وضع شود, نيمى از نيازهاى بشر ناديده گرفته شده است.
زندگى انسان تنها در اين جهان خلاصه نمى شود و دنياى ديگرى نيز وجود دارد كه انسان بايد خود را براى آن آماده سازد. ارتباط جسم با روح, بعد مادى و معنوى و دنيا و آخرت انسان تنگاتنگ است و قابل تفكيك و جدايى نيست.
آخرت, وجهه ملكوتى زندگى دنيوى است. قرآن مى فرمايد: ((من كان يريد العاجله عجلنا له فيها ما تشإ لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا و من إراد الاخره و سعى لها سعيها و هو مومن فاولئك كان سعيهم مشكورا)).(36)
هر كس طالب دنياى نقد باشد, آن مقدار كه بخواهيم به او مى دهيم, سپس براى او جهنم را قرار داده ايم كه نكوهيده و رانده شده وارد آن مى گردد و هر كس خواهان آخرت باشد و كوشش شايسته آن را انجام دهد, پس كوشش آنان مورد قدردانى قرار خواهد گرفت.
يعنى اگر انسان تنها در انديشه دنيا باشد و هدفى جز دنيا نداشته باشد, به هدف عالى آخرت نمى رسد; ولى لطف و كرم خدا ايجاب مى كند كه از همان هدف دنيايى نيز به او بهره اى بدهد.
امام خمينى در موضوع بعد معنوى انسان, چنين مى گويد:
خداوند انسان را بر فطرت الهى آفريد كه عشق به كمال مطلق است. از اين رو همه انسانها از خرد و كلان, عاشق كمالى هستند كه نقص در آن نيست, نورى كه در آن تاريكى نيست و دانشى كه در آن نادانى نيست.
پيرو اين فطرت, فطرت ديگرى است كه بيزارى از هرگونه كوتاهى و نقص است. و روشن است كه كمال مطلق خداست و انسان در فطرت خود عاشق خداست, هرچند از آن غافل است.
انسان با اين دو فطرت بايد دو بال بسازد و به آشيانه اصلى كه آستانه حضرت دوست و درگاه اوست, پرواز كند.
پس از آفرينش انسان بر اين دو فطرت, خداوند مى دانست كه به واسطه گرفتار شدن به قواى حيوانى شهوت و غضب و نيروى شيطانى, انسان از فطرت خود دور خواهد ماند. از اين رو خداوند پيامبرانى را براى بشارت و انذار فرستاد كه احكام آنها بر طبق مقتضاى فطرت اوست تا حجابها را از پيش چشم دل او بردارند و آنها را در سير و سلوك يار و مددگار باشند. تكاليفى كه پيامبران از طرف خدا آورده اند يا بر طبق مقتضاى فطرت اصلى است; مانند: دعوت به فضائل اخلاقى و كمالات نفسانى و يا بر طبق فطرت تبعى است; مانند: نهى از كفر و شرك و اخلاق زشت براى زنده كردن و كمك دادن به اين فطرت.
پس تكاليف الهى همه, الطاف خداست و به منزله داروهايى است براى درمان روانهاى بيمار. پيامبران, طبيبان نفوس و مربيان روانند كه نه تنها انسانها را از تاريكى به روشنى هدايت مى كنند و از نقص به كمال مى برند; بلكه برزخها و موقفهاى قيامت نيز از عنايتهاى خداست و هر موقفى مانند بيمارستانى است كه روانهاى مريض را در آن درمان مى كنند و اگر در اين بيمارستانها درمان نيافت, آخرين درمان او كيفر آتش است.(37)
در اين سخن, فلسفه احكام الهى به اجمال بيان و حكمت آمدن پيامبران به اين صورت روشن شده است:
1ـ آمدن پيامبران براى برداشتن حجابها از سير و سلوك مردم به سوى خدا است.
2ـ دستورات دين موافق با فطرت اصلى انسان مى باشد كه عشق به كمال مطلوب است.
3ـ احكام دين, فطرت انسان را براى حركت به سوى خدا و پرواز به درگاه او كمك مى دهند.
4ـ باز داشتن مردم از كفر و شرك و پرهيز دادن آنها از اخلاق زشت, براى برداشتن مانع از رسيدن به كمال است.
5ـ احكام دين تفضل و عنايت خداست براى رها ساختن انسان از زندان طبيعت و آزادى براى سير و سلوك به سوى خدا.
6ـ تكاليف الهى, الطاف اوست و درمان دردهاى روان است و پيامبران, اطباى نفوس هستند و مواقف در قيامت و عالم برزخ بيمارستان درمان بخش جانهاى بيمار است.

تكليف الهى با آزادى بشر مخالفتى ندارد

با توجه به گفتار گذشته, روشن شد كه بهترين قانونى كه مى تواند راه به كارگيرى آزادى را به انسان بياموزد و او را از قيد و بند شهوات و زندان طبيعت و اسارت غضب رها سازد, قانون الهى است كه توسط پيامبران به بشر ابلاغ مى شود. :ت ساه دشاد سفارشهايى هم ازقرآن وحديث درآسان بودن دين وسخت نبودن دستورات خداشده است:
((يريدالله بكم اليسر و لايريد بكم العسر)),(38) خداوند آسانى را براى شما خواسته است و سخت گيرى را نخواسته است.
((و ما جعل عليكم فى الدين من حرج)),(39) خداوند در دين بر شما سختى قرار نداده است.
و امام سجاد عليه السلام فرمود: ((واعلم ان الله يراد باليسر و لايراد بالعسر كما إراد بخلقه التيسير و لم يرد بهم التعسير)),(40) و بدان خدا را با آسان گيرى بايد پيروى كرد نه با سخت گيرى, چنانچه خداوند از بندگانش آسان گيرى را خواسته و سخت گيرى را براى آنها نخواسته است. و همچنين قواعد عقلى, اصولى, كلامى و فقهى بسيارى كه براى آسان گيرى تكاليف انسان, تشريع شده است كه به عنوان نمونه, 54 قاعده را در فقه مى توان نام برد.
بنابراين, هر چند خداوند براى هدايت بشر و سعادت انسان, تكاليفى را بر عهده وى نهاده است; ليكن آزادى و حق انتخاب را از او نگرفته است و در انتخاب راه هدايت و يا چاه ضلالت, او را آزاد گذاشته است:
((انا هديناه السبيل اما شاكرا إو كفورا)),(41) ما به انسان راه را نشان داده ايم; خواه سپاسگزار باشد و يا ناسپاس.
و حتى اين آزادى تا اندازه اى است كه حق انتخاب دين را نيز به مردم واگذار كرده است: ((لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقى لا انفصام لها والله سميع عليم)),(42) در انتخاب دين اكراه نيست, راه رشد از گمراهى روشن و جدا شده است, پس هر كس به طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد, به دستگيره محكم چنگ زده, از آن جدا شدنى نيست و خداوند شنوا و داناست.
خداوند به انسان اراده عنايت فرموده و او را آزاد گذاشته است; او مى تواند خدا را انتخاب كند يا شيطان را, آخرت را يا دنيا را, بهشت يا جهنم را, سعادت يا شقاوت را, سرافرازى يا سرافكندگى را.
((تريدون عرض الدنيا والله يريد الاخره)),(43) شما متاع دنيا را مى خواهيد و خداوند آخرت را براى شما مى خواهد.
((و من يرد ثواب الدنيا نوته منها)),(44) هر كس پاداش دنيايى را بخواهد, بهره اى از آن را به او مى دهيم.
((و من يرد ثواب الاخره نوته منها)),(45) هر كس پاداش آخرت را بخواهد, بهره اى از آن را به او مى دهيم.
اين آيات وديگر آياتى كه در اين زمينه نازل شده است, به ما نشان مى دهد كه تحميل عقيده بر كسى مجاز نيست و اصول دين و اعتقادات بايد با انديشه و استدلال پذيرفته شود يا نه با زور و اجبار:
((من كان يريد الحياه الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها)),(46) هر كس زندگى و زيور دنيا را بخواهد, پاداش كارهاى او را در اين دنيا به او مى دهيم وليكن هر كس آخرت را بخواهد و براى آن تلاش كند, خداوند او را كمك كرده و بر پاداش او مى افزايد.
((و من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه)),(47) هر كس كشتزار آخرت را بخواهد, ما آن را افزون مى كنيم.

كاربرد آزادى و اراده

اراده و آزادى تا آنجا كاربرد دارد كه مى تواند سبب تغيير حكم شرع شود و حكم شرع را به دنبال خود بكشد, براى اثبات اين مطلب, بايد به ارج نهادن شرع به سيره و بناى عقلا, عرف و عادت, سيره متشرعه و اجماع بر برخى از مبانى توجه كرد كه همه نشانگر نقش بسيار مهم آزادى و اراده او در سرنوشت و نظم زندگانى و درك وظيفه شرعى است. بناى عقلا و عرف, نقش بسيار اساسى در بنيان احكام شرع دارد كه بسيارى از احكام شرع در اصول وفقه بر همين پايه و اساس بنيان نهاده مى شود; مانند: حجيت ظهورات, حجيت خبر ثقه, قراردادهاى اجتماعى, پيمانها, عهدها, ازدواج, خريد و فروش, اجاره صلح, بخشش, تشخيص مفاهيم وارده از شرع, تعيين موضوع و متعلق احكام شرع و ديگر امورى كه در ارتباط با احكام شرع هستند و مى توانند احكام شرع را تغيير داده و حالت و يا موضوع حكم را عوض نمايند و در نتيجه, حكم شرع نيز عوض شود كه باز كردن اين عنوان و توضيح مطالب ذكر شده نياز به بررسى بسيار زيادى دارد.
اسلام حتى پيروان ساير اديان الهى ـ اهل كتاب ـ را نيز به رسميت مى شناسد و به عقيده آنها احترام مى نهد. امام هادى(ع) فرمود: ما مى گوييم; خداوند بندگانش را بر كارهايشان پاداش مى دهد و با آن اراده و اختيارى كه به آنها عنايت فرموده, توانايى انتخاب را به آنها داده است.(48)
فرمود ما مى گوييم, خداوند با قدرت خود, مردم را آفريد و حق انتخاب سرنوشت را به آنها عنايت فرمود. با حق انتخاب, عبادت كردن را از آنها خواسته است و به آنها امر و نهى كرده است و پيروى كردن از آنها (امر و نهى) خواسته و پسنديده است.(49)
از اميرالمومنين(ع) پرسيدند, با چه چيز خدايت را شناختى؟ فرمود: با توانايى تميز دادن و حق انتخابى كه خدا به من داده است و با عقلى كه مرا راهنمايى مى كند. (50)
از امام صادق(ع) پرسيدند, چرا خداوند تمامى مردم را خداشناس و پيرو حق نيافريد با اينكه مى توانست. فرمود: اگر خداوند آنها را مطيع مىآفريد, سزاوار پاداش نبودند. اگر مردم با انتخاب خود اطاعت نكنند, بهشت و جهنم براى چيست؟ خداوند مردم را آفريد و به آنها دستور پيروى داد و از نافرمانى نهى كرد و با فرستادن پيامبران, حجت را تمام كرد و با فرستادن كتابهاى آسمانى عذر آنها را قطع نمود تا مردم, خود اطاعت را انتخاب كنند و سزاوار پاداش شوند و يا نافرمانى را انتخاب كنند تا كيفر شوند.(51)

خلاصه

1 ـ ريشه و مبانى كلامى و فقهى آزادى و حريت در مذهب شيعه سه اصل برائت, عدم ولايت و اراده و اختيار است كه هر سه در مذهب شيعه ثابت شده است.
2 ـ شيعه كه از طرفداران اراده و اختيار در انسان است, عدالت را در خداوند پذيرفته و حسن و قبح ذاتى اشيإ را كه با درك مستقل عقل شناخته مى شود, قبول كرده و كارهاى خدا را هدفمند دانسته است.
3 ـ قول به جبر و قول به تفويض باطل است و راه معقول و صحيح, امر بين الامرين است كه قرآن و سنت و عقل نيز آن را مى پذيرد.
4 ـ اراده در انسان از كارهاى بدون واسطه نفس است و نياز به مقدمه اى ندارد.
5 ـ به كارگيرى آزادى براى تمام افراد بشر ممكن نيست و براى نشان دادن بهترين راه به كارگيرى آزادى براى تمام افراد بشر, نياز به قانون است تا بتواند خواسته هاى مردم را تعديل و كنترل نمايد و رساترين و جامع ترين قانون, قانون الهى است كه توسط پيامبر به بندگان خدا ابلاغ مى گردد.
6 ـ نصب پيامبر و امام از طرف خدا با آزادى بشر مخالفتى ندارد.
و به همان دليل كه قانون را خدا بايد وضع كند, پيامبر و امام را نيز خدا بايد نصب كند.
7 ـ معصوم بودن از گناه و خطا در پيامبر و امام, امرى لازم و ضرورى مى باشد كه با دليل قرآن وسنت وعقل به اثبات رسيده است و به همان دليل كه خدا بايد فرد معصوم را به عنوان پيامبراعلام كند, به همان دليل امام معصوم را نيز خدا بايد ـ توسط پيامبر ـ اعلام كند.
8 ـ تكاليف الهى با آزادى بشر مخالفتى ندارد و تكليف, همان قانون الهى است كه بايد از طرف خدا ابلاغ شود تا تمام افراد بشر بتوانند به طور مساوى از آزادى بهره گيرند.
9 ـ فقه شيعه با آزادى و حريت انسان مخالفتى ندارد و در اين زمينه بيش از پنجاه قاعده كلى در ارتباط با آزادى و آسان گيرى بر بندگان خدا, وجود دارد.
10 ـ فقه نه تنها با آزادى و اراده انسان مخالفتى ندارد; بلكه آزادى و اراده بشر مى تواند سبب تغيير حكم شرع شود. با اراده انسان موضوع حكم و يا حالت آن تغيير پيدا مى كند و در نتيجه حكم شرع نيز تغيير پيدا مى كند.
پایان.

پی نوشت ها :

32 ـ سوره فجر, آيه99.
33 ـ دكتر محمد عماره, پيشين, ص198.
34 ـ همان, ص198.
35 ـ همان, ص199.
36 ـ سوره اسرا, آيه18 و 19.
37 ـ امام خمينى, رساله طلب و اراده, انتشارات علمى و فرهنگى, تهران, 1362ش, ص152.
38 ـ سوره بقره, آيه185.
39 ـ سوره حج, آيه78.
40 ـ على بن شعبه, تحف العقول, انتشارات موسسه اعلمى, بيروت, 1394ق, ص187.
41 ـ سوره انسان, آيه2.
42 ـ سوره بقره, آيه256.
43 ـ سوره انفال, آيه67.
44 ـ سوره آل عمران, آيه145.
45 ـ همان.
46 ـ سوره هود, آيه15.
47 ـ سوره شورى, آيه20.
48 ـ على بن شعبه, پيشين, ص342.
49 ـ همان, ص344.
50 ـ همان, ص345.
51 ـ طبرسى, احتجاج, انتشارات نشر مرتضى, مشهد, 1403ق, ص340.

منبع: فصلنامه علوم سیاسی

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد