خانه » همه » مذهبی » پند حکيمانه لقمان

پند حکيمانه لقمان

پند حکيمانه لقمان

لقمان حکيم در آغاز کار غلامي مملوک بود، خواجه اي توانگر و نيک سرشت داشت اما در عين توانگري از عجز و ضعف شخصيت مبرا نبود، در برابر اندک ناراحتي شکايت مي کرد و ناله مي نمود، لقمان از اين برنامه رنجيده خاطر بود ولي از اظهار اين معني پرهيز مي نمود، زيرا مي ترسيد اگر با او در اين برنامه به صراحت گفتگو کند عاطفه خودخواهيش جريحه دار گردد از اين رو روزگاري منتظر فرصت بود تا خواجه را از اين گله و شکايت بازدارد، تا روزي يکي از دوستان خواجه

b1cdf5a2 310b 4796 aaa0 4bde1263fdbd - پند حکيمانه لقمان
mkd25 - پند حکيمانه لقمان
پند حکيمانه لقمان

لقمان حکيم در آغاز کار غلامي مملوک بود، خواجه اي توانگر و نيک سرشت داشت اما در عين توانگري از عجز و ضعف شخصيت مبرا نبود، در برابر اندک ناراحتي شکايت مي کرد و ناله مي نمود، لقمان از اين برنامه رنجيده خاطر بود ولي از اظهار اين معني پرهيز مي نمود، زيرا مي ترسيد اگر با او در اين برنامه به صراحت گفتگو کند عاطفه خودخواهيش جريحه دار گردد از اين رو روزگاري منتظر فرصت بود تا خواجه را از اين گله و شکايت بازدارد، تا روزي يکي از دوستان خواجه خربزه اي به رسم هديه براي او فرستاد. خواجه که از مشاهده فضائل لقمان سخت تحت تأثير قرار گرفته بود، آن ميوه را از خود دريغ داشت، تا به لقمان ايثار کند، کاردي طلبيد و با دست خود آن را بريد و قطعه قطعه به لقمان داد و او را وادار به تناول کرد.
لقمان قطعات خربزه را گرفت و با گشاده روئي خورد تا يک قطعه بيش نمانده بود که خواجه آن را به دهان گذاشت و از تلخي آن روي درهم کشيد آنگاه با تعجب از لقمان سؤال کرد چگونه خربزه اي تلخ را اين چنين با گشاده روئي تناول کردي و سخني به ميان نياوردي؟
لقمان که از ناسپاسي خواجه در برابر حق و هم چنين از ضعف و از زبوني او ناراضي بود، ديد فرصتي مناسب براي آگاه کردن او رسيده از اين رو با احتياط آغاز سخن کرد، و گفت:
حاجت به بيان نيست، که من ناگواري و تلخي اين ميوه را احساس مي کردم و از خوردن آن رنج فراوان مي بردم ولي سالها مي گذرد که من از دست تو لقمه هاي شيرين و گوارا گرفته ام و از نعمتهاي تو متنعمم ، اکنون چگونه روا بود که چون لقمه تلخي از دست تو بستانم شکوه و گله آغاز کنم و از احساس تلخي آن سخني به زبان آورم؟
خواجه از شنيدن سخن لقمان به ضعف روح خود توجه کرد، و در برابر آن قدرت رواني به زانو درآمد و از آن روز در اصلاح نفس و تهذيب روح همت گماشت تا خود را در برابر شدائد به زيور صبر بيارايد.

بدترين و بهترين اعضاء!!

لقمان بزرگوار از بيهوده گوئي خواجه سخت ناراحت بود و مترصد فرصت که خواجه را بيدار کند، روزي مهمان عاليقدري بر خواجه وارد شد لقمان را گفت تا گوسپندي ذبح کند و از بهترين اعضاء او غذائي مطبوع بياورد.
لقمان از دل و زبان گوسپند غذائي تهيه کرد و بر خوان گذاشت روز ديگر خواجه گفت گوسپندي ذبح کن و از بدترين اعضايش غذائي بساز اين بار نيز غذائي از دل و زبان آماده ساخت .
خواجه از کار لقمان دچار حيرت شد، پرسيد چگونه مي شود که دو عضو هم بهترين و هم بدترين اعضاء باشد؟ لقمان گفت:
اي خواجه دل و زبان مؤثرترين اعضاء در سعادت و شقاوتند چنانکه اگر دل را منبع فيض و نور گردانند، و زبان را در راه نشر حکمت و بسط معرفت و اصلاح بين مردم و رفع خصومات به جنبش آورند، بهترين اعضاء باشند، ولي هر گاه دل به ظلمت بدانديشي فرورود و کانون کينه و عناد گردد، و زبان به غيبت و فتنه انگيزي آلوده گردد از بدترين اعضاء خواهند بود.
خواجه از اين داستان پند گرفت و از آن پس درصدد اصلاح خويش برآمد . (2)

پي نوشت ها:

1- لقمان حکيم- حسين انصاريان- انتشارات المهدي – 1362.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد