وقف اقطاعات و اراضي خراجيه
دربارهي اراضي خراجيه طحاوي مينويسد: اهل علم در احکام آنها اختلاف دارند که آيا اين اراضي ملک متصرفين است يا خير؟ گروهي از آنها، ملک اهل آن جا ميدانند
وقف اقطاعات و اراضي خراجيه
دربارهي اراضي خراجيه طحاوي مينويسد: اهل علم در احکام آنها اختلاف دارند که آيا اين اراضي ملک متصرفين است يا خير؟ گروهي از آنها، ملک اهل آن جا ميدانند که وقف آنها و ديگر تصرفات مالکانه براي آنها صحيح است. ابوحنيفه و ثوري و اصحاب آنها از اين دستهاند. گروه ديگري اين اراضي را مملوک نميدانند، لذا وقفشان هم صحيح نيست. مالک و شافعي و بسياري از اهل مدينه از اين گروهند (600)
ماوردي در کتاب خود دربارهي اراضي عراق نوشته است: ظاهر مذهب شافعي اين
است که: عمر، اين اراضي را بر همه مسلمين وقف کرد و سپس با خراج در دست اربابان آنها باقي گذاشت و با اين وقف، اين اراضي حکم «فيء» (همانند خيبر، اموال بنيالنضير و…) را پيدا کردند که خراج آنها صرف مصالح مسلمين ميشود. در نتيجه نقل و انتقال رقبهي اين اراضي جايز نيست (601)
ابويعلي همين ديدگاه را به احمد نيز نسبت داده است و آن را نتيجه اشاره و پيشنهاد علي بن ابيطالب عليهالسلام ميداند و با اين وقف حکم ساير اوقاف را دارد و در نتيجه خريد و فروش و نقل و انتقال در آنها جايز نيست (602)
وقف مشاع
جمهور فقها بجز مالکيه وقف مشاعي را که قسمت بردار نيست مثل حمام، اتومبيل و… جايز ميدانند، (به اين دليل که وقف همانند «هبه» است و هبهي مشاع غير قابل قسمت، جايز است.) اما مالکيه، وقف حصهي شايعه را در اموري که قابل قسمت نيستند جايز نميدانند، زيرا از شرايط صحت وقف، قبض است.
اما مشاع قابل قسمت، ابويوسف به جواز وقف آن فتوا داده است، براي اين که قسمت متمم قبض است و ابويوسف در تماميت وقف، قبض را شرط نميداند و اين نظر با رأي مالکيه، شافعيه و حنابله موافق است.
اما محمد که اکثر مشايخ (حنفيه) رأي او را گرفتهاند، ميگويد: وقف مشاع جايز نيست؛ زير اصل قبض در نزد او شرط تماميت وقف است و در مشاع، قبض صحيح (و ممکن) نيست.(603) مغني المحتاج (فقه شافعي) ضمن تصريح به صحت وقف مشاع، به وقف عمر اشاره کرده که سهام خود را از خيبر با اين که مشاع بودند، وقف کرد. (604) ابن قدامه نيز صحت وقف مشاع را به مالک، شافعي و ابويوسف نسبت داده است و عدم صحت را از محمد (بن الحسن الشيباني) نقل کرده که: چون قبض آن ممکن نيست وقفش هم صحيح نيست. ابنقدامه نيز دليل صحت را وقف عمر ذکر کرده است (605)
ابنحجر نيز از بخاري، جواز وقف مشاع را نقل کرده و اين که در صحيح بخاري بابي است تحت عنوان «باب ما اذا وقف جماعة ارضا مشاعا فهو جائز» (606)
قسمت وقف از طلق
فقه زيدي: شوکاني از البحر الزخار نقل کرده است که امام يحيي و محمد (از امامان زيديه) وقف مشاع را جايز نميدانند و از شرايط وقف، تعيين موقوف است. و واضحترين استدلال براي منع بيع مشاع اين است که در مشاع هر جزء آن مشترک و مملوک دو شريک است و با وقف يکي از دو شريک لازم ميآيد که بر اين مال به دو حکم مختلف و متضاد حکم شود و…(607)
دربارهي جداسازي وقف از طلق، ابنقدامه معتقد است؛ اگر قسمت را تميز حق بدانيم (نه بيع)، که صحيح هم همين است، قسمت جايز است، حتي در صورتي که ما به التفاوت پرداخت شود. در صورتي که پرداخت از جانب ارباب وقف باشد. اما اگر پرداخت از جانب صاحب طلق باشد، قسمت جايز نيست، زيرا اين کار به معناي فروش بخشي از وقف است. (608)
اين ديدگاه و تفصيل دقيقا مشابه ديدگاه فقهاي اماميه در اين مورد است.
فقه ظاهري: ابنحزم اندلسي وقف مشاع را، چه در اموال قابل تقسيم و چه غير قابل تقسيم، صحيح ميداند و دليل آن را همان صحت و امکان قبض در مشاع ذکر ميکند (609)
قابليت تملک
فقه اماميه
علامه در قواعد تصريح کرده است که: هر چه مانند خمر و خنزير قابليت تملک نداشته باشد، وقف آن صحيح نيست؛ اما اگر کافري اين اشياء را وقف کند، اقرب،
صحت وقف اوست (610)
محقق ثاني در ذيل اين عبارت چنين توضيح داده است: وجه قرب اين است که اين اشياء به ملکيت کافر درميآيد، لذا نقل و انتقال آنها از طرف او صحيح است و مانع از وقف آنها از جانب مسلم نيز تنها همين عدم مملوکيت آنهاست. وي ادامه ميدهد: البته بحث در اين مسأله فرع صحت وقف از جانب کافر است و نيز صحت در صورتي محقق ميشود که قصد قربت را شرط ندانيم و يا به تقرب کافر به حسب اعتقاد خودش اکتفا کنيم که (به نظر ما) بعيد است؛ زيرا هيچ عبادتي از کفار صحيح نيست. (611) شهيد در دروس، صحت تملک نسبت به واقف را معتبر دانسته تا بدين وسيله صحت وقف اين اشياء را از جانب کافر تصحيح کرده باشد (612)
صاحب مفتاح الکرامة و صاحب جواهر نيز همين مطلب را با بياني مشابه در کتب خويش آوردهاند. صاحب مفتاح اضافه کرده است: علت اين که بسياري از اعلام متعرض اين فرع نشدهاند اين است که آنان وقف ذمي بر بيع و کنايس را صحيح ميدانند، لذا وقف خمر و خنزير نيز همين طور است، براي اين که در وقف کافر بين گوسفند و خنزير فرقي نيست، چون هر دو در نظر شارع براي کافر مملوک هستند و شرط قربت هم مربوط به مصرف است نه خود مال. (613) صاحب رياض بر اين شرط، ادعاي عدم خلاف کرده است (614)
متفرع بر اين شرط شيخ طوسي تصريح کرده است که: وقف کلب جايز نيست، زيرا قابليت تملک ندارد، اما آن دسته از سگها که مملوک هستند (مانند سگ چوپان، سگ نگهبان و…) اولي اين است که چون قابل انتفاعند، وقفشان صحيح است. (615) از فقهاي متأخر و معاصر؛ کاشف الغطاء؛ (616)صاحب عروه؛(617) صاحب وسيله؛ (618) امام خميني؛ (619) آية الله
خويي (620) و ديگران نيز به اعتبار اين شرط در مال موقوف تصريح کردهاند.
ديدگاه ديگر مذاهب
در البحر الزخار (فقه زيديه) (621) وقف سگ و باز شکاري، به اين دليل که قابل انتفاع عقلايي هستند، تجويز شده است.
فقهاي مذاهب اربعه نيز مملوک و مال بودن را از شرايط صحت و جواز وقف ذکر کردهاند و متفرع بر آن، وقف اشياء و مواردي چون وقف حر، خمر و خنزير را صحيح نميدانند و دربارهي وقف کلب معلم و… اختلاف نظر دارند. (ظاهرا) حنفيه، مالکيه و حنابله وقف کلب صيد و مانند آن را صحيح ميدانند. (622)
هر چند در اين مبحث تنها دو شرط اصلي براي مال موقوف بيان شد، ليکن شرايطي نيز به عنوان فروع و امور مترتب بر شرط اول در ضمن همان شرط مورد بررسي قرار گرفت. نکات ديگري نيز در مبحث اول از فصل پنجم (احکام وقف) مطرح و بررسي خواهد شد.
موقوف عليه؛ شرايط و…
وقف خاص و عام
موقوف عليه يعني کسي يا جهتي که مستحق درآمد وقف و انتفاع از عين موقوفه است.
وقف به اعتبار موقوف عليه به دو قسم تقسيم ميشود:
1-وقف خاص و آن، وقف بر شخص يا اشخاص معين، مثل وقف بر اولاد و ذريه و يا وقف بر زيد و ذريه اوست.
2-وقف عام، و آن وقف بر جهت و مصلحت عام مثل وقف بر مساجد، راهها، پلها و يا وقف بر عناوين عام مثل فقرا، ايتام و… است. (623) البته گاهي از وقف بر مثل فقرا و ايتام به وقف بر عناوين عام و از وقف بر جهت و مصلحت عامه به وقف بر جهات عام نيز تعبير ميشود؛ هر چند گاهي بر شق اول (عناوين عامه) نيز وقف بر جهت (فقر) اطلاق ميگردد.
شرايط موقوف عليه
فقهاي مذاهب براي موقوف عليه، شرايطي را ذکر کردهاند که در اين جا مورد بررسي قرار ميگيرند:
وجود
ديدگاه اماميه
فقهاي اماميه به طور عموم وقف بر معدوم را ابتداء جايز نميدانند. صاحب جواهر از مبسوط، اجماع و صاحب مفتاح از غنيه و سرائر نفي خلاف را حکايت کردهاند. (624) مفيد در اين بار مينويسد: وقف بر کسي که موجود نيست، بجز بعد از وقف بر موجود (و به تبع آن) جايز نميباشد.(625) سلار بن عبدالعزيز در مراسم، شيخ طوسي در نهايه، حلبي در کافي شهيد در دروس و… نيز به عدم جواز و عدم صحت وقف بر معدوم تصريح کردهاند. (626) از فقهاي متأخر و معاصر، صاحب عروه، امام خميني در تحرير و آية الله حکيم نيز به اين شرط تصريح کردهاند (627)
دليل فقها بر عدم جواز وقف بر معدوم و اشتراط وجود در موقوف عليه اين است که: وقف تمليک است (تمليک عين يا منفعت و عين با هم) و تمليک به شخص يا اشخاص معدوم ممکن نيست (628)
قانون مدني نيز به تبع فقهاي اماميه، وقف بر معدوم را صحيح نميداند؛ اما وقف بر معدوم به تبع موجود (با توضيحي که گذشت) از نظر قانون مدني بلا مانع است (629)
فقها بر اين شرط مسائلي را متفرع و مترتب ساختهاند، از جمله:
عدم صحت وقف بر حمل (جنين)
در مفتاح الکرامة براي اين مسأله از خلاف و مبسوط، وسيله، فقه القرآن، غنيه و سرائر، شرايع، تذکره، تحرير، دروس و… حکايت نفي خلاف کرده است و دليلشان هم اين است که: وقف يا تمليک عين و منفعت (با هم) و يا تمليک منفعت به تنهايي است و حمل براي تمليک هيچ يک صلاحيت ندارد؛ هر چند در باب وصيت براي وصيت صلاحيت داشته باشد. چون وصيت به آينده تعلق دارد و در حال، نقلي صورت نميگيرد، در صورتي که وقف تمليک در حال است، لذا اهليت و شايستگي موقوف عليه در حال وقف معتبر است(630)
در مورد وقف بر حمل صاحب عروه نکات قابل توجهي را مطرح ساخته که از آنها نميگذريم. وي در ملحقات العروة (631) مينويسد:
قول به عدم صحت وقف بر حمل تمام نيست، زيرا: اولا حمل موجود است و بين او (مخصوصا جنين نزديک تولد) و طفل شيرخوار فرقي نيست. ثانيا چگونه در وقف بر معدوم به تبع موجود تمليک به معدوم نيست، اما در وقف بر حمل تمليک به معدوم است؟ ثالثا چگونه در تمليک کلي در ذمه و بيع ثمار قبل از بروز آن با اين که چيزي موجود نيست، تمليک را صحيح ميدانيد؟ رابعا، تحقيق اين است که ملکيت از امور اعتباري است و وجود آن عين اعتبار عقلاست؛ ملکيت همانند سواد و بياض نيست که محل خارجي لازم داشته باشد و تنها محل اعتباري براي آن کافي است؛ بلکه همهي احکام شرعي (وجوب، حرمت و…) اين گونهاند؛ يعني اعتبارات عقلايياند که حقيقتشان عين اعتبارات و وجود خارجي ندارند و خامسا، وقف تمليک نيست و ظاهرا در صحت وقف بر حجاج و زوار اشکالي نيست، با اين که در هنگام وقف ممکن است زايري نباشد.
لذا انصاف اين است که اگر براي عدم صحت وقف بر معدوم از جمله حمل، اجماع ثابت شد که هيچ، وگرنه اقواي صحت است، و تحقق اجماع معتبر در اين مورد، يعني اجماع کاشف از نظر معصوم، دونه خرط القتاد؛ زيرا روشن است که اجماع ادعا شده
محتمل المدرکيه (بل قطعي المدرکيه) است.
شهيد صدر نيز عدم صحت وقف را بر «حمل» محل اشکال ميداند. (632) و امام خميني مينويسد: در وقف بر عنوان عام (مثل فقرا) وجود مصاديق آن در زمان وقف شرط نيست، لذا اگر در زمان وقف بستاني بر فقرا، فقيري هم در بلد نباشد، اما در آينده موجود ميشود، وقف صحيح است (633)
وقف بر معدوم به تبع موجود
دومين امر متفرع بر اين شرط (وجود) اين است که اگر به تبع موقوف عليه موجود، بر معدوم وقف کند، وقف او صحيح است. عبارت مقنعه اين بود که: وقف بر معدوم، جز بعد از وقف بر موجود، (يعني به تبع آن) صحيح نيست. (634) و در قواعد، وقف بر معدوم را ابتداءا جايز نميداند. محقق ثاني مينويسد: مصنف با قيد «ابتداءا» از موردي که به تبع موجود بر معدومي وقف ميشود، احتراز جسته است، مثل اين که کسي بر اولاد خود و کساني که بعدا متولد خواهند شد (حتي نسلهاي بعدي)، وقف کند. البته در عبارت ديگري به اين امر، تصريح نيز کرده است. (635) جواهر براي اين مسأله ادعاي عدم خلاف، بلکه تحقق هر دو قسم اجماع (منقول و محصل) کرده است. همچنين آورده است، نصوص و رواياتي که به طور عام و خاص بر اين امر دلالت دارند مستفيص و يا (شايد) متواترند. (636)حدائق نيز در اين مورد، ادعاي عدم خلاف کرده است. (637) مفتاح الکرامة آن را از قطعيات و مقتضاي کلام خاصه و عامه، بدون هيچ خلافي دانسته است. البته شرط کرده است که وجود اين تابع عادتا ممکن باشد (مثل نسلهاي بعدي). اما اگر وجود آن عادتا ممکن نباشد، مثل ميت، وقف، صحيح نخواهد بود (638)
توجه به اين نکته خالي از فايده نيست که؛ وقف بر معدوم به تبع موجود، گذشته از
اين که اجماعي است در سيرهي معصومين (عليهالسلام) نيز ثابت است.
ديدگاه ديگر مذاهب
حنفيه و مالکيه وقف بر کساني را که اهليت تملک دارند، صحيح ميدانند، خواه موجود باشند يا معدوم، مثل جنين؛ (639)زيرا اينان وجود موقوف عليه را هنگام وقف معتبر نميدانند، لذا طبيعي است که وقف بر حمل (به طريق اولي) صحيح باشد.
شافعيه و حنابله، وجود موقوف عليه در هنگام وقف را معتبر ميدانند. در مغني المحتاج و المهذب آمده است: موقوف عليه بايد در حال وقف در خارج موجود باشد… لذا وقف بر فرزند براي کسي که فرزند ندارد، صحيح نيست؛ همچنين وقف بر فقراي از اولادش، در حالي که در هنگام وقف، فقير نيستند. متفرع بر اين مباحث، قهرا حنابله و شافعيه وقف بر حمل را اصالتا و ابتداءا جايز نميدانند. زيرا حمل، قبل از انفصال، «ولد» ناميده نميشود و فرق اين مورد با باب ارث اين است که در باب وقف تسميهي عنوان «ولد» معتبر است، اما در باب ارث چنين شرطي نيست (640)
و اما وقف بر معدوم به تبع موجود در نزد همه فقهاي مذاهب بلا اشکال است (641)
تعيين
از شرايطي که فقها براي موقوف عليه ذکر کردهاند، تعيين است؛ يعني وقف بر يکي از دو مسجد به طور غير معين يا يکي از دو انسان و مانند اينها نباشد. البته وقف بدون ذکر مصرف و وقف بر غير محصور و… نيز به همين شرط مربوط ميشوند و جاي بحثشان همين جاست.
ديدگاه اماميه
علامه در قواعد مينويسد: اگر چيزي را بر يکي از دو شخص و يا يکي از دو گروه و
يا بر مرد يا زني غير معين وقف کند، باطل است. محقق کرکي دليل اين بطلان را موجود نبودن موقوف عليه ميداند؛ زيرا آنچه معين نيست موجود نيست، و نيز براي اين که وقف مقتضي تمليک است و تمليک به غير معين معقول نيست (642)
ابنادريس نيز تصريح کرده است: از شرايط وقف اين است که موقوف عليه معروف و متميز باشد. (643)مفتاح الکرامة براي اين مسأله از غنيه و سرائر حکايت اجماع کرده است و سپس استدلال محقق ثاني را که ذکر شد، مطرح کرده است (644)
محقق اول در شرايع، و المختصر النافع، (645) فاضل مقداد،(646) شهيد ثاني در مسالک (647) و از معاصران، آية الله حکيم (648)، امام خميني (649) و… از اعاظمي هستند که به اعتبار اين شرط در موقوف عليه تصريح کردهاند.
به دنبال اين شرط چند مطلب در ذيل چند فرع به اختصار مورد بررسي قرار ميگيرند:
حکم وقف بدون ذکر مصرف
اگر کسي مالي را به طور مطلق وقف کند و مورد مصرف آن را ذکر نکند، حکم آن چيست؟
شيخ در خلاف تصريح کرده است: هر گاه مالي را به طور مطلق وقف کند و موقوف عليه را ذکر نکند، مثلا بگويد: اين خانه يا ملک را وقف کردم و ساکت شود، وقف او صحيح نيست، و دليل عدم صحت، اين است که اولا صحت وقف به دليل شرعي نياز دارد و صحت چنين وقفي دليل ندارد؛ ثانيا وقتي وقف بر موقوف عليه مجهول، باطل باشد، در اين فرض به طريق اولي باطل است. (650) تقريبا عين همين بيان در مبسوط آمده است. (651) علامه در قواعد، محقق ثاني (652)فيض کاشاني؛ (653) محقق اول،
شهيد ثاني (654) و… نيز به بطلان چنين وقفي تصريح کردهاند.
صاحب جواهر مينويسد: اجماع غنيه و سرائر، مبني بر شرط معروف و متميز بودن موقوف عليه، از ادلهي اين مسأله است. (655) تذکره، عدم صحت را به علماي ما (علمائنا) نسبت داده است. (656) در ميان فقهاي اماميه کسي که از عباراتش خلاف نظر اعلام استفاده ميشود، ابنجنيد است که ميگويد: اگر واقف بگويد: اين مال صدقه، براي خداست، و متصدق عليه را ذکر نکند، جايز (و صحيح) است و بايد به مصرف کساني برسد که خداوند آنها را به عنوان موارد مصرف زکات (در قران کريم) نام برده است. (657) علامه در مختلف ضمن تمايل به اين نظر، آن را از ابيعلي نيز نقل کرده است. و استدلال براي اين قول اين است که؛ غرض در وقف صدقه و قربت است و اشکالي ندارد که بگويد: لله علي ان اتصدق.
اما ايراد اين استدلال اين است که معلوم نيست در وقف، مطلق قربت مورد نظر واقف بوده باشد، بلکه ممکن است نوعي خاص از قربت را در نظر گرفته باشد. از طرفي موقوف عليه يکي از ارکان وقف است که در اين فرض اصلا به حساب نيامده است و نميتوان مورد را بر ارادهي عموميت وقف حمل کرد. (658) جامع المقاصد (659) نيز ديدگاه ابنجنيد را تضعيف کرده است.
ملاحظه: اگر ابنجنيد، مورد مصرف چنين وقفي را «في سبيل الله» يا «وجوه بر» ذکر ميکرد، مختارش بيشتر قابل دفاع بود؛ زيرا اين مطلب به خوبي از کلمهي «لله» که در صيغهي وقف (در اين فرض) آورده است استفاده ميشود، مگر اين که گفته شود: واژهي «لله» تنها براي بيان قصد قربت است و ربطي به بيان مصرف ندارد، يا کسي بگويد: همان موارد مصرف زکات نيز «في سبيل الله» محسوب ميشوند. به هر حال ديدگاه و بيان ابنجنيد در اين جا قابل تأمل و دقت و توجه است.
وقف بر موارد غير محصور
از مواردي که بر شرط «تعيين» مترتب ميشود اين است که: آيا وقف بر افراد غير محصور «و به عبارت ديگر منتشر» صحيح است يا خير؟
شيخ طوسي در مبسوط و خلاف تصريح کرده است: وقف بر مثل بنيتميم و بنيهاشم، هر چند غير محصور باشند، صحيح است. (660) علامه در قواعد نيز تصريح کرده است که: «اگر بر قبيلهي عظيمي، چون قريش و… وقف کند، صحيح است» و محقق ثاني در ذيل اين عبارت ضمن استفادهي اجماع از ظاهر عبارت تذکره، دليل صحت را اين امر ميداند که؛ انتشار و گستردگي قبيله مانع از صحت وقف نيست، همچنان که وقف بر فقرا و مساکين به اتفاق اعلام، صحيح است. (661) در ضمن از عبارت محقق ثاني، استفادهي اجماع ميشود، زيرا واژهي «عندنا» را به کار برده است.
فيض کاشاني براي اين مسأله اين گونه استدلال کرده است: وقف بر افراد غير منحصر در حقيقت وقف بر جهت مخصوصه است، نه بر اشخاص، و براي همين است که (همانند وقف بر فقرا) صرف درآمد چنين وقفي در همهي اشخاص داخل و مندرج در اين صنف، واجب نيست و تنها صرف افراد موجود در بلد وقف ميشود و حتي در وجوب استيعاب کساني که در بلد هستند نيز خلاف است و اظهر، عدم وجوب است و در روايت نيز آمده است که: «وقف براي حاضران در بلد واقف است و لازم نيست به دنبال کسي بگردي» (662) مفتاح الکرامة ضمن نقل اين قول از بسياري از اعاظم از ظاهر تحرير و مسالک استفادهي اجماع کرده و از شرايع نقل کرده است: «هو المذهب». (663)امام خميني، از فقهاي معاصر، نيز به صحت وقف بر غير محصور و عدم وجوب استيعاب، تصريح کرده است؛ اما اگر بر (مثلا) فقراي بني فلان وقف کرده باشد و آنها محصور باشند اما (در بلاد) متفرق باشند تفحص و تجسس براي يافتن آنها به مقدار امکان واجب است (664)
بنابراين تقريبا اتفاقي است که در اين مورد وقف بلا اشکال است و دليل آن هم اين است که وقف در اين صورت در حقيقت وقف بر جهت است نه بر افراد تا محصور
نبودن آنها مشکل ايجاد کند.
ديدگاه ديگر مذاهب
وهبة الزحيلي مينويسد: حنفيه و حنابله وقف بر مجهول را صحيح نميدانند و تعيين را در موقوف عليه شرط ميدانند. لذا وقف بر مثل، مسجدي، مردي و… صحيح نيست؛ اما چنين وقفي در نزد شافعيه و مالکيه بلامانع است. (665) مغني المحتاج (فقه شافعي) نيز به عدم صحت وقف بر يکي از دو شخص تصريح کرده است (666)
وقف بدون ذکر مصرف
فقه زيديه
وقف بدون ذکر مصرف صحيح است؛ به دليل سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله «حبس الاصل» و رسول خدا تفصيل نداد که مورد مصرف ذکر شود يا نشود (667)
مذاهب اربعه
جمهور فقهاي مذاهب، بجز شافعيه، (در يکي از دو قول) ذکر جهت مصرف را در وقف شرط نکردهاند و وقف بدون ذکر مصرف را صحيح ميدانند. ابنقدامه در مغني ضمن نسبت دادن صحت چنين وقفي به مالک، احمد و شافعي (در يک قول) براي آن اين چنين استدلال کرده است: چنين وقفي ازالهي ملک بر وجه قربت است، لذا بايد به طور مطلق صحيح باشد، همانند اضحيه و وصيت. بنابراين بايد درآمد اين وقف به صمرف وقف منقطع بعد از انقراض موقوف عليه (يعني وجوه بر) برسد. (668) در الشرح الصغير و بلغة السالک ضمن تصريح به عدم اشتراط تعيين مصرف در وقف، مورد مصرف آن را در مواردي ميداند که مقتضاي عرف غالب است و اگر چنين عرفي نبود به مصرف فقرا ميرسد (669)
شيخ طوسي در خلاف، براي شافعي در اين مسأله دو قول ذکر کرده است. (670) از عبارات شافعي در الام نيز اشتراط تعيين مورد مصرف استفاه ميشود. (671) در المدونة الکبري از مالک نقل شده است که وقتي از او پرسيدند: مردي وصيت کرده که: خانهي من حبس (وقف) است، اما مورد مصرف را ذکر نکرده است، چه بايد کرد؟ در پاسخ گفت: به نظر من اين مال بر فقرا و مساکين، حبس (وقف) خواهد بود. (672) ابنحجر در ابنحجر در فتح الباري همين قول را به ابويوسف و محمد نيز نسبت داده از بخاري نقل کرده است که: اگر کسي بگويد: «خانهي من براي خدا صدقه است» و مورد مصرف را بيان نکند، اين وقف صحيح است و بايد آن را به خويشان خود اعطا کند. بخاري براي اين مسأله به حديث ابوطلحه استناد کرده است که به پيامبر صلي الله عليه و آله عرض کرد: محبوبترين اموال من «بيرحا» (نام باغي بوده) است و آن صدقه است براي خدا. رسول خدا (ص) هم، اجازه داد و بعد فرمود: آن را براي نزديکان خويش قرار ده (673)
فقه ظاهريه
ابنحزم ظاهري تصريح کرده است که اگر کسي خانهي خود را وقف کند و مورد مصرف را ذکر نکند، تا زنده است ميتواند آن را به هر کسي بخواهد انفاق کند، و وقتي از دنيا رفت، درآمد اين وقف به خويشان و کساني که نسبت به ديگران به او نزديکتر هستند، ميرسد. وي دليل اين مسأله را همان حديث معروف ابوطلحه ذکر کرده است (674)
وقف بر افراد غير محصور
از عبارت البحر الزخار (فقه زيدي) صحت وقف بر غير محصور استفاده ميشود. وي ادامه ميدهد اگر محصور باشند، درآمد وقف بر رؤوس آنها توزيع ميشود، اما اگر محصور نباشند، به مصرف جنس آنها ميرسد. (منظورش اين است که استيعاب لازم نيست) (675)
ابنقدامة، وقف بر قبيلههاي بزرگ مثل قريش، بنيهاشم و… را صحيح دانسته است. همچنين وقف بر همهي مسسلمين و اهل يک اقليم؛ و نيز بر انسان جايز است که بر عشيره و اهل شهر خويش وقف کند. ابن قدامه در ادامه از شافعي، در يکي از دو قولش، نقل کرده است که وقف بر کساني که استيعاب و حصر آنها ممکن نباشد، بجز مساکين و مانند آنها، صحيح نيست؛ زيرا اين وقف تصرف در حق آدمي است. ابنقدامه، قول شافعي را به صحت وقف بر فقرا و مساکين، نقض کرده است (676)
موقوفات مجهول المصرف
منظور از اين عنوان، مواردي است که ميدانيم وقف از آغاز به طور صحيح براي مصارف معيني انجام شده، اما اکنون به دلايلي آن موارد مجهول شده است.
علامه در قواعد مينويسد: «اگر ارباب وقف شناخته نشوند، وقف در موارد «بر» به مصرف ميرسد»، زيرا تعيين جهت موقوف عليه غير ممکن است، لذا حکم وقف بر مصلحتي پيدا ميکند که رسم آن باطل شده است (677)
صاحب جواهر چنين تصريح کرده است: جاي تأمل نيست که مال وقف، در صورت ناشناخته بودن ارباب آن، در وجوه «بر» به مصرف ميرسد، هر چند سبزواري در کفايه در اين موارد توقف کرده است، ولي اين توقف بجا نيست؛ زيرا بديهي است که اين مورد از موارد اموال مجهول المالک است. گذشته از اين که در روايت ابن علي بن راشد نيز آمده است که: «… از امام عليهالسلام پرسيدم؛ اگر صاحب ملک وقفي را نشناختم؟ حضرت فرمود: درآمد آن را تصدق کن.» (678) و اين روايت در مطلبي که بيان شد صراحت دارد. (679) صاحب مفتاح الکرامة (680) و از متأخران و معاصران، صاحب عروه، (681) و امام خميني، (682)و… به لزوم صرف درآمد چنين وقفي در وجوه بر، تصريح کردهاند.
اما در صورتي که مورد مصرف وقف بين چند عنوان يا چند شخص مشتبه شده
باشد، مانند: زيد و عمر، فقها و نحويين، و محتملات هم متصادق نباشند، عدهاي از اعلام از جمله صاحب جواهر (683)صاحب عروه (684) آية الله خويي (685) و… قايل به قرعه شدهاند؛ اما اگر موارد مشتبه، متصادق باشند؛ مثل اين که بين وقف بر فقرا و وقف بر فقها داير باشد، در موارد متيقن (يعني فقهاي فقير) به مصرف ميرسد و در غير اين صورت، حکم، همان مصرف در موارد بر است که بحث و بيان آن گذشت(686)
صاحب جواهر از تذکرهي علامه نقل کرده است که: در موارد جهل به مصرف، اگر وافق زنده باشد، لزوم رجوع به او در حل مشکل، بعيد نيست؛ اما اين بيان محل اشکال و ايراد است، چرا که واقف با وقف مال خويش نسبت به آن، حکم اجنبي را پيدا کرده است. (687) در البحر الزخار (در فقه زيديه) آمده است که: اگر از اموالي که براي عمارت و آباداني مسجد وقف شده چيزي زياد بيايد (که مصرف آن معلوم نيست) به مصرف اموري ميرسد که به آباداني و حيات بيشتر مسجد کمک ميکند، همانند تدريس، مصاحف، کتابخانه، وعظ، حفر چاه، و… (688)
بنابراين به نظر ميرسد مصرف وقف مجهول المصرف در وجوه بر موجهترين مصرف باشد، زيرا گذشته از اين که اکثر قريب به اتفاق فقها اين ديدگاه را برگزيدهاند، غالبا واقفان به اين امر راضي هستند.
اوقافي که رسم آنها باطل شده است
منظور از اين عنوان مواردي است که مالي بر جهت مصرفي وقف شده و اکنون ديگر آن جهت موضوعيتي ندارد. مثل اين که مالي براي پلي معين وقف شده باشد و در حال حاضر، آن پل به هيچ وجه محل تردد مردم نباشد و مشابه اين موارد.
مفيد در مقنعه تصريح کرده است: هرگاه مسلمان، مالي را بر مصلحتي وقف کند و بعد رسم آن مصلحت باطل شود، آن مال در وجوه بر (راههاي خير) به مصرف
ميرسد (689)
شيخ در نهايه ضمن تصريح به همين مطلب، وجوه بر را به فقرا، مساکين و مصالح مسلمين، تفسير کرده است. (690)فيض کاشاني (691) و شهيد اول (692) و… به اين ديدگاه تصريح کردهاند. صاحب حدائق آن را به مشهور نسبت داده و خود نيز آن را صحيح دانسته است. شهيد در مسالک و صاحب جواهر گفتهاند: ما کسي را منکر و رد کنندهي اين قول نيافتيم، بجز محقق اول در المختصر النافع که آن را به قول (قيل) نسبت داده، البته در شرايع به همان نظر مشهور تصريح شده است (693)
دليل اصحاب بر اين حکم اين است که: اين مال با وقف از ملک واقف خارج شده است، لذا قطعا دوباره به ملک او بازنميگردد، مورد خاصي هم که وجود ندارد، در نتيجه بهترين مورد ممکن، که نزديکترين مورد به منظور و مراد واقف نيز هست، همان وجوه بر است.
وجه اين که حکم به مصرف آن در موارد مشابه رسم باطل شده نميشود اين است که: بعد از خروج آن از ملک واقف و بطلان مصلحت مورد نظر واقف، همهي موارد وجوه بر (خواه مشابه و خواه غير آن) نسبت به اين وقف مساوياند و مشابهت نيز موجب هيچ گونه اولويتي نميشود (694)
در اين جا عدهاي از اعلام، مانند شهيد در مسالک، فيض کاشاني در مفاتيح، فاضل مقداد در تنقيح و… بيان کردهاند که: وقف بر مسجد، پل و مانند اينها در حقيقت وقف بر مسلمين است و با بطلان مصلحت در يک مورد، مسلمين که منقرض نشدهاند، لذا بايد آن را در مصالح آنان مصرف کرد. البته لازم است موردي انتخاب شود که به مصلحت باطل شده نزديکتر باشد؛ مثلا اگر وقف بر مسجد بوده به مصرف مسجد ديگري و اگر وقف بر پل بوده به مصرف پل ديگري (و اگر وقف بر روغن چراغ مسجد بوده، به مصرف هزينهي برق مسجد) و… برسد؛ زيرا زوال شخص، موجب زوال صنف نميشود
و ممکن است غرض واقف به آن مورد خاص يا نوع آن تعلق گرفته باشد و با وجود نوع حتي الامکان نبايد به سراغ جنس رفت (695)
صاحب مفتاح نيز ضمن بحثي نسبتا مفصل، رعايت مورد نزديکتر به مصلحت باطل شده را تقريب کرده است. زيرا واقف در حقيقت (در مثل وقف بر مسجد) سه چيز را در نظر داشته است: 1- قربت. 2- مسجد بودن. 3- مسجد معين، و با زوال يکي از سه چيز، آن دو امر ديگر باقي ميماند. و تحت قاعدههاي: «الميسور لا يسقط بالمعسور» و «مالا يدرک کله لا يترک کله» داخل ميشود (696)
نکتهي قابل توجه اين که اگر رسم باطل شده دوباره به حال اول بازگردد لازم است به همان عقد سابق عمل شود؛ زيرا تنها مورد تعذر از قاعدهي عام «الوقوف علي حسب ما يقفها اهلها» خارج شد، در نتيجه بقيهي موارد در زير اين عنوان عام باقي ميمانند (697)
به نظر ميرسد مصرف چنين وقفي در موردي که صاحب مفتاح الکرامة تقريب کرده موجه باشد، زيرا از سويي نظر بزرگاني که مورد را وجوه بر ميدانند تأمين شده است و از سوي ديگر از روح حاکم بر ادلهي وقف چنين برميآيد که؛ رعايت نظر واقف حتي الامکان لازم است.
وقف در صورت انقراض «موقوف عليهم»
گاه ميشود که واقف، از آغاز مالي را بر مواردي وقف ميکند که قطعا يا عادتا منقرض ميشوند که چنين وقفي «منقطع الآخر» ناميده ميشود و بحث آن در مبحث «شرط دوام» (از شرايط وقف) گذشت.
اما گاه وقف از آغاز، منقطع الآخر نيست، بلکه بعدها به دلايل گوناگوني موقوف عليهم منقرض ميشوند. در اين جا پيرامون اين فرض بحث مختصري ميشود تا تکرار هم لازم نيايد.
ديدگاه اماميه
همان طور که شهيد در مسالک تصريح کرده است: اماميه در اين مسأله سه قول دارند:
1-قول اول که مختار اکثر از جمله؛ علامه در بيشتر کتبش (698)هست، اين است که؛ اين مال به ورثهي واقف بازميگردد، زيرا اين مال بکلي از ملک او خارج نشده و تنها شامل اشخاص شده است و نيز به دليل حديث عسکري عليهالسلام: «الوقوف علي حسب ما يقفها اهلها» (699) (و چون رعايت نظر واقف غير ممکن شده به خود او بازميگردد). شيخ در مبسوط و نهايه نيز همين قول را تقريب، و به رواياتي نيز اشاره کرده است. (700)
2-قول مفيد (701) و ابنادريس (702): و آن، رجوع به نزديکترين مردم به آخرين طبقهي منقرض شده از اصحاب وقف است؛ به اين دليل که قبل از انقراض ملک از آن موقوف عليهم بوده است، لذا همين ملکيت استصحاب ميشود و براي عود آن به واقف بعد از خروج از ملک وي به دليل و سبب ناقل نياز است که در اين فرض موجود نيست، به علاوه وقف نوعي صدقه است و به متصدق بازنميگردد.
3-قول سوم اين است که چنين مالي در وجوه «بر» به صمرف ميرسد. سيد ابوالمکارم بن زهره اين قول را برگزيده است و علامه نيز در مختلف از آن نفي بأس کرده است. دليل اين قول اين است که: ملک، از واقف خارج شده و ديگر به او بازنميگردد. عقد (وقف) به ورثهي موقوف عليهم نيز تعلق نگرفته است، لذا به آنها نيز منتقل نميشود.
در نتيجه نزديکترين مورد به غرض و مقصود واقف همان وجوه بر است. شهيد ثاني در مسالک ضمن تضعيف دو قول اخير، همان قول اول را اصح، ميداند و بعد به اين نکته ميپردازد که اين مال به کساني ميرسد که هنگام مرگ موقوف عليه ورثهي واقف هستند، هر چند احتمال ميرود به وارث واقف هنگام مرگ خودش تا زمان انقراض موقوف عليه به نحو استرسال (اشتراک جميع) برسد (703)
نکته: کساني که معتقدند به واقف يا ورثهي او بازميگردد يا بايد وقف منقطع الآخر و موقت را صحيح بدانند و يا بايد معتقد باشند که اين فرض مورد نظر، وقف نيست و حبس است که از اول، مال، از ملک واقف خارج نشده باشد. البته در اين صورت عود معنا ندارد، چون از ملک او خارج نشده تا بازگردد. و کساني، چون مفيد و ابنادريس که آن را ميراث موقوف عليه ميدانند که بايد به ورثهي او برسد بايد نظرشان اين باشد که به عنوان وقف در اختيار ورثهي موقوف عليه قرار ميگيرد نه به عنوان ملک طلق، وگرنه همان ايرادي که ابنادريس به شيخ وارد کرد (که خروج وقف از وقفيت دليل ميخواهد و در اين مورد دليلي نيست) بر خود ابنادريس نيز وارد است.
به نظر ميرسد با توجه به اين که اين اموال از ملک واقف خارج شده و بازگشت دوباره به ملک وي بدون دليل است و انتقال آن به ورثهي موقوف عليه نيز دليل ندارد، موجهترين نظر، صرف آن در وجوه بر باشد.
ديدگاه ديگر مذاهب
زيديه
در البحر الزخار تصريح شده است: در صورت انقراض موقوف عليه، موقوف به ملکيت واقف يا ورثهي او بازميگردد؛ زيرا وقف با انقراض و انقطاع موقوف عليه باطل ميشود (704)
مالکيه
ديدگاه مالکيه (چنان که در، الشرح الصغير و بلغة السالک آمده) اين است که: در صورت انقراض موقوف عليه حبس (وقف) بر نزديکترين فقرا از عصبهي واقف (705) خواهد
بود. لذا پسر بر ديگران مقدم است، بعد از او برادر، آن گاه پسر برادر، سپس جد، و بعد عمو و سپس پسر وي، و خود واقف، هر چند فقير هم باشد، در اين وقف داخل نيست (706)
حنابله
ابنقدامه در مغني براي احمد، سه قول نقل کرده است: قول اول رجوع به ورثهي واقف است و قول دوم اين است که اين مال بر عصبهي واقف، وقف ميشود. و قول سوم احمد، اين است که به مساکين ميرسد. ابويوسف و شافعي (در يک قولش). همان قول اول را برگزيدهاند و نظر محمد بن حسن و شافعي (در قول ديگرش) اين است که اصلا وقف صحيح نيست، چون شرط تأبيد در آن رعايت نشده است.
ابنقدامه خود، قول دوم را برگزيده است به اين دليل که: ملک واقف زايل شده است و ديگر به او بازنميگردد، همانند عبدي که آزاد کرده باشد و دليل صرف آن در عصبه و اقارب واقف نيز اين است که اينان به دليل سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله به عمر: «صدقتک علي غير رحمک صدقة و صدقتک علي رحمک صدقة وصلة»: «تصدق تو به غير رحم (تنها) صدقه است اما تصدق به رحم هم صدقه است و هم صلهي رحم» نسبت به بقيه مردم اولويت دارند و اگر واقف اقاربي نداشت به عنوان وقف به فقرا و مساکين ميرسد، زيرا نظر و غرض واقف از اين وقف ثوابي است که به طور مستمر جاري باشد (707)
صحت تملک
ديدگاه اماميه
شيخ در مبسوط تصريح کرده است: از شرايط صحت وقف اين است که موقوف عليه در هنگام وقف صلاحيت تملک داشته باشد؛ بنابراين وقف بر افراد يا اشيائي که هنگام وقف براي تملک صالح نيستند جايز نيست. شيخ براي اين مسأله مواردي را چون وقف بر عبد، وقف بر حمل (جنين) و… به عنوان مثال ذکر کرده است (708)
شهيد در دروس (709) ضمن تصريح به اين شرط، براي عدم صحت تملک موارد و مثالهايي را چون وقف بر جماد، بهايم، عبد، جن و ملک و… ذکر کرده است. علامه در قواعد (710) و تذکرة (711)؛ فيض کاشاني (712) ابنحمزه در وسيلة (713) و… نيز به اعتبار اين شرط در موقوف عليه تصريح کردهاند. از متأخران نيز کاشف الغطاء (714)صاحب رياض (715) و… در کتابهاي خويش صحت تملک را معتبر دانستهاند.
متفرع بر اين شرط بيان چند نکته خالي از فايده نيست:
1- ممکن است ايراد شود که: بنابراين شرط، وقف بر مصالحي چون مساجد، مشاهد، پلها و… به اين دليل که انسان نيستند و صلاحيت تملک ندارند، نبايد صحيح باشد.
در پاسخ به اين ايراد، اغلب اعلام در کتابهاي خويش، تصريح کردهاند که: وقف بر مصالح نامبرده در حقيقت وقف بر مسلمين است که در بعضي از مصالح آنان به مصرف ميرسد؛ زيرا کساني که از اين موقوفات بهره ميبرند مسلمين هستند؛ هر چند در لفظ نامي از مسلمين به ميان نيامده است (716)
2- اين بحث و شرط به مبحث شرط «وجود» نيز ربط دارد و در آن جا بحث عدم صحت وقف بر «جنين» مطرح و بررسي شد. در اين جا نيز شهيد اول، متفرع بر اين شرط، وقف بر «جنين» را به اين دليل که تملک او ثابت نيست و نيز قطع به حيات او نداريم، باطل دانسته است (717)
سؤالي که در اين جا مطرح ميشود اين است: اگر موضوع ملکيت «جنين»، حيات و عدم ملکيت او به دليل عدم قطع به حيات او باشد، ممکن است بگوييم اگر در زماني (مانند زمان ما) پي بردن به حيات و عدم حيات «جنين» کار آساني شده است، باز هم
حکم به عدم صحت تملک او و در نتيجه، حکم به عدم صحت وقف بر او خواهد شد؟
ديدگاه ديگر مذاهب
جمهور فقهاي زيديه، حنفيه، مالکيه، شافعيه و حنابله اتفاق نظر دارند که بايد جهت موقوف عليه براي تملک، شايستگي داشته باشد (718)
متفرع بر اين شرط در مغني المحتاج (در فقه شافعيه) آمده است که وقف بر «جنين»، وقف بر ميت، وقف بر حيوانات و همين طور هبه و وصيت در اين موارد، صحيح نيست (719)
ابنقدامه در مغني با توجه به اين شرط، عدم صحت وقف بر جن، ملک و شياطين را نيز اضافه کرده است؛ و در پاسخ به اين سؤال که چرا وقف بر مساجد و مانند آن از مصالح را تجويز کردهايد؟ مينويسد: اين موارد در حقيقت وقف بر مسلمين است که به مورد خاصي از منافع آنان اختصاص يافته است و اما دليل اين که وقف بر کنايس و مانند آن باطل است، اين است که جهت وقف در اين وقفها، جهت نفع نيست، بلکه جهت معصيت است (720)
در توجيه جواز صحت وقف بر اسب و سلاح و ادوات جنگي براي جهاد في سبيل الله، سرخسي در مبسوط مينويسد: اين از باب قربت و طاعت است، زيرا جهاد با مال است و جهاد جهتي است که تا دنيا دنياست منقطع نخواهد شد. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود؛ جهاد از آغاز بعثت من تا زماني که آخرين گروه با دجال نبرد کند، ادامه دارد (721)
فقر
ديدگاه اماميه
ظاهرا بين فقهاي اماميه در جواز وقف بر اغنيا اخلاقي نيست. علامه در قواعد
تصريح کرده است که وقف بر غني صحيح است، و صاحب مفتاح الکرامة در ذيل همين عبارت مينويسد: سزاوار است، صحت وقف بر غني را از مسائل و مطالبي به شمار آورد که هيچ گونه خلافي در آن نيست. البته در صورتي که موقوف عليه از کساني باشد که بتوان با وقف کردن بر او تقرب جست (722)
از اين رو از اطالهي بحث در اين مورد خودداري شد.
ديدگاه ديگر مذاهب
فقهاي مذاهب اهل سنت در حکم وقف بر اغنيا اختلاف نظر دارند. حنفيه و حنابله وقف بر اغنيا را صحيح نميدانند. زيرا حنفيه در وقف معتبر ميدانند که در ذات خود في الجمله قربت باشد و حنابله معتقدند بايد جهت موقوف عليها، جهت «بر» باشد. اما حنفيه عدم جواز را خاص موردي ميدانند که تنها اغنياء موقوف عليه باشند، اما اگر نهايت وقف را براي فقرا قرار دهد صحيح است. زيرا قربت في الجمله حاصل شده است (723)
سرخسي نسبت به استفادهي تساوي فقر و غنا از سکونت در موقوفات جهادگران و حجاج، رفع اشکال کرده است، اما مينويسد: من خوش ندارم. و فرق اين دو در اين است که غني با مال خود از صدقه بينياز است، اما از استفادهي اماکن و کاروانسراها و منازل بينياز نيست (724)
زهدي يکن دربارهي ديدگاه مالکيه نوشته است: از آن جا که در مذهب مالک وقف موقت صحيح است، لذا وقف بر اغنيا نيز بلا مانع است (725)
شافعي با استناد به اوقاف و صدقات علي عليهالسلام و فاطمه عليهاالسلام بر بنيهاشم و بنيعبدالمطلب، اظهار داشته است: علي عليهالسلام و فاطمه عليهاالسلام در وقف خود تفصيل ندادهاند و از غني و فقير اسمي نبردهاند؛ در عين حال بر کساني وقف کردهاند که در ميان آنها هم
فقير وجود داشته است و هم غني (726)
ابنحجر عسقلاني از تصدق عمر (در وقف خود) به فقرا، مساکين، ذوي القربي و ميهمان، استفاده کرده است که؛ وقف بر اغنيا جايز است براي اين که در حديث نامبرده ذوي القربي و ضيف مقيد به فقر و نياز نشدهاند (727)
اسلام و ايمان
در ذيل اين شرط مطالب و مسائلي مورد بررسي قرار ميگيرند.
وقف بر کافر ذمي
در مورد وقف بر کافر ذمي فقهاي اماميه به طور کلي داراي سه قول هستند:
قول اول: جوار وقف بر ذمي به طور مطلق؛ اين قول، مختار علامه در تذکره (728) محقق در شرايع (729) است. ظاهر عبارت علامه در قواعد نيز همين است: «در قوف مسلمان بر ذمي خلاف است و اقرب منع در کافر حربي و صحت در مرتد غير فطري است (730)؛ «. در دروس نيز همين قول، تقريب شده است (731)
قول دوم: منع مطلق؛ اين قول مختار سلام (در مراسم) و ابنبراج است (732)
قول سوم: جواز وقف بر خويشان؛ شيخ طوسي در کتب خويش وقف بر ذمي را در صورتي جايز ميداند که از اقارب و خويشان، و به تعبير نهايه، رحم او باشند. وي وقف بر کفار ذمي که اين ويژگي را نداشته باشند، صحيح نميداند. شيخ دليل اين مسأله را اجماع فرقه و عدم دليل صحيح بر صحت وقف در غير اين موارد ذکر کرده است.(733) مختار شيخ مفيد در مقنعه و ابوالصلاح حلبي در کافي نيز همين مختار شيخ است (734)
ابنادريس در ابتدا تنها وقف بر والدين را به دليل آيهي کريمهي «و صاحبهما في الدنيا معروفا» (735) تصحيح و تجويز کرده و وقف بر ديگر خويشان و اقربا را به هيچ وجه جايز ندانسته است. او دليل اين عدم جواز را عدم تحقق قصد قربت ميداند و تصريح کرده است: اخبار نقل شده از شيخ طوسي در جواز وقف بر کافر همگي اخباري آحاد هستند که فقط خود شيخ نقل کرده، اما به آنها معتقد نيست و عمل نميکند. وي در پايان، تصريح کرده است: اولي در نزد من اين است که همهي ذوي الارحام از کفار، در اين جهت، حکم والدين را دارند و وقف بر آنحا جايز است (736)
ادالهي اقوال
قول به جواز
دليل اول: (براي قايلان به جواز وقف بر ذمي به طور مطلق) آيهي کريمه است: «لاينها کم الله عن الذين لم يقاتلوکم في الدين و لم يخرجوکم من ديارکم ان تبرووهم و تقسطوا اليهم…» (737)«خداوند شما را از نيکي و رفتار عادلانه نسبت به آن دسته از کفار که با شما به جنگ برنخاستند و شما را از خانههاتان بيرون نکردند، بازنميدارد».
بنابراين طبق اين آيهي کريمه وقف کردن، که خود نوعي بر، بلکه از مصاديق روشن آن است، بر اين دسته از کفار (غير حربي) مانعي ندارد (738)
دليل دوم: از حديث نبوي (ص): «علي کل کبد حري اجر» «سيراب کردن هر جگر داغ (و تشنهاي) اجر دارد»، استفاده کردهاند که نيکي کردن به هر انساني (بلکه هر حيواني) بياجر نيست. وقف بر کافر نيز از مصاديق نيکي به انسانهاست (739)
دليل سوم: سومين دليل اين است که وقف نيز نوعي صدقه است و صدقه دادن به کافر ذمي بلامانع ميباشد (740)
دليل مانعين
کساني که مطلق وقف بر کفار را جايز نميدانند به عموم آيهي کريمه: «لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حادالله و رسوله…» (741) «[اي رسول!]هرگز مردمي که به خدا و روز قيامت ايمان آوردهاند چنين نخواهي يافت که با دشمنان خدا و رسول صلي الله عليه و آله دوستي کنند، هر چند آن دشمنان، پدران يا فرزندان و برادران و خويشان آنها باشند…»
در آيهي شريفه، مؤمنان را از دوستي و مراوده با دشمنان خدا و رسول (هر چند از نزديکترين خويشان آنها مانند والدين باشند) سخت بر حذر داشته است و وقف نيز نوعي دوستي و رابطه است، لذا جايز نيست. (742)دليل ديگر اين است که به وقف بر کفار، نميتوان تقرب جست (743)
دليل قول سوم
اما دليل صحت وقف بر والدين کافر، همهي آيات و رواياتي است که در آنها به نيکي و مودت و احسان به پدر و مادر امر شده است و دليل صحت وقف بر مطلق ارحام (خواه والدين و خواه غير آنها) سفارش و تشويق رسول خدا صلي الله عليه و آله و به طور کلي روايات مربوط به صلهي ارحام است. (744)دليل ديگر، اخباري است که مضمون بعضي از آنها جواز وقف بر والدين و مضمون بعضي جواز وقف بر ديگر خويشان است. اين اخبار را شيخ طوسي در نهايه نقل کرده است. در سرائر(745) چنان که گذشت، اين اخبار را اخباري آحاد ميداند که خود شيخ نيز به آنها معتقد نيست، اما مفتاح الکرامة شهرت معلومه و اجماع منقول (از مجمع البيان و خلاف) را جبران کنندهي ارسال اين دسته از اخبار دانسته است (746)
به نظر ميرسد در ميان اين اقوال، قول دوم که جواز وقف بر ذمي به طور مطلق است، اقرب و اظهر باشد. زيرا اولا ادلهاي که مجوزين ذکر کردند در حقيقت عموماتي چون
آيهي 22 سورهي مجادله را تخصيص ميزنند. ثانيا اين استدلال مانعين که؛ نميتوان به وقف بر کفار تقرب جست، در مورد کفار غير حربي محل تأمل و اشکال است. چه اشکالي دارد مسلماني به دليل اغراض و اهدافي خاص به قصد قربت اموالي را بر کفار وقف کند؛ بويژه در مورد کفار ذمي که در داخل ممالک اسلامي زندگي ميکنند و نيکيهاي اين گونه در حق آنان ممکن است موجب گرايش و پيوستن آنان به مسلمانان شود.
وقف بر کفار حربي
فقهاي نامبرده و ديگران در منابع ياد شده و غير آنها اتفاق نظر دارند که وقف بر کافر حربي جايز نيست و ادلهاي که مانعين وقف بر ذمي ذکر کردند (و محل ترديد و اشکال واقع شد) به طور مسلم شامل وقف بر کفار حربي ميشوند.
البته بعضي از اعلام، مثل علامه در قواعد، اين مطلب را قطعي و مسلم ندانستهاند. علامه در قواعد آورده است: «و الاقرب المنع في الحربي» (747) شهيد در مسالک عدم جواز وقف بر حربي را به مشهور نسبت داده است و براي آن به آيهي 22 سورهي مجادله، عدم تحقق قصد قربت (اگر آن را در وقف شرط بدانيم) استدلال کرده است. همچنين گفته است: وقف بعد از تماميت واجب الوفا و تغيير آن حرام است، در حالي که مال حربي فيء براي مسلمين است که اخذ و نيز بيع آن صحيح است و اين امر با صحت وقف براي او منافات دارد (748)
به نظر ميرسد، اگر اجماع معتبر در مسأله تمام نباشد (که نيست)، ميتوان گفت حداقل در مواردي که موقوف عليه تنها مالک انتفاع است، نه مالک منفعت، دليل مستحکمي براي عدم جواز وقف بر کفار حربي نيز وجود ندارد. البته در مواردي که احساس شود اين کار موجب تقويت آنان يا تضعيف اسلام و مسلمين است، مسأله صورت ديگري پيدا ميکند.
ديدگاه ديگر مذاهب
زيديه
البحر الزخار، متفرع بر اعتبار بر قصد قربت، در صورت ذکر مصرف وقف، اظهار داشته است: در وقف بر اهل ذمه نظر است(749)
مذاهب اربعه
مذاهب اربعه وقف مسلمان بر کافر ذمي را جايز و صحيح ميدانند (750)
ابنقدامه مينويسد: وقف بر اهل ذمه صحيح است، زيرا آنان داراي ملکيت محترم هستند و تصدق بر آنان، همانند مسلمين جايز است و از صفيه، همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت شده است که بر برادر يهودي خود، اموالي را وقف کرد؛ دليل ديگر اين که هر کس وقف ذمي بر او جايز باشد وقف مسلم نيز بر او جايز است؛ حتي وقف بر کساني که در کنيسهها و بيع وارد ميشوند، نيز صحيح است (751)
مغني المحتاج شرط کرده است که در اين وقف، قصد معصيت ظاهر نباشد؛ لذا اگر بگويد: بر خادم کنيسه وقف کردم، صحيح نيست همچنين، ذمي بايد از کساني باشد که تمليک به او ممکن باشد؛ بنابراين وقف مصحف، کتب علمي و عبد مسلمان بر ذمي ممتنع است. (752) بلغة السالک (فقه مالکي) به صحت وقف بر ذمي (چه از مسلم يا ذمي) تصريح کرده است (753)
وقف بر حربي: جمهور فقهاي اهل سنت نيز وقف بر حربي را جايز نميدانند براي اين که ما از بر به کفار حربي منع شدهايم و نيز براي اين که حربي (و مرتد) در معرض قتل است و دوام و استمرار ندارد، در حالي که وقف صدقهي جاريه است و بايد دائم و مستمر باشد؛ لذا وقف بر کفار حربي و مرتد قطعا صحيح نيست (754)
وقف بر بيع، کنايس تورات و انجيل، قطاع الطريق و…
بيع جمع بيعه و کنايس جمع کنيسه، معابد يهود و نصارا است. بعضي بيعه را معبد يهود و برخي آن را معبد نصارا دانستهاند، اما به هر حال حکم آنها يکي است رک: التبيان: 321 / 7. جمهور فقهاي اماميه وقف بر معابد يهود و نصارا، آتشکدهها، تورات و انجيل و… را جايز نميدانند. شيخ مفيد در اين باره مينويسد: اگر مسلماني مالي را براي عمارت بيعه، کنيسه يا آتشکده (بيت نار) وقف کند باطل است، و اما وقف ذمي بر اين موارد، صحيح است. (755) شيخ طوسي نيز در نهايه و مبسوط به بطلان و عدم جواز وقف مسلم بر اين موارد تصريح کرده است. وي در مبسوط در اين باره، ادعاي عدم خلاف کرده است (756)
شيخ بر اين قول چنين استدلال کرده است: اين اماکن، مدارس کفر، و جايگاه شتم و بدگويي به پيامبران (ع) و مسلمانان است، لذا وقف بر اين اماکن وقف بر معصيت است؛ اما وقف بر کساني که در اين اماکن مسکن ميگزينند بلامانع است وي همچنين در مورد عدم جواز وقف بر کتابهاي تورات مينويسد: دليل عدم صحت، اين است که؛ اين کتابها تحريف شده است، نه اين که چون منسوخ شده؛ زيرا نسخ آنها موجب زوال حرمتشان نميشود، همچنان که در قرآن کريم نيز، آيات منسوخه وجود دارد، اما حرمت آنها باقي است (757)
ابوالصلاح حلبي، (758) علامه در قواعد؛ محقق ثاني (759)، فاضل آبي (760)، محقق اول در مختصر (761) و شرايع، شهيد ثاني (762) و از متأخران؛ آية الله خويي، آية الله حکيم، امام خميني (763) و… نيز به عدم صحت و عدم جواز وقف بر کنايس، بيع، تورات، انجيل، کتب ضلال، راهزنان، و خلاصه هر موردي که به نحوي اعانت بر معصيت است. تصريح کردهاند. صاحب مفتاح از مبسوط و غنيه حکايت نفي خلاف کرده است که ظاهرشان نفي خلاف
بين مسلمين است و از ظاهر تنقيح، حکايت اجماع کرده است (عبارت تنفيح: من در اين مورد مخالفي را سراغ ندارم) و راجع به وقف بر معونهي زناة و قطاع طريق ميگويد: «کما في اکثر الکتب المتقدمة» (764)
در جواهر الکلام نيز، دربارهي عدم صحت وقف مسلم بر کنايس و بيع آمده است: «بلا خلاف اجده فيه»، زيرا اين وقف در حقيقت اعانت به آنها بر کاري است که بر آنها حرام است. وي علت عدم جواز و عدم صحت وقف بر معونهي زناة، قطاع طريق، شارب الخمر و… را (همانند ديگر اعلام) همان اعانهي بر اثم، ذکر کرده است (765)
فقهاي نامبرده و ديگران در منابع ياد شده و غير آنها (غالبا) وقف کفار بر کنايس و بيع و… را جايز دانستهاند. محقق در مختصر مينويسد: «و اگر کافر بر اين اماکن وقف کند، صحيح است؛ زيرا هر قوم و مردمي به دين و کيش خود متديناند و به معبودي که به سوي او توجه ميکنند، اعتراف دارند.» (766)
سيرهي عملي هم در طول تاريخ اين بوده است که کفار ذمي براي خود معابد و کنايس ميساختند و اموالي را بر آنها وقف ميکردند و موردي که از طرف معصومين عليهالسلام نسبت به اين کارها منع شده باشد، مشاهده نشده است.
قانون مدني
در قانون مدني آمده است: «وقف بر مقاصد غير مشروع باطل است.»(767) سيد حسن امامي مقاصد غير مشروع را به مواردي چون وقف بر انقلابيون و ياغيان، فاحشه خانهها و امثال آنها و به طور کلي، عملي که قانون (و شرع) آن را جرم شناخته باشد، تفسير کرده است (768)
ملاحظه: محمد ابوزهره از مادهي 16 قانون (مصر) نقل کرده است که: مستحق درآمد وقف در صورتي که واقف را به قتل رساند. قتلي که مانع از ميراث ميشود اين قاتل را نيز محروم ميکند و استحقاق به ديگر افراد از جمله افراد بعد از وي، هر چند ذريهي قاتل
باشند، منتقل ميشود (769)
نگارنده در ميان کتب فقهي اماميه به چنين مطلبي برنخورده است. ابوزهره نيز اظهار داشته است که در ميان امهات و فتاواي مذهب حنفي چنين چيزي را نيافته است، هر چند کساني در تفسير مادهي نامبردهي قانون، آن را ظاهر مذهب حنفيه دانستهاند و گفتهاند: وقف و وصيت برادرند و حنفيه، قتل را موجب محروميت قاتل از وصيت ميدانند. لابد آن را موجب حرمان از وقف نيز ميدانند، که نوعي قياس است.
ابوزهره در ادامه مينويسد: ما اين مقايسه را در احکام قتل از هيچ يک از ائمهي مذاهب و نه از مجتهدان و متقيان سراغ نداريم… و قياس وقف به وصيت نيز قياس مع الفارق است. وي سپس به بعضي از وجوه اختلاف ميان وقف و وصيت پرداخته است (770)
وقف بر اولاد
در اول مبحث «شرايط موقوف عليه» گذشت که وقف به اعتبار موقوف عليه به دو قسم اصلي تقسيم ميشود:
1-وقف عام، شامل وقف بر مصالحي چون مساجد، مقابر، اماکن مورد استفاده عموم، مانند راهها، پلها، مدارس و مشابه اينها و عناوين عامي چون، فقرا، علما، و…
2-وقف خاص که مربوط به مواردي است که موقوف عليه، افراد خاص و معيني هستند. مصداق روشن و غالب وقف خاص، همان وقف بر اولاد است که بخشي از مسائل و مطالب مربوط به آن در اين مبحث مورد بررسي قرار ميگيرد.
گاهي از وقف بر اولاد به وقف «ذري» و يا «اهلي» تعبير ميشود، در برابر وقف خيري که مصداق آن وقف بر مساجد و مقابر و… است. و اينک مطالب و مسائلي که در اين مبحث بررسي شدهاند:
مشروعيت وقف بر اولاد
جمهور فقهاي فريقين وقف بر اولاد را جايز دانستهاند و موارد متعددي از اوقاف و صدقات معصومين عليهمالسلام که در مبحث «تاريخچه وقف» گذشت، وقف بر اولاد و يا خويشان نزديک بود.
البته جاي انکار نيست که ممکن است کساني از اين حکم سوء استفاده کنند و آن را وسيلهاي براي محروميت عدهاي از ورثه يا فرزندان، مانند فرزندان اناث خويش قرار دهند؛ اما اين سوء استفاده به وقف اهلي و اولادي، بلکه حتي به باب وقف اختصاص ندارد. از هر حکمي از احکام الهي ممکن است سوء استفاده شود.
ابوزهره در کتاب خويش مينويسد: هنوز عصر صحابه سپري نشده بود که گروهي از واقفان از مقصد اصلي وقف منحرف شدند و آن را ابزاري براي تصرف در بعض ترکه يا تمام آن، بعد از مرگ خويش، قرار دادند. در اواخر عصر صحابه اين امر که وقف را راهي براي محروم کردن فرزندان دختر از ارث قرار دهند، در ميان بسياري، شايع شده بود، به طوري که فرياد عايشه در انکار و توبيخ اين کار بلند شد که: مردم، امروز در صدقات خويش مصداق اين آيهي کريمهياند: «و قالوا ما في بطون هذه الانعام خالصة للذکورنا و محرم علي ازواجنا…»(771) «و گفتند آنچه در شکم اين چارپايان است مخصوص مردان ماست و بر زنان ما حرام است».
براي رفع همين مشکل بود که عمر بن عبدالعزيز به ابطال صدقاتي که زنان از آن محروم شده بود، تصميم گرفت، اما اجل به او مهلت نداد (772)
شايد اگر بجز متوليان اوقاف، حکام اسلامي نيز به طور صحيح بر اوقاف و متوليان و نظار آنها اشراف و نظارت دقيق داشته باشند، مشکلات و سوء استفادههاي کلان پيش نيايد.
در هر صورت مشروعيت وقف اولادي مسلم و مفروغ عنه است و سنت و سيرهي عملي معصومين عليهمالسلام و صحابه و تابعين نيز مؤيد، بلکه مثبت آن است.
دخول يا عدم دخول اولاد اولاد در «اولاد»
شيخ طوسي در مبسوط، تصريح کرده است که اگر کسي بگويد: اين مال را بر اولاد خود وقف کردم و هر گاه اولادم منقرض شدند وقف بر فقرا باشد، تنها اولاد صلبي (بلا واسطه) او مشمول اين وقف خواهند بود و شامل اولاد اولاد او نميشود. براي اين که اولاد اولاد، مجازا «اولاد» محسوب ميشوند، نه حقيقتا. لذا صحيح است که کسي بگويد: اين شخص اگر فرزند من نيست فرزند فرزند من که هست همچنان که جد انسان مجازا پدر ناميده ميشود.
شيخ ضمن اختيار اين قول، از بعضي از علماي اماميه نقل کرده است که در فرض فوق فرزندان فرزند، خواه از طريق پسر يا دختر، داخل خواهند بود. (773) شيخ مفيد فرزندان فرزند را در وقف بر اولاد، داخل ميداند.(774) بعيد نيست منظور شيخ طوسي از عبارت مبسوط: «بعض اصحابنا» شيخ مفيد باشد که چون نميخواسته ديدگاهش را بپذيرند، براي احترام نام وي را نبرده است.
علامه در مختلف بعد از نقل قول شيخ در مبسوط آن را از ابنجنيد نيز نقل کرده است، سپس خود تفصيل داده است: اگر قرينهاي بر اختصاص بطن اول يا عدم اختصاص آن (و دخول ديگران) در کار بود که بايد طبق آن قرينه عمل شود، در غير اين صورت تنها بر بطن اول حمل ميشود، زيرا اطلاق لفظ «ولد» بر فرزند فرزند، اطلاقي مجازي است. براي همين است که صحت سلب دارد و صحت سلب از نشانههاي مجاز است.
شيخ مفيد براي مختار خويش به آيهي کريمه: «يوصيکم الله في اولادکم للذکر مثل حظ الانثيين…» (775)استناد کرده است که: در واژهي «اولادکم» اولاد اولاد نيز، هر چه پايين روند، داخل هستند. وي به آيات ديگري از اين قبيل نيز استناد کرده است؛ اما علامه پاسخ داده است که در همه اين موارد، استعمال مجازي است و اگر بخواهد حقيقت باشد اشتراک لازم ميآيد. (و مجاز از اشتراک بهتر است) و در موارد مشکوک، لفظ بر معناي
حقيقياش حمل ميشود (776)
ملاحظه: اگر واقعا همان طور است که مفيد اظهار داشت: در هر جا در قرآن کريم ذکر ولد به ميان آمده، شامل اولاد اولاد هم بشود؛ اين سخن علامه که در همهي اين موارد، کاربرد مجازي است، محل تأمل و نظر است: فتأمل و لا تغفل.
فاضل مقداد، مذهب شيخ در مبسوط را تقويت کرده است.(777) علامه در قواعد، محقق ثاني، (778) محقق اول در شرايع شهيد اول (779) صاحب جواهر،(780) شهيد ثاني (781) علامه در تذکره و ارشاد (782) و گروهي ديگر نيز همين قول را برگزيدهاند؛ جواهر الکلام و حدائق نيز آن را به مشهور و شهيد ثاني در مسالک، به اکثر نسبت دادهاند (783) طرفداران اين قول به آيهي کريمهي «و وصي بها ابراهيم بنيه و يعقوب…» (784) (با نصب يعقوب) نيز استدلال کردهاند؛ زيرا يعقوب (با اين که حفيد ابراهيم است) به «بنيه» عطف شده است و عطف مقتضي تغاير است. (785) وي خود در پايان همين نظر را برگزيده است.
در برابر، بزرگاني چون ابنادريس در سرائر، شهيد اول در لمعه، ابوالصلاح حلبي در کافي، محقق در مختصر و صاحب حدائق، از فقهايي هستند که مختار مفيد را برگزيدهاند و اولاد اولاد را در واژهي «اولاد» داخل ميدانند (786)
سرائر (787)براي اين مسأله ادعاي اجماع کرده و ادامه داده است که:
اسم «ولد» در لغت و در شرع بر حفيد نيز اطلاق ميشود. همچنين همهي مسلمين بر اين که عيسي از اولاد آدم است (در حالي که او فرزند دختر آدم است) اجماع دارند و رسول خدا صلي الله عليه و آله دربارهي حسنين عليهماالسلام فرمود: «ابناي هذان امامان قاما اوقعدا» به علاوه مسلمين اتفاق دارند بر حرمت نکاح دختر فرزند به دليل آيهي کريمهي: «حرمت عليکم
امهاتکم و بناتکم…» (788)
صاحب حدائق نيز اين شمول را مفهوم و مضمون آيات فراواني در باب ميراث و نکاح و اخبار مستفيضه ميداند؛ مسالک نيز دلالت اين آيات را پذيرفته و اين مطلب را که اطلاق ولد بر فرزندان اولاد، صحت سلب دارد، قبول نداريم و آنچه در حقيقت نفي ميشود، فرزند بلاواسطه بودن است نه اصل فرزند بودن. در روايات نيز وارد شده که امام صادق عليهالسلام در پاسخ کسي که با «يابن رسول الله» به وي سلام کرده بود: فرمود: «اي والله انا لولده»(789)
از بررسي مجموع ادله و مستندات طرفين، ادلهي مختار مفيد موجهتر به نظر ميرسد، زيرا بعيد است اين همه اطلاقات و کاربردها در آيات و روايات را استعمال مجازي بدانيم. البته در مواردي که قرينهاي در کار باشد مسأله تفاوت ميکند؛ زيرا در اين که مجاز در قرآن کريم به کار رفته و با فصاحت آن هم هيچ منافاتي ندارد، بحثي نيست. سخن اين است که بسيار بعيد است در همهي موارد، استعمال مجازي باشد.
ديدگاه ديگر مذاهب
زيديه
شوکاني در نيل الاوطار، هر چند عنوان باب را آن چنان مطرح کرده است که استفاده ميشود؛ لفط «ولد» بر «احفاد» به طور حقيقي صادق نيست، اما بعد از ذکر رواياتي از جمله سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله به صفيه (همسرشان): «انک لابنة نبي و ان عمک لنبي»، مينويسد: از اين احاديث استفاده ميشود که حکم اولاد اولاد، همان حکم اولاد است. لذا اگر کسي بر اولادش وقف کرد، اولاد اولاد نيز داخل هستند (790)
مالکيه و حنابله
در المدونة الکبري (از مالک بن انس) تصريح شده است که فرزندان ولد نيز در وقف
بر پدرانشان داخل هستند(791)
ابنقدامهي حنبلي نيز از احمد بن حنبل همين قول را نقل کرده است، احمد بن حنبل براي مختار خويش به آيات و رواياتي استناد کرده است از جمله آيهي کريمهي: «يوصيکم الله في اولادکم للذکر مثل حظ الانثيين…» (792) که شامل احفاد نيز ميشود و به طور کلي هر جا که خداوند متعال لفظ ولد را ذکر کرده ولد ولد را نيز شامل ميشود، لذا در کلام آدمي نيز اگر اين لفظ اطلاق شد بايد بر همان مطلق از کلام خداوند، حمل شود (793)
شافعيه
شربيني (از فقهاي شافعيه) تصريح کرده است که؛ بنابر قول اصح، اولاد اولاد در وقف بر اولاد داخل نيستند، زيرا واژهي ولد بر ولد ولد به طور حقيقي اطلاق نميشود. دليل وي همان صحت سلب است. البته در کتاب و سنت، کاربرد اين لفظ در احفاد شايع است، اما اين استعمالات مجازي و به همراه قراين است و بحث ما جايي است که لفظ بدون هيچ قرينهاي به کار رود. (794)المصطلحات الوقفيه نيز همين ديدگاه را از الفتاوي الهنديه، الاسعاف في احکام الاوقاف و رد المحتار و… حکايت کرده است (795)
حکم دختران در وقف اولادي
ديدگاه اماميه
اگر کسي مالي را بر اولاد اولاد خويش وقف کند يا بر اولاد خويش وقف کند (و ما اولاد اولاد را نيز اولاد بدانيم) آيا اولاد و فرزندان دختر واقف (نوههاي دختري او) نيز مشمول اين وقف هستند، يا اين وقف تنها به فرزندان پسر واقف (نوههاي پسري او) اختصاص دارد؟
شيخ طوسي در خلاف به تساوي اولاد بنات با اولاد بنين در اين مورد تصريح کرده
است. شيخ در ادامه براي اين قول چنين استدلال کرده است: دليل ما بر اين ادعا اجماع مسلمين است بر اين که عيسي بن مريم با اين که پدر نداشته است از اولاد آدم است. همچنين رسول خدا صلي الله عليه و آله از حسن بن علي عليهالسلام به «ابني» تعبير فرمود؛ اما استناد بعضي به قول شاعر: «بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنو هن ابناء الرجال الا باعد» (796)، با اجماع امت و معقول و سخن پيامبر صلي الله عليه و آله مخالف است. به علاوه منظور شاعر از اين شعر نفي انتساب است، يعني فرزندان دختر به پدرانشان، و نه به مادر و پدربزرگ مادري خود، منتسب هستند، و بحث ما در اين جا در انتساب نيست (797)
جمهور فقهاي اماميه نيز همين قول را برگزيدهاند، از جمله؛ علامه در تذکره و قواعد و مختلف، محقق در شرايع و مختصر، ابنادريس، صاحب حدائق، شهيدين در لمعه و روضه، محقق ثاني در جامع المقاصد، فاضل مقداد و از معاصران؛ امام خميني در تحرير، آية الله خويي در منهاج الصالحين و آية الله حکيم در منهاج الصالحين (798)صاحب جواهر و صاحب مفتاح الکرامة از تعداد قابل توجهي از اعلام براي اين مسأله نقل اجماع کردهاند و خود صاحب جواهر مينويسد: من در اين مسأله مخالفي را سراغ ندارم (799)
روشن است که اگر به جاي «ولد» و «اولاد» لفظ «بنين» و «بنات» را به کاربرد، مسأله فرق ميکند؛ يعني اگر بگويد: وقف کردم بر فرزندان پسرم يا فرزندان دخترم قضيه روشن است و در مثال اول شامل نوههاي دختري و در مثال دوم، شامل نوههاي پسري نميشود؛ اما در فرض مورد بحث، حق همان است که مورد اتفاق نظر فقهاي اماميه است و عرف و شرع نيز آن را تأييد ميکنند.
ديدگاه ديگر مذاهب
زيديه
در البحر تصريح شده است: اولاد اولاد شامل اولاد بنات نميشود. (800)اين مطلب با استناد شوکاني در نيل الاوطار براي تعميم ولد به اولاد اولاد، به حديث نبوي (که رسول خدا صلي الله عليه و آله به صفيه بنت حي بن اخطب فرمود: «أنت لابنة نبي») ناسازگار است. البته شوکاني در پايان با استناد به رواياتي از بخاري، مسلم، ترمذي و… قايل به شمول است (801)
حنفيه
در خلاف به اصحاب ابوحنيفه و در مغني به محمد بن الحسن نسبت دادهاند که نوههاي دختري، اولاد اولاد محسوب نميشوند (802)
مالکيه و حنابله
مالک بن انس اظهار داشته است که ولد ولد، شامل فرزندان دختر (نوههاي دختري) نميشود؛ زيرا «ناس» اجماع دارند بر اين که در باب ارث از ميتي که دختر صلبي ندارد چيزي از ميراث به فرزندان دخترش نميرسد و بين فرزندان پسر وي تقسيم ميشود؛ لذا نوههاي دختري در آيهي کريمهي «يوصيکم الله في اولادکم» داخل نيستند(803)
ابنقدامه نيز در مغني از خرقي و احمد نقل کرده است که وقف بر اولاد اولاد، شامل نوههاي دختري نميشود و براي اين مختار، به آياتي چون: «يوصيکم الله في اولادکم» (804) استناد کرده است. وي در ادامه مينويسد: در هر جاي قرآن که از «ولد» براي ارث يا حجب نامي برده شده باشد، تنها فرزند پسران را شامل ميشود و شامل فرزند دختران نميشود. وي براي تأييد، به عرف نيز تمسک جسته است (805)
شافعيه
ابنقدامه در مغني و شيخ طوسي در خلاف تصريح کردهاند: مذهب شافعي در اين مسأله اين است که نوههاي دختري نيز اولاد اولاد محسوب ميشوند و به همان آيات و رواياتي که عيسي عليهالسلام را فرزند ابراهيم عليهالسلام و آدم عليهالسلام و امام حسن عليهالسلام را فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله دانستهاند و… استدلال کرده است (806)
ظاهريه
ابنحزم اندلسي اظهار داشته است که اگر کسي بر عقب و عقب عقب خويش وقف کند، فرزندان دختر وي (نوههاي دختري) در اين وقف داخل نخواهند بود، زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله از سهم ذي القربي به بنيهاشم و بنيعبدالمطلب داد، اما به عثمان چيزي نداد با اين که جدهي عثمان دختر عبدالمطلب بود. لذا وي در بنيهاشم، داخل نيست (807)
ذريه، عقب، نسل
علامه در قواعد تصريح کرده است که اگر بر ذريه، عقب يا نسل خويش وقف کند، نوههاي دختري نيز همانند نوههاي پسري در اين وقف داخلند. (808)محقق ثاني در ذيل آن مينويسد: دليل اين امر اين است که اسم ذريه، عقب و نسل بر همهي اينها صدق ميکند.(809) ابنادريس نيز ضمن تصريح به اين مطلب به آيهي کريمهي «و من ذريته داود و سليمان… و عيسي و الياس» (810) استناد کرده است، زيرا در اين آيهي کريمه، عيسي عليهالسلام را از ذريهي ابراهيم عليهالسلام به شمار آورده است؛ در حالي که عيسي از طريق مادر به وي ميرسد. وي ادامه ميدهد؛ اگر کسي بر عترت خود وقف کند، تنها شامل اخص (نزديکترين) از قوم و عشيرهي واقف ميشود. وي در اين بيان به قول تغلب و ابن اعرابي، از اهل لغت استناد کرده است (811)
مفتاح الکرامة: تعميم در واژههاي، ذريه، عقب و نسل را از غنيه، تذکره، تحرير و
الجامع للشرايع نيز حکايت کرده است. (812)صاحب مفتاح، خود، تشخيص و نظر عرف را ملاک قرار داده است. شهيد در دروس نيز اولاد بنات را در واژهي «نسل» داخل دانسته است (813)
حق اين است که تشخيص اين موارد منوط به نظر عرف است و عرف (جز در مواردي که قرينهاي خاص وجود داشته باشد) اولاد بنات را از مصاديق اين واژهها ميداند. آيهي کريمه و آيات مشابه نيز مؤيد اين مدعا هستند.
انتساب
اگر کسي بگويد: «اين مال را بر کساني که به من منتسبند، وقف کردم» حکمش چيست؟ آيا اين وقف شامل نوههاي دختري نيز ميشود يا نه؟ شيخ طوسي در مبسوط تصريح کرده است که چنين وقفي به نوههاي پسري واقف اختصاص دارد و شامل اولاد بنات (نوههاي دختري او) نميشود؛ زيرا نوههاي دختر انسان به وي منتسب نيستند. (814) علامه در مختلف و قواعد نيز مختار شيخ را برگزيده و آن را به مشهور نسبت داده است (815)
فيض کاشاني نيز ضمن نسبت دادن اين قول به مشهور، به آيهي کريمهي «ادعوهم لآباءهم…» (816)استناد جسته است. و نيز روايتي را نقل کرده است که: «کسي که مادرش از بنيهاشم و پدرش از ساير قريش است صدقه براي او حلال است و مستحق خمس نيست». (817) محقق حلي نيز در باب خمس معتبر تصريح کرده است که اطلاق نسب مقتضي انتساب به پدر است براي همين است که تميمي و هاشمي به کسي ميگويند که از طريق پدر به اين قبيلهها منسوب باشد (818)
صاحب مفتاح الکرامة اين قول را از خلاف، وسيلة، الجامع للشرايع، تذکره، تبصره، ارشاد، غاية المراد، روض و مسالک نقل کرده و آن را به اکثر مشايخ نسبت داده است(819)
امام خميني اظهار داشته است: اگر بر اولاد خود نسلا بعد نسل، وقف کند، تنها شامل فرزندان ذکور از فرزندان ذکور وي ميشود و حتي شامل فرزندان ذکور از دخترانش نيز نميشود (820)
علامه در مختلف به بعضي از علماي شيعه نسبت داده است که اولاد بنات نيز منتسب هستند و در ادامه مينويسد: اين قول مختار سيد مرتضي است که به حديث نبوي دربارهي حسنين عليهماالسلام استناد کرده است که فرمود: «هذان ابناي امامان قاما اوقعدا» (821): «اين دو پسران من، دو امام هستند قيام کنند يا (به خاطر مصالح اسلام و مسلمين) در خانه بنشينند».
فيض کاشاني نيز ضمن نقل اين قول با همين استدلال از سيد مرتضي مينويسد: بهتر بود سيد به آيهي کريمهي «و حلائل ابناءکم الذين من اصلابکم» (822)«و نيز حرام شد شما زن فرزندان صلبي شما (نه زن پسر خواندهي شما)»، استناد ميکرد. همان طور که امام رضا عليهالسلام در پاسخ مأمون، براي اثبات اين که پسر رسول خداست به همين آيهي شريفه استدلال کرد. فيض در پايان اظهار داشته است: لذا قول سيد خالي از قوت نيست. (823)(البته فيض اندکي پيش، قول مشهور را تقريب کرد).
ملاحظه: 1- دربارهي روايتي که فيض کاشاني براي رد مختار سيد نقل کرد ميتوان گفت: اولا بايد ديد اين روايت از حيث سند در چه وضعي است (هر چند فيض آن را به عنوان مؤيد ذکر کرد). ثانيا در روايت، بحث از حليت و حرمت خمس است نه از انتساب.
2- دربارهي آيهي کريمهي: «ادعوهم لآباءهم» ميتوان گفت: ظاهرا آيه در مقام نفي انتساب نوههاي دختري به پدر بزرگهايشان نيست، بلکه در مقام نفي جواز نسبت دادن افراد به پدر خوانده است.
ديدگاه ديگر مذاهب
وهبة الزحيلي تصريح کرده است: به اتفاق (فقها) ذريه، نسل و عقب تنها شامل مذکر
ميشود و مونث را، جز با کمک قراين يا با تصريح، دربر نميگيرد. (824) اما شربيني (از فقهاي شافعي) تصريح کرده است: اولاد بنات نيز در وقف بر ذريه، نسل و عقب داخلند، زيرا خداوند در آيهي کريمهي: «و من ذريته داوود و سليمان… و عيسي» (825) عيسي را از ذريهي ابراهيم به شمار آورده، و نسل و عقب هم به همان معناي ذريه است.
وي در ادامه مينويسد: البته اولاد بنات به پدربزرگ مادري خود منتسب نيستند و تنها به آباي خودشان نسبت داده ميشوند. وي دربارهي حديث نبوي صلي الله عليه و آله: «ان ابني هذا سيد» مينويسد: اين از خصايص پيامبر صلي الله عليه و آله است که اولاد بناتش به او منتسبند (826)
حق اين است که با قطع نظر از اصل مسأله، اين توجيه شربيني براي حديث شريف از توجيه کساني که استعمال را در اين موارد از جمله اين حديث، مجازي ميدانند، مناسبتر و نيکوتر است.
زهدي يکن نيز واژههاي، نسل، ذريه و عشيره را شامل اولاد صلبي و احفاد (نسل اندر نسل) ميداند، اما واژهي عقب را مختص اولاد ذکور (نوههاي پسري) ميداند (827)
ملاحظه 1- در همهي اين موارد که گذشت اگر قرينهاي در کار باشد، بدون شک بايد بر طبق آن قرينه عمل شود.
2-در موارد و عناوين ياد شده نبايد نقش عرف و شاهد حال را از نظر دور داشت، مطلبي که برخي از اعاظم نيز به آن اشاره کرده بودند.
جنين
البته در بحث شرايط موقوف عليه در ذيل شرط «وجود» و «قابليت تملک»، تا
حدودي به اين عنوان پرداخته شد؛ اما در اين جا اين بحث (البته به اختصار) مطرح است که آيا لفظ ولد (فرزند) شامل جنين نيز ميشود يا نه؟
علامه در تذکره(828) و قواعد، تصريح کرده است: «جنين تنها در صورتي که زنده متولد شود، فرزند ناميده ميشود».
صاحب مفتاح در ذيل اين عبارت قواعد مينويسد: زيرا قبل از تولد براي جنين احکام دنيا ثابت نيست. از طرفي، چون احتمال ميرود که جنين نباشد، ولد ناميده نميشود (829)
در تذکره نيز ضمن بيان همين استدلال، اين قول را به احمد بن حنبل و شافعي (در اصح قولين وي) نسبت داده است (830)
ميتوان گفت: استدلال علامه در تذکره که در مفتاح نيز نقل شده است، تقريبا مصادره به مطلوب است. چرا قبل از تولد احکام دنيا براي فرزند ثابت نيست؟، به چه دليل، ولد ناميده نميشود؟ و اين که فرمود: محتمل است حمل نباشد، ميگوييم: فرض ما جايي است که در حمل بودن آن ترديدي نداريم. از اين گذشته عرف جنين را فرزند مينامد. در عرف، بسيار گفته ميشود: «فرزندي که در رحم فلاني است» و يا مادران معمولا از آن به «فرزندم» تعبير ميکنند.
ابنقدامه در مغني از عباراتي از احمد بن حنبل استفاده کرده است که در وقف بر اولاد، چيزي نصيب حملي که متولد نشده، نميشود (831)
چند فرع
1-اگر کسي بگويد: وقف کردم بر اولاد و اولاد اولادم، چنين وقفي مقتضي تشريک است؛ زيرا «واو» براي جمع مطلق است، در نتيجه بطن اول و دوم و نسلهاي بعدي در استحقاق، مساوياند و هر که از بطون، که جديدا ميآيد با بطنهاي سابق شريک خواهد بود.
2-اگر در وقف با «ثم» عطف کند، يعني بگويد: «وقفت علي اولادي ثم علي اولاد
اولادي» چنين وقفي مقتضي ترتيب است در نتيجه با وجود حتي يکي از افراد اعلي چيزي به اسفل نميرسد. همين طور است اگر بگويد: «الا قرب فالاقرب» يا: «الاول فالاول» و يا بگويد: وقف کردم بر اولادم و هر گاه منقرض شدند بر اولادشان.
3-اگر بگويد: فلان مال را بر اولاد خود، وقف کردم با اين شرط که براي دختران، فلان مبلغ (يا مقدار) و بقيه براي پسران باشد، تا زماني که دختران مبلغ مزبور را دريافت نکردهاند، پسران مستحق چيزي نيستند.
4-اگر بعضي از اولاد را که ويژگي خاصي دارند از وقف اخراج کند جايز است، مثل اين که بگويد: هر کدام از فرزندان که ازدواج کرد حقي ندارد. البته اگر با طلاق از يکديگر جدا شدند باز مستحق خواهد بود؛ زيرا شرطي را در وقف خود آورده است که نه با شرع ناسازگار است و نه با مقتضاي عقد وقف.
5-اگر بگويد: «فلان مال را وقف کردم بر اولادم که هر گاه آنها و اولاد اولادم منقرض شدند وقف بر فقرا باشد» در اين مورد دو قول است: يک قول اين است که با انقراض بطن اول (اولاد) به اولاد آنها ميرسد و بعد از انقراض اولاد اولاد به فقرا ميرسد؛ زيرا ظاهر اين شرط اقتضا دارد که بر اولاد اولاد نيز وقف کرده است. قول ديگر اين است که بعد از انقراض اولاد چيزي به اولاد اولاد نميرسد، هر چند تا آنها منقرض نشدهاند فقرا نيز مستحق نخواهند بود؛ زيرا در حقيقت انقراض نسل دوم شرط استحقاق فقراست. و به تعبير علامه در قواعد، وقف در اين فرض وقف منقطع الوسط خواهد بود. و درآمد وقف در اين مدت وسط احتمالا از آن ورثه واقف خواهد بود (محل بحث و اختلاف و اشکال است).
6-اگر کسي مثلا داراي سه فرزند باشد و به اين شکل وقف کند که: هر يک از آنها از دنيا رفت و فرزند داشت سهم او از آن فرزندش باشد و اگر فرزند نداشت، سهم وي براي اهل وقف باشد، اين وقف صحيح است و شرط نيز، چون با مقتضاي عقد ناسازگار نيست، واجب الاتباع است در نتيجه؛ اگر يکي از اين سه نفر بميرد و داراي (مثلا) دو فرزند باشد، نصيب او (ميت) براي دو فرزندش ميباشد (به مقتضاي شرط) حالا اگر يکي ديگر از آن سه (برادر) نيز بميرد و داراي فرزند نباشد نصيب وي براي اهل وقف
است، يعني براي يک عمو و دو برادرزاده… (832)
براي مبحث وقف اولادي فروع متعدد فراوان ديگري نيز هست که به منظور گريز از اطالهي بيشتر، از طرح آنها خودداري شد. گذشته از اين که حکم بسياري از آنها از مباحث و مطالب بررسي شده به دست ميآيد.
/خ