بعضى از فضايل امام على(عليه السلام)
بعضى از فضايل امام على(عليه السلام)
متن حديث:
يَا عَلِىّ: اِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ أَشْرَفَ عَلَى الدُّنيا فَاخْتارَنِى مِنْهَا عَلى رِجَالِ الْعَالَميِنَ، ثُمَّ أَطْلَعَ الثَانِيَة فَاخْتَارَكَ عَلى رِجالِ الْعَالَميِنَ، ثُمَّ أَطْلَعَ الثَّالِثَة فَاخْتَارَ الأئِمَةَ مِنْ وُلْدِكَ عَلَى رِجَالِ الْعَالَمينَ. ثُمَّ أَطْلَعَ الرّابِعَةَ فَاخْتَارَ فَاطِمَةَ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِين.
ترجمه:
اى على، همانا كه خداى عز و جلّ به دنيا نگريست.و مرا بر مردان جهان برگزيد، و ديگر باره نگريست.و تو را بر همه مردان جهان برگزيد، سوّم بار نگريست، و امامان از فرزندان تو را پس از تو بر همه مردان جهان برگزيد، سپس بار چهارم نگريست و فاطمه را بر زنان جهان برگزيد.
شرح حديث:
درباره امام على(عليه السلام) هر چه بنويسند و هر چه بگويند: با زبان قلم نتوان به عمق فضايل على(عليه السلام) پى برد، از جمله فضايلى كه براى حضرتش بيان شده، عدالت حضرت است، كه در اين جا فقط به برخورد امام(عليه السلام)با فرزندش امام حسن(عليه السلام)وبرادرش عقيل و همچنين بر خورد با پسر عمويش ابن عباس(1) اكتفا مى كنيم.
توبيخ فرزند:
در مناقب اين شهر آشوب آمده است: روزى به حضرت امام حسن(عليه السلام) ميهمانى وارد شد، حسن بن على(عليه السلام) براى پذيرايى از مهمانش، يك رطل از عسلى كه از يمن براى بيت المال آمده بود از قنبر، غلام پدرش، قرض گرفت و از مهمانش پذيرايى كرد.
هنگامى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) خواست علسها را تقسيم كند، فرمود: اى قنبر! در اين ظرف عسل دست برده شده است؟
قنبر عرض كرد: درست مى فرماييد، و آن گاه ماجراى پسرش امام حسن(عليه السلام) را به اطّلاع حضرت رساند، حضرت غضبناك شد. و به او فرمود چرا قبل از تقسيم بيت المال از آن برداشتى؟
عرض كرد: پدرم! ما هم در آن حقّى داريم هر وقت سهم ما را دادى آن را بر مى گردانيم.
امام(عليه السلام)فرمود: پدرت به فدايت، اگر چه تو در آن حق دارى، امّا نبايد پيش از ساير مسلمين از حقّت استفاده كنى. اگر نديده بودم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تو را مى بوسيد تو را مى زدم، بعد درهمى به قنبر داد و فرمود: بهترين عسل را تهيّه كن و به بيت المال برگردان.
راوى مى گويد: به دست على(عليه السلام) و دهانه خيك عسل مى نگريستم كه قنبر آن را جا بجامى كرد و بعد او را بست، مثل اين است كه على مى گفت:
«اللهم اغفر للحسن فانّه لا يعرف; خدايا حسن را ببخش زيرا او نمى دانست».(2)
تهديد برادرش عقيل:
آن طورى كه از تاريخ به دست مى آيد، عقيل مكررّاً براى دريافت حقوق اضافى به اميرالمؤمنين(عليه السلام)مراجعه مى كرده، ولى با مخالفت امام(عليه السلام) مواجه مى شده است، يكى از آن موارد، قضيّه آهن داغ است، كه عقيل در روزگارى كه در شام با معاويه روبه رو شد، معاويه (روى هر قصدى كه داشت) به عقيل گفت كه داستان آهن داغ را برايش نقل كند، و او چنين گفت:
زندگى بر من سخت شده بود، فرزندان را جمع كردم و به نزد برادرم على(ع) بردم، گرسنگى در قيافه فرزندانم آشكار بود. آن حضرت به من فرمود: شب بيا تا چيزى به تو بدهم. شب يكى از فرزندانم دست مرا گرفت و به سوى او برد: پس از نشستن به پسرم دستور داد خارج شود. بعد به من فرمود: بگير. من خيال كردم كيسه اى از طلاست، با حرص و ولع دستم را دراز كردم كه ناگهان آهن داغى در دستم گذاشت، به محض آن كه آهن را گرفتم او را افكندم و ناله ام بلند شد. به من گفت: مادرت به عزايت گريه كند، اين آهنى است كه آتش دنيا آن را داغ كرده است، بنابر اين من و تو چه خواهيم كرد آن گاه كه به زنجيرهاى جهنّم كشيده شويم؟ بعد آيه اى از قرآن را قرائت كرد، اى معاويه! پس از آن به من فرمود: «بيش از آن چه خداوند براى تو قرار داده است نزد من نيست».
عقيل گويد: پس ازنقل جريان ، معاويه در تعجّب و شگفتى فرو رفت گفت: «هيهات، هيهات عُقِمَت النِساءُ أَنْ يَلِدْنَ مِثْلَهُ; هَيْهات هيهات ديگر زنان، همانند على نخواهند زاييد».(3)
آيا از مساوات و برابرى و عدالت در اجراى قانون كه دراين قضيّه ديده ايم بهتر و دقيق تر در تمام جهان خلقت بعد از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سراغ داريم؟
توبيخ ابن عباس:
نامه اوّل امام على(عليه السلام) به ابن عباس:
«امّا بعد! درباره تو، به من گزارش شده است كه اگر انجام داده باشى، پروردگارت را به خشم آورده اى و امامت را عصيان كرده اى وامانت (فرماندارى) خود را به رسوايى كشانده اى. به من خبر رسيده كه تو زمينهاى آباد را ويران كرده اى و آن چه توانسته اى تصاحب نموده اى واز بيت المال كه زير دست تو بوده است به خيانت خورده اى. فوراً حساب خويش را برايم بفرست و بدان كه حساب خداوند از حساب مردم، سخت تر است»(4).
نامه دوّم به ابن عباس:
امّا بعد! من تو را شريك در امانتم (حكومت) قرار دادم و تو را صاحب اسرار خود ساختم. من از ميان خاندان و خويشاوندانم مطمئن تر از تو نيافتم، به خاطر مساوات و يارى و اداى امانتى كه در تو سراغ داشتم، امّا تو همين كه ديدى زمان بر پسر عمويت سخت گرفته و دشمن در نبرد محكم ايستاده، امانت در ميان مردم خوار و بى مقدار شده و اين امّت، اختيار را از دست داده و حمايت كننده اى نمى يابد، عهد و پيمانت را نسبت به پسر عمويت دگرگون ساختى و همراه ديگران مفارقت جستى، با كسانى كه دست از ياريش كشيدند هم صدا شدى و با خائنان نسبت به او خيانت ورزيدى.
نه پسر عمويت را يارى كردى و نه حقّ امانت را ادا نمودى، گويا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام نداده اى، گويا حجّت و بيّنه اى از طرف پروردگارت دريافت نداشته اى و گويا تو با اين امّت براى تجاوز وغصب دنيايشان، حيله ونيرنگ به كار مى بردى و مقصدت اين بود كه اينها را بفريبى و غنايمشان را در اختيار گيرى. پس آن گاه كه امكان تشديد خيانت به امّت را پيدا كردى تسريع نمودى و با عجله به جان بيت المال آنها افتادى و آن چه در قدرت داشتى از اموالشان ـ كه براى زنان بيوه و ايتام نگهدارى مى شد ـ ربودى، همانند گرگ گرسنه اى كه گوسفند زخمى واستخوان شكسته اى را بربايد. سپس آن را با سينه اى گشاده و دلى خوش به سوى حجاز حمل نمودى، بى آن كه در اين كار احساس گناه كنى، تو را پدر مباد، گويا ميراث پدر و مادرت را به سرعت به خانه حمل مى كردى. سبحان الله ! آيا به معاد ايمان ندارى؟ از بررسى دقيق نمى ترسى؟ اى كسى كه در پيش ما از خردمندان به شمار مى آمدى! چگونه خوردنى و آشاميدنى را در دهان فرو مى بردى، در حالى كه مى دانى حرام مى آشامى؟ چگونه با اموال ايتام و مساكين و مؤمنان و مجاهدان راه خدا كنيز مى خرى و زنان را به همسرى مى گيرى؟ در حالى كه مى دانى اين اموال را خداوند به آنان اختصاص داده و به وسيله آنان مجاهدين بلاد اسلام را نگهدارى و حفظ مى نمايد، از خدا بترس و اموال آنان را به سويشان بازگردان كه اگر اين كار را نكنى و خداوند به من امكان دهد، وظيفه ام را درباره تو انجام خواهم داد و با اين شمشير (كه هيچ كس را با آن نزدم مگر اين كه داخل دوزخ شد) بر تو خواهم زد.
به خدا سوگند! اگر حسن و حسين(عليها السلام) اين كار را كرده بودند هيچ پشتيبانى و هواخواهى از ناحيه من نداشتند و در اراده من اثر نمى گذاردند تا آن گاه كه حق را از آنها بستانم و ستمهاى ناروايى را كه انجام داده اند دور سازم. به خداوندى كه پروردگار جهانيان است سوگند! اگر آن چه تو گرفته اى براى من حلال بود خوشايندم نبود كه آن را براى بازماندگانم به ميراث بگذارم. بنابراين دست نگهدار وانديشه نما; فكر كن به مرحله آخر زندگى رسيده اى، در زير خاكها پنهان شده اى و اعمالت به تو عرضه شده در جايى كه ستمگر با صداى بلند نداى حسرت را سر مى دهد، و كسى كه عمر خود را ضايع ساخته درخواست بازگشت مى كند ولى راه فرار و چاره مسدود است.(5)
از برخورد حضرت در اين نامه با پسر عمويش كه قانون شكنى كرده و به بيت المال خيانت نموده است، كاملاً فهميده مى شود كه همه براى امام على(عليه السلام) در برابر قانون مساوى بوده اند، حتّى پسر عمويش را آن چنان مورد توبيخ قرار مى دهد كه گويى او بيگانه است.(6)
پی نوشتها:
1. درميان شارحان نهج البلاغه درباره مخاطب دو نامه اختلاف نظر وجود دارد; بعضى گفته اند: مراد عبيدالله بن عباس است كه از طرف امام (عليه السلام) فرماندار يمن بود و در آخر هم به معاويه ملحق شده است و برخى ديگر هم گفته اند عبدالله بن عباس كه فرماندار بصره و اهواز و فارس از طرف امام بوده كه بعضى از عبارتهاى نامه شاهد اين احتمال است.
2. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 107.
3. شرح ابن ابى الحديد، ج 11، ص 253.
4. نهج البلاغه، نامه 40.
5. نهج البلاغه 1 نامه 41.
6. تجلّى امامت، (تحليلى از حكومت امير المؤمنين)(عليه السلام) نوشته سيد اصغر ناظم زاده قمى، ص 103 ـ 107.
منبع:پایگاه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)
/خ