اندیشه سیاسی امام کاظم علیهالسلام
نحوه ارتباط امام موسی کاظم(علیهالسلام) با حکومت و سیاست از طریق یاران نزدیک ایشان و نوع برخورد با فرقه ها و تفکرات موجود در آن دوران از روشهای حضرت برای هدایت جامعه اسلامی است. امام(علیهالسلام) در روند هدایت جامعه علوی به صورت عام و جامعه شیعی به صورت خاص توانست با نوع ارتباطی که با حکومت و سیاست از طریق یاران نزدیکشان برقرار می کرد، از جریانهای روز آگاه شود.
ایشان با اینکه در حکومت دخالت نمی کرد و آن را غاصب می نامید، هرگز خود را از جریانهای سیاسی روز جدا نمی دانست. نمونه بارز نحوه ارتباط حضرت با سیاستهای روز و آگاهی به اتفاقهای حکومتی، حضور «علی بن یقطین» یکی از یاران خاص ایشان در درباره هارون الرشید و به دستور ایشان بود.
چنانچه امام موسى بنجعفر(علیهالسلام) جهتسامان دادن به مبارزاتسیاسى و حمایت از نیروهاى شیعى برنامهاى تدارک دید که بر اساس آن نیروهاى فعالو مطمئن در مسوولیتهاى کلیدى حکومت قرار مىگرفتند که یکى از اعضاى فعال آن علىبنیقطین بود. على بنیقطین بارها از امام(علیهالسلام) خواست که اجازه دهد از مسوولیتهاىخویش در حکومتبنىعباس کنار رود لکن امام(علیهالسلام) بدان رضایت نداد و به او می فرمود: ” شاید خداوند به وسیله تو شکسته احوالىها را جبران و آتشفتنه مخالفان را از دوستان خویش دفع کند.” و در جای دیگر فرموده است: “خداوند اولیائى در میان ستمگران دارد که به وسیلهآنان از بندگان نیک خود حمایت مىکند و تو از اولیاء خدایى.” بنا به دستور امام کاظم(علیهالسلام) علی بن یقطین اموری را برعهده داشت از جمله:
1 . خبررسانی از دربار به امام(علیهالسلام):
چنانچه مرحوم مجلسى مىنویسد: “زمانى که قیامشهید حسین فخ سرکوب شد سرهاى آنان به همراه عدهاى اسیر براى موسى فرزند مهدىاز خلفاى بنىعباس فرستاده شد. او دستور داد که اسرا کشته شوند و از دیگرعلویین سخن به میان آورد تا اینکه به نام امام موسى بنجعفر(علیهالسلام) رسید با خشمزیاد اظهار داشت که حسین به دستور او قیام کرده است زیرا او وصى این خانداناست. خدا مرا بکشد اگر او را زنده نگه دارم در این زمان بود که على بنیقطینجریان را به صورت مکتوب به حضور امام تقدیم داشت و آن حضرت را از این تصمیم باخبر نمود. امام(علیهالسلام) عدهاى از شیعیان و اهل بیتخود را احضار نمودند و در این بارهبا آنان به گفتگو پرداختند. آنان پیشنهاد نمودند که حضرت خود را براى مدتىمخفى نماید که حضرت به آنها بشارت مرگ «موسى» خلیفه عباسى را داد.”
2 . حمایت مالى از شیعیان:
برای نمونه مرحوم کشى در رجال خود مىنویسد: “على بنیقطین نامهها و اموال فراوانى را توسط دو نفر از معتمدین خویش براى امام ارسال داشت. قرار ملاقات در بیرون مدینه در محلى به نام «بطن الرمه» بود. امام شخصا طبق قرار در آن مکان حضور یافت و اموال را از آنان تحویل گرفت.” این ماجرا علاوه بر اینکه بیانگر رابطه على بن یقطین و پشتیبانى مالى از امام(علیهالسلام) مىباشد حکایت از تدبیر سیاسى عمیق و تشکیلات سازمان یافته بینامام(علیهالسلام) و على بنیقطین نیز دارد. هچنین على بن یقطین جهت کمک مالى به شیعیان و حمایت از آنانهر ساله عدهاى را از طرف خود به حج مىفرستاد و به این بهانه، پولهاى زیادى بهآنها مىپرداخت.
حضرت امام موسی کاظم(علیهالسلام) در عین اینکه تقیه را به معنای کامل آن در نظر داشت، هرگز از حق مسلم شیعیان که امامت امام معصوم به نوعی اصلی ترین این حقوق می باشد، کوتاه نیامد. از این احقاق حق و تلاش در مسیر به دست آوردن آن، می توان به عنوان ویژگی بارز دوران امامت حضرت یاد کرد. از دیگر سو، محبوس کردن امام موسی کاظم(علیهالسلام) موجب نشد معارف و اندیشه های ایشان حبس شود زیرا برای هدایت جامعه تنها حضور فیزیکی شرط نیست، بلکه حضرت در دوران امامت خود با پرورش شاگردان و حضور در مناظره ها و مباحثه های علمی، به مبارزه با تفکرات مادیگرایانه و نظرهای ملحدانه پرداختند، به گونه ای که در دوران اسارت نیز تاثیر علمی، معنوی و معرفتی حضرت در جامعه وجود داشت. این رفتار حضرت نشان دهنده آن است که عدم حضور ظاهری امام، مانعی برای هدایت جامعه و مبارزه با نظامهای استبدادی نیست.
در مجموع وقتی زندگی امام هفتم را مورد بررسی و دقت قرار می دهیم، به خوبی در می یابیم که خلفای عباسی (مهدی، هادی و هارون) که معاصر آن حضرت بودند، به شدت از حرکتهای سیاسی امام در اضطراب به سر می بردند. بعضی شواهد تاریخی از جمله حمایت ضمنی امام(علیهالسلام) از قیام حسین شهید نشان می دهد که نگرانی عباسیان، چندان هم بی ربط نبوده است. پس از این واقعه است که مشاهده می کنیم، هادی عباسی آن حضرت را تهدید به مرگ می کند. از لابلای کتابهای تاریخی می توان دریافت که این حرکتهای امام(علیهالسلام)، برای خلفای عباسی چنان نگران کننده بود که آنان ح ضرت را بیش از ده بار جهت بازجویی و توضیح به قصر دارالعماره فرا خواندند. البته این تنها گوشه ای از مواردی است که مورخان، موفق به ثبت آن شده اند. به یقین، احضارها و بازجویی ها، بیش از این بوده است. حتی نوشته اند که در یکی از موارد، وقتی فعالیتهای سیاسی امام برای مهدی عباسی غیر قابل تحمل می شود، به “حمید بن قحبطه” دستور می دهد فردا امام(علیهالسلام) را به قتل برساند، اما خود وی شب در عالم خواب، با تهدید امام علی(علیهالسلام) مواجه گشته و از ترس، دستور خود را پس می گیرد. در زمان هارون الرشید هم، کنترل و تعقیب امام(علیهالسلام) در ابعاد مختلف به اوج می رسد. وقتی هارون از تمایل توده مردم به امام(علیهالسلام) باخبر می شود و اینکه آنها وجوه شرعیه و مالیات اسلامی را مخفیانه به آن حضرت ارسال می دارند، احساس خطر کرده و آن حضرت را به دارالعماره احضار می نماید و در این مورد، امام را بازخواست می کند و می گوید: این تو هستی که مردم در پشت پرده با تو میثاق می بندند و حاکمیت تو را می پذیرند؟! حضرت شجاعانه در برابر هارون می ایستد و در جواب می فرماید: “تو فقط در ظاهر به جسم مردم حکومت می کنی، ولی من در اعماق جان و دل آنان جای دارم.”
پر واضح است که عمده مخالفتها و برخورد بنی عباس با امام کاظم(علیهالسلام) از اندیشه های ناب ایشان برای تحقق حکومت اسلامی و نیز از فعالیتهای سیاسی فراگیر و گسترده امام(علیهالسلام) بر ضد خلفای جور حکایت دارد. امری که تحمل عباسیان را به سر آورده و احساس خطر جدی آنان را موجب شده بود؛ لذا بنا به منطق همیشگی خویش، به زندان و تبعید امام(علیهالسلام) روی آوردند. آن حضرت مدتی در زندان مهدی عباسی بود. بعد اندکی در عصر خلافت هادی و بیشتر هم در زمان هارون الرشید زندانی شد. مدت زندانی شدن آن بزرگوار را، چهار سال، هفت سال، ده سال و تا چهارده سال هم نوشته اند. به نوشته مرحوم شیخ عباس قمی، به دستور هارون، امام هفتم به مدت یک سال در بصره زندانی بود. بعد از آن به بغداد منتقل شد و به مدت بیش از ده سال، در زندان هارون به سر برد. در مورد فعالیتهای سیاسی امام(علیهالسلام) و مخالفت او با حکومت عباسیان، چه دلیلی را محکم تر از زندانهای پی در پی و در نهایت شهادت ایشان می توان ذکر کرد؟ ایشان همواره در خط مقدم مبارزه و پیکار با جبهه کفر، شرک و نفاق به سرکردگی خاندان عباسی قرار داشت. آنان برای موجودیت و حاکمیت غیر مشروع خود، از ناحیه امام(علیهالسلام)، احساس خطر جدی می کردند و همین امر کافی بود که چنین برخورد خصمانه و ناجوانمردانه ای را در حق آن حضرت روا دارند.
به نظر می رسد امام کاظم(علیهالسلام)، اگر چه در واقع و در مقام ثبوت از جانب خداوند برای امامت و رهبری امت برگزیده شده بود، ولی در مقام اثبات و اجرا، در تلاش بود تا مردم را به رشد و آگاهی لازم و کافی برساند و آنها با علم و آگاهی و با علاقه، شعور و اختیار کامل خویش، آن حضرت را به امامت و رهبری خویش انتخاب نمایند و به حاکمیت او تن دهند. این همان سیره عملی پیامبر(ص) و حضرت علی(علیهالسلام) بود. پیامبر اولین شخصیتی بود که به رأی مردم اعتنا کرد.
قبل از اسلام، حکومتهای پادشاهی و سلطنتی، هیچ ارزش و اهمیتی به آرای مردم نمی داد و این اسلام و پیامبر(ص) بود که مشورت با مردم و بیعت و رضایت آنها را به رسمیت شناخت. در ماجرای غدیر، وقتی پیامبر(ص)، امام علی(علیهالسلام) را به جانشینی خویش برگزید، بلافاصله رأی و بیعت مردم را خواستار شد و مردم با اختیار کامل، به جانشینی آن حضرت رضایت دادند. خود آن حضرت پس از 25 سال خانه نشینی، بالاخره با آرای قاطع مردم، به رهبری آنان دست یافت، اگر چه در واقع در آن 25 سال هم، امام و رهبر آنان بود. امام کاظم(علیهالسلام) نیز بیشتر به دنبال آن بود که مقبولیت و گرایش مردمی در سایه رشد و آگاهی آنان عینیت یابد، اگر چه بنا به دلایل و موانع مختلف، در این راه موفق نشد، ولی همانند پدران و جد بزرگوارش، به خوبی می دانست که مقبولیت مردمی، شرط اثباتی امامت و رهبری است و اگر این شرط تحقق یابد، در مرحله اجرا و مدیریت، مشکلی نخواهد بود. آن حضرت به توده مردم، به دیده احترام می نگریست.
روزی هارون الرشید از آن حضرت پرسید: به من خبر آوردند که شما می گویید: مسلمانان و مردم، نوکران و کنیزان شمایند و شما بر آنها مالک هستید، آیا این حرف درست است و شما چنین اعتقادی دارید؟ امام(علیهالسلام) فوراً برآشفت و در جواب فرمود: “این دروغ محض است که به ما نسبت می دهند. در حالی که ما بردگان و کنیزان را می خریم و بعد در راه خدا آزاد می کنیم. اگر مالک بودیم، نیازی به این کار نبود. علاوه بر این، ما با آنها بر سر یک سفره می نشینیم، با هم غذا می خوریم، دختران و پسران آنها را دختران و پسران خود خطاب می کنیم و با جمیع مردم، چنین رفتاری داریم.”
منابع
– حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه
– اندیشه حکومت دینى، ج 1
– سیرى در سیره ائمه (علیهالسلام)
– ماهنامه کوثر، ش 15
– قدس، ش 5232
باشگاه اندیشه
/خ