خانه » همه » مذهبی » آفات اخلاص

آفات اخلاص

آفات اخلاص

بدان آفاتي که اخلاص را مشوش مي کند، بعضي جلي (1) و برخي خفي (2) است، پاره اي با آن که جلي و آشکارند، ضعيف و برخي با آن که خفي مي باشند، قوي هستند. فهم درجات اين آفات از حيث خفا و ظهور جز با آوردن مثالي دانسته نمي شود. اما درجه اول آفات اخلاص، ريا است و براي همين مثالي مي آوريم و مي گوييم: هنگامي که نمازگزار نمازش را با اخلاص به جا آورد و جماعتي به او مي نگرند و يا کسي بر او داخل مي شود، شيطان بر او وارد مي گردد و به او مي گويد: آوازت را

1ab03074 95ae 4f2a b641 8e639a475cde - آفات اخلاص
mkg05 - آفات اخلاص
آفات اخلاص

الف) انواع آفات اخلاص

بدان آفاتي که اخلاص را مشوش مي کند، بعضي جلي (1) و برخي خفي (2) است، پاره اي با آن که جلي و آشکارند، ضعيف و برخي با آن که خفي مي باشند، قوي هستند. فهم درجات اين آفات از حيث خفا و ظهور جز با آوردن مثالي دانسته نمي شود. اما درجه اول آفات اخلاص، ريا است و براي همين مثالي مي آوريم و مي گوييم: هنگامي که نمازگزار نمازش را با اخلاص به جا آورد و جماعتي به او مي نگرند و يا کسي بر او داخل مي شود، شيطان بر او وارد مي گردد و به او مي گويد: آوازت را نيکو کن تا اشخاص حاضر به ديده احترام و صلاح به تو بنگرند و تو را حقير نشمارند و غيبت نکنند. در نتيجه او حالت خشوع به خود مي گيرد و اعضايش را ساکن و آرام مي گرداند و نمازش را نيکو به جاي مي آورد و اين همان رياي ظاهر است که حتي بر مريدهاي مبتدي پوشيده نيست.
درجه دوم آن که مريد اين آفت را مي شناسد، و از آن پرهيز مي کند، و در اين مورد از اطاعت شيطان سرباز مي زند، و بر او توجه ندارد و نمازش را به همان گونه که بوده ادامه مي دهد. در اين هنگام شيطان به عنوان خيرخواهي بر او وارد مي شود و به وي مي گويد: مردم از تو متابعت و به تو اقتدا مي کنند و به تو مي نگرند و کردارت را نقل مي کنند و به تو تأسي مي جويند. اگر اعمالت را خوب به جا آوري، ثواب اعمال آن ها از آن توست و اگر بد انجام دهي، وزر و بال آن ها بر عهده تو خواهد بود، پس عمل خود را در پيش روي آن ها نيکو کن، شايد در خشوع خود و نيکو به جا آوردن عبادت به تو اقتدا کنند.
اين تلقيني دشوارتر از اول است و بسا کسي که به تلقين نخست فريفته نشده، در اين جا فريب خورد، چه اين نيز عين ريا و باطل کننده اخلاص است، زيرا اگر او خشوع و حسن عبادت را خوب مي داند و ترک آن را براي غير خود نمي پسندد، چرا در خلوت آن را براي خود سزاوار نمي داند و ممکن نيست ديگري نزد او از خودش عزيزتر باشد، بلکه اين صرف تبليس و دگرگوني کردن حقيقت است. چه کسي که به او اقتدا مي شود بايد داراي استقامت نفس بوده و دلش روشني يافته باشد تا نورش به ديگران برسد و در نتيجه ثوابي عايد وي گردد. اما اين پيشوا که تحت تأثير شيطان قرار گرفته، عمل او صرف نفاق و تلبيس است. کسي که به او اقتدا کند به ثواتب عملش مي رسد، ليکن خود وي به سبب مشتبه کردن امر و اظهار خلاف باطن مورد مؤاخذه و کيفر قرار خواهد گرفت.
درجه سوم – اين از درجات پيش دقيق تر است و عبارت از اين است که بنده نفس خود را آزموده و به مکرهاي شيطان آگاه است و مي داند که اختلاف عمل در حال خلوت و مشاهده غير، صرف رياست و اخلاص آن است که نماز او در خلوت، مانند نمازي باشد که آن را در انظار مردم به جاي مي آورد و از خود و خداي خويش شرم کند که به سبب مشاهده مردم خشوعي بيش از آن چه عادت اوست، در نمازش را به گونه اي که در پيش روي مردم مي پسندد نيکو به جا آورد و در برابر مردم نيز به همين نحو عمل کند.
اين روش نيز ريايي دشوار و پيچيده است، زيرا نمازش را در خلوت نيکو ادا کرده تا در پيش مردم آن را نيکو به جا آورد و ميان آن ها تفاوتي نگذاشته است. ليکن او هم در خلوت و هم در پيش روي خلق توجهش به مردم است، در حالي که اخلاص آن است که براي آدمي تفاوت نکند که بهايم (3) تماشاگر نماز او باشند يا خلايق و او همچنان بر يک روش باشد. اما گويا نفس اين شخص به وي اجازه نمي دهد که در پيش روي مردم نماز را بد بگزارد. آن گاه شرم مي کند که در زمره ريا کنندگان قرار گيرد و گمان مي کند با يکسان خواندن نماز در خلوت و در پيش روي مردم، ريا از عمل خود زوده است، ليکن هيهات! چه ريا زماني زدوده مي شود که او در نهان و آشکار به مردم توجهي نداشته باشد، چنان که به جمادات (4) توجه ندارد. در حالي که اين شخص انديشه اش هم در نهان و هم در آشکار به خلق مشغول است و اين خود از مکرهاي پنهاني شيطان است.
درجه چهارم، که دقيق تر و پوشيده تر است، آن است که به هنگامي که مشغول نماز است، مردم به او بنگرند و شيطان نتواند به او بگويد: به خاطر اين مردم، در نماز خشوع کن؛ چه مي داند که او اين حيله اش را دريافته است، لذا شيطان به او مي گويد: در جلال و عظمت خداوند و کسي که در پيش روي او ايستاده اي بينديش و شرم کن از اين که خداوند به دلت نظر کند و تو از او غافل باشي. از اين رو دلش را حاضر و اعضايش را خاشع مي کند و گمان مي کند اين عمل اخلاص است در حالي که مکر و فريب است. چه اگر خشوعش به سبب توجه به جلال الهي است، بايستي اين توجه در خلوت نيز ملازم حال او باشد و حضور آن در خاطرش به حالت حضور غير او اختصاص نداشته باشد. (5)
به جانم سوگند غشي (6) که با زر ناب آميخته مي شود، درجات مختلفي دارد. در بعضي غش غالب و در برخي اندک است. ليکن درک آن آسان است و در پاره اي غش چنان دقيق و ناپيدا است که جز نقاد آگاه نمي تواند آن را تشخيص دهد. غش دل و دغلي شيطان و پليدي نفس به مراتب از اين نوع ناپيداتر و بسيار دقيق تر است. از اين رو گفته اند: دو رکعت نماز عالم از يک سال نماز نادان افضل است مقصود از عالم کسي است که به دقايق آفات اعمال دانا باشد تا از آن ها رهايي يابد. زيرا نادان به ظاهر عبادت مي نگرد و بدان مغرور است و همچون روستايي است که تنها به سرخي دينار ناسره (7) و گردي آن نظر دارد، در حالي که ذات آن قلب و مغشوش است و بي شک قيراطي زر ناب که نقاد آگاه آن را بپسندد بهتر از ديناري است که فريب خورده ابله آن را پسند کند.
امر عبادات نيز به همين گونه، بلکه بسيار شديدتر مختلف و متفاوت است و طرق آفاتي که مي تواند بر اقسام اعمال وارد شود، از حد شماره و حصر بيرون است و آن چه ما ذکر کرديم بر سبيل مثال و ذکر نمونه بود. بي شک هشيار را اندکي از بسيار بس است و کودن را تطويل کافي نيست، لذا تفصيل بيشتر سودي ندارد. (8)
آفات [اخلاص که] تباه کننده عمل است، يا رياي خلق است يا عجب نفس است يا طمع عوض است يا ديدن عمل است، که هر يکي از اين طاعت هر دو کون را ويران کند؛ چون از اين آفات بيرون آيد، آن گاه خالص باشد.
بنده چون خواهد که مخلص گردد يا عمل به او به اين صفت گردد که ياد کرديم، بايد که به خدا پيوندد و خويشتن را از غير خدا ببرد؛ و هر فعلي که کند از آن فعل به خدا باز گردد. (9)

عادت، آفت اخلاص است

اگر اعمال آميخته به عادت و ريا و شرک و نفاق نکند، هرگز به کمال اويس و جنيد و شبلي نرسد. چه گويي اگر کودک هفت ساله را گويند: روزه دار و نماز کن، اين به جز از راه عادت و بيم پدر نشود؛ ليکن اين را به کمال بود، بلي به يک شرط اگر پيري بود، اين کودک را به تدريج به اخلاص رساند، و اگر پير نبود عادت درو مرض مزمن گردد و ازو هيچ نبايد الا ما شاءالله. نبيني اگر کسي خط بد نويسد از خود بي استادي، اگر پنجاه سال نويسد ازو هيچ نيايد. (10)

ريا؛ بزرگ ترين آفت اخلاص

آفاتي که سرچشمه اخلاص را تيره و مکدر مي سازند و نيت را مشوب و آلوده مي گردانند، درجات مختلفه دارند. بعضي در نهايت ظهور و جلا هستند که اشتباهي در آن نيست، چون رياي ظاهر و عمل به قصد خودنمايي در پيش مردمان و بعضي في الجمله خفايي دارد. مثل اين که در حضور مردمان عبادت را نيکوتر از خلوت به جا آوري و بيشتر سعي در خضوع و خشوع کني، به قصد اين که تو مرجع مردماني و آن چه از تو مشاهده مي کنند فرا مي گيرند. در اين عمل، مردم به تو اقتدا کنند و ايشان نيز سعي نمايند و اگر اين عمل از براي خدا بودي، در خلوت ترک نکردي، چون اگر اين قدر خضوع در عبادت از خوب مي داني، و از براي مردمان ترک آن را نمي پسندي، چگونه خود را در خلوت ترک مي کني، و از براي خود ترک آن مي پسندي؟
نيز از هر کسي عبادت بسيار ترک مي شود و معاصي بي شمار سر مي زند، تو اصلا به فکر آن ها نمي افتي و در صدد اصلاح ايشان بر نمي آيي. چگونه شد که در اين وقت به محض احتمال اين که شايد مرا متابعت کنند، اين قدر بر ايشان مشفق و مهربان شدي؟ و از اين دقيق تر آن که، چون به اين تدليس شيطان برخوردي، آن لعين، مکري لطيف تر سر کند و گويد: حال که به جهت اقتداي مردم به تو، عبادت را در حضور ايشان در نهايت خشوع به جا مي آوري، بايد در خلوت نيز چنين نمايي، تا حالت خلوت و حضور يکسان باشد و نيت تو مشوب نباشد. پس در خلوت نيز به تحسين عبادت پردازي و اگر ديده بينا داشته باشي، مي بيني که اين نيز از فريب شيطان لعين است. و در مجمع و خلوت، هر دو قصد تو خالص نيست و خواهي گفت:
دزد مي آيد نهان در مسکنم
گويدم که پاسباني مي کنم
چون هنوز تو ملتفت خلقي و خضوع خلوتي تو به جهتت خضوع مجمع است و خضوع مجمع، نه به جهت قربت است و هنگامي نيت تو خالص است که اصلا ملتفت به خلق نباشي، و وجود و عدم جميع مخلوقات در حال عبادت، نزد تو يکسان باشد. و تفاوتي ميان اطلاع بهايم بر طاعت تو، و اطلاع انسان بر آن نبوده باشد.
آن را روا بود که زند لاف مهر دوست
کز دل به در کند همه مهري و کينه اي
پس مادامي که از براي بنده در احوال و اعمال او، به جهت مشاهده کسي تفاوت حاصل مي شود، از ملاحظه چهارپايي از اخلاص خالص خالي است. و باطن او به شوائب آلوده است.
و بدان که آن قصدي که با قربت ممزوج و غرضي که با اخلاص مخلوط است، اگر ريا باشد، يعني از غرض هاي دنيويه باشد، که راجع به حب جاه يا طمع به مال است، عبادت را فاسد مي کند. خواه آن قصد، غالب بر قربت باشد يا مساوي آن، يا از آن ضعيف تر باشد. و علاوه بر اين که عمل باطل مي شود به جهت ريا، عذاب عليحده بر آن مترتب مي گردد. و اگر آن عبادت از واجبات باشد، عذابي ديگر به جهت ترک آن عبادت نيز ثابت مي شود. مگر اين که قضايي باشد [قابل قضا کردن باشد] که آن را قضا کند. و اگر از مقاصد صحيحه شرعيه باشد که به حسب شريعت مقدسه رجحاني داشته باشد، مثل تعليم غير، يا اقتداي غير به او و امثال اين ها، عبادت را فاسد نمي کند، و از اجر و ثواب، چيزي کم نمي گردد. (11)

مذمت ريا در قرآن و حديث

در مذمت ريا و بدي آن همين قدر کافي است که دلالت مي کند بر اين که آن شخص مرايي، حضرت آفريدگار جل جلاله را پست تر و حقيرتر شمرده از بندگان ضعيف او که نه نفعي از ايشان منتشر مي گردد، و نه ضرري. چون شکي نيست که هر که در يکي از عبادات پروردگار قصد ستايش و پسنديدن بنده اي از بندگان او را کند، چنين گمان دارد که قدرت اين بنده به برآوردن مطالب او از خدا بيشتر است. و رضاجويي او از خشنودي خدا بهتر است و کام استخفاف (12) به پروردگار عالم از اين بالاتر است (نعوذبالله منه). (13)
و نيز نقل شده که درباره آيه: «فمن کان يرجو لقاء ربه…» فرموده است: «انسان عملي را که متضمن ثواب است به جاي مي آورد و مقصودش از آن طلب رضاي خدا نيست، بلکه براي آن است که مردم او را بستايند و ميل دارد آن را به گوش مردم برساند و اين همان کسي است که به عبادت خدا شرک ورزيده است». سپس فرموده: «هر بنده اي در پنهاني عمل خيري انجام دهد روزگار نمي گذرد جز اين که خداوند خيري را براي او ظاهر مي کند، و هر بنده اي عمل شري در پنهاني مرتکب شود، روزگار نمي گذرد، جز اين که خداوند شري را برايش ظاهر مي کند». (14)
از طريق خاصه (شيعه) کافي از امام صادق عليه السلام روايت کرده آن که حضرت در مسجد به «عبادبن کثير بصري» فرمود: «اي عباد! واي بر تو بپرهيز از ريا چه هر کس براي غير خدا کار کند، خداوند او را به همان کس وا مي گذارد که او برايش کار کرده است». (15)
و نيز از آن حضرت روايت شده که فرموده است: «هر ريايي شرک است، هر کس براي مردم کار کند پاداش او بر مردم است، و آن که براي خدا کار کند پاداش او برخداست». (16)
و نيز از آن حضرت نقل شده که : « خداوند فرموده است: من بهترين شريک هستم هر کس در عملي که انجام مي دهد ديگري را با من شريک کند ، من آن را نمي پذيرم جزآن چه برايم خاص باشد » .(17)
پروردگار عظيم در کتاب کريم مي فرمايد:
«فويل للمصلين الذين هم عن صلوتهم ساهون الذين هم يراون».(18)
يعني: «واي بر نمازگزاراني که در نماز خود مسامحه و سهل انگاري مي کنند. آن چنان کساني که ريا مي کنند و طاعت خود را به جهت ثنا يا فايده ديگر از فوايد دنيا به جا مي آورند».
و در مقام مذمت جمعي مي فرمايد:
«يراون الناس و لا يذکرون الله الا قليلا». (19)
يعني: «مي نمايند اعمال خود را به مردم و ياد نمي کنند خدا را مگر اندک». (20)
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروي است که در بيان قول خداي تعالي که: «فمن کان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرک بعباده ربه أحدا» (21) فرمود: مردي عمل خيري مي کند که خالص از براي خدا نيست، بلکه غرض او ستايش مردمان است و خواهش دارد که مردم آن را بشنوند. پس اين است آن چنان کسي که شرک آورده است در بندگي پروردگار خود پس فرمود: «هيچ بنده اي نيست که عمل خير خود را پنهان کند و روزگاي از آن بگذرد، مگر اين که خدا آن را ظاهر مي سازد و هيچ بنده اي نيست که عمل بد خود را پنهان گرداند و روزگاري از آن بگذرد، مگر اين که خدا آن را آشکار مي کند».(22)
و فرمود: «چه مي کند يکي از شما که عمل خوب از براي خود ظاهر مي سازد و فعل خود را پنهان مي کند، اما به باطن خود رجوع نمي کند تا بداند که چنين نيست». (23)
و فرمود: «هر که عمل اندکي از براي خدا بکند، خدا آن را بيش از آن چه کرده ظاهر مي سازد. و هر که عمل بسياراز براي ريا و مردان کند و در آن بدن خود را به تعب اندازد و شب ها به بيداري به روز آورد، خدا نمي گذارد مگر اين که اندک نمايد در نزد هر که بر آن مطلع مي گردد (24)». (25)

ب) چيستي و ماهيت ريا

تعريف ريا

آن عبارت است از طلب اعتبار و منزلت در نزد مردم به وسيله افعال خير و پسنديده، يا آثاري که دلالت بر صفت نيک کند و مراد از آثار داله بر خير، افعالي است که خود آن فعل، خير نباشد و ليکن از آن، پي به امور خير توان برد. مثل: اظهار ضعف و بي حالي به جهت فهمانيدن کم خوراکي و روزه بودن يا بيداري شب و مثل آه بي اختيار کشيدن به جهت اظهار اين که به فکر خدا يا احوال روز جزا افتاده است و امثال اين ها.
و همه اقسام ريا شرعا مذموم، بلکه از جمله مهلکات عظيمه و گناهان کبيره است و بر حرمت آن، اجماع امت منعقد و آيات و اخبار يکديگر را متعاضد (26) است. (27)
پرسيدند که ريا چيست؟ شيخ ما مي فرمودند که: «ريا را از رؤيت گرفته اند و رؤيت، نمودن بود.» پس در وجودي که به آوردن عمل نيت او نمودن بود به مردمان از براي اعتبار نفس خود را، يا مراد از عبادت مردمان را آن بود که تا وي را ثنا گويند و عزيز دارند، يا مراد آن بود که تا بدانند که وي مرد عابد است، يا مراد آن بود تا خلق را در حق وي اعتقادي شود، وي را فتوح (28) دنيوي دهند. پس هر که با اين معاني عمل مي کند، به ريا عمل کرده باشد، و هر عملي که با ريا آورده شود مردود باشد و قبوليت حضرت عزت را نشايد و در آخرت به اين عمل ثوابي نيايد.
اهل روش، ريا را شرک خفي گفته اند. يعني در گزاردن عبادت به باطن، به غير، التفات مي کند و از آن عبادت از غير طمع مي دارد و غير را با حق در عبادت شريک مي سازد. (29)

تعريف سمعه

پرسيدند که سمعه چيست؟ شيخ ما فرمودند که: «سمعه به قول تعلق دارد و عجب و ريا در افعال مي رود، اما سمعه در افعال نمي رود و در اقوال مي رود.» و آ« چنان بود که مردم عالم علم بيان مي کند، و از بيان علم مقصود غير حق است، اين را سمعه مي گويند. پس بايد غرض از بيان علم ارشاد خلق باشد تا رضاي خالق را دريابد و اگر مقصود از بيان علم اظهار فضل بود و طلب جاه و طلب دنيا، و علم را دام دنيا ساخته باشد و رضاي خداوند تعالي را فرو گذاشته، سمعه اين باشد.
يکي از عرفا مي فرمودند که: «اعمال با ريا و سمعه را مشابهت است با اعمال منافقان. چنان که منافقان به نماز حاضر مي شوند از براي ديدن مردمان را، نه از براي رضاي رحمن را.» و مرايي و معجب نيز عمل از براي ديدن مردمان مي کنند نه از براي رضاي خداوند. و نيز منافقان را در آوردن اعمال، عقيده ي باطن نبود، بلکه از براي نفع ظاهر را مي آوردندي، مرائيان و معجبان نيز از براي نفع ظاهر را مي آرند بي عقيده باطن. (30)

ريا و راه تشخيص آن از اخلاص

بدان که همچنان که اظهار عمل به قصد صحيح ضرر ندارد و از ثواب عمل چيزي کم نمي کند، همچنين فرح و سرور و شکفتگي و انبساط از بروز عمل، و اطلاع مردم بر آن بعد از آن که خود آن را پنهان به جا آورده باشد، هر گاه به جهت صحيحي باشد، در آن باکي نيست. زيرا مي تواند شد که که از کسي عمل نيکي در خفا صادر گردد و چون پروردگار آن را ظاهر سازد شاد شود، به واسطه آن که از آن، لطف خدا را نسبت به خود استنباط کرده که معاصي او را پوشيده و طاعات او را ظاهر گردانيده. نه از راه مدح مردم و حصول اعتبار در نزد ايشان. و از پرده پوشي و لطف خدا به او در دنيا چنان تصور کند که در آخرت نيز با او چنين سلوک خواهد شد، و به اين جهت شاد و فرحناک گردد.
و گاه باشد که شادي و فرح به جهت همين باشد که چنين تصور کند که: چون کسي بر عبادت او مطلع شد او نيز رغبت بر آن عبادت مي کند و از متابعت مي کند و به اين سبب نيز اجر ديگر حاصل مي گردد و مي تواند شد که فرح او به جهت رغبت مطلعين از عبادت باشد، يعني به اين شاد شود که ديگران هم به اجر و ثوابي رسيدند.
و مخفي نماند که همچنان که سرور و نشاط و شکفتگي و انبساط بر اطلاع کسي بر عملي که در پنهان صادر شده به وجه صحيح مي تواند شد که به وجه صحيحي رغبت کسي در عبادت و شوق و ميل او به آن در حضور جمعي حاصل شود که در خلوت چنين نباشد. يا در حضور ايشان زيادتر شود از خلوت، زيرا آدمي چون از اهل ايمان را مشاهده کند که به رغبت تمام و خضوع و خشوع، مشغول عبادت خدا باشند، آن حالت در نفس وي تأثير مي کند و موجب شوق و رغبت به عبادت مي شود.
مثلا کسي که عادت او نماز شب نباشد و شبي با جماعتي به سر برد که نماز شب بخوانند، پس چون ايشان به نماز شب برخيزند در دل او نيز رغبتي و شوقي پيدا شود و ببيند که جمعي رو به درگاه خدا آورده اند او نيز ميل به درگاه الهي نمايد، اين ريا نخواهد بود. بلکه هيجان رغبت و زوال غفلت خواهد بود به مشاهده عمل ديگران.
و بسا باشد که او در منزل خود موانع و عوايقي (31) باشد که در آن مجمع نباشد و به اين سبب در آن مجمع به عبادت ميل کند. و شيطان در امثال اين مواضع به وسوسه مي آيد و به دل آدمي مي اندازد که: معلوم است که اين عبادت تو به جهت ريا است، پس ترک آن بهتر است. و اين از جمله مکرهاي شيطان است که بايد از آن غافل نگردند.و ليکن در فرق گذاشتن ميان اين که اين شوق و رغبت او براي خداست يا به قصد ريا، نهايت اشکال است. و امتحان در اين مقام به اين نحو مي توان نمود که: با خود فرض کني که اگر در موضعي باشي که تواني جماعتي را مشاهده کني که مشغول عبادت اند و ليکن ايشان تو را نبينند، اگر رغبت و شوق تو کمتر است از وقتي که ايشان تو را مي بينند، معلوم مي شود که اين شوق از روي ريا ست و الا به جهت تقرب به خداست. (32)

سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله

از حضرت رسول صلي الله عليه و آله مروي است که فرمودند: «به درتس که بدترين چيزي که بر شما مي ترسم شرک اصغر است.» عرض کردند که: «شرک اصغر چيست؟» فرمود: «ريا.» خداي عزوجل در روز قيامت وقتي که جزاي بندگان را دهد به رياکاران مي فرمايد که: «شما برويد پيش کساني که از براي ايشان ريا کرديد، و ببينيد که آيا جزاي شما در نزد ايشان هست يا نه».(33)
و نيز از آن حضرت منقول است که: «خداي تعالي فرمود: هر که عملي به جا آورد که غير مرا در آن شريک سازد، همه آن عمل از غير است، و من نيز از آن عمل بيزارم». (34)
و نيز آن حضرت فرمود که: «خدا قبول نمي فرمايد عملي را که در آن به قدر ذره اي از ريا باشد». (35)
و نيز فرمود که: «در روز قيامت، رياکار را به چهار نام مي خوانند، و مي گويند: اي کافر! فاجر! اي غادر! (36) اي جابر! عمل تو فاسد، و اجر تو باطل شده. تو را امروز در پيش ما نصيبي نيست، برو امروز مزد خود را از آن کس بگير که عمل از براي او مي کردي». (37)
روزي که سرور [رسول خدا] گريست گريستني شديد، عرض کردند که: «چه چيز شما را گريانيد؟» فرمود: «به درستي که بر امت خود ترسيده ام از شرک، آگاه باشيد که ايشان نخواهند پرستيد بتي را و نه خورشيد و ماه را و نه سنگي را. و ليکن در اعمال خود ريا خواهند کرد». (38)
و فرمود: «به زودي بيايد بر امت من زماني که باطن هاي ايشان خبيث، و ظاهرهاي خود را نيکو کنند به جهت طمع در دنيا، و نمي خواهند از آن ثواب پروردگار را. دينشان رياست، و خوف خدا در دل ايشان جاي ندارد. و فرو مي گيرد عقاب خداي تعالي ايشان را. پس خداي را مي خوانند خواندن کسي که غرق شده باشد دعاي ايشان به اجابت نمي رسد». (39)
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مروي است که: «نگاهداري عمل، مشکل تر است از انجام دادن آن.» عرض کردند که: «چگونه است نگاهداري آن؟» فرمود که: «مردي صله به جا مي آورد و از براي خدا انفاق مي کند و به غير از خداي احدي را منظور ندارد. پس ثواب پنهاني آن عمل از براي او ثبت مي شود و بعد از آن در نزد مردمان، آن عمل را ذکر مي کند، ثوابي که نوشته شده بود محو مي شود و ثواب عمل آشکارا که کمتر است از پنهاني، به جهت او نوشته مي شود و بار دوم که آن عمل را ذکر مي کند آن ثواب نيز محو مي شود و ريا در نامه عمل او ثبت مي گردد (40)». (41)
از «عيسي بن مريم» مروي است که فرمود: «اي علماي بد! روزه مي گيريد و نماز مي گزاريد و تصدق مي کنيد ولي به جا نمي آوريد آن چه را که مردم را به آن مي خوانيد و درس مي دهيد و ارشاد مي نماييد، امري را که به عمل نمي آوريد. پس چه بد چيزي است آن چه حکم مي کنيد. توبه شما به گفتار و آرزو است و کردار شما هوا و هوس است و چه سود مي بخشد مشا را که بدن هاي خود را پاکيزه کنيد و حال آن که دل هاي شما کثيف و چرک آلود است. حق را به شما مي گويم مانند غربال مي باشيد که آرد پاکيزه از آن بيرون مي رود و نخاله در آن باقي مي ماند. همچنين حکمت و نصيحت از دهان شما مي ريزد ولي غل و غش در سينه هاي شما به جاي مي ماند.
اي بندگان دنيا! چگونه به آخرت مي رسد کسي که خواهش او را از دنيا به سر نيامده و رغبت او از دنيا منقطع نگشته؟ حق را به شما مي گويم، به درستي که دل هاي شما گريه مي کند از اعمال شما، دنيا را در زير زبان خود گذارده ايد و عبادت را در زير قدم هاي خود نهاده ايد. به حق با شما سخن مي گويم، به جهت اصلاح دنياي خود، آخرت خود را فاسد کرديد. پس صلاح دنيا در پيش شما دوست تر است از صلاح آخرت. پس کيست پست تر و خسيس تر از شما اگر بدانيد؟! واي بر شما! تا کي به مردم راه مي نماييد و خود در محله حيرت زدگان ايستاده ايد؟ گويا شما اهل دنيا را امر مي کنيد که دنيا را بيفکنند که شما برداريد. واي بر شما! چه سود مي بخشد خانه تاريک را که چراغ بر بالاي آن نهيد و اندرون آن موحش و تيره باشد. همچنين چه سود مي دهد شما را که نور علم در دهان شما باشد و باطن هاي شما از آن خالي و ظلماني بوده باشد.
اي بندگان دنيا! نزديک شده است که دنيا شما را از بيخ بر کند و بر رو در اندازد و بيني هاي شما را بر زمين بمالد و گناهان شما گريبان شما را بگيرد. و شما را به پادشاه جزا دهنده برهنه و تنها بسپارد پس شما را در موقف فضيحت و رسوايي بدارد و جزاي اعمال بد شما را به شما برساند.
و هر که از امثال ما، از کساني که امر مي کنند به آن چه نمي کنند، در اين کلام تأمل کند پشت او شکسته مي شود و رگ دل او قطع مي گردد. پس زنهار، اي عالم! تا از خود فارغ نشوي. به ديگران نپرداز و قدم بر مسند مناصب شرعيه مگذار که خود و ديگران را فاسد مي کني. علاوه بر اين تا آدمي از خود فارغ نگردد سخن او در ديگري اثر نمي کند.
نکوهش نکو نبود آن را که هست
ز مستي گران سر به زندان مست
ندارد دمت در درونم اثر
که دارم ز حال درونت خبر
تو اي خواجه هستي چو محتاج پند
نباشد به کس پند تو سودمند
با وجود آن که اندک لغزشي از علما، قبيح تر است از گناهان بزرگ از عوام الناس، پس با وجود کثافت باطن خود، چه بسيار قبيح است که ديگران را آداب و سنن آموزند و علامت مخلص صادق که شايسته اين مناصب است آن است که: هر گاه ديگري يافت شود که از او شايسته تر باشد و ميل مردم را به او بسيار يابد و مردم را به او راغب تر بيند شاد و فرحناک گردد. و از ميل ايشان به ديگري که با او مساوي باشد مطلقا تفاوتي در حالي او به هم نرسد و اگر اعاظم مملکت و اکابر ولايت و بزرگان ذوي الاقتدار در مجمع او حاضر شوند، يا در نماز به او اقتدا کنند، يا در پاي منبر وعظ او نشينند اصلا کلام او تفاوت ننمايد و حال او با نبودن ايشان يکسان باشد، بلکه به همه بندگان خدا به يک چشم نظر کنند. (42)

اقسام و انواع ريا

بدان که ريا بر چند قسم است زيرا که يا در اصل ايمان است، يا در عبادت است، يا در غير اين ها.
اما قسم اول: عبارت است از اظهار شهادتين به زبان با انکار در دل و اين قسم کفر و نفاق است.
و در ابتداي اسلام شيوع داشت و ليکن در امثال اين زمان کم يافت مي شود. بلي در اين زمان بسيار مي شود که کسي در دل، معتقد به بعضي از ضروريات دين، مثل بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و معاد جسماني و بقاي تکليف نباشد، ولي از خوف شمشير شريعت، اظهار آن نکند و اظهار اعتقاد نمايد و اين نيز از جمله کفر و نفاق، و صاحب آن از دايره دين و اسلام خارج، و در آتش جهنم مخلد است. و صاحب کفر و نفاق، خواه از قبيل اول باشد يا ثاني، از کافر آشکار بدتر است، زيرا آن جمع ميان نفاق و کفر هر دو کرده است.
و اما قسم دوم که ريا در عبادات باشد بر چند نوع است:
اول آن که: با وجود آن که اعتقاد به خدا جل جلاله و پيغمبر صلي الله عليه و آله داشته باشد، در اصل عبادات واجبه خود ريا کند. مثل اين که در خلوت تارک الصلوه و تارک الصوم و تاريک الزکوه باشد و چون در حضور مردم اتفاق افتد نماز بخواند. و اگر در ماه مبارک رمضان صبح تا شام در مجمعي بايدش بود، روزه بدارد. و اگر کسي بر مال زکاتي او مطلع گردد، از ترس مذمت آن شخص، زکات بدهد. و در حضور مردم با والدين خود حسن سلوک به جا آورد و در غياب مردم، با ايشان بي ادبي و بد سلوکي نمايد. و بر اين قياس اين شخص اگر چه در زمره کفار محسوب نباشد، و ليکن بدترين اهل اسلام و نزديک ترين ايشان به کفار است.
دوم آن که: در عبارت واجبه خود مرتکب ريا نگردد و ليکن در اصل عبادات مستحبه ريا کار باشد، مثل اين که در خلوت نوافل شبانه روزي و نماز شب و روزه هاي سنتي را به جا نياورد، اما در حضور مردم رغبت به اين افعال داشته باشد و مثل اين است، بلند گفتن تسبيح و تهليل در مجالس. و همچنين در عيادت بيماران و مشايعت جنازه به قصد ريا و اين شخص، اگر چه از شخص اول بهتر است وليکن باز هالک و با اول در شرک شريک است.
سوم آن که: ريا در وصف عبادات کند نه در اصل آن ها، مثل اين که: رکوه و سجود و ساير افعال نماز را در حضور مردم به قصد حصول اعتبار بهتر به جا آورد و از آن چه در خلوت مي کند، مثل اين که در تعزيه يا ذکر حديثي گريه به او دست دهد، اشک خود را پاک نکند به قصد آن که مردم او را ببينند، و امثال اين ها و صاحب اين مرتبه نيز هالک، و به نوعي از شرک مبتلا است.
و اما قسم سوم که ريا در غير عبادت باشد، پس يا در مباحات است، مثل تنظيف لباس از براي اين که مردم او را پاکيزه دانند، يا پوشانيدن عيبي از بدن خود تا مردم او را متصف به آن ندانند، و امثال آن. يا در محرمات است و آن پنهان داشتن گناهان و عيوب خود است، تا مردم او را فاسق ندانند. (43)

شناخت مفاسد انواع ريا

چون اقسام ريا را دانستي بدان که:
قسم اول که ريا در ايمان باشد، بدترين اقسام ريا و از افراد کفر است بلکه بدتر از کفر و شديدتر از آن است.
و اما قسم دوم که ريا در عبادات بوده باشد، همه انواع آن حرام و از گناهان عظيمه است و صاحب آن مغضوب درگاه پروردگار، و ممنوع از وصول به سعادات. و علاوه بر آن، موجب بطلان عبادت و فساد آن است ، خواه در اصل عبادات باشد يا در «وصف لازم»(44) آن و فرقي نيست در بطلان عبادت به قصد ريا ميان اين که قصد او رياي محض باشد و هيچ نيت قربت نداشته باشد، يا اين که هر دو با هم ضم باشد و بالاشتراک باعث بر عمل باشند. بلکه اگر قصد قربت هم راجح باشد و شايبه اي از ريا در آن باشد باز عبادت فاسد و صاحب آن از عهده تکليف بر نيامده است. بلکه حال او بدتر از کسي است که عبادت را ترک نموده باشد، چون اين شخص، علاوه بر گناه ترک عبادت، گناه ريا نيز دارد.
کليد در دوزخ است آن نماز
که در چشم مردم گذاري دراز
اگر جز به حق مي رود جاده ات
در آتش فشانند سجاده ات
و همچنين فرقي نيست در فساد عبادت به قصد ريا، ميان اين که در ابتداي عبادت قصد ريا داشته باشد يا آن که آن قصد، در اثناء عارض شود. پس اگر ابتداء به قصد قربت و خلوص داخل عبادتي شد و ليکن در اثناي آن ريا در قصد حاصل شد، همه آن عبادت باطل و اعاده آن لازم است. خواه فعل تتمه عبادت به جهت رياي محض باشد که اگر به اطلاع مردم نمي بود نمي کرد، يا به جهت قربت و ريا هر دو با هم باشد. يا به جه قرب باشد اما در آن شايبه ريا باشد. مثل اين که: متوجه نماز شب شد به محض رضاي خدا و اگر هيچ کس آن را نمي ديد باز آن را به جا مي آورد، ليکن به جهت اطلاع کسي بر آن در اثناء، فرح و سرور و انبساط از براي اوحاصل شد به واسطه حصول منزلت از براي او در دل آن شخص ببينده.
اما اين در عملي است که به فساد بعضي از آن، همه آن باطل مي شود. اما هر گاه عملي باشد که صحت بعض اجزاي آن، موقوف بر صحت بعضي ديگر نباشد مثل قرائت قرآن و امثال آن، پس ريائي که در اثناء حاصل مي شود همين عملي که بعد از ريا واقع شده باطل مي شود و آن چه سابق بر آن بوده باطل نمي گردد. و هر گاه کسي عبادتي به قصد اخلاص و قربت انجام دهد و در اثناي آن نيز شايبه ريائي واقع نشود، و ليکن بعد از آن که از آن فارغ شود، چنان که کسي بر آن مطلع شود شکفته خاطر و مسرور گردد، به واسطه اميد حصول مرتبه از براي او در نزد آن کس، عمل او فاسد نمي شود و از ثواب آن هم چيزي کم نمي گردد، اگر خود باعث اظهار آن نشده باشد. اما اين سرور و نشاط از جمله امراض نفسانيه است و آن را رياي خفي نامند و صاحب آن توقع تعظيم و احترام از آن که مطلع شده دارد و اگر آن شخص تقصيري در احترام او کند، در دل خود استبعاد مي نمايد و اگر نفس اين شخص، از مرض خالي مي بود و مطلقا شايبه ريا در او نمي بود، اين سرور از براي او حاصل نمي شد و اطلاع کسي بر عبادات او و عدم اطلاع بر آن، نزد او يکسان مي بود. دل خالي از جمع شوائب ريا آن است که تفاوتي نزد او نباشد ميان آن که انساني بر عبادت او مطلع شود يا چارپائي و مادامي که فرق ميان اين دو بيابد، از توقع تعظيم و احترام خالي نخواهد بود. اين توقع اگر چه موجب فساد عمل يا کمي ثواب آن نشود، اما نفس را هلاک مي کند و اگر آن تعظيم نيز به عمل آيد، بسا باشد که موجب کمي اجر گردد.
همچنان که از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مروي است که: «خداي تعالي در روز قيامت به قرآن خوانا خواهد فرمود که: آيا در دنيا چيزها را به شما ارزان نفروختند؟ آيا ابتدا به سلام بر شما نکردند؟ آيا قضاي حوايج شما را ننمودند؟ پس امروز شما ثوابي نداريد و در دنيا به ثواب خود رسيده ايد.»
و اين در صورتي بود که خود، اظهار آن عبادت را نکرده باشد، اما اگر خود آن را اظهار کرده باشد بدون قصد صحيحي، پس بعضي از علما مي گويند که: از ثواب آن عبادت چيزي کم نمي شود، اگر چه به جهت آن اظهاري که به قصد ريا کرده معصيتي از براي او حاصل باشد.
و بعضي ديگر گفته اند که: علاوه بر معصيت، ثواب آن عبادت نيز نقصان مي يابد. و مقتضاي بعضي از اخبار نيز اين است.
اما اگر در اظهار آن، قصد صحيحي داشته باشد، مانند ترغيب مردم به عمل خير يا نحو آن، باکي در اظهار آن نيست. بلکه بسا باشد که اظهار آن افضل باشد. به شرطي که مطلقا شايبه ريايي در آن نباشد و مفسده ديگر هم بر آن مرتب نگردد، مثل هتک آبروي فقيري در اظهار تصدق و اگر چنين نباشد و محتمل احتمال ريا باشد، زنهار که پيرامون اظهار آن نگردد. و اين موضع خطر و محل لغزش است، چون خلوص نيت از جميع شوايب ريا در اظهار عمل ميسر نيست مگر از براي ارباب نفوس قدسيه و صاحبان قلوب قويه. و بسياري از اهل علم و عمل هستند که خود را خالي از ريا پندارند و در مقام اظهار اعمال خود بر مي آيند و حال اين که شيطان ايشان را فريفته و به هلاک انداخته.
اما قسم سوم که رياي در غير عبادات باشد پس دانستي که بر دو نوع است:
يکي در مباحات، يعني کسي عمل مباحي را مرتکب شود يا ترک کند به جهت تحصيل جاه و اعتبار در نزد مردم، يا دفع مذمت و ناخوش آمدن ايشان، مثل اين که از چرکيني جامه خود مضايقه نداشته باشد و ليکن به جهت اين که مردم او را پاکيزه و نظيف دانند، جامه خود را نظيف کند و از اين قبيل است تزيين لباس به جهت حضور مجامع و مانند آن و اين قسم از ريا، مباح و جايز است، بلکه گاه مي شود که ممدوح مي گردد.
مروي است که: «روزي حضرت رسول صلي الله عليه و آله خواست که به مجمع اصحاب حاضر شود، نظر به خم آبي مي کرد و عمامه و موهاي مبارک خود را مي آراست. شخصي ديد عرض کرد که: شما نيز چنين مي کنيد؟ فرمود: بلي! به درستي که خدا دوست دارد که بنده از براي برادران خود زينت کند وقتي که به سوي ايشان بيرون مي آيد».
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام شخصي را از اهل مدينه ديد که از براي عيال خود چيزي خريده بود برداشته به خانه مي برد. آن مرد چون حضرت را ديد خجل شد. حضرت فرمود: «اين را به جهت عيال خود خريده اي؟ به خدا قسم که اگر از خوف مذمت کردن اهل مدينه نمي بود، من نيز دوست داشتم که براي عيال خود چيزي بخرم و خود برادرم و به جهت ايشان ببرم».
و نوع دوم از ريا در غير عبادات، در معاصي اي است که از آدمي سر مي زند. يعني پنهان داشتن گناهان خود از مردم و کراهت از اطلاع ايشان بر آن ها. و اين نوع از ريا جايز، بلکه اظهار نمودن معاصي و قبايح خود حرام است. و آن چه گفته اند که مقتضاي اخلاص آن است که ظاهر وباطن آدمي يکي باشد، مراد آن است که باطن او به نوعي باشد که در ظهور آن مطلقا قبحي نباشد.
معني آن، آن چيزي است که يکي از اکابر گفته است که: بر تو باد به عمل علانيه. يعني عملي [که] چون ظاهر گردد، مطلقا شرم و خجلت نداشته باشد.
چنان که بزرگي گفته که: «هرگز عملي نکرده ام که مضايقه از اطلاع مردم بر آن داشته باشم، مگر مواقعه با اهل خودم و دفع بول و غايط».
و ليکن دست هر کس به اين مرتبه عظمي نمي رسد، بلکه غير اهل عصمت و طهارت و قليلي از برگزيدگان محفل قرب حضرت رب العزه، ساير اشخاص از گناهان ظاهري و باطني خالي نيستند. خصوصا از افکار باطله و وساوس شيطاني و آرزوهاي کاذبه، که پروردگار بر همه مطلع، و از مردمان پنهان است و سعي در اخفاي آن ها و کراهت ظهور آن ها جايز، بلکه راجح و واجب است و ليکن بايد غرض تو از پوشانيدن آن ها، اين نباشد که: مردمان اعتقاد ورع و تقوي و صلاح تو داشته باشند. بلکه بايد غرض آن باشد که حق سبحانه و تعالي امر به اخفاي معاصي و نهي از اظهار آن فرموده.
چنان که از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله مروي است که: «هر که مرتکب چيزي از اعمال ناشايست گردد بايد بپوشاند آن را از مردمان تا خدا نيز او را بپوشاند».
يا غرض آن باشد که اگر معصيت تو بر مردم ظاهر شود، زبان به مذمت و خبث تو خواهند گشود. و چون تو بر آن مطلع شوي متفرق الحواس و پريشان خاطر مي گردي و حضور قلب تو تمام مي شود. و به اين سبب، از تحصيل مراتب علم باز مي ماني. يا غرض آن باشد که: مبادا اظهار معاصي و فاش شدن آن، باعث شود که دفع گناهان از نظر مردم تمام شود. و بر گناه، دلير گردند تا مردمان متابعت او کنند. و به اين جهت است که بايد معاصي را از اهل و عيال و اولاد خود پنهان داشت تا دلير نگردند.
يا باعث بر کراهت از ظهور معصيت، محض حيا و شرمندگي باشد. زيرا حيا نيز از اخلاق فاضله و صفات شريفه و شعبه اي است از ايمان و کسي که گناهي از او صادر شود و باکي از ظهور آن نداشته باشد، جمع ميان گناهکاري و بي حيايي کرده و حال او بسيار بدتر است از گناهکار صاحب حيا.
و بسيار باشد که ريا مشتبه به حيا مي شود و آدمي به واسطه ريا از ظهور گناهان و قبايح خود مضايقه مي کند و چنان مي پندارد که سبب آن حيا است. همچنان که بسا باشد که ضعف نفس و صغر آن نيز به حيا مشتبه مي شود. چون حيا نيست، مگر در آن چه شرعايا عقلا يا عرفا قبيح بوده باشد. پس آن چه چنين نباشد و بر آدمي ارتکاب آن دشوار باشد، سبب آن ضعف نفس است نه حيا و شرم. مثل وعظ کردن، و امامت نمودن از براي کسي که قابل باشد. و امر به معروف و نهي از منکر در جايي که عذري صحيح باشد که موجب حيا گردد. (45)

ج) علاج ريا کاري

معالجه عملي مرض ريا

علاج علمي ريا، آن است که خود را عادت دهد به پنهان داشتن عبادات. و در هنگام عبادت، در به روي مردم ببندد همچنان که معاصي خود را از مردم پنهان مي دارد، تا دل او قانع شود به اطلاع خدا بر عبادات او و نفس او ديگر خواهش آگاهي مردم را با عمال او نکند.
مخفي نماند که کسي که عبادت را به جهت طمع از مردم و حب مدح ايشان به جا نياورد و مطلقا ريا در نظر او نباشد، بلکه به جهت امر الهي به عبادت پردازد باز بسيار مي شود که شيطان مردود، دست از او بر نمي دارد و در صدد معارضه با او بر مي آيد، خصوصا در اثناي عبادت. پس چيزهايي به خاطر او مي رساند و توهمات و افکار به دل او مي افکند ، تا اين که اندک ميلي به ريا از براي او پيدا مي شود و دل اورا مضطرب مي گرداند. و اگر در آن وقت آن کس خود کراهت از آن حالت داشته باشد و با نفس خود مجادله نمايد و بر آن متغير گردد، بر او گناهي نيست و عبادت او فاسد نمي شود و بايد که اگر چنين وسوسه اي از شيطان حاصل شود، به آن التفات نکرد و متوجه آن نشد و دل را مشغول عبادت گردانيد و حضور قلب در عبادت را از دست نداد و به مجادله شيطان و معارضه با آن نپرداخت. زيرا مي شود که شيطان از ريا کردن کسي مأيوس باشد، اما توهم ريا را به خاطر او بگذارند، به جهت اين که او در صدد معارضه و مجادله دفع آن توهم برآيد و از حضور قلب باز ماند و اگر آدمي پي دفع آن توهم رود و مشغول جواب شيطان گردد، شيطان به مطلوب خود مي رسد و دست از آن شخص بر نمي دارد. اما هر گاه ملتفت آن نگردد و به قوت قلب متوجه عبارت شود، از او مأيوس مي شود و ديگر پيرامون او نمي گردد.
پس سزاوار مؤمن آن است که هميشه در دل خود ريا مکروه داشته باشد و خاطر خود را به قصد قربت قرار بدهد. و چنان در نزد خود مخمر (46) کند که امثال اين توهمات و خطرات از وساوس شيطان لعين است و التفات به آن ها نکند و به همان چيز که خاطر خود را به آن قرار داده اکتفا نمايد. بلکه در عبادت و اخلاص بيفزايد تا شيطان نا اميد گردد و چون شيطان بنده را به اين نوع شناخت، ديگر متعرض او نمي شود. (47)
بدان که اصل ماده مرض ريا، يا طمع در مال و منافع مردمان است، يا محبت مدح و ستايش ايشان و لذت بردن از آن يا کراهت از مذمت و ملامت ايشان که مي خواهد به واسطه آن، آن چه مي نمايد به مردم از افعال حسنه و اوصاف جميله، ايشان او را ثنا گويند و از صلحا و اخيارش خوانند. و از اين راه، کسب اعتبار و تحصيل مرتبه و مقدار کرده، خود را در نزد وضيع (48) و شريف، مکرم و معزز سازد و تسخير دل هاي عوام و خواص نموده، به اين وسيله به استيفاي مشتهيات و مستلذات نفس شومش پردازد و مرادات و تمنياتش به اسهل (49) وجهي به حصول پيوندد.
پس کسي که خواهد معالجه اين مرض مهلک را نمايد، بايد در قطع اصل ماده آن سعي کند. و علاج طمع و محبت مدح و ستايش، و کراهت ذم و نکوهش را نمايد… [خلاصه] مي گوييم که هر که في الجمله عقلي داشته باشد، مادامي که امري از براي او نفعي نداشته باشد به او رغبت نمي نمايد. و چنان چه چيزي را که از براي او ضرر دارد، البته پيرامون آن نمي گردد. و هر گاه امري بالفعل في الجمله نفعي و يا لذتي داشته باشد و ليکن موجب ضرر عظيم و الم شديد باشد از آن مي گذرد.
پس بر هر که به صفت ريا مبتلاست لازم است که متذکر ضرر و مفاسد آن شود. و به نفس خود خطاب نمايد که: اي احمق! چگونه دعواي ايمان مي کني و شرم نداري که طاعت و عبادت حق سبحانه و تعالي را که به ازاي هر يک از آن ها سعادت ابديه و «درجات منيعه» نهاده شده، به مدح و ثناي بندگان ضعيف آن را مي فروشي. يا به اميد دست مردم سودا مي کني و عبادات خود را باطل مي سازي و به اين وسيله مستحق عذاب الهي مي گردي. حيا نمي کني که با خصومت حق جل شانه به اين فعل استهزاء مي کني و تحصيل رضاي مردم را به وسيله طاعت ريايي خدا مي نمايي و از هر سخط (50) خدا و فساد عملي که او از تو خواسته باک نداري و از مردم اميد مدح و نفع داري و از ذم الهي انديشه نمي نمايي و جناب مقدس الهي در نزد تو بي اعتبارتر از مشتي بندگان بيچاره است. حال آن که زمام اختيار همه امور در قبضه قدرت اوست و کليد ابواب مقاصد دو جهاني در دست مشيت او. دل هاي همه بندگان مسخر امر اويند و اداره تمام مردمان مضطر اراده او. و اگر بالفرض تمام پادشاهان روزگار، و سلاطين ذولااقتدار با همه خيل و حشم، بلکه تمام اهل عالم با هم توأم شوند و بخواهند يک جو نفع يا يک سر مويي ضرر به کسي رسانند، بي قضا و قدر الهي و بدون اذن و مشيت پادشاهي نتوانند.
هيچ دنداني نخندد در جهان
بي رضا و امر آن فرمان روان
هيچ برگي مي نيفتد از درخت
بي رضا و حکم آن سلطان بخت
از دهان لقمه نشد سوي گلو
تا نگفت آن لقمه را حق «ادخلوا» (51)
بدان اي رونده راه خدا عزوجل که منشأ ريا، لوامه نفس و سبب ريا دوستي ثناي خلق و ترس و نکوهش خلق و طمع منفعت خلق است. علاج وي آن است که بداند بر آن چه وي را ثنا مي گويند در وي اگر نيست، فسوس (52) کرده باشند. چنان که به توانگري مدح کنند و او درويش باشد و اگر هست بر خطر است به سبب خوف خاتمت، پس جاي ثنا نبود.
حقيقت ريا، طلب منزلت خود است بر دل خلق. و مقصود نفس در طلب منزلت، تملک دل خلق است و تملک دل خلق اگر به جز عبادت بود مباح است. چنان که مردي تنها بود، جامه ژنده(53) پوشد، چون پيش مردمان بيرون آيد جامه هاي نيکو پوشد. و نيز مهماني کند که مقصود مودت و طلب منزلت باشد بر دل ها [ي] مردمان، اين مباح است از بهر آن که تملک زمين به مال مباح است تملک دل ها نيز به مال مباح است. (54)
حقيقت آن ريا که حرام است و معصيت، بل شرک خفي است طلب منزلت است در دل ها [ي] آدميان به عبادت و کارهاي خير. تا چون منزلت ثابت شود بر دل هاي ايشان، دل ها[ي] ايشان مملوک شود. پس دل ها[ي] ايشان مطيع شود مروي را ، و وي تصرف کردن گيرد بر دل ها [ي] ايشان . و حق آن است که عمل کند تا وي را منزلت ب رحضرت حق ثابت شود و جزاي عمل از حق تعالي طمع دارد که معبود اوست . چون عمل از بهر منزلت کند بر دل هاي خلق ، در بر آمد مرادات وي سعي کنند ، جزا از ايشان طمع داشته باشد ، پس اين شرک خفي باشد که جزاي عمل از غير حق طلب کرده باشد…
آن چيزها که مردم به وي ريا کنند، چند نوع است: لاغري تن و زردي روي، تا مردمان گمان بيداري شب برند و روزه روز. و در خود اندوه ظاهر کردن تا گمان برند که در کار دين اهتمامي دارد زيادتي و آواز پست تا گمان برند که ضعيف شده است از بسياري مجاهدت کردن، و سر فرو افکند زيادت از معهود، و اثر سجده باقي داشتن بر روي، و چشم فراز داشتن تا گمان برند که در وجد است، [و] جامه پشمين پوشيدن و درشت پوشيدن، و کرته (55) تنگ و ريم (56) ناک پوشيدن تا گمان برند که مستغرق است در وقت، و لبس مرقعه، (57) و داشت سجاده بي حاجت، تا گمان برند که از اهل تصوف [است]. و طايفه اي منزلت طلبند در دل اهل صلاح، و جامه کهن پوشند، و نيز ملازمت صوم کنند. اگر ايشان را جامه نو پوشاني، يا طعام شان دهي در روز، از کشتن شان سخت تر آيد از بيم زبان خلق را گويند: راه ديگر کرد. (58)
نشانه هاي اين آفت آن است که: آن چه را در خلوت به دلش خطور مي دهد همان باشد که در پيش روي مردم به خاطرش مي آورد و حضور غير سبب اين خطورات نباشد، چنان که وجود حيواني سبب آن نخواهد شد. لذا مادام که در احوال او از مشاهده انسان و مشاهده حيوان تفاوت روي مي دهد، هنوز از صفاي اخلاص به دور بوده و باطنش به شرک رياي خفي آلوده مي باشد. چنان که در حديث آمده است: «اين شرک در دل فرزند آدم از حرکت مورچه سياه در شب تاريک بر روي سنگ سخت پوشيده تر است». (59)

علاج ريا در نيت

اکنون درباره کسي سخن مي گوييم که انگيزه اش قصد تقرب به خدا باشد، ليکن داعيه ديگري با انگيزه او آميخته شده باشد که آن يا رياست و يا چيزي از لذت هاي نفساني غير از ريا. في المثل با قصد تقرب روزه بگيرد تا از پرهيز حاصل از آن سود ببرد؛ يابنده اي را در راه خدا آزاد کند تا از هزينه و بد خلقي او رهايي يابد؛ يا به حج رود تا با گردش و مسافرت تندرستي يابد، يا از شري که در شهرش دامن گير او شده خلاصي پيدا کند و يا از دشمني که در منزل او راه يافته بگريزد؛ يا از زن و فرزندش دلتنگ گرديده؛ يا از کاري که بدان مشغول است خسته شده و مي خواهد روزهاي چندي بياسايد؛ يا به جهاد مي رود تا جنگ را تمرين کند و طرز به کار بردن ابزار آن را بياموزد بتواند در لشکرکشي ها شرکت کند؛ يا نماز شب به جا آورد ليکن مقصودش مراقبت از خانه و زندگي و زن و فرزندش باشد؛ يا دانش بياموزد تا طلب مالي که کفاف او باشد برايش آسان گردد؛ يا براي آن که ميان خانواده اش عزت يابد؛ يا به قصد آن که به سبب عزت علم املاک و اموال او از مطامع مصون ماند؛ يا براي آن که با اشتغال به درس و وعظ از غم خاموشي رها شود و با لذت محاوره رفع اندوه کند؛ يا خدمت عالمان را عهده دار شود تا حرمت او را در نزد آنان و مردم زياد گردد؛ يا به منظور آن که در دنيا رفيقي پيدا کند؛ يا قرآني بنويسد تا بر اثر تمرين در نوشتن خط او نيکو شود؛ يا پياده به حج رود تا از پرداخت کرايه آسوده شود؛ يا وضو گيرد تا پاکيزه و خنک گردد؛ يا غسل کند تا خوش بو گردد؛ يا حديث روايت کند تا به وثوق و عالي بودن سند معروف شود؛ يا در مسجد اعتکاف کند تا از کرايه آسوده شود؛ يا وضو گيرد تا از رفت و آمد براي پختن طعام آسوده گردد؛ يا براي آن که خوردن او را از پرداختن به کارهايش باز ندارد يا به سائل صدقه دهد تا ابرام او را در سؤال قطع کند؛ يا بيماري را عيادت کند تا اگر بيمار شد به عيادت او آيند؛ يا جنازه اي را تشييع کند براي آن که جنازه هاي خانواده اش را تشييع کنند؛ يا از اين قبيل کارها انجام دهد تا به نيکوکاري معروف و به نيکي ياد شود و مردم به ديده صلاح و وقار به او بنگرند.
بنابراين هرگاه انگيزه او براي عمل تقرب به خدا باشد، ليکن يکي از اين خطورات ضميمه آن شده به طوري که عمل را برايش سبک تر ساخته، بي ترديد عمل او از حد اخلاص بيرون رفته و خالص براي رضاي خدا نبوده و شرک بدان راه يافته است… خلاصه آن که هر چه از لذت دنياي که مايه آسايش نفس باشد و دل بدان رغبت کند، چنانچه کم يا زياد آن به عمل راه يابد صفاي آن را مکدر و خلوص آن را زايل مي کند. (60)
اندر احاديث صحيح از پيغمبر صلي الله عليه و آله «حديث الغار» آمده است و آن چنان بود که روزي صحابه پيغمبر صلي الله عليه و آله را گفتند: «يا رسول الله! ما را از عجايب افعال امم ماضيه چيزي بگوي».
وي گفت: «پيش از شما سه کس به جايي مي رفتند. شب درآمد. قصد غاري کردند و اندر آن جا بخفتند. چون پاره اي از شب بگذشت، سنگي از کوه درآمد و در آن غار سخت بگرفت. ايشان متحير بماندند. با يکديگر گفتند: نرهاند ما را از اين جاي هيچ چيزي جز آن که کردارهاي بي رياي خود را به حضرت خداي تعالي شفيع آريم.
يکي گفت: مرا مادري و پدري بود و از مال دنيايي چيزي نداشتم به جز بزکي که شير او بديشان دادمي و من هر روز يک حزمه (61) هيزم بياوردمي و بهاي آن اندر وجه طعام خود نهادمي و از آن ايشان. شبي من بيگاه تر آمدم و تا آن بزک را بدوشيدم و طعام ايشان اندر شير آغشتم، ايشان خفته بودند. آن قدح اندر دست من بماند؛ و من براي پاي استاده و چيزي نخورده، انتظار بيداري ايشان مي کردم. تا صبح برآمد و ايشان بيدار شدند و طعام بخوردند، من آن گاه بنشستم. پس گفت: اي بار خداي! اگر من در اين راست گويم، ما را فرياد رس.
آن سنگ يک بار بجنبيد و شکافي پديدار آمد.
ديگري گفت: مرا دختر عمي بود با جمال و پيوسته دلم بدو مشغول بودي و وي را به خود مي خواندم، اجابت نکردي، تا وقتي به حيل صد و بيست دينار بدو فرستادم تا يک شب با من خالي کند. چون نزديک من آمد، ترسي اندر دلم پديدار آمد از خداي عزوجل دست از وي بداشتم و آن زر با وي بگذاشتم. آن گاه گفت: بار خدايا! اگر من اندر اين راست گويم، ما را فرج فرست.
آن سنگ جنبيدني ديگر بجنبيد و آن شکاف زيادت شد؛ فاما هنوز بيرون نتوانستند آمدن.
ديگري گفت: مرا مزدوران بودند که کار مي کردند. همه تمام مزد بستدند. يکي از ايشان ناپديدار شد. من آن مزد وي را گوسفندي خريدم. سالي ديگر دو شد و سديگر سال چهار شد. هر سال همچنين زيادت مي شد. سالي چند برآمد، مالي عظيم وي را فراهم شد. مرد بيامد که وقتي براي تو کاري کرده ام ياد داري؟ اکنون مرا بدان حاجت است. گفتم: برو آن همه زان توست. گفت: مرا مي فسوس داري؟ گفتم: نه، راست مي گويم. آن همه وي را دادم تا برفت. آن گاه گفت: خدايا! اگر اين سخن راست مي گويم، ما را فرج فرست.
پيغمبر گفت که: آن سنگ از در غار فراتر شد تا هر سه بيرون آمدند». (62)

عمل آميخته به ريا ثواب دارد يا عقاب؟

بدان هر گاه عمل به طور خالص براي رضاي خدا نبود، و به ريا يا لذت هاي نفساني آميخته باشد، در آن اختلاف است که آيا آن عمل مقتضي ثواب است يا اقتضاي عقاب دارد و يا به کلي مقتضي چيزي نيست نه ثواب و نه عقاب. اما کسي که مراد او از عمل جز ريا نيست، به طور قطع عملش سبب خشم الهي و کيفر او خواهد بود و آن که عمل را اخلاص براي رضاي خدا به جا مي آورد نيز علمش مستوجب ثواب هاي الهي است؛ لذا آن چه مورد تأمل و بررسي مي باشد عمل مشوب و ناخالص است. ظاهر اخبار گوياي آن است که بر اين نوع عمل ثوابي مترتب نمي باشد، ليکن اين اخبار خالي از تعارض نيست و آن چه براي ما در اين باره روشن شده و البته خدا عالم است، اين است که بايد مقدار قوت انگيزه را در نظر گرفت، اگر انگيزه ديني برابر با انگيزه نفساني باشد، دو انگيزه در برابر هم مقاومت مي کنند و هر دو ساقط مي شوند و عمل نه ثواب دارد و نه عقاب؛ و اگر انگيزه ريا قوي تر و چيره تر باشد عمل سودمند نيست، بلکه زيان بارو مقتضي عقاب است . ليکن عقاب آن سبک تر کيفر عملي است که به کلي از روي ريا انجام شده و قصد تقرب به خدا با آن آميخته نشده است و چنان تقرب نسبت به انگيزه ديگر غلبه داشته باشد به اندازه برتري قوت انگيزه ديني ثواب به او داده مي شود، و اين به مقتضاي قول خداوند است که: «فمن يعمل مثقاله ذره خيرا يره، و من يعمل مثقال ذره شرا يره» (62) و نيز: «ان الله لا يظلم مثقال ذره» (63) پس نبايد قصد خير ضايع شود، بلکه اگر نيز تقرب بر قصد ريا غلبه داشته باشد. به اندازه قصد ريا، از ثواب او ساقط مي شود و بقيه براي او مي ماند و اگر قصد ريا بر نيت خير غالب باشد، به سبب نيت خير او مقداري از عقوبت قصد فاسدش ساقط مي گردد.
بنابراين اگر انسان عملي انجام دهد که يک وجب او را به خدا نزديک و ضمن آن کاري کند که يک وجب از او دور شود، وضع او به پيش او عمل برگشت مي کند و ثواب و عقابي براي او نيست. ليکن اگر عمل او چيزي است که دو وجب او را به خدا نزديک مي سازد و عمل ديگر او يک وجب وي را از خدا دور مي کند ناچار يک وجب تقرب پيدا کرده است.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «به دنبال بدي نيکي کن تا آن را بزدايد» لذا هر گاه اخلاص ناب پس از رياي محض واقع شود ريا را محو مي کند و نيز چنانچه اين دو با هم جمع شوند ناگزير يکديگر را دفع و محو مي کنند. گواه اين مطلب اجماع امت است بر اين که اگر کسي به قصد حج بيرون رود و ضمن آن تجارتي کند حج او درست است و ثواب آن به او داده خواهد شد، با اين که لذتي از لذت هاي نفس با عمل او آميخته شده است؛ آري ممکن است گفته شود: هنگامي که به مکه برسد و اعمال حج را به جا آورد به ثواب مي رسد، چه تجارت او متوقف بر اعمال حج او نيست و عملش خالص است و آن چه ميان حج و تجارتش مشترک مي باشد، طول راه است که هر گاه در آن قصد تجارت داشته باشد ثوابي نخواهد داشت. ليکن درست آن است که گفته شود: هر گاه حج انگيزه اصلي او و تجارت غرضي تبعي و کمکي باشد، نفس سفر نيز از ثواب بي بهره نخواهد بود. (65)

مرز اخلاص و ريا

کافي به سند حسن از ابي جعفر امام باقر عليه السلام روايت کرده است که از آن حضرت پرسيدند: «مردي کار نيکي انجام مي دهد و کسي عمل او را مي بيند، پس او از ديدن وي خوشحال مي شود» فرمود: «باکي نيست. چه هر کسي دوست دارد خداوند خير را در ميان مردم براي او ظاهر گرداند، ليکن اين در صورتي است که عملش را براي نشان دادن به او انجام نداده باشد». (66)

پي نوشت ها:

1- جلي: آشکار.
2- خفي: پنهان.
3- بهايم: حيوانات.
4- جمادات: اشياء بي جان.
5- راه روشن، ج 8، صص 163-165.
6- غش: آلودگي، آميختگي.
7- ناسره: کم ارزش.
8- راه روشن، ج 8، ص 166.
9- شرح التعريف، ج 3، ص 1287.
10- نامه هاي عين القضات همداني، ج 1، ص 54.
11- معراج السعاده، صص 612 و 613.
12- استخفاف: خوار کردن.
13- معراج السعاده: صص 597 و 598.
14- همان ماخذ.
15- کافي، ج 2، ص 293.
16- همان ماخذ.
17- راه روشن، ج 8، صص 169 و 170.
18- سوره ماعون، آيه 4-6.
19- سوره نساء، آيه 142.
20- معراج السعاده، ص 595.
21- سوره کهف، آيه 110: هر که اميد دارد ثواب خداي او، گو بکن کار نيکو و انباز مگير به پرستش خدايش کسي را.
22- کافي، ج 2، ص 294، ح 4.
23- همان، ص 293.
24- همان، ص 296، ح 13.
25- معراج السعاده، ص 597.
26- متعاضد: همراه، پشتيبان.
27- همان، ص 595.
28- فتوح: هديه ها.
29- مقاصد السالکين، ص 384.
30- همان، ص 386.
31- عوايق: موانع، آفات.
32- معراج السعاده، صص 601 و 602.
33- بحارالانوار، ج 72، ص 303.
34- محج البيضاء، ج 6، ص 140؛ احياء العلوم، ج 3، ص 254.
35- بحارالانوار، ج 72، ص 304.
36-غادر : بي وفا .
37- همان.
38- محجه البيضاء، ج 6، ص 141؛ احياء العلوم، ج 3، ص 254.
39- معراج السعاده، ص 595 و 596.
40- کافي ، ج 2 ، ص 296 .
41-معراج السعاده، ص 597.
42- معراج السعاده، صص 605 و 606.
43- معرج السعاده، صص 598 و 599.
44- ضم: پيوسته.
45- معراج السعاده، صص 599-603.
46- مخمر: لازم، واجب.
47- معراج السعاده، ص 608.
48- وضيع، پست و فرومايه.
49- اسهل: آسان ترين.
50- سخط: خشم.
51- معراج السعاده، ص 606.
52- فسوس: مسخره کردن.
53- ژنده: کهنه و پاره.
54- مرتع الصالحين، ص 95.
55- کرته: پيراهن يک لا و نازک.
56- ريم: چرک.
57- لبس مرقعه: لباس درويشانه.
58- مرتع الصالحين، ص 96.
59- راه روشن، ج 8، ص 165.
60- راه روشن، ج 8، صص 159 و 160.
61- حزمه: دسته، پشته.
62- کشف المحجوب، صص 343 و 344.
63- سوره زلزال، آيه 7 و 8: پس هر کس به اندازه سنگيني ذره اي کار نيک انجام دهد، آن را مي بيند و آن که به اندازه ذره اي کار بد کند آن را مي بيند.
64- سوره نساء آيه 39: خداوند (حتي) به اندازه ذره اي ستم نمي کند.
65- راه روشن، ج 8، صص 167 و 168.
66- همان، ص 171.

منبع: کتاب گنجينه برگزيده متون کهن ، صداقت و اخلاص از ديدگاه عالمان و عارفان مسلمان

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد