عهد
در جلسات گذشته، تا آنجا که توفيق بود، بعضي از اين مطالب را مورد بحث قرار داديم، تا رسيديم به اينجا:
عهد
مقدمه
در آيات ابتداي سوره ي مؤمنون، خداوند اوصاف کساني را ذکر مي کند که رستگار مي شوند، از خطرها نجات پيدا مي کنند و به سعادت و هدف مطلوبشان نايل مي گردند.
در جلسات گذشته، تا آنجا که توفيق بود، بعضي از اين مطالب را مورد بحث قرار داديم، تا رسيديم به اينجا:
هواپرستي؛ علت اصلي انکار خدا و معاد
( والذين هم لأماناتهم و عهدهم راعون.) ( مؤمنون: 8 ) ترجمه ي تحت اللفظي آيه روشن است. «مفلحون» کساني هستند که نسبت به امانت ها و نسبت به تعهداتشان رعايت مي کنند؛ يعني امانات را به صاحبش بر مي گردانند و به عهد و پيمانشان هم وفادارند.
براي توضيح اين آيه ي شريفه، مقدمه اي عرض کنم: در بحث هايي که پيش از اين داشتيم، عرض کرديم که انسان به حسب طبع حيواني اش، دوست دارد کاملا آزاد باشد – آزادنه به معناي حريتي که مطلوب است – يعني: هيچ تقيدي نداشته باشد؛ هر وقت هر چه دلش مي خواهد عمل کند و چيزي مانع انجام خواستش نباشد. اين خواسته را حيواني يا شيطاني يا نفساني بگوييم فرقي نمي کند؛ چون به همه ي اينها انتساب دارد. اصلش طبيعت حيواني است که اين گونه اقتضا مي کند. به حسب اصطلاح اخلاقي ، اينها را مي گوييم: « هواهاي نفساني ». شيطان هم از همين ها استفاده مي کند و اين خواست را تقويت مي کند و در حالت افراطي اش باعث مي شود که حتي در شناخت انسان نسبت به عقايد انسان هم اثر بگذارد؛ يعني وقتي آدم دلش مي خواهد بي بند وبار باشد ، مقيد به هيچ چيز نباشد، اگر در يک موضوعي فکر مي کند، بعد ناخودآگاه تصور مي کند که اين فکر بناست به جايي منتهي شود، تقيدي براي آدم بياورد، اصلا حاضر نمي شود فکر کند. اگر به حسب شرايطي کساني اين فکر را به آدم القا کرده باشند و مجبور شود درباره اش فکر کند، بحثي پيش بيايد و کسي موعظه اي کند و او را به اين وادي بکشاند که در آن زمينه فکر کند، سعي مي کند جوري مقدمات فکري را تنظيم نمايد که نتيجه اش دلخواه خودش باشد.کسي نمي نشيند درباره ي اين مطالب فکر کند، همه ي اينها به صورت ناخودآگاه در نفس انسان انجام مي گيرد. اسمش « حيله هاي نفساني » است، مکر نفساني است، کيد نفساني است. عموما اين گونه فعاليت هاي نفساني زير پرده و در لايه هايي از ابهام انجام مي شود که آدم خودش هم متوجه نيست. اگر هم در نهايت، مجبور شد و به جايي رسيد که دليل واضحي داشت و کسي آن را برايش تبيين کرد، با اينکه نمي خواست بشنود، يا شنيد و نتيجه ي ذهني گرفت وي يقين پيدا کرد که واقع چيست، تازه نوبت مي رسد به اينکه دلش آن را نمي پذيرد. در اين مواقع، ايمان نمي آورد. مي داند ذهن پذيرفته، ولي به اصطلاح اخلاقي – قلب او نپذيرفته و به اصطلاح شرعي اش ايمان نياورده است؛ ( و لما يدخل الايمان في قلوبکم. ) ( حجرات: 14 )
شايد اين آيه را بارها خوانده ايم که قرآن مي فرمايد: علت اينکه کساني معاد را انکار مي کنند به خاطر آن نيست که دليل عقلي براي نفي معاد دارند و فکر مي کنند خدا نمي تواند دوباره آدم را زنده کند، خداوند مي فرمايد: ( أيحسب الانسان ألن نجمع عظامه بلي قادرين علي أن نسوي بنانه بل يريد الانسان ليفجر أمامه ) ( قيامت: 3-5 ) کساني که معاد را انکار مي کنند به خاطر آن نيست که فکر مي کنند خدا نمي تواند آدم را زنده کند؛ نه، مي دانند که خدا مي تواند دوباره آنها را زنده کند، بلکه حتي مي تواند خطوط سر انگشتانشان را هم دوباره تنظيم کند؛ همان گونه که در اول بود. آنها مي دانند اين مي شود؛ پس چرا انکار مي کنند ؟ به خاطر اينکه پذيرش معاد، تعهد مي آورد؛ وقتي قبول کردند که معادي هست بايد مواظب خودشان باشند که کار بدي نکنند که مؤاخذه شوند، عذاب داشته باشند. به همين دليل، اول مي گويند: نيست تا خيالشان راحت شود: ( بل يريد الانسان ليفجر أمامه. ) ( قيامت: 5 ) اين همان جهتي است که عرض کرم که اگر خودخواهي و علاقه به آزادي و بي بند و باري شديد باشد، حتي در اعتقاد آدم هم اثر مي گذارد، خدا را هم قبول نمي کند، با اينکه دلايل قطعي دارد. معاد را هم قبول نمي کند، با اينکه دلايل يقيني دارد. در مراتب خفيف ترش، اعتقادات را به نحوي قبول مي کند و ايمان مي آورد.
ايمان؛ اولين عهد انسان با خدا
« ايمان مي آورد » يعني چه ؟ به اين موضوع هم در مباحث گذشته اشاره کريم که فرق بين « علم » و « ايمان » اين است که وقتي آدم چيزي را دانست، اگر قلبا بنا داشت که به لوازمش ملتزم باشد، اين «ايمان» است. اما اگر بنا داشت، که مخالفت کند، اين مي شود: « جهود، انکار، کفر ». اگر واقعا ايمان آورد؛ پيش خودش تصميم گرفت به لوازم اين اعتقاد عمل کند؛ يعني تعهد آدم پيش خودش؛ با خودش قرار گذاشت به لوازم اعتقاد به خدا و معاد ملتزم باشد. اين اولين عهدي است که آدم با خودش مي بندد. بعد نوبت مي رسد به چيزهاي ديگر؛ نوبت مي رسد به اعمال خارجي. در ايمان؛ آدم همه ي اعمال را به تفصيل به ذهن خود نمي آورد. وقتي ايمان آورديم که پيغمبر راست مي گويد، پيغمبر خداست، اجمالا مي گوييم: هرچه از طرف خدا گفت، قبول مي کنيم.
اما گاهي مطالبي را پيغمبر از طرف خدا بيان مي کند که مي بينيم پذيرش آنها سخت است. درست است، اجمالا يک روز قول داديم که عمل کنيم؛ اما چيزهايي مي گويد که فکرش را نکرده بوديم. خودمان را مي گذاريم جاي بعضي از مسلمان هاي صدر اسلام؛ آمدند، ايمان آوردند معجزه ديدند؛ معلوم شد پيغمبر خداست، و ايمان آوردند. گفتند: قبول کرديم. اما بعضي دستورات سختي که داده شد – از جمله، دستور جهاد، انفاق و زکات – براي بعضي ها سنگين بود. براي مثل ما طلبه ها، وقتي مي گويند انفاق کنيد، خيلي سخت نيست؛ پول توي جيب ما چقدر است که انفاق کنيم ؟ صد تومان توي جيبمان است – مثلا – ده تومانش را انفاق مي کنيم. اين خيلي سخت نيست ؛ اما به کسي که چند ميليارد دلار توي بانک هاي خارجي خوابانده است، بگويند بايد زکاتش را بدهي، يا بايد خمسش را بدهي، سرش سوت مي کشد ! يک وقت مي بينيد دويست ميليون دلار بايد خمس بدهد. وقتي يک ميليارد دلار آنجا ذخيره دارد، بايد دويست ميليون دلارش را خمس بدهد، مي بيند نمي شود ! مي گويد: من زحمت کشيده ام اين پول ها را پيدا کرده ام؛ دزدي کردم، اختلاس کردم، آبرويم را ريختم ، نظام را بدنام کردم، به ديگران ظلم کردم، حالا چطور همه ي اينها را بدهم ؟ نمي شود. اينجاها احتياج به تعهد جديدي دارد.
مسلمان ها به پيغمبر ايمان مي آوردند و مي گفتند: آمنا، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله – صلي الله عليه و آله. ايمانشان تمام بود، ولي معمولا پس از اينکه شهادتين را مي گفتند، در بسياري از موارد، پيغمبر از آنها بيعت هم مي گرفت که اگر دشمني به ما حمله کرد شما بايد ما را ياري کنيد، کمک کنيد؛ دستوراتي از جانب خدا نازل مي شود و به شما ابلاغ مي کنم، شما بايد اينها را بپذيريد. حتي پيامبر از زن هايي که مهاجرت مي کردند، بيعت مي گرفت. در قرآن ، در اين باره آيه داريم. کيفيتش هم در روايات آمده است که پيامبر ظرف آبي مي گذاشتند. دست خود را توي ظرف قرار مي دادند و خانم هايي که مي خواستند بيعت کنند، دستشان را در آن ظرف مي گذاشتند. اين به منزله ي بيعت با پيامبر بود؛ ( علي أن … لا يسرقن و لا يزنين ) ( ممتحنه: 12 )؛ بر اينکه دزدي نکنند، اعمال خلاف عفت انجام ندهند، … آنها اينگونه بيعت مي کردند. (1) با آنکه اصل پذيرش پيامبري يعني اينکه هرچه پيامبر بگويد از طرف خداست و ما قبول داريم، ولي پيامبر بر چيزهاي مهم تفصيلا تأکيد مي کرد و بيعت مي گرفت که توجه داشته باشند بايد به آنها عمل کنند. اين تعهد جديدي بود که صورت مي گرفت.
گاهي هم کار به جايي مي رسيد که خود مردم هم با همديگر تعهدات متقابل انجام مي دادند؛ مثلا، دو نفر با هم عهدي مي بستند. البته اين عهد مي توانست در امور عادي باشد؛ مثل معاملات که به آنها «عقد» اطلاق مي شود، يا عهدهاي ديگر که مفهوم «تعهد» هم از همان است. اين مفهوم خيلي وسيعي است که دخول در ايمان يا خروج از حيوانيت يا خروج از ربقه ي شيطان، از زير بار بردگي شيطان در آمدن اقتضا مي کند که آدم تعهدي را بپذيرد. اگر بخواهد بي بند و بار باشد حتما نوکر شيطان خواهد بود. اگر بخواه بنده ي خدا باشد بايد تعهدي را در مقابل خدا بپذيرد. بعد هم در مقابل بندگان خدا، پيغمبر خدا، امام معصوم و کسان ديگري که تعهدات مشروعي نسبت به آنها انجام مي گيرد مسئول است.
لزوم وفاي به عهد
به همين دليل، مفهوم «عهد» گسترده است. در قرآن هم اگر مواردش را بررسي کنيد، مي بينيد موارد گوناگوني دارد؛ از عهدهاي فردي نسبت به خدا که آدم عهد مي کند يا کساني عهد کردند که اگر خدا مال و ثروتي به آنها بدهد بخشي از آن را در راه خدا انفاق کنند؛ ( و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحين ) ( توبه: 75 )، يا عهدهايي که بين انسان ها يا بين دو گروه از انسان هاست ( مؤمنان با کفار ) مشترک است؛ با هم عهدها و پيمان هايي مي بستند. پس «عهد» مفهوم گسترده اي دارد – همان گونه که عرض کردم – از جمله عام ترين ارزش هاي انساني است، با مفهوم وسيعي که دارد؛ يعني هر انساني، اگرچه دين حقي هم برايش ثابت نشده باش، اما اين ارزش را به عنوان يک انسان بايد بپذيرد.
اگر دو تا انسان – هر چند هيچ ديني هم نداشته باشند – با هم قرار گذاشتند کاري انجام دهند – مثلا – معامله اي کردند – يکي خانه اي را به ديگري فروخت، پولش را هم گرفت که خانه را تحويل دهد – اگر نخواسته باشد به عهدش وفا کند سنگ روي سنگ بند نمي شود؛ اصلا زندگي اجتماعي معنا پيدا نمي کند. اساس زندگي اجتماعي که دو يا چند نفر با يک گروه از انسان ها بخواهند بر اساس آن با هم زندگي کنند به اين است که نسبت به هم تعهدي داشته باشند، وگرنه – مثلا – من بگويم: هر کاري دلم مي خواهد مي کنم، او هم مي گويد: من هم هر کاري دلم بخواهد مي کنم، هيچ زندگي اجتماعي شکل نمي گيرد؛ مثلا، هر وقت دلم بخواهد قرض تو را مي دهم، هر وقت نخواستم نمي دهم. مثلا، مرد و زني مي خواهند با هم ازدواج کنند، زن بگويد: هر وقت من دلم خواست اطاعتت مي کنم، هر وقت نخواستم اطاعت نمي کنم ! مرد هم مي گويد: هر وقت دلم بخواهد به خانه مي آيم، هر وقت نخواهد نمي آيم ! يا هر وقت دلم خواست خرجي مي دهم، هر وقت نخواستم نمي دهم ! آيا اين مي شود ازدواج ؟!
انسان هيچ ديني هم که نداشته باشد، اصلا زندگي انساني در شکل اجتماعي اش، اگر ادنا مراتبش هم بخواهد تحقق پيدا کند، افراد نسبت به هم نوعي تعهد دارند، قولي که مي دهند بايد پاي آن بايستند. در مفهوم وسيعش، پس از اينکه خدا را شناختند و قبول کردند، پس از اينکه پيغمبر را شناختند، با خدا هم مي توانند عهد بندند، قول بدهند.
در اينکه از لحاظ فقهي لازم است به چه عهدهايي وفا کنند، اينها مسائلي دارد که فقهاي عظام – کثر الله امثالهم – در مباحث فقهي مطرح مي کنند که ايا تعهد يک طرفه الزام آور است يا نه ؟ عهدي که الزام آور است بايد طرفيني باشد. طرف مقابل هم بايد تعهدي براي انسان داشته باشد. « المؤمنون عند شروطهم. »آيا شرط يک طرفه هم مي شود ؟ اينها بحث هاي فقهي است که در جاي خودش بايد مطرح شود.
تعهد اخلاقي
اما از نظر اخلاقي، هر نوع تعهدي که انسان انجام دهد – اگرچه يک طرفه و داوطلبانه هم باشد – بايد رعايت کند. اما اين تعهد تا چه اندازه ضرورت و وجوب دارد ؟ ارزش هاي اخلاقي هم مراتبي دارد. همان گونه که احکام فقهي از «مباح» شروع مي شود تا « وجوب مؤکد »، ارزش هاي اخلاقي هم همين طور است. همه ي ارزش ها يکسان نيست. مرتبه اي از آن حتي تعهدهاي شخصي را هم شامل مي شود. اين ارزش اخلاقي است، هرچند کسي در مقابلش قولي نداده باشد. وعده اي که آدم مي دهد اگر به آن عمل کند، خلف وعده نکند، اگرچه به طرف مقابل تعهدي نکرده باشد، پسنديده است؛ مثلا پدر وقتي به بچه اش وعده مي دهد، بدان عمل کند. در روايات است که اگر به کودکان وعده داديد تخلف نکنيد ؛ چون آنها تصور مي کنند شما روزي دهنده ي آنهاييد. (2)
پس يکي از عام ترين ارزش هاي اخلاقي – انساني صرف نظر از اعمال تعهد شرعي، « وفاي به عهد » است که به يک معناي عام، شامل وعده ي يک طرفه هم مي شود. اين يک ارزش اخلاقي است. بعضي مراتب آن هم وجوب فقهي دارد؛ آنجا که قدر متقين عقد شرعي لازمي باشد. اما بعضي هايش وجوب فقهي ندارد، اما ارزش اخلاقي دارد. خداي متعال در مواردي ، بر عهدهايي هم که انسان ها با خدا مي بندند تأکيد کرده است که مواظب باشند رعايت کنند. اگر رعايت نکنند عواقب بدي دارد ! گاهي به طور کلي و به عنوان يک ارزش عام معتبر، مي فرمايد: بايد وفاي به عهد کرد؛ چون يک ارزش بزرگ اخلاقي است. در جايي مي فرمايد: ( ليس البر أن تولوا وجوهکم قبل المشرق والمغرب ولکن البر من آمن بالله واليوم الآخر … والموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرين في البأساء و الضراء وحين البأس أولئک الذين صدقوا و أولئک هم المتقون. ) ( بقره: 177 ) «بر» را شايد بتوانيم در مفهوم امروزي اش ارزش اخلاقي، خوبي و نيکوکاري بدانيم. اينکه مي فرمايد: ( والموفون بعهدهم اذا عاهدوا )، با چه کسي عهد بستند ؟ حتما با خدا ؟ نه، تعبير عام است ،مطلق است. «خوبي» اين است که آدم با هر کس عهد مي بندد، بدان وفا کند: ( و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا. ) البته اين وفا مراتبي دارد.
آنچه را از اول سوره تا اينجا گفتيم حد محدودي نداشت: ( قد أفلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون والذين هم عن اللغو معرضون والذين هم للزکاة فاعلون ) ( مؤمنون: 1-4 )، زکات چه اندازه ؟ عرض کرديم زکات در اينجا زکات واجب تنها نيست، بلکه هر نوع انفاق مطلوبي است. يا خشوع در نماز، از واجبات نيست، ولي بر اساس اصل، روي اين نکته تکيه مي کند: ( الذين هم في صلاتهم خاشعون ) کدام نماز ؟ نماز واجب يا هر نمازي ؟ مطلق است؛ هر نمازي را شامل مي شود. اينها ارزش هايي است که داراي مراتب است. بعضي مراتبش واجب است، بعضي مستحب، بعضي مستحب مؤکد، بعضي واجب مؤکد. وفاي به عهد هم همين طور است. بعضي مراتبش فقط ارزش اخلاقي دارد، وجوب فقهي ندارد، ولي بعضي هايش وجوب فقهي هم دارد.
نفاق؛ پاداش خلف وعده !
تخلف از بعضي عهدها هم آثار بسيار بدي دارد؛ درباره ي بعضي خلف وعده ها قرآن خيلي شدت به خرج داده است؛ مثلا، درباره ي منافقان مي فرمايد: بعضي از اين منافقان کساني هستند که با خدا عهد بستند که اگر خدا مالي به آنها بدهد از آن مال در راه خدا انفاق کنند. وقتي خدا مالي به آنها داد، فراموش کردند. اين وعده اي که با خدا کردند ظاهرا در آن موقع تکليف واجبي هم نبود، خودشان تعهد کرده بودند، اما اين خلف وعده اي که با خدا کردند، کارشان را به کجا کشانيد ! ( فأعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه. ) ( توبه: 78 ) به خاطر خلف وعده اي که با خدا کردند، به نفاق مبتلا شدند، و اين نفاق تا روز قيامت در قلب هايشان باقي خواهد ماند. چرا ؟ ( بما أخلفوا الله ما وعدوه )؛ به خاطر اينکه با خدا خلف وعده کردند؛ گفتند: اگر به ما پول بدهي انفاق مي کنيم. خدا به آنها پول داد؛ اما انفاق نکردند. خدا موقع سخت گيري خيلي سختگير است ! حساب هايش دقيق است. موقع بخشش هم با توبه، با اظهار پشماني، يک لحظه هم اگر پشيماني واقعي باشد، خدا گناهان را مي بخشد. اما آنجا که پاي قانون است خيلي سختگير است: « و اشدا المعاقبين في موضع النکال والنقمة و اعظم المتجبرين في موضع الکبرياء والعظمة. » (3) ارحم الراحمين است، ولي اشد المعاقبين هم هست. با خدا نمي شود شوخي کرد؛ قول دادي، عمل کن ! وقتي مي خواهي به خدا کلک بزني، خدا هم کلک مي زند؛ ايمانت را مي گيرد، به نفاق مبتلا مي شوي؛ آن هم نفاقي که ديگر علاج پذير نيست؛ ( الي يوم يلقونه. ) اين يک مرتبه از خلف وعده است. با خدا عهد بستند، عمل نکردند.
ارزش وفاداري در فرهنگ اسلامي
اما اگر به عهد خود عمل کنند، خدا آنچنان به آنها پاداش مي دهد، بر ايمانشان مي افزايد و توفيقاتشان را زياد مي کند که حد و حساب ندارد ! وقتي خدا سر کيسه ي رحمت را باز مي کند هيچ چيز نمي تواند جلويش را بگيرد؛ ( رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ) ( احزاب: 23 )؛ مرداني هستند که نسبت به عهد خودشان با خدا وفادارند. شايد اين «رجال» منظور رجال در مقابل نساء نباشد، وصفي مدح آميز است. اگر زنان با خدا چنين عهدي بسته بودند اين آيه شاملشان نمي شد ؟ مثلا، آيه ي ( رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذکر الله ) ( نور: 37 ) شامل حضرت زهرا عليهاالسلام نمي شود ؟ بلکه ذکر «رجال» عنوان يک وصف مدح آميز است؛ يعني اينها مردانه عمل مي کنند. در فرهنگ عربي، بعضي لغات بار خاص ارزشي – اخلاقي دارد؛ مثل اينکه ما مي گوييم: مردانگي يا جوان مردي. «مردانگي» معنايش اين نيست که زن بودن بد است. اين در فرهنگ ماست، در ادبيات ماست که وقتي مي خواهند صفت خوبي را، شهامت و شجاعت را ذکر کنند، مي گويند: اين صفت مردانه است. در عربي هم چنين چيزي هست. آيه ي مزبور هم ظاهرا از همين باب است. مرداني هستند که وقتي با خدا عهد م بندند، به عهدشان وفا مي کنند. ( فمنهم من قضي نحبه منهم من ينتظر و ما بدلو تبديلا. ) ( احزاب: 23 ) اينها پيش خدا عزيزند.
مرتبه اي از اين ارزش در وفا به عهدهايي است که بين انسان ها وجود دارد که گاهي بين يک فرد و ديگري است و گاهي بين دو گروه يا دو جامعه است. جامعه ي اسلامي زمان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله با مشرکان قرارداد مي بستند، پيمان عدم تجاوز و پيمان صلح و چيزهايي از اين قبيل. گاهي مشرکان پيمان شکني مي کردند. خدا نسبت به اينها خيلي سخت گيري مي کرد. درباره ي همين هاست که مي فرمايد: ( و اقتلوهم حيث ثقفتموهم ) ( بقره: 191 ) چرا ؟ چون: ( لا يرقبوا فيکم الا و لا ذمة ) ( توبه: 9 ) اينها پايبند هيچ حرفشان نيستند، تعهدي را نمي پذيرند؛ امروز چيزي را مي گويند، فردا زير آن مي زنند. با اينها نمي شود به ملايمت رفتار کرد؛ بايد سخت گيري کرد. اما کساني که با شما عهد بستند و بر عهدشان ايستادند، شما هم بايد وفادار باشيد: ( فما استقاموا لکم فاستقيموا لهم ) ( توبه: 8 )؛ مادام که آنها سر حرفشان ايستادند، شما هم بايستيد؛ شما عهدشکني نکنيد؛ حتي اگر با کافر و مشرک عهدي بستيد سر حرفتان بايستيد.
ارزش امانت داري در فرهنگ اسلامي
شبيه همين درباره ي امانت هم هست. اداي امانت به عنوان يک ارزش، و خيانت در امانت به عنوان ضد ارزش، بديهي انسان است. همه ي اقوام ارزش امانت داري و درست کاي را و ضد ارزش بودن خيانت را مي دانند؛ همه قبول دارند. اصلا انسان از واژه ي «خيانت» احساس چندش مي کند. به يک معنا، مي توان گفت: اداي امانت و درست کاري يکي از مصاديق وفاي به عهد است. وقتي کسي امانت را از کسي مي پذيرد يعني: با او قول و قرار مي گذارد که هر وقت خواستي به تو مي دهم. اين خودش نوعي عهد است. ولي چون اهميت دارد خدا آن را جداگانه ذکر مي کند در اين آيه ي شريفه، يکي از اوصاف مهم مفلحان (رستگاران) اين است که امانت را ادا مي کنند و نسبت به عهد و پيمانشان وفادارند: ( والذين هم لأماناتهم و عهدهم راعون. ) ( مؤمنون: 8 )
براي امانات و عهدها در روايات، مصاديق خاصي ذکر شده است که البته اينها مي تواند به عنوان نمونه مطرح باشد، وگرنه آيات اطلاق دارد. ارزش هاي اخلاقي و عرفي و عقلايي هم مطلق است، اختصاص به امور خاصي ندارد. گاهي بر بعضي امانت ها بخصوص تأکيد شده يا چيزهايي است که حتي شايد ما آنها را امانت به حساب نمي آوريم؛ مثلا، حکومت بر مردم، حق حاکميت بر جامعه و امامت در بعضي از روايات، به عنوان امانت الهي تلقي شده است. خداوند مي فرمايد: ( ان اله يأمرکم أن تودوا الامانات ا لي أهلها ) ( نساء: 58 ) اهل اين امانت ها اهل بيت عليهم السلام هستند. مردم موظفند ا ين امانت را به آنها بدهند. مويدش هم اين است که مي فرمايد: ( و اذا حکمتم بين الناس أن تحکموا بالعدل ) ( نساء : 58 ) نسبت به عهدهاي خاصي تأکيد شده است که اينها بيشتر مراعات شود. متقابلا هم از کساني ستايش شده است که عهدها را رعايت مي کنند: ( و أوفوا بالعهد ان العهد کان مسؤولا ) ( اسراء: 34 )
بعضي ها به ( کان عنه مسؤولا ) ( اسراء: 36 ) توجه ندارد و در ترجمه ي فارسي اين گونه ذکر مي کنند که از خود عهد سؤال مي کنند؛ يعني به عهد مي گويند: به تو وفا کردند يا نکردند ؟ اين اشتباه است. « مسئولا عنه » بودن يعني: چيزي که درباره اش سؤال مي شود. مسئول شخص است. ( ا ن السمع والبصر والفؤاد کل أولئک کان عنه مسؤولا ) ( اسراء: 36 ) معنايش اين نيست که از گوش مي پرسند چه شنيد، از انسان درباره ي گوشش مي پرسند که به چه گوش دادي، يا درباره ي چشمش مي پرسند که به چه نگاه کردي، نه اينکه از خود گوش بپرسند. اينکه خود اعضا و اندام روز قيامت شهادت مي دهند مسئله ي ديگري است، اما ( کان عنه مسؤولا )، مسئول عنه بودن غير از مسئول بودن است. کساني که با ادبيات عرب آشنا هستند، توجه داشته باشند مسئول عنه شخص نيست، مسئول عنه مورد مسئوليت است. آن شخص خودش مسئول است، نه مسئول عنه.
به هر حال، درباره ي عهد سؤال مي شود؛ يعني سؤال مي شود که درباره ي عهدهايتان چه کرديد ؟ آيا به عهدهايتان وفا کرديد يا نه ؟ از چه کسي سؤال مي کنند ؟ از اشخاص سؤال مي کنند، نه از خود عهد.
اميدواريم خداي متعال به همه ي ما توفيق بدهد که صراط مستقيم را بهتر بشناسيم و نسبت به عهدي که با خداي خود و با اولياي دين و با مؤمنان و با ساير مخلوقات داريم، وفادار باشيم.
پي نوشت ها:
1- محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 21، ص 113 ح 6، ب 26.
2- همان، ج 104، ص 73، ح 23، ب 1.
3- شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، « دعاي افتتاح ».
منبع: کتاب معرفت 110
/خ