بحثي درباره نقطه الکاف ( 2)
( آسیب شناسی کتب تاریخی بهائیت و انتساب های نادرست)
این که خواسته اند از عدد”هفت سال هزارنفر برای او جان داده اند” استفاده سال تحریر تاریخ را بکنند و عدم اشاره به حادثه تیراندازی به ناصرالدین شاه و قتل چندنفر رادلیل تقدم سال تألیف شمارند( چه آن واقعه به نظر ایشان به مراتب ازسایر وقایع مهم تر بوده )
این که خواسته اند از عدد”هفت سال هزارنفر برای او جان داده اند” استفاده سال تحریر تاریخ را بکنند و عدم اشاره به حادثه تیراندازی به ناصرالدین شاه و قتل چندنفر رادلیل تقدم سال تألیف شمارند( چه آن واقعه به نظر ایشان به مراتب ازسایر وقایع مهم تر بوده )
بحثي درباره نقطه الکاف ( 2)
پژوهشی از استاد محیط طباطبائی
( آسیب شناسی کتب تاریخی بهائیت و انتساب های نادرست)
این که خواسته اند از عدد”هفت سال هزارنفر برای او جان داده اند” استفاده سال تحریر تاریخ را بکنند و عدم اشاره به حادثه تیراندازی به ناصرالدین شاه و قتل چندنفر رادلیل تقدم سال تألیف شمارند( چه آن واقعه به نظر ایشان به مراتب ازسایر وقایع مهم تر بوده )
باید در نظر داشته باشند که این تاریخ مربوط به ظهور سید باب بوده نه تاریخ بابیه و حوادث مربوط به قیام سید تا قتل او در این تاریخ آغاز و انجام می پذیرد وبعد از آن فی الواقع کتاب خاتمه یافته و حوادث مربوط به ظهور ذبیح و ظهور سیدهندی پس از مرگ باب در محیط 1267 گویی در محیط 1270 بغداد ترتیب و تحریر یافته که در آن موقع ازل و بها صدر نشین مسند ریاست بابیه شده بودند و میدان از وجود مزاحم عظیم ترشیزی که خود را مطاع همگان و همه را محکوم به امر خود می دانست تهی شده بود.
چنان که هنگام ذکر نام حاجی میرزاجانی در کتاب مانند شخص غایب محترمی که به دعوای سید بصیر هندی تسلیم شده شبهه این که او کتاب را تدوین کرده باشد ضعیف می سازد.
توجه به برخی نکته ها که در این کتاب راجع به اصفهان یا ارض صاد به نظر می رسد ،احساس و علاقه مولف را به اصفهان تقویت می کند. در صفحه 13 از نسخه چاپی که اشاره به ملاقات خود با محمد حسین اردستانی می کند از سیاق عبارت می توان دریافت که این اتفاق در اصفهان رو ی داده باشد.
از صفحه ( 115 تا 119) از سرگذشت ورود و اقامت ودید و بازدید سید باب در اصفهان طوری سخن می گوید که سطح و حجم مطالب مربوط بدین قسمت را حتی از سرگذشت شیراز هم افزون تر عرضه می دارد.
در صفحه 120 که از فوت معتمد الدوله سخن در میان می آورد می افزاید که «آن جناب (باب) نوزده روز قبل از فوت آن مرحوم(معتمد) خبر او را برای دو نفر از اصحاب نوشتند.
یکی از آن دو نفر جناب آقا سید یحیی بود و ایشان در یزد تشریف داشتند. حضرت امر فرمودند به تهران تشریف فرما بشوید وحقیر در آن سفر درک فیض ایشان را نمودم و هنگامی که عالم را برف گرفته و هوا چندان سرد بود که از حد وصف بیرون چنان سروری در آن جناب دیدم که …» با مقایسه آب و هوای یزد واصفهان و کاشان که بر سر یکی از دوراه یزد به تهران قرار داشتند، اصفهان با چنین وضع طبیعی مناسب تر از یزد و کاشان به نظر می رسد و این دیدار بایستی در اصفهان روی داده باشد اما پیشگویی خبر مرگ معتمد که سید باب به دو نفر از اصحابش نوشته بود، در صورتی که یکی از ایشان سید یحیی دارابی باشد سکوت از ذکر نام دومی آیا ضمیر را به کسی بر نمی گرداند که در اصفهان بر چنین حادثه ای وقوف یافته و در تاریخ خود نقل کرده است؟
ارتباط قضایایی از حوادث کتاب به اصفهان بنا به گفته آقای خزان لازمه اصفهانی بودن مولف آن نیست ولی وقتی می خوانیم و می نگریم که حاجی میرزا جانی از کاشان به تهران آمد و در حضرت عبدالعظیم متوقف شد و بنا به نوشته میرزا ابوالفضل تاریخ را در آن قریه نوشت دیگر زمینه ای برای ربط دادن حوادث زندگانی او با اصفهان خالی نمی ماند و آن وقت که در 1267 به فتنه بصیر دچار و در کاشان به حمایت و ترویج سید بصیر می پرداخت و مولف کتاب از تأثیر فتنه در ارض صاد (اصفهان) به خصوص سخن در میان می آورد و به شش ماه بقای فتنه و رفع آن بعدا اشاره می کند.
در آن جا که از فرار چندتن از اتباع سید یحیی از فارس سخن می گوید (در صفحه 229 چاپی ) مانند شاهد عینی محلی می نویسد که « در حوالی اصفهان دستگیر شده و به شیراز بردند» وقتی ما از تأیید نسبت این کتاب به حاجی میرزا جانی عجز آوریم و مولف آن را به طور مسلم نشناسیم و در صدد بر آییم از قرائن موجود در اثنای مطالب کتاب برای تشخیص مولف استفاده کنیم مولف در بادی امر کسی به نظر می رسد که با اصفهان،ارتباط خاصی داشته وهنگام اقامت سید باب در آن شهر با دستگاه معتمد بی ارتباط نبوده وقاعدتاً بایستی او از اهل آن ولایت باشد .
مولف در صفحه 111 نسخه چاپی می نویسد: شخص امینی از سلسله تجار که معروف به حسن فطرت بود و به فطانت و هوشیاری مشهور از اهل ولایت این حقیر بوده و حکایت نمود… بعد از آن در مدینه به خدمتش مشرف شدم وشناختم و همان شخص خوابها دیده و مصدق گردید .»
در تعریف و توصیفی که از این شخص اهل ولایت خود کرده اغراق و مبالغه ای وجود ندارد که بتواند او را از تطبیق با مولف کتاب دور کند و در اینجا موردی برای ذکر آغاز پیوستگی خود بدین فرقه یافته و به اجمال بیان کرده است در حاشیه نسخه اصلی در همین موضع از کتاب به خط دیگری ولی در روزگار قبل از انتقال نسخه به پاریس که بر تاریخ انتقال بابیان از بغداد به ادرنه مقدم بوده کسی این هم ولایتی مولف را معرفی کرده ونوشته است :« آن شخص جناب حاحی محمد رضا ولد حاجی رحیم مشهور به مخملباف بوده که به تجارت مشغول بود. از زمان تصدیق الی مدت دوازده سال (1272) حیات داشته،صدمات بسیار بر ایشان رسیده،مکرر در حبس افتاده و خلاصی یافته تا در سنه 1274 وفات یافته.
این قسمت در پاورقی صفحه 112 از نسخه چاپ برون مندرج است.
یادداشتی که در حاشیه این ورق اصل کتاب ثبت شده به طور مسلم تاریخ تحریرش بر تاریخ نامه ازل به برون که در 1310 نوشته شده بیش از سی سال و بر تاریخ نامه عباس افندی به میرزا حسین طالقانی که در 1332نوشته شده شصت سال تقدم زمانی دارد و گوئی این محمدرضا ولد حاجی رحیم همان محمد رضای اصفهانی باشد که دیدار بهاء با سید اسمعیل زواره ای در بغداد در خانه او صورت گرفت و عبدالبها به اعتبار ارتباط نام محمد رضا با نام سید اسمعیل زواره ای او را پسر حاج اسمعیل ذبیح کاشانی پنداشته وبه وجود اوراقی از کتاب حاجی میرزا جانی در بغداد پیش او اشاره کرده و هم چنین میرزا یحیی هم به عنوان مبهم حاج محمدرضای نامی تاجر اصفهانی اراده تحریر تاریخی را به او نسبت داده است.
بنابراین قرائن موجود دراصل نسخه ما را به اصفهانی بودن مولف کتاب پیش از کاشانی بودن او دلالت می کند و وجود نام محمد رضا در حاشیه نسخه اصل کفه انتساب کتاب را بدو در مقایسه با حاجی (میرزاجانی) مرفوع کاشانی یا جناب نقطة کافی سنگین تر می سازد و مساعی آقای خزان برای رد انتساب کتاب تاریخ قدیم به مولف اصفهانی بر اساسی تکیه ندارد.
اصرار خزان در رساله زیراکس شده بر این که عبدالبهاء”>عباس افندی هنگام گرد آمدن بابیان در بغداد بیش از ده سال نداشته و از حیث سال و تجربه هنوز در خور حفظ وقایع نبوده است با آن چه در گزارش میرزا بزرگ قزوینی ژنرال کنسول ایران که صورت آن در مجله وحید انتشار یافت در باره او نوشته شده سازش ندارد. چه نماینده سیاسی ایران در بغداد به حضور پسر میرزا حسینعلی همراه میرزا موسی برادر او برای مذاکره با وی در باره بابیان و اشاره به هوشیاری و زرنگی پسر چنین می رساند که عباس در آن مقع قابل حفظ وقایع برای نقل در روزگار پیری بوده است همان طور که او در نامه خود به میرزاحسن ادیب طالقانی موضوع وجود اوراقی از حاجی میرزاجانی را در پیش محمدرضای بابی مقیم بغداد به یاد آورده و آنها را مسوده یا یادداشت های تاریخ مزبور می پنداشته است. بنابر این اعتراض بر غفلت عباس افندی هم چون عمویش ازل از وجود تاریخ قدیم هنگام انتشارش در 1910 به جا بوده و ملاحظه آقای خزان در باره عدم کفایت عبدالبها برای ضبط وقایع بی مورد است.
آقای خزان در نسخه زیراکس شده از نقد خود می گوید: «در سراسر کتاب ادنی قرینه ای بر این که در بغداد تألیف شده باشد وجود ندارد » در صورتی که اگر به محتویات صفحه 238 تا 244 مربوط به ترجمه حال ازل و صفحات 252 تا 261 که مشتمل بر داستان ظهور ذبیح قناد و قیام بصیر هندی است با دقت نظر می نگریستند و اوضاع و احوالی را که این حوادث در زیر تأثیر آنها انشا شده از نظرتحلیل و تجزیه می گذراند قبول این که صفحات مزبور در کاشان یا اصفهان و حضرت عبدالعظیم در دوره مرجعیت تامه و ریاست مطلقه شیخ علی عظیم قلمبند شده باشد یا محظوراتی مواجه می گردیده که با مطاعیت مطلق عظیم سازش پیدا نمی کرد. در صورتی که میرزا حسینعلی بها ومیرزا یحیی ازل از حیث موقعیت مذهبی و میزان دخالت و نفوذ در قضایای امری در مندرجات این کتاب
وضعی متناسب با دوران اقامت بغداد ایشان دارند که پس از کشته شدن عظیم و از میان برداشته شدن شخصیت مرتبه اول بابیه، در موقع اجتماع بقیه بابیان در بغداد موقعیت ممتازی یافته بودند.
این حادثه که در صفحه 257 کتاب چاپی دیدار بصیر هندی از بها را وصف می کند. «بعد از آن روانه به ارض اقدس (تهران ) گردیده و جهت قرب به جوار حضرت وحید (میرزا یحیی ) و درک شرفیابی فیض حضور با هر النور حضرت بهاءالامکان را نمود. من بعد از آن که وارد شدند حضرت بهاء از جهت امتحان ایشان بنای قهر وناز را گذارده و باب التفات ظاهری را برروی ایشان بسته و مطلقاً راه نمی دادند.چون که جناب بهاء دیدند که در طریقه محبت صادق است و شیوه وفا رامرعی می دارند لهذا نقاب از چهره اشفاق برداشته و طلعت مرحمت را ظاهر نموده تجلیات ربوبیت آن بهاءالرضوان درهیکل عبودیت ایشان متجلی گردیده خلاصه آن که جناب بصیر ادعای رجعت حسینی نموده و عریضه ای به خدمت حضرت ازل و جناب بهاءدر باب ظهورات خود عارض شده…» با سنجش اوضاع و احوال بابیه در 1267 که جناب عظیم مرکز توجه موافق و مخالف ومورد تعقیب شدید مأمورین امیرکبیر قرار گرفته و در کنار وجود او هنوز صاحب ادعا ومقامی شناخته نشده بود و میرزا حسینعلی درصدد زیارت عتبات برای سنجش سید قلاوی و بعد از بصیر بود و میرزا یحیی هم در خفیه به سر می برد و قرة العین به جناب عظیم چنین عریضه عرض می کرد :( روبروی صفحه 140 نسخه چاپی) «ایها الاحب الاعظم من التوصیف … ان اسمه العظیم کان هیکلاً طلسمیاً و قد کان من احرف وجهه الحق …» و به توقیع سفارش سید باب در حق عظیم اشاره می کندکه «واصطفیناه للقیام مقام الحق الارفع الاعلی علیاً و هو اعظم من یعظم اهل الانشاء کلیاً و اعلی من بهاء اهل النباء جمیعاً» و در آن نامه به عظیم خطاب می کند « فانت انت اهل الحق القائم بامر الحق» چگونه در چنین محیطی چنان وضعی که بیشتر به سال 1270 بغداد و دیدار سید اسمعیل زواره با بها در خانه محمد رضا شباهت دارد زمینه ظهور می یافت؟
انتساب تاریخ قدیم بابیه به حاجی میرزا جانی نخستین بار به وسیله میرزا ابوالفضل گلپایگانی صورت گرفته که آن را به میرزاحسین منشی مانکجی بدین اسم و رسم معرفی کرد در متن تاریخ جدید که پیش از سال 1295 از روی تاریخ قدیم انسلاخ و اکتتاب یافته بارها بدین اسم تصریح شده است.
برون این نام را از روی تاریخ جدیدی که نسخه خطی آن را در سال 1305 در شیراز به دست آورده بود و در سال 1310 چاپ ترجمه انگلیسی آن را به اتمام رسانید برای اولین بار دید و همواره طالب مشاهده اصل آن بود تا آن که به نسخه ای از تاریخ بابیه که در کتابخانه ملی پاریس وجود داشت دست یافت و از روی شباهت حوادث و احیاناً وجود عین عبارات یکی در دیگری، آن را همان تاریخ منظور خود شمرد و در تعلیقات خود به مقابله آن با تاریخ جدید پرداخت.
بدیهی است این پیش درآمد، سالها مقدم بر مأموریت نیکولا در تبریز و تألیف کتاب زندگانی باب از طرف او در 1323 قمری، یعنی پانزده سال پس از چاپ ترجمه انگلیسی تاریخ جدید و معرفی نسخه تاریخ قدیم کتابخانه ملی پاریس بوده است . پس میرزا ابوالفضل پیش از برون وبرون پیش از نیکولا به این کتاب نام کتاب حاجی میرزا جانی داده بودند و ملاحظه خزان در این باره هم دور از صواب است.
وقتی مقاله مجله یغما (شماره سال هفدهم ) راجع به تاریخ حاجی میرزا جانی و تلخیص آن برای استحضار جناب سید محمد علی جمال زاده نوشته می شد هنوز به عکس اصل نسخه های پاریس از تاریخ قدیم و نسخه نطنز و نسخه ناقص کرمان (مجموعه روحی کرمانی) از تاریخ قدیم دست نیافته بودم و در صورت مقدمه یا رساله نقطه الکاف را در پایان نسخه ای از بیان که به دستور گوبینو در دوره دوم مسافرت او به ایران نوشته شده با تبصره حاشیه آن ندیده بودم و هم چنین به مطالعه تحریر نبیل قاینی از تاریخ جدید به خط دستش در 1299 و 1300 و هم چنین نسخه اصلی تاریخ جدید به خط میرزا حسین تهرانی برای مانکجی که در بمبئی موجود است موفق نشده بودم و به ملاحظه عکس نسخه تاریخ جدید اساس ترجمه برون و چند نسخه ای که در مجموعه شادروان علی روحی جود داشت نرسیده بودم در این صورت به اتکای تلخیص کوتاه منسوب به نبیل قاینی که در دست بود وشهادت صبحی و آواره از مبلغان برگشته از بهائی گری در باره تاریخ نبیل زرندی که بعد هم نوشته صبحی در پیام پدر و آواره در کواکب الدریه گفته های آنان را تأیید نمی کند، استنباطی نارسا در باره تخلیص و تحریر تاریخ جدید از قدیم شد که پس از مراجعه بدین مدارک نویافته و نو دیده خط” نه” بر آنها کشیده و دریافتم که :
خوی تبلیغ در کسی چو نشست تا نمیرد نمی رود از دست بنابر این تجدید ذکر مقاله یغما که خط بطلان در مقاله دیگری بر آن کشیده شده بود در مقاله خزان کار بیهوده ای بوده وتأثیری در کیفیت موضوع بحث ما نمی بخشد.
در پایان سخن باید نظر خزان را در باره سو ءاستعمال کلمه توقیع در باره مکتوب ازل و عدم تجدید نظر در تاریخ قدیم هنگام اقامت بابیان در ادرنه در فاصله 1280 تا 1285 را بپذیرم ولی این دو نکته به اساس دوموضوع که سلب نسبت تاریخ قدیم به جناب نقطه کافی یا حاحی میرزا جانی کاشانی باشد و هم چنین توجه دسته ای از بابیان در ادرنه به جلب رضایت در بار قاجار در اختیار خط مشی سیاسی دو گانه ای برای معامله با داخلی یا خارجی به هیچ وجه آسیبی نمی رساند.
چنان که اشاره شد میرزا ابوالفضل و همکار او میرزا حسین منشی مانکجی در انتساب تاریخ قدیم بابیه به حاجی میرزا جانی بر برون و قزوینی و نیکولا مقدم بوده اند. ولی تسمیه کتاب مزبور و نقطه الکاف استنباط شخص برون از قسمت مقدمه این کتاب در نسخه موجود کتاب ملی پاریس بوده است. زیرا مولف آن مقدمه که خود را صاحب اسم و رسمی نمی دیده برای رساله ای که در باب اصل دین از توحید وغیره و نه تاریخ پرداخته نام نقطه الکاف را برگزیده است.
بدین عبارت (صفحه 5 نسخه چاپی) :«چون که در ابتدای این کتاب ذکر مقام نقطه بسیار گردید واصل نوشتن این رساله در باب توحید و ذکر مبدأ و معاد که اصل دین می باشد نوشته می شود نام این کتاب را نقطه الکاف نمودم بدو جهت یکی آن که خود را صاحب اسم و رسمی نمی دانم تاذکر خود را بنمایم زیرا که ذکر خود را در بی ذکری می شمارم. دوم آن که مسطورگردید (در صفحه 4) که نقطه را پنج مقام می باشد و آن مقام ها (5) و ها (5) چهار مرتبه که ترقی نمودکاف (ک 20) می شود . و کاف چهار نقطه است کاف حرف اول کن می باشد و کاف دوم یکون و غیب و شهادت کاف (2×20) میم است (40) که ذکر (میم) مشیت می شود که اول امکان به مشیت شیئیت به هم رسانیده و لهذا اسم نقطه الکاف حقیقت دارد و لهذا در صدر کاف اول نقطه گذارده ام (نقطه الکاف ) …
و بعد ذکر توحید و نبوت و ولایت و شیعیان در خطبه شده است و انشاءالله تبارک و تعالی تفصیل خطبه را ذکر خواهیم نمود دریک مقدمه و چهار باب مذکور می شود.
که در این قسمت موجود از رساله پیش از مقدمه وباب اول از چهار باب عنوان نشده و قرینه می نماید که این رساله تألیف نقطه کافی یا حاجی کاشانی اصولا تنظیم و ترتیب نهائی نیافته و تکمیل نشده به دست کسی افتاده که آن را در دیباچه تاریخ قدیم بابیه ثبت و ضبط کرده است چه بسا همان اوراقی که به خط حاجی میرزا جانی در پیش محمدرضای تاجر اصفهانی در بغداد وجود داشته و عبدالبها بدان در نامه خود به ادیب طالقانی ایادی اشاره کرده است اوراق پراکنده همین رساله بوده که محمد رضا برای حفظ و ضبط ، آنها را در آغاز تاریخ قدیم ثبت کرده تا از پراکندگی و نابودی در امان بماند.
همان طور که دیگری هم صورتی از آن را در پایان نسخه ای از بابیان برای وزیر مختار فرانسه نوشته تا بماند وهمین نقل دقت دیگری را بر انگیخته تا درحاشیه نسخه مذکور اعلام کند که این رساله از متن بیان جداست. اما محمد رضا این احتیاط را نکرده و در نسخه ای که امروز درکتابخانه ملی پاریس محفوظ مانده مقدمه تاریخ قدیم را تشکیل می دهد.
پروفسور برون با وجود درک اختلاف زمان نگارش رساله 1270 با 1267 تألیف متن کتاب تاریخ ، بدون توجه به سایر موارد معهود قابل ملاحظه ، هر دورا یک اثر و از یک مولف پنداشته و در نتیجه نام نقطه الکاف رساله کلامی را به تاریخ منضم به رساله مقدمه ،بخشیده وهر دو را به جای یک اثر پذیرفته و به تقلید گلپایگانی و میرزاحسین منشی مانکجی به حاج میرزا جانی کاشانی صاحب رساله مقدمه نسبت داده است. این تخلیط از راه چاپ و انتشار تاریخ تعمیم مزبور بدان درجه یافته که اینک قبول چنین حقیقتی حتی برای استاد کرسی تاریخ دانشگاه هم قابل قبول نیست.
برگرفته از : ماهنامه گوهر، سال چهارم شماره 7 مهر ماه 2535 شماره مسلسل 43 صفحات 562-556
منبع : بهائي پژوهي
/خ
( آسیب شناسی کتب تاریخی بهائیت و انتساب های نادرست)
این که خواسته اند از عدد”هفت سال هزارنفر برای او جان داده اند” استفاده سال تحریر تاریخ را بکنند و عدم اشاره به حادثه تیراندازی به ناصرالدین شاه و قتل چندنفر رادلیل تقدم سال تألیف شمارند( چه آن واقعه به نظر ایشان به مراتب ازسایر وقایع مهم تر بوده )
باید در نظر داشته باشند که این تاریخ مربوط به ظهور سید باب بوده نه تاریخ بابیه و حوادث مربوط به قیام سید تا قتل او در این تاریخ آغاز و انجام می پذیرد وبعد از آن فی الواقع کتاب خاتمه یافته و حوادث مربوط به ظهور ذبیح و ظهور سیدهندی پس از مرگ باب در محیط 1267 گویی در محیط 1270 بغداد ترتیب و تحریر یافته که در آن موقع ازل و بها صدر نشین مسند ریاست بابیه شده بودند و میدان از وجود مزاحم عظیم ترشیزی که خود را مطاع همگان و همه را محکوم به امر خود می دانست تهی شده بود.
چنان که هنگام ذکر نام حاجی میرزاجانی در کتاب مانند شخص غایب محترمی که به دعوای سید بصیر هندی تسلیم شده شبهه این که او کتاب را تدوین کرده باشد ضعیف می سازد.
توجه به برخی نکته ها که در این کتاب راجع به اصفهان یا ارض صاد به نظر می رسد ،احساس و علاقه مولف را به اصفهان تقویت می کند. در صفحه 13 از نسخه چاپی که اشاره به ملاقات خود با محمد حسین اردستانی می کند از سیاق عبارت می توان دریافت که این اتفاق در اصفهان رو ی داده باشد.
از صفحه ( 115 تا 119) از سرگذشت ورود و اقامت ودید و بازدید سید باب در اصفهان طوری سخن می گوید که سطح و حجم مطالب مربوط بدین قسمت را حتی از سرگذشت شیراز هم افزون تر عرضه می دارد.
در صفحه 120 که از فوت معتمد الدوله سخن در میان می آورد می افزاید که «آن جناب (باب) نوزده روز قبل از فوت آن مرحوم(معتمد) خبر او را برای دو نفر از اصحاب نوشتند.
یکی از آن دو نفر جناب آقا سید یحیی بود و ایشان در یزد تشریف داشتند. حضرت امر فرمودند به تهران تشریف فرما بشوید وحقیر در آن سفر درک فیض ایشان را نمودم و هنگامی که عالم را برف گرفته و هوا چندان سرد بود که از حد وصف بیرون چنان سروری در آن جناب دیدم که …» با مقایسه آب و هوای یزد واصفهان و کاشان که بر سر یکی از دوراه یزد به تهران قرار داشتند، اصفهان با چنین وضع طبیعی مناسب تر از یزد و کاشان به نظر می رسد و این دیدار بایستی در اصفهان روی داده باشد اما پیشگویی خبر مرگ معتمد که سید باب به دو نفر از اصحابش نوشته بود، در صورتی که یکی از ایشان سید یحیی دارابی باشد سکوت از ذکر نام دومی آیا ضمیر را به کسی بر نمی گرداند که در اصفهان بر چنین حادثه ای وقوف یافته و در تاریخ خود نقل کرده است؟
ارتباط قضایایی از حوادث کتاب به اصفهان بنا به گفته آقای خزان لازمه اصفهانی بودن مولف آن نیست ولی وقتی می خوانیم و می نگریم که حاجی میرزا جانی از کاشان به تهران آمد و در حضرت عبدالعظیم متوقف شد و بنا به نوشته میرزا ابوالفضل تاریخ را در آن قریه نوشت دیگر زمینه ای برای ربط دادن حوادث زندگانی او با اصفهان خالی نمی ماند و آن وقت که در 1267 به فتنه بصیر دچار و در کاشان به حمایت و ترویج سید بصیر می پرداخت و مولف کتاب از تأثیر فتنه در ارض صاد (اصفهان) به خصوص سخن در میان می آورد و به شش ماه بقای فتنه و رفع آن بعدا اشاره می کند.
در آن جا که از فرار چندتن از اتباع سید یحیی از فارس سخن می گوید (در صفحه 229 چاپی ) مانند شاهد عینی محلی می نویسد که « در حوالی اصفهان دستگیر شده و به شیراز بردند» وقتی ما از تأیید نسبت این کتاب به حاجی میرزا جانی عجز آوریم و مولف آن را به طور مسلم نشناسیم و در صدد بر آییم از قرائن موجود در اثنای مطالب کتاب برای تشخیص مولف استفاده کنیم مولف در بادی امر کسی به نظر می رسد که با اصفهان،ارتباط خاصی داشته وهنگام اقامت سید باب در آن شهر با دستگاه معتمد بی ارتباط نبوده وقاعدتاً بایستی او از اهل آن ولایت باشد .
مولف در صفحه 111 نسخه چاپی می نویسد: شخص امینی از سلسله تجار که معروف به حسن فطرت بود و به فطانت و هوشیاری مشهور از اهل ولایت این حقیر بوده و حکایت نمود… بعد از آن در مدینه به خدمتش مشرف شدم وشناختم و همان شخص خوابها دیده و مصدق گردید .»
در تعریف و توصیفی که از این شخص اهل ولایت خود کرده اغراق و مبالغه ای وجود ندارد که بتواند او را از تطبیق با مولف کتاب دور کند و در اینجا موردی برای ذکر آغاز پیوستگی خود بدین فرقه یافته و به اجمال بیان کرده است در حاشیه نسخه اصلی در همین موضع از کتاب به خط دیگری ولی در روزگار قبل از انتقال نسخه به پاریس که بر تاریخ انتقال بابیان از بغداد به ادرنه مقدم بوده کسی این هم ولایتی مولف را معرفی کرده ونوشته است :« آن شخص جناب حاحی محمد رضا ولد حاجی رحیم مشهور به مخملباف بوده که به تجارت مشغول بود. از زمان تصدیق الی مدت دوازده سال (1272) حیات داشته،صدمات بسیار بر ایشان رسیده،مکرر در حبس افتاده و خلاصی یافته تا در سنه 1274 وفات یافته.
این قسمت در پاورقی صفحه 112 از نسخه چاپ برون مندرج است.
یادداشتی که در حاشیه این ورق اصل کتاب ثبت شده به طور مسلم تاریخ تحریرش بر تاریخ نامه ازل به برون که در 1310 نوشته شده بیش از سی سال و بر تاریخ نامه عباس افندی به میرزا حسین طالقانی که در 1332نوشته شده شصت سال تقدم زمانی دارد و گوئی این محمدرضا ولد حاجی رحیم همان محمد رضای اصفهانی باشد که دیدار بهاء با سید اسمعیل زواره ای در بغداد در خانه او صورت گرفت و عبدالبها به اعتبار ارتباط نام محمد رضا با نام سید اسمعیل زواره ای او را پسر حاج اسمعیل ذبیح کاشانی پنداشته وبه وجود اوراقی از کتاب حاجی میرزا جانی در بغداد پیش او اشاره کرده و هم چنین میرزا یحیی هم به عنوان مبهم حاج محمدرضای نامی تاجر اصفهانی اراده تحریر تاریخی را به او نسبت داده است.
بنابراین قرائن موجود دراصل نسخه ما را به اصفهانی بودن مولف کتاب پیش از کاشانی بودن او دلالت می کند و وجود نام محمد رضا در حاشیه نسخه اصل کفه انتساب کتاب را بدو در مقایسه با حاجی (میرزاجانی) مرفوع کاشانی یا جناب نقطة کافی سنگین تر می سازد و مساعی آقای خزان برای رد انتساب کتاب تاریخ قدیم به مولف اصفهانی بر اساسی تکیه ندارد.
اصرار خزان در رساله زیراکس شده بر این که عبدالبهاء”>عباس افندی هنگام گرد آمدن بابیان در بغداد بیش از ده سال نداشته و از حیث سال و تجربه هنوز در خور حفظ وقایع نبوده است با آن چه در گزارش میرزا بزرگ قزوینی ژنرال کنسول ایران که صورت آن در مجله وحید انتشار یافت در باره او نوشته شده سازش ندارد. چه نماینده سیاسی ایران در بغداد به حضور پسر میرزا حسینعلی همراه میرزا موسی برادر او برای مذاکره با وی در باره بابیان و اشاره به هوشیاری و زرنگی پسر چنین می رساند که عباس در آن مقع قابل حفظ وقایع برای نقل در روزگار پیری بوده است همان طور که او در نامه خود به میرزاحسن ادیب طالقانی موضوع وجود اوراقی از حاجی میرزاجانی را در پیش محمدرضای بابی مقیم بغداد به یاد آورده و آنها را مسوده یا یادداشت های تاریخ مزبور می پنداشته است. بنابر این اعتراض بر غفلت عباس افندی هم چون عمویش ازل از وجود تاریخ قدیم هنگام انتشارش در 1910 به جا بوده و ملاحظه آقای خزان در باره عدم کفایت عبدالبها برای ضبط وقایع بی مورد است.
آقای خزان در نسخه زیراکس شده از نقد خود می گوید: «در سراسر کتاب ادنی قرینه ای بر این که در بغداد تألیف شده باشد وجود ندارد » در صورتی که اگر به محتویات صفحه 238 تا 244 مربوط به ترجمه حال ازل و صفحات 252 تا 261 که مشتمل بر داستان ظهور ذبیح قناد و قیام بصیر هندی است با دقت نظر می نگریستند و اوضاع و احوالی را که این حوادث در زیر تأثیر آنها انشا شده از نظرتحلیل و تجزیه می گذراند قبول این که صفحات مزبور در کاشان یا اصفهان و حضرت عبدالعظیم در دوره مرجعیت تامه و ریاست مطلقه شیخ علی عظیم قلمبند شده باشد یا محظوراتی مواجه می گردیده که با مطاعیت مطلق عظیم سازش پیدا نمی کرد. در صورتی که میرزا حسینعلی بها ومیرزا یحیی ازل از حیث موقعیت مذهبی و میزان دخالت و نفوذ در قضایای امری در مندرجات این کتاب
وضعی متناسب با دوران اقامت بغداد ایشان دارند که پس از کشته شدن عظیم و از میان برداشته شدن شخصیت مرتبه اول بابیه، در موقع اجتماع بقیه بابیان در بغداد موقعیت ممتازی یافته بودند.
این حادثه که در صفحه 257 کتاب چاپی دیدار بصیر هندی از بها را وصف می کند. «بعد از آن روانه به ارض اقدس (تهران ) گردیده و جهت قرب به جوار حضرت وحید (میرزا یحیی ) و درک شرفیابی فیض حضور با هر النور حضرت بهاءالامکان را نمود. من بعد از آن که وارد شدند حضرت بهاء از جهت امتحان ایشان بنای قهر وناز را گذارده و باب التفات ظاهری را برروی ایشان بسته و مطلقاً راه نمی دادند.چون که جناب بهاء دیدند که در طریقه محبت صادق است و شیوه وفا رامرعی می دارند لهذا نقاب از چهره اشفاق برداشته و طلعت مرحمت را ظاهر نموده تجلیات ربوبیت آن بهاءالرضوان درهیکل عبودیت ایشان متجلی گردیده خلاصه آن که جناب بصیر ادعای رجعت حسینی نموده و عریضه ای به خدمت حضرت ازل و جناب بهاءدر باب ظهورات خود عارض شده…» با سنجش اوضاع و احوال بابیه در 1267 که جناب عظیم مرکز توجه موافق و مخالف ومورد تعقیب شدید مأمورین امیرکبیر قرار گرفته و در کنار وجود او هنوز صاحب ادعا ومقامی شناخته نشده بود و میرزا حسینعلی درصدد زیارت عتبات برای سنجش سید قلاوی و بعد از بصیر بود و میرزا یحیی هم در خفیه به سر می برد و قرة العین به جناب عظیم چنین عریضه عرض می کرد :( روبروی صفحه 140 نسخه چاپی) «ایها الاحب الاعظم من التوصیف … ان اسمه العظیم کان هیکلاً طلسمیاً و قد کان من احرف وجهه الحق …» و به توقیع سفارش سید باب در حق عظیم اشاره می کندکه «واصطفیناه للقیام مقام الحق الارفع الاعلی علیاً و هو اعظم من یعظم اهل الانشاء کلیاً و اعلی من بهاء اهل النباء جمیعاً» و در آن نامه به عظیم خطاب می کند « فانت انت اهل الحق القائم بامر الحق» چگونه در چنین محیطی چنان وضعی که بیشتر به سال 1270 بغداد و دیدار سید اسمعیل زواره با بها در خانه محمد رضا شباهت دارد زمینه ظهور می یافت؟
انتساب تاریخ قدیم بابیه به حاجی میرزا جانی نخستین بار به وسیله میرزا ابوالفضل گلپایگانی صورت گرفته که آن را به میرزاحسین منشی مانکجی بدین اسم و رسم معرفی کرد در متن تاریخ جدید که پیش از سال 1295 از روی تاریخ قدیم انسلاخ و اکتتاب یافته بارها بدین اسم تصریح شده است.
برون این نام را از روی تاریخ جدیدی که نسخه خطی آن را در سال 1305 در شیراز به دست آورده بود و در سال 1310 چاپ ترجمه انگلیسی آن را به اتمام رسانید برای اولین بار دید و همواره طالب مشاهده اصل آن بود تا آن که به نسخه ای از تاریخ بابیه که در کتابخانه ملی پاریس وجود داشت دست یافت و از روی شباهت حوادث و احیاناً وجود عین عبارات یکی در دیگری، آن را همان تاریخ منظور خود شمرد و در تعلیقات خود به مقابله آن با تاریخ جدید پرداخت.
بدیهی است این پیش درآمد، سالها مقدم بر مأموریت نیکولا در تبریز و تألیف کتاب زندگانی باب از طرف او در 1323 قمری، یعنی پانزده سال پس از چاپ ترجمه انگلیسی تاریخ جدید و معرفی نسخه تاریخ قدیم کتابخانه ملی پاریس بوده است . پس میرزا ابوالفضل پیش از برون وبرون پیش از نیکولا به این کتاب نام کتاب حاجی میرزا جانی داده بودند و ملاحظه خزان در این باره هم دور از صواب است.
وقتی مقاله مجله یغما (شماره سال هفدهم ) راجع به تاریخ حاجی میرزا جانی و تلخیص آن برای استحضار جناب سید محمد علی جمال زاده نوشته می شد هنوز به عکس اصل نسخه های پاریس از تاریخ قدیم و نسخه نطنز و نسخه ناقص کرمان (مجموعه روحی کرمانی) از تاریخ قدیم دست نیافته بودم و در صورت مقدمه یا رساله نقطه الکاف را در پایان نسخه ای از بیان که به دستور گوبینو در دوره دوم مسافرت او به ایران نوشته شده با تبصره حاشیه آن ندیده بودم و هم چنین به مطالعه تحریر نبیل قاینی از تاریخ جدید به خط دستش در 1299 و 1300 و هم چنین نسخه اصلی تاریخ جدید به خط میرزا حسین تهرانی برای مانکجی که در بمبئی موجود است موفق نشده بودم و به ملاحظه عکس نسخه تاریخ جدید اساس ترجمه برون و چند نسخه ای که در مجموعه شادروان علی روحی جود داشت نرسیده بودم در این صورت به اتکای تلخیص کوتاه منسوب به نبیل قاینی که در دست بود وشهادت صبحی و آواره از مبلغان برگشته از بهائی گری در باره تاریخ نبیل زرندی که بعد هم نوشته صبحی در پیام پدر و آواره در کواکب الدریه گفته های آنان را تأیید نمی کند، استنباطی نارسا در باره تخلیص و تحریر تاریخ جدید از قدیم شد که پس از مراجعه بدین مدارک نویافته و نو دیده خط” نه” بر آنها کشیده و دریافتم که :
خوی تبلیغ در کسی چو نشست تا نمیرد نمی رود از دست بنابر این تجدید ذکر مقاله یغما که خط بطلان در مقاله دیگری بر آن کشیده شده بود در مقاله خزان کار بیهوده ای بوده وتأثیری در کیفیت موضوع بحث ما نمی بخشد.
در پایان سخن باید نظر خزان را در باره سو ءاستعمال کلمه توقیع در باره مکتوب ازل و عدم تجدید نظر در تاریخ قدیم هنگام اقامت بابیان در ادرنه در فاصله 1280 تا 1285 را بپذیرم ولی این دو نکته به اساس دوموضوع که سلب نسبت تاریخ قدیم به جناب نقطه کافی یا حاحی میرزا جانی کاشانی باشد و هم چنین توجه دسته ای از بابیان در ادرنه به جلب رضایت در بار قاجار در اختیار خط مشی سیاسی دو گانه ای برای معامله با داخلی یا خارجی به هیچ وجه آسیبی نمی رساند.
چنان که اشاره شد میرزا ابوالفضل و همکار او میرزا حسین منشی مانکجی در انتساب تاریخ قدیم بابیه به حاجی میرزا جانی بر برون و قزوینی و نیکولا مقدم بوده اند. ولی تسمیه کتاب مزبور و نقطه الکاف استنباط شخص برون از قسمت مقدمه این کتاب در نسخه موجود کتاب ملی پاریس بوده است. زیرا مولف آن مقدمه که خود را صاحب اسم و رسمی نمی دیده برای رساله ای که در باب اصل دین از توحید وغیره و نه تاریخ پرداخته نام نقطه الکاف را برگزیده است.
بدین عبارت (صفحه 5 نسخه چاپی) :«چون که در ابتدای این کتاب ذکر مقام نقطه بسیار گردید واصل نوشتن این رساله در باب توحید و ذکر مبدأ و معاد که اصل دین می باشد نوشته می شود نام این کتاب را نقطه الکاف نمودم بدو جهت یکی آن که خود را صاحب اسم و رسمی نمی دانم تاذکر خود را بنمایم زیرا که ذکر خود را در بی ذکری می شمارم. دوم آن که مسطورگردید (در صفحه 4) که نقطه را پنج مقام می باشد و آن مقام ها (5) و ها (5) چهار مرتبه که ترقی نمودکاف (ک 20) می شود . و کاف چهار نقطه است کاف حرف اول کن می باشد و کاف دوم یکون و غیب و شهادت کاف (2×20) میم است (40) که ذکر (میم) مشیت می شود که اول امکان به مشیت شیئیت به هم رسانیده و لهذا اسم نقطه الکاف حقیقت دارد و لهذا در صدر کاف اول نقطه گذارده ام (نقطه الکاف ) …
و بعد ذکر توحید و نبوت و ولایت و شیعیان در خطبه شده است و انشاءالله تبارک و تعالی تفصیل خطبه را ذکر خواهیم نمود دریک مقدمه و چهار باب مذکور می شود.
که در این قسمت موجود از رساله پیش از مقدمه وباب اول از چهار باب عنوان نشده و قرینه می نماید که این رساله تألیف نقطه کافی یا حاجی کاشانی اصولا تنظیم و ترتیب نهائی نیافته و تکمیل نشده به دست کسی افتاده که آن را در دیباچه تاریخ قدیم بابیه ثبت و ضبط کرده است چه بسا همان اوراقی که به خط حاجی میرزا جانی در پیش محمدرضای تاجر اصفهانی در بغداد وجود داشته و عبدالبها بدان در نامه خود به ادیب طالقانی ایادی اشاره کرده است اوراق پراکنده همین رساله بوده که محمد رضا برای حفظ و ضبط ، آنها را در آغاز تاریخ قدیم ثبت کرده تا از پراکندگی و نابودی در امان بماند.
همان طور که دیگری هم صورتی از آن را در پایان نسخه ای از بابیان برای وزیر مختار فرانسه نوشته تا بماند وهمین نقل دقت دیگری را بر انگیخته تا درحاشیه نسخه مذکور اعلام کند که این رساله از متن بیان جداست. اما محمد رضا این احتیاط را نکرده و در نسخه ای که امروز درکتابخانه ملی پاریس محفوظ مانده مقدمه تاریخ قدیم را تشکیل می دهد.
پروفسور برون با وجود درک اختلاف زمان نگارش رساله 1270 با 1267 تألیف متن کتاب تاریخ ، بدون توجه به سایر موارد معهود قابل ملاحظه ، هر دورا یک اثر و از یک مولف پنداشته و در نتیجه نام نقطه الکاف رساله کلامی را به تاریخ منضم به رساله مقدمه ،بخشیده وهر دو را به جای یک اثر پذیرفته و به تقلید گلپایگانی و میرزاحسین منشی مانکجی به حاج میرزا جانی کاشانی صاحب رساله مقدمه نسبت داده است. این تخلیط از راه چاپ و انتشار تاریخ تعمیم مزبور بدان درجه یافته که اینک قبول چنین حقیقتی حتی برای استاد کرسی تاریخ دانشگاه هم قابل قبول نیست.
برگرفته از : ماهنامه گوهر، سال چهارم شماره 7 مهر ماه 2535 شماره مسلسل 43 صفحات 562-556
منبع : بهائي پژوهي
/خ