خانه » همه » مذهبی » برخی می گویند در نهج البلاغه، حضرت علی × از ابوبکر و عمر تمجید نموده است؟ آیا واقعیت دارد؟ اگر واقعیت دارد علت این (تمجید) چیست؟ یا اینکه این افراد به نسخه جعلی از نهج البلاغه علیه ما (شیعیان) استناد می کنند؟

برخی می گویند در نهج البلاغه، حضرت علی × از ابوبکر و عمر تمجید نموده است؟ آیا واقعیت دارد؟ اگر واقعیت دارد علت این (تمجید) چیست؟ یا اینکه این افراد به نسخه جعلی از نهج البلاغه علیه ما (شیعیان) استناد می کنند؟

منظور از تمجید ابوبکر در نهج البلاغه این خطبه است که حضرت می فرماید: لِلَّهِ بَلَاءُ فُلَانٍ فَلَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَ دَاوَى الْعَمَدَ- وَ أَقَامَ السُّنَّةَ وَ خَلَّفَ الْفِتْنَةَ- ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْبِ قَلِيلَ الْعَيْبِ- أَصَابَ خَيْرَهَا وَ سَبَقَ شَرَّهَا- أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَ اتَّقَاهُ بِحَقِّهِ- رَحَلَ وَ تَرَكَهُمْ فِي طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ- لَا يَهْتَدِي بِهَا الضَّالُّ وَ لَا يَسْتَيْقِنُ الْمُهْتَدِي.[1] ترجمه: خداوند پاداش خير در برابر آزمايشهاى فلان كس دهد، كه كژيها را راست كرد و بيماريها را درمان نمود، سنّت پيامبر را برپا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت، با جامه اى پاك و عيبى اندك از اين جهان رخت بربست، خير و نيكى آن را درك كرد و از شر و بدى آن رهايى يافت. وظيفه خود را در برابر اطاعت خداوند انجام داد و حق تقواى الهى را بجا آورد. از جهان رفت و مردم را در برابر راههاى گوناگون واگذاشت كه نه گمراهان در آن هدايت مى يابند و نه جويندگان هدايت، راه خويش را با اطمينان پيدا مى كنند.
شارحان و مفسران نهج البلاغه در این که مقصود حضرت از ” فُلان ” چه کسی است اختلاف نظر دارند. غالب مفسّران اهل سنّت آن را در مدح خليفه اوّل يا دوم دانسته اند، ولی برخی شارحان اهل سنت و غالب مفسران شیعی نهج البلاغه آن را در مدح بعضی صحابه رسول خدا | [2] از جمله مالک اشتر نخعی[3]– فرمانده شجاع سپاه امیر المؤمنین × دانسته اند.
صبحی صالح از دانشمندان معاصر و بنام اهل سنت، در عنوان و تیتر این خطبه می گوید: «من کلامه علیه السلام: ما یرید به بعض أصحابه» [4] از سخنان علی × – که در آن یکی از اصحابش را مدح کرده است.
آیت الله مکارم شیرازی در این باره می نویسد: اين خطبه اشاره به يكى از خاصان اصحابش است و عمدتا نظرها به سوى مالك اشتر متوجّه شده است. به خصوص كه در عبارات منقول از آن حضرت چنان مدح بليغى از مالك ديده مى شود كه شايستگى او را براى اين كلام نشان مى دهد از جمله روايتى است كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود [5] از آن حضرت نقل كرده كه مى فرمايد:
«رحم اللّه مالكا فلقد كان لي كما كنت لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله؛ خداوند مالك را رحمت كند كه به يقين براى من چنان بود كه من براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله بودم».[6] تحقیق:
حقیقت این است كه اين مدح بليغ با مذمّت شديدى كه امام × در خطبه های مختلف نهج البلاغه به ویژه در خطبه شقشقيه – خطبه سوم – و خطبه 202 نهج البلاغه بعد از دفن فاطمه زهرا ÷ در نكوهش خلیفه اول و دوم بیان فرموده و نقدهايى كه حضرت در مواقع مختلف بر كارهاى آن دو ابراز کرده سازگار نيست، و اینک:
نیم نگاهی به نهج البلاغه:
جهت آگاهی از دیدگاه امیر المؤمنین × نسبت به سه خلیفه اول نیم نگاهی به چند خطبه نهج البلاغه می کنیم؛
1- حضرت در خطبه سوم می فرماید: أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ (ابن ابی قُحافة) وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى- يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ- فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً- وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ- أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ- يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ- وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ- فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى- فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ- فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ-
آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به آسياب، كه دور آن حركت مى كند. او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشه ها، به بلنداى ارزش من نمی توانند پرواز كنند. پس من رداى خلافت را رها كرده و دامن از آن در چيدم و پهلو از آن پيچيدم و از آن كناره گيرى كردم و در اين انديشه بودم كه چه بايد كرد؟ از اين دو يعني باز پس گرفتن خلافت و حقوق غصب شده از دست غاصبان نااهل يا حفظ و بقاي اسلام و صيانت از آن كدام را بايد برگزيد؟ بسیار در اين باره بينديشيدم كه آيا تنها براى گرفتن حق خود بستيزم؟ يا در اين جامعه و جهان خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه گيرم و از ستيز بپرهيزم؟ جهاني كه تيره است و بلا بر همگان چيره. بلايي كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و دينداران با ايمان را تا ديدار پروردگار و تا عرصه قيامت، اندوهگين و در چنگال رنج و محنت اسير مي كند! پس از ارزيابى درست، صبر و شكيبايي را خردمندانه تر ديدم. از اين رو صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. با ديدگان خود مى نگريستم كه حق و ميراث مرا به غارت مى برند! ولي براي حفظ اسلام سكوت كردم، تا آن که خلیفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.
حضرت در ادامه پس از بیان یک مَثَل با تمسک به یک بیت اعشی مي فرمايد: فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ- إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا- فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا- وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا- فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ- إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ- فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ- فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ-
شگفتا! ابوبکر که در زمان حیات خود از مردم می خواست که عذرش را بپذیرند و مکرر می گفت: “اقیلونی، اقیلونی فلستُ بِخیرکم” مرا رها کنید و از خلافت معذور دارید چه آن که من بهتر از شما نیستم، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری در آورد؟ هردو از شتر خلافت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند شدند.
ویژگیهای عمر بن خطاب در خطبه سوم:
آنگاه حضرت می فرماید: سرانجام اوّلى (ابوبکر) حکومت را به دست كسى (عمر) سپرد كه مجموعه اى از خشونت، سخت گيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود. زمامدار مانند كسى است كه بر شترى سركش سوار است. اگر عنان محكم كشد، پرده هاى بينى حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند.
سوگند به خدا! مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، دچار دو رويى ها و اعتراض ها شدند. در اين مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم، تا آن كه روزگار او هم سپرى شد. سپس حضرت اوصافی از حکومت فامیلی عثمان و تقسیم شدن مناصب و بیت المال مسلمانان در میان بنی امیه را تبیین می فرماید.
2- حضرت بعد از دفن حضرت صدیقه طاهره ÷ ظلم و ستم هایی که توسط ابوبکر و عمر و پیروان آنان به خاندان رسالت شد از غصب خلافت و غصب فدک، مضروب شدن دختر پیامبر | و کشته شدن فرزندش محسن و به آتش کشیدن منزل آنان ووو همه را به صورت سربسته و در غالب شکوه از امت با رسول خدا | در میان می گذارد، که در خطبه 202 نهج البلاغه بخشی از آن آمده است.
وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا- فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ- هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ-
يا رسول الله! به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امّت تو چگونه در ستمكارى بر او اجتماع كردند و با هم متحد شدند، احوال اندوهناك ما را نيز از فاطمه ات بپرس، از او خبر گير، كه هنوز روزگارى سپرى نشده، و ياد تو فراموش نگشته، حال ما چون شد؟
3- در خطبه 26 اوضاعی را که ابوبکر و عمر و پیروان شان برای حضرت پیش آورده بودند این گونه توصیف می شود:
پس از وفات پيامبر | و بى وفايى ياران، به اطراف خود نگاه كرده، ياورى جز اهلبيت خود نديدم، كه اگر مرا يارى كنند، كشته خواهند شد. پس به مرگ آنان رضايت ندادم. ناچار در آن اوضاع اسف انگيز، چشم هايم را كه پر از خار و خاشاك شده بود، فرو بستم. با گلويى كه استخوان شكسته در آن گير كرده بود، جام تلخ حوادث را نوشيدم و خشم خويش فرو خوردم و بر نوشيدن جام تلخ تر از گياه حنظل، شكيبايى نمودم.
4- حضرت در خطبه 217 غربت و تنهایی خود را در برابر غاصبان خلافت با خدا در میان می گذارد و این گونه از قریش و سردمداران شان یعنی ابوبکر و عمر شکایت می کند.
خدايا، براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مى خواهم، كه پيوند خويشاوندى مرا بريدند، كار مرا دگرگون كردند، همگى براى مبارزه با من در حقّى كه از همه آنان سزاوارترم، متّحد گرديدند و گفتند:
«حق را اگر توانى بگير، يا اگر تو را از حقت محروم كردند، با غم و اندوه صبر كن، و يا آن قدر حسرت بخور كه بميري!»
به اطرافم نگريستم ديدم كه نه ياورى دارم، و نه كسى از من دفاع و حمايت مى كند، جز خانواده ام، كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد. پس همانند خار در چشم فرو رفته، ديده بر هم نهادم، و با گلویى که استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم، و در فرو خوردن خشم در امرى كه تلخ تر از گياه حنظل، و دردناك تر از فرو رفتن تيزى شمشير در دل بود شكيبايى كردم!
5- در سال 37 هجرى در جنگ صفّين، شخصى از طايفه بنى اسد از حضرت پرسيد،چگونه بعد از رحلت رسول خدا | شما را از خلافت کنار زدند در حالی که شما از آن سه نفر سزاوارتر به امر خلافت بودی، فرمود:
اى برادر اسدى!… بدان آن ظلم و خودكامگى كه نسبت به خلافت بر ما تحميل شد، در حالى كه ما را نسب برتر و پيوند خويشاوندى با رسول خدا | استوارتر بود، جز خودخواهى و انحصار طلبى چيز ديگرى نبود كه: گروهى بخيلانه به كرسى خلافت چسبيدند، و گروهى سخاوتمندانه از آن دست كشيدند، داور خداست، و بازگشت همه ما به روز قيامت است. در اين جا حضرت شعر امرء القيس را خواند: «واگذار داستان تاراج آن غارتگران را، و به ياد آور داستان شگفت دزديدن اسب سوارى را» بيا و داستان پسر ابوسفيان را به يادآور، كه روزگار مرا به خنده آورد، از آن پس كه مرا گرياند.
سوگند به خدا كه جاى شگفتى نيست، كار از بس عجيب است كه شگفتى را مى زدايد و كجى و انحراف مى افزايد. مردم كوشيدند نور خدا را در داخل چراغ آن خاموش سازند، جوشش زلال حقيقت را از سر چشمه آن ببندند، چرا كه ميان من و خود، آب را وبا آلود كردند…. [7] نگاهی دیگر و توطئه ای دیگر:
پس از ضربت خوردن عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ فضای سیاسی مدینه و سایر بلاد اسلامی به شدت فضای پلیسی و رعب آور شد و به جای حاکمیت شرع و عقل، احساسات، هیجانات و تعصبات بر آن حاکم بود، این وضعیت موجب شد که نه تنها ضارب را بکشند بلکه همسر و فرزندان و جمع زیادی از مردم را کشتند یا مجازات شدیدی را متوجه آنان کردند. در این میان عده ای از دشمنان اهلبیت ^ در صدد شدند از این آب گل آلود ماهی خود را بگیرند. یکی از کارگردانان این توطئه مغیرة بن شعبه بود که دشمنی و کینه توزی وی نسبت به اهلبیت ^ نیاز به توضیح ندارد.
جمعی از علمای اهل سنت از جمله طبرى به نقل از مغيرة بن شعبه می نویسند: در مراسم خاک سپاری عمر بن خطاب، على × در حالى كه موى سر و صورت را از آب تكان مى داد و جامه اى بر خود پيچيده بود و بى گمان خلافت را پس از عمر از آن خود مى دانست، شرکت کرده بود. پس از آن که عمر را به خاك سپردند، من نزد على × آمدم و دوست داشتم كه از او در باره عمر چيزى بشنوم، و این در حالی بود که دختر ابو حثمه (یا ابو حنتمه) بر مرگ عمر می گريست و مى گفت: «وا عمراه أقام الاود و أبرأ العمد، أمات الفتن و أحيا السنن، خرج نقى الثوب، بريئا من العيب.» و آن کلماتی را که مرحوم سید رضی به عنوان کلام امیر مؤمنان × ثبت کرده از دهان آن زن جاری می شد. مغیره می گوید: “و اللّه ما قالت و لكن قولت” – به خدا سوگند این کلمات حرف آن زن نبود بلکه به او گفته شد که این کلمات را بگوید. در این میان من از علی × پرسیدم نظرت در مورد عمر و گفتار دختر ابی حثمه چیست؟ او گفت: «يرحم اللّه ابن- الخطاب لقد صدقت ابنة ابى حثمة، لقد ذهب بخيرها، و نجا من شرها».[8] چنان که ملاحطه می کنید: توطئه گران می خواستند از آن فضای پلیسی و به شدت احساسی برای کشتن امیر مؤمنان × بهره ببرند حضرت توریه و تقیه کرد و حرف های آن زن را تأیید کرد. از این رو برخی از شارحان و مفسران نهج البلاغه نوشته اند: منظور از «فلان» عمر یا ابوبکر نیست و بر فرض صحت از باب توریه و تقیه بیان شده است. برای آگاهی بیشتر در این زمینه به کتاب “منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه” ، میرزا حبیب الله هاشمی خوئی رجوع شود.
دیدگاه استاد شهید مطهری
شهید مطهری پس از نقل کلام طبری می نویسد:
ولی برخی از متتبعین عصر حاضر از مدارک دیگر غیر از طبری داستان را به شکل دیگر نقل کرده اند و آن اینکه علی × پس از آنکه بیرون آمد و چشمش به مغیره افتاد به صورت سؤال و پرسش فرمود: آیا دختر ابی خیثمه آن ستایش ها را که از عمر می کرد راست می گفت؟
علیهذا جمله های بالا نه سخن علی × است و نه تأییدی از ایشان است نسبت به گوینده، بلکه این کلام زنی است بنام خیثمه و سید رضی & که این جمله ها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است.[9]

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد