مقدمه:
از ابتداي تاريخ اسلام مسلمانان بناهاى فراوانى بر قبور بزرگان دين بنا کرده بودند و به زيارت اين قبور مى رفتند و به آنها تبرّک مى جستند و هيچ کس به اين مسأله اشکالي نمي گرفت و در اين خصوص يک اجماع و سيره عملى در ميان مسلمين شکل گرفته بود تا جايي که مورد انتقاد و مخالفت هيچ مسلماني نبود ،تاريخ نويسانى همچون مسعودى در مروج الذهب(مروج الذهب، ج3، ص219؛ دلائل الامامة، ص215-216)، که در قرن چهارم هجرى مى زيست و جهانگردانى مانند ابن جبير(رحلة ابن جبير، ص174) و ابن بطوطه(رحلة ابن بطوطه، ص125) که در قرون هفتم و هشتم مى زيستند، همگى از وجود اين بناهاى باشکوه و پرعظمت در سفرنامه هاى خود خبر داده اند. تا اين که ابن تيميّه در قرن هفتم و شاگرد او محمّد بن عبدالوهّاب در قرن دوازدهم بناى بر قبور را بدعت و حرام و شرک اعلام کردند؛ اين دو با تشکيل فرقه ي ضاله ي وهابيت با استناد به يکسري از از آيات متشابه و برداشت غلط از متن برخي روايات و به واسطه ي فهم ناقصي که به تأسي از خوارج نسبت به اصل توحيد پيدا کرده بودند، بناي بر قبور را شرک و بدعت دانستند و به تخريب گنبد و بارگاه اولياء الهي مشغول شدند. وهابيون پس از به قدرت رسيدن در حجاز، مدينه را در سال 1220ه ق به محاصره درآوردند و پس از تسليم شدن شهر مدينه، سعود بن عبد العزيز ضمن توقيف و تصرف همه اموال موجود درخزائن حرم نبوي، دستور ويران کردن همه گنبدهاي بقيع را صادر کرد.(من اخبار الحجاز و النجد، ص1۰4؛ عنوان المجد، ص137؛ البقيع قصة التدمير، ص84122۰ه ق،1344ه .ق)
اما با توجه به موج اعتراضات مسلمانان در کشورهاي مختلف اسلامي به سعوديان، دولت عثماني لشکري انبوه براي تصرف مدينه فرستاد و در ذيحجه 1227ق. مدينه را باز پس گرفت. برخي از بقعههايي که در طي اولين تصرف مدينه توسط وهابيون تخريب شده بودند، در سال 1234ق. به دستور سلطان محمود ثاني بازسازي شدند(سفرنامه فرهاد ميرزا، ص141) اما با حملهي دوباره وهابيون در سال 1344 ه ق. به مدينه و تصرف دوباره ي اين شهر مقدس، همه ي آثار تاريخي قبرستان بقيع در يک حرکت هماهنگ و ناپخته به فتواي شيخ عبدالله بليهد، قاضي القضاة سعودي، در هشتم شوال همان سال ويران شد.(البقيع قصة التدمير، ص113-139؛ بقيع الغرقد، ص49).
حکومت سعودي بارها در طول تاريخ به کربلا و نجف لشکر کشيده و هداياي امت اسلامي براي بقاع متبرکه را به يغما بردند و در اين راه از هيچ جنايتي مضايقه ننمودند.
با اين همه از ترس قيام مسلمانان عليه خود، جرأت نکردند قبر مطهّر پيغمبر اکرم | را تخريب کنند و به زعم باطل خود با وجود عدم اعتقاد به تقيه، از ديگر مسلمانان «تقيّه» کردند!
بر اين اساس در اين نوشتار برآنيم تا يکي از اشکالات اين گروه تحت عنوان بازسازي و بناي قبور را مورد بررسي و نقد قرار داده و با استدلال و بهره گيري از آيات و روايات بدان پاسخ دهيم.
دلايل شيعه بر بدعت نبودن بناي بر قبور :
1- دلايل قرآني:
الف)آيه ي 21 سوره کهف که ميفرمايد: ﴿وَکَذَلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا﴾؛ «و بدين گونه [مردم آن ديار را] بر حالشان آگاه ساختيم تا بدانند که وعده خدا راست است و [در فرا رسيدن] قيامت هيچ شکى نيست، هنگامى که ميان خود در کارشان با يکديگر نزاع ميکردند پس [عده اى] گفتند بر روى آنها ساختمانى بنا کنيد پروردگارشان به [حال] آنان داناتر است [سرانجام] کسانى که بر کارشان غلبه يافتند گفتند حتما بر ايشان معبدى بنا خواهيم کرد.»
از اين آيه چند نکته برداشت مي شود:
اولا: چون خداي سبحان ساختن مسجد بر مزار اصحاب کهف را پيشنهاد موحدان و خداپرستان دانسته و آن را نفي نفرموده پس معلوم مي شود ساختن عبادتگاه بر قبور اولياء الهي و مؤمنين جايز است و با عبادت خالصانه در آن مکانها و توجه به ذات حق تعالي هيچ منافاتي ندارد.
ثانيا: بهتر است آثار مقدس از جمله مسجد در کنار قبور صالحان بنا شوند که در نتيجه مردم با توجه دائمي به مرگ و معاد با خلوص و تمرکز بيشتري به عبادت خداوند مشغول شوند.
ثالثا: بايد از هر فرصتى براى ترويج دين استفاده کنيم و در اين راستا توجه مردم به هر جايي به هر مناسبتي جلب شد و هر نقطه اي از دنيا که براي مردم جاذبه ي گردشگري پيدا کرد در آن عبادتگاه بسازيم و زمينه ي عبادت خدا را در آن فراهم کنيم؛ ﴿لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا﴾.
رابعا: طبري از مفسران و علماي بزرگ اهل سنت، در زمينه ي تصميم گيري درباره ي اصحاب کهف ميگويد: «مسلمانان ميگفتند ما سزاوارتريم؛ چون آنها از موحدان بودند پس در اين مکان مسجدي بنا کرده و در آن عبادت ميکنيم»(اين مطلب در تفسير جامعالبيان جلد 15 صفحه 278 ذکر شده است).
خامسا: زمخشري که او نيز از مفسرين بزرگ اهل سنت است در تفسير کشاف جلد 2 صفحه 477 ذيل اين آيه آورده است که: «مؤمنان گفتند بر درب غار مسجدي بنا ميکنيم که مسلمانان در آنجا نماز خوانده و به محل دفن اصحاب کهف تبرک بجوييد؛ «يصلي فيه المسلمون و يتبرکون بمکانهم» همچنان که مشاهده مي شود حتي به لفظ تبرک جستن در اين نقل تصريح شده است».
ب)آيه ي 125 بقره که مي فرمايد ﴿وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى﴾؛ «و چون خانه [کعبه] را براى مردم محل اجتماع و [جاى] امنى قرار داديم [و فرموديم] در مقام ابراهيم نمازگاهى براى خود اختيار کنيد…»
اين آيه جاي پاي حضرت ابراهيم(مقام ابراهيم) را محل نماز و عبادت، و از شعائر الهي معرفي مي کند و براي زنده نگه داشتن نام و ياد و سيره ي اين پيامبر بزرگ به عبادت خداي سبحان در کنار آن دستور مي دهد ﴿وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى﴾، اين در حالي است که مقام و جايگاه مذکور صرفا يک قطعه سنگ است که به گونه اي معجزه آسا جاي پاي حضرت ابراهيم × روي آن نقش بسته است، آيا اين آيه دليل بر آن نيست که آثار انبياء و صلحا ^ به عنوان شعائر الهي، ارزشمند بوده و مي توان از آنها به عنوان محل نيايش پروردگار و دعا در پيشگاه وي بهره جست و چنين کاري هم هيچ منافاتي با توحيد ندارد؟
وهابيون خشک مغز و متحجر براي رد کردن استدلال شيعه به اين آيه چند راه بيشتر ندارند:
اولا: مدعي شوند که خداي سبحان دچار نسيان شده و يادش رفته که توصيه به عبادت و نماز در کنار اين قطعه سنگ، ممکن است بت پرستي و سنگ پرستي را در اذهان مردم «تداعي کند» و به اين مطلب توجه نداشته که شايد روزي برسد که مردم به علت کثرت عبادت در کنار اين نماد سنگي جاي پاي پيامبر خدا را با خود خدا اشتباه بگيرند!!! و اگر مثل ما وهابيت حواسش را جمع مي کرد و عواقب ناگوار اين مسأله را در نظر مي گرفت به جاي توصيه به عبادت در کنار آن، دستور به تخريبش مي داد!!!(تعالي اله عما يقولون)
ثانيا: يا ادعا کنند که چون خداوند مي دانسته عبادت و نماز در کنار قبر ممکن است پس از مدتي انسان را به سوي عبادت صاحب قبر «سوق دهد» و به اين ترتيب از خدا غافل شود از اين رو به آن توصيه نفرموده، اما از آنجا که عبادت در کنار يک قطعه سنگ – که فقط جاي پاي يک پيامبر روي آن نقش بسته – چنين خطري را به دنبال ندارد از اين رو به آن امر فرموده است!!!
در پاسخ به اين ادعا بايد به آنها گفت که اتفاقا چون در طول تاريخ، بت پرستان غالبا بت هاي سنگي(اصنام) را مي پرستيدند نه اموات را، بنابراين خطر عبادت و نماز در کنار سنگ و احتمال ختم شدن آن به شرک و بت پرستي ، بسيار بيشتر از خطر عبادت در کنار قبور است!!! در نتيجه اگر قرار بود در اين زمينه منعي صادر شود بايد خداي سبحان به طريق اولي و ابتدا از عبادت در کنار سنگ منع مي فرمود و حال آنکه بر عکس، به آن امر نموده است! پس معلوم مي شود که عبادت در کنار قبور به طريق اولي بدون اشکال است. با اين اوصاف برخلاف آنچه وهابيون مبتلا به دگماتيسم توهم کرده اند، توصيه به عبادت و نماز در کنار مقام ابراهيم نه تنها با روح توحيد و يگانه پرستي منافاتي ندارد و به شرک نمي انجامد بلکه به اين خاطر است که مردم در تمام طول تاريخ از اين پيامبر بزرگ و ساير رسولان الهي غافل نشوند و همواره سيره و روش ايشان را در توحيد و طاعت حق، نصب العين خود قرار دهند و در اين راستا از آنها الگو بگيرند و با اعمال سليقه در عبادت خدا، همچون شيطان به بيراهه نروند! به عبارت ديگر نه تنها عبادت در کنار اين يادبود سنگي و قبور انبياء، مردم را به شرک سوق نمي دهد بلکه همواره آنها را با الگو گيري صحيح از اين انبياء در صراط توحيد ناب حفظ مي کند، مؤيد اين ادعا خود وهابيت هستند که به خاطر غفلت از اين امر مهم مشرک شده اند و خدا را جسماني مي دانند!
ثالثا: جاي پاي حضرت ابراهيم × بر روي يک سنگ را با ارزش تر از بدن مطهر ايشان _ که قالب روح بزرگ او بوده و در تمام طول عمر گرانقدر خود با آن بدن خدا را عبادت و طاعت نموده است _ بدانند و عبادت در کنار قبر ايشان و ساير انبياء ^ را حرام و نشانه ي شرک بدانند ولي عبادت در کنار يک قطعه سنگ که ماده ي اصلي ساخت بتها بوده است را جايز بشمارند!
رابعا: خود خدا را هم به خاطر توصيه به عبادت و نماز در کنار اين نماد سنگي مشرک اعلام کنند و با صدور قتل او بهشت را براي خود تضمين کنند و البته يادشان نرود که هنگام انجام عمليات شهادت طلبانه عليه خدا!!! لباسهاي زير زنانه را جهت هديه دادن به حوريان بهشتي همراه داشته باشند، علاوه بر آن قاشق و چنگال براي هم سفره شدن با رسول گرامي اسلام | نيز فراموششان نشود!
ج) آيه ي 248 بقره مي فرمايد: ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْکِهِ أَنْ يَأْتِيَکُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَکِينَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِکَةُ إِنَّ فِي ذَلِکَ لَآيَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ «و پيامبرشان بديشان گفت در حقيقت نشانه پادشاهى او اين است که آن صندوق [عهد] که در آن آرامش خاطرى از جانب پروردگارتان و بازمانده اى از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون [در آن] بر جاى نهاده اند در حالى که فرشتگان آن را حمل مى کنند به سوى شما خواهد آمد مسلما اگر مؤمن باشيد براى شما در اين [رويداد] نشانه اى است.»
خداي سبحان در اين آيه قرآن يادآور مي شود که بني اسرايل صندوقي را که در آن مواريث خاندان موسي و هارون قرار داشت حفظ کرده و از آن حراست مي نمودند و آن را به عنوان تبرک در نبردها حمل مي کردند تا بر دشمن غلبه کنند، اين صندوق به قدري متبرک و مورد توجه بود که فرشتگان آن را حمل مي کردند. حال سؤال ما از وهابيون اين است که اگر واقعا حفظ آثار انبياء و گذشتگان(مانند صندوق مزبور و بناهاي قبور ايشان) امر نامطلوبي بود، پس چرا قرآن آن را تأييد مي کند؟ چرا مي فرمايد فرشتگان آن را حمل مي کردند؟ و چرا باز پس گرفتن آن از عمالقه، در آيه ي مذکور نشانه ي حقانيت فرمانده سپاه شمرده است؟! اگر بين حفظ و توجه به اين آثار و توجه به خداي سبحان و توحيد ناب منافاتي وجود داشت پس چرا خداوند دستور به هدم اين آثار نداده و بلکه برعکس آنها را تأييد نموده است؟! آيا شما خود را از خداي سبحان داناتر مي دانيد؟ آيا اگر حفظ مواريث انبياء و توجه به آثار ايشان امري ناپسند بود و انسانها را به سوي شرک سوق مي داد، سزاوار نبود که خود خداوند از آن منع کند تا شما اينگونه متحمل زحمت نشويد و به تخريب اين آثار اقدام نکنيد؟!
2- اسناد تاريخي موجود در منابع خود اهل سنت:
الف) نخستين گزارشها از ساخت بنا بر قبور که در منابع نخست با عنوان مسجد از آن ياد شده است، به عهد نبوي بازميگردد. بر اين اساس:
ب) ابوجندل بن سهيل از تيره بنيعامر بن لؤي مسجدي بر قبر ابوبصير عتبة بن اَسيد ثقفي ساخت و رسول خدا | با وجود آگاهي از اين کار، آن را نهي نکرد.(الاستيعاب، ج4، ص1614؛ تاريخ دمشق، ج25، ص300؛ اسد الغابة، ج5، ص150)
ج) پس از رحلت پيامبر | و دفن ايشان در خانه خود، حفظ و تعمير اين بنا از همان سالهاي آغازين مورد اهتمام مسلمانان و خلفا بوده است. عمر بن خطاب ديواري بر اطراف قبر پيامبر ساخت.(وفاء الوفاء، ج2، ص544؛ کشف الارتياب، ص314)
عمر بن عبدالعزيز، حاکم مدينه به سال 91 قمري به دستور وليد بن عبدالملک اموي با هدف گسترش مدفن حضرت رسول |، خانه او را ويران کرد و در تجديد بنا، محوطه پيرامون قبر را به آن افزود و حجره او را با سنگ مرمر تزيين کرد.(الاعلاق النفيسه، ص69؛ الانس الجليل، ج1، ص305؛ اثارة الترغيب، ج2، ص378)
در روزگار ملک منصور نورالدين ايبک صالحي از مماليک مصر در سال 656 قمري با استفاده از مصالح ساختماني ارسالي از مصر، مرقد پيامبر | را تعمير و تزيين کرد.(تاريخ المدينه، ص177، 230؛ بهجة النفوس، ج1، ص540؛ وفاء الوفاء، ج2، ص154)
و نخستين گنبد به نام «قبه زرقا» بر حجره شريفه در حکومت سلطان قلاوون مملوکي به سال 678قمري زده شد.(وفاء الوفاء، ج2، ص157)
د) از سده دوم قمري، ساخت بنا و بارگاه بر قبور در سرزمينهاي اسلامي رايج شد.(مقابر، ج1، ص27)
بر قبر امير المؤمنين × گنبدي به دستور خليفه عباسي، هارون الرشيد در سده دوم قمري ساخته شد.(کشف الارتياب، ص308؛ اعيان الشيعة، ج1، ص536)
گنبد جعفر پسر منصور عباسي نيز گواه وجود بنا و گنبد بر برخي قبور در ميانه ي سده دوم قمري است.(المدخل الي موسوعة العتبات المقدسه، ص158)
اعتراض نکردن مسلمانان به اين کار، نشان دهنده صحت عمل خلفا و اتصال سيره مسلمانان در بناي بر قبور است.(صيانة الآثار، ص79-80)
ابن زباله از وجود مسجدي(حرم) بر قبر عباس بن عبدالمطلب و امامان شيعه خبر داده است.(تاريخ المدينه، ج1، ص126-127)
ابن شبه نيز از وجود مسجدي در سده سوم قمري بر قبر فاطمه بنت اسد گزارش داده است.(تاريخ المدينه، ج1، ص123)
با توجه به نزديکي قبور امامان شيعه و عباس به قبر فاطمه، به نظر ميرسد که همه اين قبور را در بر ميگرفت.
محمد حسين فراهاني، از رجال دربار قاجار، در گزارش خود از سفر حج سال 1302ق. از بقعه هشت ضلعي امامان شيعه و عباس خبر ميدهد. بر پايه اين گزارش، در اين بقعه صندوقي بزرگ از جنس چوب مرغوب بود و ميان اين صندوق بزرگ دو صندوق چوبي ديگر قرار داشت. درون يک صندوق، قبر چهار امام شيعيان و درون صندوق ديگر قبر عباس قرار داشته است.(پنجاه سفرنامه، ج5، ص237) اين گزارش که همانند آن در سفرنامه 1292ق. فرهاد ميرزا نيز به چشم ميخورد(سفرنامه فرهاد ميرزا، ص141)، بيانگر ساخت ضريح در اين دوران است.
توصيفات ابن جبير از نخستين گنبدي که بر روي قبور عباس عموي پيامبر و امامان شيعه ^ ساخته شد، شاهد اين است که در قرن هفتم نخستين گنبد در بقيع ساخته شده است. وي گنبد ساخته شده بر اين قبور را بسيار مرتفع شمرده که نزديک در ورودي بقيع قرار داشت. قبور درون بقعه، بزرگ و از سطح زمين بلندتر بودند. اين قبور ضريحي چوبين داشتند که با نقوشي برجسته از جنس مس با ميخکوبيهايي تزيين شده بود.(رحلة ابن جبير، ص174)
بقعه ي عثمان بن عفان خليفه ي سوم، در انتهاي بقيع، قرار دارد. پس از کشته شدن وي به سال 35ق. از دفن جسدش در قبرستان بقيع پيشگيري شد و پيکرش در شرق بقيع در محلي به نام حُش/حَش (بستان) کوکب که محل دفن مردگان يهودي بود دفن شد در روزگار حکومت مروان بن حکم بر مدينه، به دستور معاويه، ديوار ميان بقيع و حش کوکب برداشته شد و کوشيدند تا با دفن مردگان مسلمان در فاصله ميان بقيع تا حش کوکب، قبر عثمان به بقيع افزوده شود.(اخبار المدينة، ص209؛ تاريخ المدينة، ج1، ص112-113؛ تاريخ طبري، ج3، ص438)
ابن جبير از وجود گنبدي کوچک بر بقعه عثمان گزارش داده است.( رحلة ابن جبير، ص174) پس از وي، ابن نجار و نيز ابن بطوطه(م770ق.) از بزرگ بودن اين گنبد سخن گفتهاند.(الدرة الثمينة، ص166؛ رحلة ابن بطوطة، ج1، ص361) به نظر ميرسد که در فاصله ديدار ابن جبير و ابن نجار، گنبدي بزرگ جايگزين گنبد پيشين شده است. ساخت اين گنبد را به اسامة بن سنان صالحي، از اميران سلطان صلاح الدين ايوبي، به سال 601ق. نسبت دادهاند.(التعريف بما آنست الهجرة، ص120؛ وفاء الوفاء، ج3، ص102) عبدري(م بعد از700ق.) اين بقعه را همراه با بقعه عباس، بزرگترين و زيباترين بارگاههاي بقيع دانسته است.( رحلة العبدري، ج1، ص423)
از ديگر بناهاي ساخته شده در بقيع، بقعهاي است متعلق به مالک بن انس از امامان مذاهب اهل سنت که در روحاء بقيع و نزديک بارگاه ابراهيم قرار داشت. اين بقعه با گنبدي کوچک در گزارش ابن جبير ياد شده است.(رحلة ابن جبير، ص174) با توجه به اين گزارش، بايد ساخت اين بقعه را به پيش از سده هفتم ق. مربوط دانست.
در تاريخ است که: «دُفن العباس ابن عبد المطلب عند قبر فاطمه بنت أسد بن هاشم في اول مقابر بني هاشم الّتي في دار عقيل: عباس بن عبدالمطلب در اول مقابر بني هاشم و در داخل خانه عقيل در کنار قبر فاطمه بنت أسد دفن شده است.»(وفاء الوفاء جلد ۳، ص ۸۹۰؛ تاريخ المدينة، جلد ۱، ص ۱۲۷؛ عمدةالأخبار ص۱۵۲)
ذکر اين چند نمونه از تواريخ، نشانگر آن است که بدن فاطمه بنت أسد و عباس عموي پيامبر | در محوطه باز و بدون ديوار و سقف دفن نشده اند بلکه از ابتدا در خانه عقيل بن ابيطالب و در زير سقف به خاک سپرده شده اند، آنگاه بعد از ايشان، اجساد پاک و مطهر امامان شيعه ^ به آنان پيوستند.
حال سؤال اينجاست که با وجود فضاي باز بقيع، چرا پيکر عده اي از اقوام و فرزندان رسول خدا | در خارج اين آرامگاه عمومي و در خانه خصوصي دفن گرديده اند؟ پاسخ اين سؤال براي کساني که با تاريخ مدينه آشنا هستند واضح و آشکار است چرا که آن روزها دفن شدن افراد متشخص و مورد احترام، بجاي گورستان عمومي در داخل منازل و توجه به آرامگاههاي خصوصي بيش از آنچه امروز در دنيا مرسوم است، معمول و رايج بوده است، به عنوان نمونه عبدالله پدر گرامي رسول خدا | در خانه نابغه دفن شد و رافع بن مالک، انصاري بزرگوار و از صحابه و ياران با وفاي پيامبر اکرم | پس از شهادت در جنگ أحد و انتقال به مدينه در خانه آل نوفل دفن گرديد.(أسد الغابه جلد ۲، ص ۱۵۸، وفاء الوفاء جلد۳، ص ۹۴۱٫) و همچنين دفن شدن خليفه أول و دوم در داخل بيت رسول الله | و پيشنهاد امام مجتبي × در اين راستا از همين نمونه ها است.
با اين توضيحات معلوم مي شود که دفن شدن رسول خدا | در داخل بيت و حجره خويش از نظر اجتماعي نه تنها يک مسأله تازه و بي سابقه نبوده، بلکه نسبت به شخصيت آن بزرگوار، يک عمل عادي و طبيعي به حساب مي آمد.
به همين خاطر، پس از اين واقعه، مسلمانان نيز به انگيزه ي بزرگداشت و احترام و نيز به خاطر حفاظت زائران آنان از سرما و گرما، به هنگام عبادت و زيارت و اقامه نماز بر روي قبور خاندان پاک رسول و ساير صالحان، بنايي مي ساختند و گاهي به اقتضاي نياز به فضاي بيشتر، در کنار اين مدفن ها مساجدي احداث مي کردند که اين محلها امروز به(مشهد) و(حرم) شهرت يافته اند.
دفن شدن پيکر پاک رسول خدا | در داخل خانه خويش و در زير سقف، دليل روشن و مصداق عيني در اين واقعيت است که در اسلام، وجود بنا بر روي قبر شخصيت هاي معنوي، عملي مستحسن و مورد تأييد بوده است و اين حقيقت را درباره قبور انبياي گذشته نيز مي توان ديد، مانند قبر حضرت ابراهيم، اسحاق و يعقوب ^ و قبور همسرانشان در شهر الخليل، شهري که به ياد و به نام حضرت ابراهيم ×، (خليل) نام گرفت. و مانند قبر حضرت داود × و سليمان × در (بيت لحم) و قبور و آثار ساير انبياء در بيت المقدس و شامات که در طول قرن هاي متمادي، قبل و بعد از اسلام، از استحکام و زيبايي بنا و ساختمان برخوردار بوده اند.
نکته جالب توجه در قبور انبياي گذشته اين که شخص خليفه دوم در فتح بيت المقدس، نه تنها بر اين مقابر و بر اين آثار متعرض نگرديد، بلکه با نمازگذاردن در اين بقاع و امکنه، وجود آنها را در عمل تأييد کرد. همچنين روش علماء و پيشوايان اسلام نيز در طول تاريخ به همين منوال بوده است. اين برنامه بزرگداشت، از بزرگان و پيشوايان دين از سوي مسلمانان در طول تاريخ جاري بود تا اينکه در آستانه قرن هشتم، در شام، شخصي به نام ابن تيميه پيدا شد و تجليل و احترام از انبياء و اولياء و مدفن آنها را، نه تنها غير مشروع و حرام، بلکه مرتکبين آنها را مشرک و مرتد خواند و اظهار داشت که در صورت توبه نکردن بايد به قتل برسند.
دليل عمده ي وهابيت براي تخريب بناي بر قبور و نقد آن:
از جمله دستاويزهاي فرقه ي وهابيت درباره ي ممنوعيت ساختن قبّه و بارگاه، که فراوان به آن استناد مي کنند و آنرا دليل بر وجوب تخريب گنبد و ضريح امامان ^ مي دانند، روايت مخدوش «ابي الهياج اسدي» است که مي گويد: «قال لي عليّ بن ابيطالب ×: إنّي لابعثک علي ما بعثني عليه رسول الله، ألا تدع تمثالاً إلا طمسته و لا قبراً مشرفاً ألا سوّيته؛ علي بن ابيطالب به من گفت: من، تو را به کاري مأمور مي کنم که رسول خدا مرا مأمور به آن فرمود، آن اينکه هر صورت و تمثالي را محو کني، و هر قبر بلندي را تسويه کني.»
وهابيون به اين حديث، تمسک کرده و کلمه ي «تسويه» را در آن به معناي هدم و تخريب گرفته اند، و در نتيجه دست به تخريب بِقاع متبرکه زده و شيعه را متّهم به شرک و بدعت نموده اند. در صورتي که اين حديث، هم از لحاظ سند مخدوش است، و هم از لحاظ متن و دلالتِ بر مدعا، نارسا مي باشد.
درباره ي سند حديث، صاحب «کشف الإرتياب» به نقل از سيوطي شارح سنن نسايي، مي گويد: اين حديث از راوي ديگري غير از «ابي الهياج» نقل نشده است، و از «ابي الهياج» نيز جز اين حديث، روايت ديگري نقل نگرديده است.(کشف الإرتياب ص ۳۶۸)
اما از جهت متن و دلالت بايد گفت:
أولاً: «تسويه» نه در لغت و نه در استعمالات عرفي، به معناي هدم و تخريب نيامده است، بلکه معناي لغوي و عرفي آن، «تعديل» است، يعني چيزي را در حد وسط قرار دادن و آنرا از طرفين افراط و تفريط، دور داشتن،(مفردات راغب: تسوية الشيء: جعله سواء امّا في الرفعة أو في الضعة، و السويّ يقال فيما يصان عن الافراط و التفريط. مجمع البحرين: التسوية و هي عبارة عن التّعديل) همچنان که در آيات شريفه ي: ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي﴾(حجر، آيه ۲۹)؛ ﴿رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا﴾(نازعات آيه ۲۸)؛ ﴿الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى﴾(اعلي آيه 2)؛ ﴿الَّذِي خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ﴾(انفطار آيه ۷) به همين معنا است، زيرا چنانکه روشن است در اين آيات، سخن از آفرينش آسمان و انسان و کل موجودات جهان به صورتي کامل و معتدل، به ميان آمده و آن معني، با لفظ «تسويه» تعبير شده است.
و اگر مراد حضرت در حديث مزبور از بين بردن آثار قبر و مساوي نمودن آن با زمين بود، بايد به جاي عبارت «و لا قبراً مشرفاً الا سوّيته» يکي از اين تعابير را به کار مي گرفت تا مفهم اين باشد؛ مثلا مي فرمود: «لا تَدَعَ قبراً مشرفاً الا محوته» يا «الا وطئته» يا «الا جعلته لاطئاً» يا «الا سويّته بالأرض» يعني: هر بلندي را بايد محو کني، بکوبي، به زمين بچسيباني و با زمين برابر کني. و حال آن که مي بينيم هيچکدام از اين تعبيرات در حديث نيامده است، و هيچ نوع قرينه اي هم موجود نيست که لفظ «تسويه» در معناي تخريب و يا هم سطح با زمين قرار دادن بکار رفته باشد.
به علاوه اصلاً محو نمودن آثار قبر و مساوي نمودن آن با زمين در شرع مقدس اسلام استحبابي ندارد؛ بلکه ظاهراً اجماع فقهاء اسلام بر اين است که ارتفاع و بلندي قبر از سطح زمين في الجمله و بنابر بعض فتاوي و روايات تا حد چهار انگشت باز يا بسته از مستحبات دفن است.(جواهر الکلام، جلد ۴، ص۳۱۲) و لذا مناسبترين و نزديکترين معني از معاني محتمله نسبت به معناي لغوي (تسويه) که (تعديل) است، همانا معناي (تسطيح) يعني مسطّح نمودن و صاف کردن روي قبر مي باشد که مقابل (تسنيم) است؛ زيرا از رسوم جاهلي يکي آن بوده که روي قبر را (مسنّماً) يعني به صورت (پشت ماهي) مي ساخته اند، و احتمالاً کلمه مشرفاً نيز در حديث مزبور اشاره به همين صورت مي باشد و چون اين کيفيت در شرع مقدس اسلام مکروه است لذا در حديث امر به (تسطيح) آن شده است که در عين بلند بودن از زمين صاف و مسطح باشد.
ثانياً: بنا به گفته اهل تاريخ در آن زمان به مقتضاي اعتقاد سخيف بت پرستي که در افکار مردمان آن عصر رسوخ يافته بود، پس از دفن اموات تمثالها و صورتهايي روي بعضي از قبر ها نقش مي کردند و آنها را مي پرستيدند. و لذا به فرض اينکه «تسويه» در حديث به معناي «تخريب» باشد، ترديدي نخواهد بود در اينکه مقصود، تخريب آن نوع از قبرها است، مخصوصاً با توجّه به اينکه در همان حديث آمده است: (ولا تمثالاً الا طمسته) يعني: تو، مأموريت داري که هيچ مجسمه و تمثالي را مگذاري، مگر اينکه آنرا محو کني. وگرنه در همان زمان، قبرهاي مسلمانان در مرئي و منظر پيامبر اکرم | بوده و هرگز دستور خراب کردن آنها را نداده است.
ثالثاً: به فرض اينکه حديث سنداً صحيح و دلالتاً نيز تمام باشد و مفاد آن، تحريم(رفع قبور) باشد، ولي با اين وجود به طور يقين ارتباطي به گنبد و صحن و رواق و ضريح نخواهد داشت؛ زيرا هيچکدام از اينها(قبر) نيستند بلکه تمام اينها ساختمانهايي هستند جدا از قبر که در اطراف و يا برفراز قبر ساخته مي شوند.
رابعا: اين قبر شريف پيامبر اکرم | است که از همان ابتداي امر، طبق وصيّت خود آن حضرت در بقعه و حجره طاهره واقع شده و بعداً نيز ابوبکر و عمر در همان بقعه دفن شده اند. قال النبيّ لعلي: – يا علي ادفني في هذا المکان و ارفع قبري من الأرض اربع أصابع و رُشَّ عليه من الماء -. پيامبر اکرم | ـ به هنگام ارتحال از دنيا ـ به علي × فرمود: اي علي، مرا در همين مکان _ که هم اکنون در آن بستري هستم _ دفن کن و قبرم را به قدر چهار انگشت از زمين بالا ببر و آب بر آن بپاش.(اصول کافي، جلد ۱، ص ۴۵۰، ح ۳۶) و امروز هم پس از گذشت چهارده قرن مي بينيم آن قبر شريف مزيّن به قبّه و بارگاه و ضريح و ديگر تزيينات عاليه است و همه ساله زيارتگاه و مرکز اجتماع صدها هزار مسلمان از عارف و عامي مي باشد و هيچگاه از زمان صحابه تا به امروز اين جريان مورد اعتراض مسلمانان قرار نگرفته است. آيا به زعم وهابيون رسول اعظم خدا | (العياذ بالله) با وصيت خود، به دفن جسد مطهرش در حجره ي طاهره که مرتفع بوده است، وصيت به «بدعت و شرک» نموده و تمامي اصحاب با دفن آن حضرت در ميان حجره و بعد هم با دفن ابوبکر و عمر در همان بقعه شريفه، رضا به «بدعت» داده اند؟ و عموم امت اسلامي در طول چهارده قرن مرقد مطهّر رسول خدا و مدفن شيخين را، با همان بنا و ساختمان ابقا نموده و بر تزيين و تشريفاتش افزوده اند و قبه و ضريح از براي آن ساخته اند، همه و همه، ضالّ و گمراه و مبتدع بوده و هستند؟؟!! ما لکم کيف تحکمون؟(توسل، ص ۱۶۳ ـ ۱۶۷)
خامسا:مسلم است که امام × ابو الهياج اسدي را تنها در دوران حکومت و خلافت خويش مأموريت داده است. بنابراين باز هم اين سؤال پيش مي آيد که: مأموريت امام × به ابوالهياج در کجا و چه وقت بوده است؟ در عصر خلافت امام علي × و پس از فتوحات اسلامي و پس از دوران خلفاي سه گانه يا پيش از آن؟ امام × ابوالهياج را به کدام يک از سرزمينها فرستاده تا قبرها را ويران و صاف و بتها را محو و نابود کند؟! در هر حال، در هر دو روايت، فرمان صادره از رسول خدا | و امام علي × ـ اگر هر دو خبر صحيح باشد ـ فرمان نابودي و ويراني قبور مشرکين در سرزمين شرک است. تعميم اين حکم به قبور مسلمانان و وجوب ويراني آنها از کجاي روايت به دست مي آيد؟(معالم المدرستين جلد ۱، ص ۶۹)
دليل ديگر وهابيون براي حکم به تخريب قبور درباره ي خصوص تخريب بارگاه ائمه ي بقيع ^:
تا به حال اشکالات و شبهات وهابيان در مورد تخريب قبور بالعموم و به طور اختصار جواب داده شد؛ اکنون به اشکالي که بالخصوص در مورد قبور ائمه بقيع ^ کرده اند مي پردازيم: وهابيون در اينباره ادعا مي کنند: بقيع يک گورستان عمومي است و تمام مسلمين در آن حق دارند و شما با ساختن گنبد و بارگاه و ساختمان، مانع از دفن ديگر مسلمانان در آنجا مي شويد. چرا که شما بيش از مقدار مورد نياز، مکان اشغال کرده ايد و در نتيجه به حقوق ديگران تجاوز نموده ايد؟ و ما به عنوان وکلاي مردم، حق آنها را از شما مي ستانيم و مانع ساخت اين ساختمانها مي شويم.
پاسخ اين شبهه با توجه به مطالبي که در ابتداي مقاله آمده است واضح است، زيرا همچنان که گفتيم در صدر اسلام دفن بزرگان و افراد متشخص در خانه خصوصي رسم بود چنانکه پيامبر اکرم | در حجره خويش مدفون گشتند، و عباس عموي پيامبر و فاطمه بنت اسد در خانه عقيل بن ابيطالب دفن گرديدند، آنگاه بعد ايشان امام حسن مجتبي × و به مرور زمان سه امام ديگر نيز در آن خانه دفن شدند. با توسعه ي بقيع، اين خانه نيز در محدوده ي آن قرار گرفت. بنابراين مي بينيم که مکان دفن اين عزيزان منزل خصوصي است و تجاوز به حقوق ديگران نيست تا اين مهربانتر از دايه ها ـ به زعم خود ـ آن را دستاويز خود قرار دهند و براي نجات از سقوط خود و حفظ عقايد پوشالي و پوچ خود، بدان چنگ زنند. بله خوب گفته اند که: آدم غريق براي نجات خود به هر خاشاکي چنگ مي زند.