«غلو» در فرهنگ عربى به معناى «تجاوز از حد و مرز» است، مثلًا پزشک عمومى، به عنوان متخصص قلب و عروق، معرفى شود؛ يا در ستايش زيبايى هاى ظاهرى و معنوى فردى، بيش از حدّ سخن گفته شود. و از آنجا که غلو يک امر نکوهيده است، خدا اهل کتاب را پند مى دهد که در دين خود زياده روى نکنند، چنان که مى فرمايد:
﴿يَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِکُمْ﴾.(1)
(اى اهل کتاب، در دين خود غلو و زياده روى نکنيد)، چه غلوى بالاتر از اين که بشر را خدا و فرزند خدا بدانند؟
اميرمومنان، رفتار و گفتار اهل بيت پيامبر را حد و مرز شريعت و عقيده معرفى مى کند و مى فرمايد:
«نحن النمرقه الْوُسْطى، بِها يَلْحَقُ التّالِى، وَاِلَيْها يَرْجِعُ الْغالى».(2)
(ما جايگاه ميانه و حد وسط هستيم، عقب ماندگان بايد به ما ملحق شوند، و تندروانِ غلو کننده، بايد به سوى ما بازگردند).
متهم کردن پيروان اهل بيت ^ به غلو، انديشه باطلى است که بر اثر ناآگاهى از عقايد آنان و يا مبانى و دلايل آنها پديد مى آيد.
در قلمرو توحيد، غالى کسى است که امامان را از مقام عبوديت و بندگى فراتر برده و آنها را خدا و يا مصدر افعال خدا بداند، مثلًا بگويد: آنان خالق زمين و آسمانند (شرک در خالقيت) يا معتقد باشد که تدبير نظام آفرينش – پس از ايجاد – به دست آنها است و آنها «رازق»، «محيى» و «مميت» مى باشند (شرک در تدبير).
يا بگويد: امر تشريع به آنان واگذار شده، و تحريم و تحليل در دست آنها است (شرک در تقنين).
پيروان اهل بيت در تمام مراتب توحيد، ذرّه اى از مرز توحيد حقيقى تجاوز نکرده، تنها خدا را خالق و مدبر، و مشرع مى دانند و امامان را انسان هاى برتر و والا مى شمارند.
به عقيده شيعيان، اگر در يک مورد خاص و در پرتو دعاى آنان، تحولى در جهان آفرينش رخ دهد و يا بيمارى شفا پيدا کند، همگى به اذن خدا بوده و شبيه کارهاى معجزه آساى حضرت مسيح (عليه السَّلام) مى باشد.
شفاعت آنان در روز رستاخيز هم به اذن خدا است و توسل به آنان، به خاطر موقعيتى است که آنان نزد خدا دارند. ذکر فضايل و مناقب آنان نيز نوعى اظهار مهر و مودت به خاندان رسالت است که مورد تاکيد قرآن و سنت پيامبر مى باشد. حب عترت و مودت ذوى القربى از اصولى است که قرآن و سنت بر آن تاکيد دارند.(3)
اعتقاد به آگاهى آنان از غيب نيز به معناى آن است که آنان به اذن الهى و تعليم وى از غيب، خبر مى دهند.
اميرمومنان پس از فتح بصره برفراز منبر رفت و از رويدادهاى بزرگى که در آينده در شهر بصره رخ خواهد داد، خبرداد.
فردى از ياران گفت: قد اعطيت علم الغيب: آيا به شما علم غيب داده شده است؟ امام خنديد و فرمود: آنچه گزارش مى دهم علم غيب نيست، بلکه آموزشى از صاحب علم (پيامبر) است.(4)
بنابراين «علم» ذاتى، (نه اکتسابى و آموزشى) از آن خدا است، آگاهى ديگران از غيب به صورت اکتسابى و آموزشى است.
اگر قرآن، علم غيب را از آن خدا دانسته و مى فرمايد: ﴿قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ﴾.(5)
(بگو کسانى که در آسمان ها و زمين هستند، غيب را نمى دانند جز خدا).
مقصود، علم غيب ذاتى و نامحدود است که از آنِ آفريدگار هستى است، و غير او در همه چيز نيازمند او مى باشد.
بنابراين به هيچ عنوان نمى توان اين عقايد را نشانه غلو و زياده روى درباره آنان دانست.
امامان ما پيوسته از غاليان تبرى جسته، و آنان را از ساحت خود طرد مى کردند.
امام هشتم ×، در يکى از دعاهاى خويش، از غاليان زمان خود تبرى و دورى گزيده و مي گويد:
«اللهم اني ابرا من الذين قالو فينا مالم نقله في انفسنا الهم لک الخلق و منک الرزق و اياک نستعين، اللهم انت خالقنا و خالق آبائنا الاولين و آبائنا الآخرين، اللهم …»
(پروردگارا! من از گفتار کسانى که در حق ما مطالبى را مى گويند که ما نگفته ايم، تبرى مى جويم، پروردگارا خلقت جهان و روزى بندگان از آن تو است، تو را مى پرستيم و از تو کمک مى طلبيم…).
(بارالها! تو آفريدگار ما و آفريدگار پدران و فرزندان ما هستى، پروردگارا ربوبيت و الوهيت شايسته تو است، از کسانى که تصور مى کنند که ما پروردگار آنها هستيم و يا مى انديشند که خالق و رازق آنها هستيم، برائت و بيزارى مى جوييم. بارالها ما اين سخنان را به آنان نگفته ايم، ما را به گفتار آنان مواخذه نفرما!).(6)
امام با اين راز و نياز، به انتقاد از آن انديشه هاى باطل برخاسته و از کسانى که معتقدند سرپرستى و قيمومت جهان هستى به پيامبر و امامان تفويض شده و آنان از جانب خداوند، آفريننده زمين و آسمان، روزى دهنده بندگان و زنده کننده و ميراننده آنان در جهان و روز رستاخيز مى باشند، بيزارى جسته است.
هيچ يک از افراد بشر، هر چند که در مقام بالا قرار داشته باشد، جانشين هيچ يک از وسايط فيض نمى گردد، بلکه خود او فيض را از همان وسايط مى گيرد.
اشعه خورشيد، ريزش برف و باران و شکفته شدن غنچه ها، همگى تامين کننده زندگى پيامبران و پيشوايان معصوم و اولياى الهى است، همچنانکه وحى را فرشته به پيامبر مى رساند، و جان او را ملک الموت مى گيرد(7) و از روز نخست حافظان و نگهبانان براى حفاظت جان او و تکميل ملکات و فضايل اخلاقى او گمارده مى شوند.(8)
بنابراين، تمام افراد بشر، حتى انسان هاى کامل، از نظام علّى و معلولى گيتى بهره مند بوده و هرگز جانشين هيچ يک از وسايط فيض مادى و معنوى نمى گردند، ولى اين حقيقت، مانع از آن نيست که آنان گاهى بنا بر مصلحت و به دور از هوى و هوس، مبدا کرامات و تصرفاتى در جهان گردند و به اشاره غيبى، در جهان خلقت، تصرفاتى انجام دهند.(9)