تأمّل در احاديثى که درباره چگونگى تشريع اذان وارد شده است، نشان مى دهد که در دوران زمامدارى معاويه، چگونگى تشريع اذان، در جامعه اسلامى مورد اختلاف قرار گرفت، بدين معنا که در مقابل خاندان رسالت ـ که اتّفاق نظر داشتند که تشريع اذان بر پايه وحى الهى بوده است و پيامبر اسلام، همه بندهاى آن را از جبرئيل امين و او از خداوند متعال اخذ کرده است ـ شمارى از مسلمانان بر پايه شمارى از روايات، بر اين باور بودند که اذان ريشه در وحى نداشته است بلکه منشأ آن، خواب و پيشنهاد برخى از مسلمانان به پيامبر اسلام بوده است.
در اين جا ما ابتدا شمارى از رواياتى را که در منابع روايى معروف اهل سنّت در مقابل ديدگاه اهل بيت ^ درباره تاريخ اذان نقل شده است،[۱] مى آوريم و سپس به ارزيابى و نقد آنها مى پردازيم.
يک. رواياتى که منشأ اذان را وحى نمى دانند
در اين دسته، به پنج روايت اصلى، اشاره مى کنيم:
۱. سنن أبى داوود:
عبّاد بن موسى ختلى و زياد بن ايّوب براى ما حديث کردند ـ هر چند حديث عبّاد، کامل تر است ـ که: حديث کرد ما را هشيم، از ابو بشر. زياد گفت: خبر داد ما را ابو بشر، از ابو عمير بن اَنَس، از يکى از عموهاى انصارى اش که: پيامبر | در اين انديشه بود که چگونه مردم را براى نماز جمع کند. بعضى گفتند: در موقع فرا رسيدن نماز، پرچمى نصب کن و مردم وقتى آن را ديدند، به يکديگر خبر مى دهند [که وقت نماز شده است]؛ امّا پيامبر | اين پيشنهاد را نپسنديد.
عدّه اى گفتند: شيپور بزنيد. زياد گفت: شيپور يهود [مقصودشان بود]. پيامبر | اين را هم نپسنديد و فرمود: «اين، روش يهود است». نواختن ناقوس را پيشنهاد کردند. فرمود: «اين، کار نصارا است». عبد اللّه بن زيد بن عبد ربّه، در حالى رفت که دل مشغولى پيامبر خدا، ذهن او را نيز مشغول کرده بود. در عالم خواب، اذان به او نشان داده شد. صبح، وى نزد پيامبر خدا رفت و به ايشان خبر داد و گفت: اى پيامبر خدا! من بين خواب و بيدارى بودم که کسى نزد من آمد و اذان را به من نشان داد.
عمر بن خطّاب، پيش از او، اذان را در خواب ديده بود؛ امّا بيست روز، آن را پنهان نگه داشت و سپس پيامبر | را آگاه ساخت. پيامبر | فرمود: «چرا به من خبر ندادى؟» گفت: قبل از من، عبد اللّه بن زيد، خبرش را داد و من ديگر شرم کردم. پيامبر خدا فرمود: «اى بلال! برخيز و ببين که عبد اللّه بن زيد به تو چه فرمان مى دهد؛ همان کار را بکن». پس، بلال اذان گفت.
ابو بشر مى گويد: ابو عمير به من خبر داد که انصار مى گويند که اگر در آن روز، عبد اللّه بن زيد بيمار نبود، حتما پيامبر خدا او را مؤذّن قرار مى داد.[۲]
۲. سنن أبى داوود:
محمّد بن منصور طوسى آورده است که: حديث کرد ما را يعقوب، حديث کرد ما را پدرم از محمّد بن اسحاق، حديث کرد مرا محمّد بن ابراهيم بن حارث تيمى از محمّد بن عبد اللّه بن زيد بن عبد ربّه که: عبد اللّه بن زيد به من گفت:
چون پيامبر خدا دستور داد که ناقوسى بسازند تا براى جمع شدن مردم به نماز، ناقوس بزنند، من در عالم رؤيا مردى را ديدم که گِرد من مى گردد و ناقوسى در دست اوست. گفتم: اى بنده خدا! ناقوس را مى فروشى؟ گفت: با آن چه مى کنى؟ گفتم: با آن به نماز فرا مى خوانيم. گفت: آيا به چيزى بهتر از اين، راهنمايى ات نکنم؟ گفتم: چرا. گفت: مى گويى: «اللّه أکبر، اللّه أکبر، اللّه أکبر، اللّه أکبر. أشهد أن لا إله إلاّ اللّه. أشهد أن لا إله إلاّ اللّه. أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه، أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. حىّ على الصلاة، حىّ على الصلاة. حىّ على الفلاح، حىّ على الفلاح. اللّه أکبر، اللّه أکبر. لا إله إلاّ اللّه». سپس کمى از من فاصله گرفت و گفت: هر گاه خواستى نماز را به پا دارى، [اين چنين اقامه] مى گويى: «اللّه أکبر، اللّه أکبر. أشهد أن لا إله إلاّ اللّه. أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. حىّ على الصلاة. حىّ على الفلاح. قد قامت الصلاة، قد قامت الصلاة. اللّه أکبر، اللّه أکبر. لا إله إلاّ اللّه».
صبح که شد، نزد پيامبر خدا آمدم و آنچه را در خواب ديده بودم، به ايشان گفتم. فرمود: «رؤياى صادقى است، إن شاء اللّه. به همراه بلال، برخيز و آنچه را در خواب ديده اى، به او بگو تا او به آن، اذان بگويد؛ چون او صدايش از تو رساتر است». من با بلال برخاستم و من به او مى گفتم و او آنها را اعلام مى کرد (اذان مى گفت). عمر بن خطّاب، در خانه اش صداى او را شنيد. در حالى که ردايش را مى کشيد، [با عجله و سراسيمه] بيرون آمد و مى گفت: اى پيامبر خدا! سوگند به آن که تو را به حق برانگيخت، من نيز چنين خوابى ديده ام. پيامبر خدا فرمود: «خدا را شکر!».[۳]
3. سنن ابن ماجة:
ابو عبيد محمّد بن عبيد بن ميمون مدنى آورده است که: حديث کرد ما را محمّد بن سلمه حرّانى، حديث کرد ما را محمّد بن اسحاق، حديث کرد ما را محمّد بن ابراهيم تيمى از محمّد بن عبد اللّه بن زيد از پدرش که:
پيامبر خدا دستور داد که شيپور و ناقوسى بسازند. عبد اللّه بن زيد، خوابى ديد. او مى گويد: مردى را ديدم که دو جامه سبزرنگ پوشيده بود و ناقوسى با خود داشت. به او گفتم: اى بنده خدا! ناقوس را مى فروشى؟ گفت: با آن چه مى کنى؟ گفتم: با آن به نماز فرا مى خوانم. گفت: آيا تو را به چيزى بهتر، راهنمايى نکنم؟ گفتم: آن چيست؟ گفت: مى گويى: «اللّه أکبر، اللّه أکبر …».[۴]
۴. سنن ابن ماجة:
محمّد بن خالد بن عبد اللّه واسطى، آورده است که: حديث کرد ما را پدرم، از عبد الرحمان بن اسحاق، از زهرى، از سالم، از پدرش که:
پيامبر | با مردم درباره چيزى که آنها را به نماز فرا خوانَد، مشورت کرد. آنان شيپور را پيشنهاد کردند؛ امّا پيامبر | آن را نپسنديد؛ چون براى يهود بود. ناقوس را پيشنهاد دادند. آن را نيز به خاطر اين که براى نصارا بود، نپسنديد. در همان شب، مردى از انصار به نام عبد اللّه بن زيد و نيز عمر بن خطّاب، اذان را در خواب ديدند. مرد انصارى، شبانه نزد پيامبر خدا رفت [و خواب خود را براى ايشان باز گفت]. پيامبر خدا به بلال دستور داد که به آن [جملاتى که در خواب ديده شده بود]، اذان بگويد.
زهرى گفت: بلال در اذان نماز صبح، اين جمله را افزود: «الصلاة خير من النوم» و پيامبر خدا بر آن، صحّه گذاشت.[۵]
۵ . سُنن التِّرمِذى:
سعيد بن يحيى بن سعيد اموى آورده است که: حديث کرد ما را پدرم، حديث کرد ما را محمّد بن اسحاق از محمّد بن ابراهيم بن حارث تيمى از محمّد بن عبد اللّه بن زيد از پدرش که:
صبح که شد، نزد پيامبر خدا رفتيم و رؤيايم را به ايشان گفتم. فرمود: «اين، يک رؤياى صادق است. به همراه بلال برخيز ؛ چون او صدايش از تو رساتر و بلندتر است. آنچه به تو [در خواب] گفته شده، به او بگو و او آنها را با صداى بلند بگويد…».
ترمذى مى گويد: اين حديث را ابراهيم بن سعد، از محمّد بن اسحاق، به صورتى کامل تر و طولانى تر روايت کرده و داستان اذان را، دو به دو، و اقامه را، يک به يک، آورده است. عبد اللّه بن زيد، همان ابن عبد ربّه است و «ابن عبد رب» هم به او مى گويند. ما از او حديثى از پيامبر | نمى شناسيم که صحيح باشد، جز همين يک حديث که درباره اذان است.[۶]
دو. نقد و تحليل
با بررسى اسناد اين روايات و تأمّل در متن و معانى آنها و نيز عرضه آنها بر احاديث اهل بيت ^، براى پژوهشگر، ترديدى در مجعول بودن آنها باقى نخواهند ماند. آنچه بر نادرستى اين روايات دلالت مى کند، عبارت اند از:
۱. ناسازگارى با مقام نبوّت
اين باور که تشريع اذان، بر اساس رؤياى عبد اللّه بن زيد بوده، بدين معناست که خاتم پيامبران الهى | ـ که براى کوچک ترين رفتارهاى فردىِ جامعه اسلامى، از جانب خداوند متعال رهنمود آورده است ـ در مورد يکى از بزرگ ترين عباداتِ سياسى ـ اجتماعى، نمى دانسته که چه بايد کرد و حتّى طبق برخى از اين روايات، براى آن، بيست روز سرگردان بوده است، تا اين که رؤياى شخص يا اشخاصى، مشکل گشا مى شود و موجب تصميم پيامبر | و تشريع اذان مى گردد!
بى ترديد، اين پندار، با اعتقاد به نبوّت پيامبر اسلام، قابل جمع نيست و از اين رو، امام صادق × ضمن نفرين کردنِ کسانى که از چنين پندارى جانبدارى مى کنند، خِرد و وجدان آنان را به داورى مى خواند و با شگفتى از آنان مى پرسد که چگونه اين پندار را با عقيده به نبوّت پيامبر | و نزول وحى بر ايشان، جمع مى کنند:
بر پيامبر شما وحى نازل مى شود و شما مى گوييد که او اذان را از عبد اللّه بن زيد گرفته است؟![۷]
۲. منافات داشتن با حکمت اذان
تأمّل در احاديث فراوانى که در منابع حديثىِ شيعه و اهل سنّت درباره حکمت اذان و فضايل و برکات آن وجود دارند،[۸] نشان مى دهد که فلسفه اين عمل عبادى، تنها اعلام وقت نماز نيست؛ بلکه آثار فردى، اجتماعي، دنيوى و اخروى فراوانى بر آن مترتّب است. بدين ترتيب، آيا مى توان باور کرد که همه اين حکمت ها و برکات، به دنبال رؤياى عبد اللّه بن زيد پديد آمده است و يا اين که پيامبر | فلسفه اذان را مى دانسته؛ ولى از خودِ اذان، بى اطّلاع بوده است؟!
۳. تکذيب به وسيله اهل بيت ^
خاندان رسالت ^ علاوه بر اين که تأکيد مى کنند که منشأ اذان، وحى است، به صراحت و با شدّت، رواياتى را که آغاز تشريع آن را مستند به رؤيا کرده اند، تکذيب نموده و آن را با ايمان به نبوّت پيامبر |، ناسازگار دانسته اند. اين، در حالى است که اگر هيچ دليلى جز تکذيب اهل بيت ^ در اين باره وجود نداشت، براى اثبات نادرستى و مجعول بودن اين روايات، کافى بود؛ چرا که: «أهل البيت أدرى بما فى البيت؛ اهل خانه اند که مى دانند در خانه چيست».
گفتنى است که نه تنها اهل بيت ^، بلکه افرادى مانند محمّد بن حنفيّه نيز به بطلان اين روايات، تصريح کرده اند. برهان الدين حلبى، از ابو العلاء روايت کرده است که:
به محمّد بن حنفيّه گفتم: براى ما حديث مى شود که منشأ اين اذان، رؤيايى بود که مردى از انصار در خوابش ديد. محمّد بن حنفيّه از اين سخن، به شدّت وحشت کرد و گفت: شما درباره چيزى که در ميان احکام اسلام و مقرّرات دينتان يک اصل است، مى گوييد که منشأش رؤيايى بوده که يکى از انصار در خوابش ديده است، [آن هم چيزى که] احتمال راست و دروغ دارد و ممکن است که از شمار خواب هاى پريشان باشد؟!
گفتم: اين حديث در ميان مردم، به شدّت رايج است.
گفت: به خدا سوگند، صحّت ندارد … .[۹]
۴ . ديگر دلايل
آنچه در نقد مضمون رواياتى که تشريع اذان را به غير وحى مستند مى کنند، ذکر نموديم، براى اثبات معتبر نبودن آنها کافى است. البتّه ادلّه ديگرى نيز براى اثبات اين مدّعا ذکر شده است، مانند: تعارض اساسى ميان مضمون اين روايات، تعداد مدّعيان رؤيا [۱۰] و تعارض آنها با نقل بخارى و غير او .[۱۱]
بنا بر اين، بر فرض که سند اين روايات، اصطلاحا «صحيح» هم باشد، به دليل ناسازگارى مضمون آنها با عقل سليم و مبانى اسلام، مردود بودن آنها غير قابل ترديد است. البتّه جالب توجّه است که سند اين روايات نيز قابل اعتماد نيست؛ زيرا يا موقوف اند (يعنى سند آنها به پيامبر | متّصل نمى شود) و يا مُسنَدهايى هستند که در سلسله سند آنها راوى مجهول، مجروح، ضعيف و يا متروک قرار دارد.[۱۲]
بدين ترتيب، مى توان گفت دليلى که حاکم در مستدرک براى عدم نقل حديث عبد اللّه بن زيد در صحيحين آورده (يعنى اختلاف ناقلان در اسانيد آن)،[۱۳] در واقع، ممکن است تنها يکى از دلايل متعدّد آن باشد و شايد برخى از وجوه ديگرى که ذکر شد نيز موجب عدم ذکر اين حديث در صحيحين گرديده باشد.
سه. انگيزه جعل «حديث عبد اللّه بن زيد»
درباره انگيزه جعل اين حديث نمى توان به صورت قاطع، اظهار نظر کرد. برخى از محقّقان، اين احتمال را تقويت کرده اند که عموهاى عبد اللّه بن زيد، اين رؤيا را ساخته اند. متن کلام آنان، چنين است:
به احتمال زياد، اين رؤيا را، عموهاى عبد اللّه بن زيد رواج داده اند تا از اين طريق، فضيلت و افتخارى براى خاندان ها و قبايل خويش کسب کنند. به همين دليل، در برخى مسانيد مى بينيم که عموزادگان او، راويان اين حديث هستند و کسانى هم که به آنها اعتماد کرده اند ، به آنها حُسن ظن داشته اند.[۱۴]
امّا به نظر مى رسد که جعل اين حديث، همانند بسيارى از احاديث مجعول ديگر، انگيزه سياسى داشته است؛ زيرا همان طور که پيش از اين نيز توضيح داديم،[۱۵] اذان علاوه بر يادآورىِ وظيفه فردى و اعلام وقت نماز، يک شعار مهمّ سياسى ـ اجتماعى نيز هست و اين شعار، نه تنها زمينه تداوم حاکميت اسلام را در جوامع اسلامى فراهم مى کند، بلکه در کنار استقرار ارزش هاى دينى، مى تواند موجب انتقال فرهنگ اسلامى به ساير جوامع گردد. بدين جهت، جريان هاى سياسى اى که حاکميت اسلامِ اصيل را با منافع خود در تضاد مى بينند، اين شعار سياسى را بر نمى تابند.
به نظر مى رسد که جعل حديث عبد اللّه بن زيد، به وسيله حزب اُموى (در عصر حاکميت مطلق معاويه) و با هدفِ حذف و يا تحريف شعار سياسى ـ اجتماعى اذان، انجام گرفته است؛ زيرا اگر خاستگاه تشريع اذانْ «رؤيا» شد، کسى که مدّعى خلافت پيامبر | و بلکه خداوند متعال است، مى تواند با رؤيايى ديگر، آن را به صورت دلخواه تغيير دهد و يا حذف نمايد!
توضيح مطلب، اين که: هر کس با تاريخ اسلام آشنا باشد، مى داند که حزب اُموى از ابتدا با اسلام، مخالف بود و هيچ گاه با اين آيين الهى آشتى نکرد. اين حزب، هر چند پس از قدرت يافتن اسلام، نمى توانست علنا با آن مخالفت کند، امّا در اوّلين فرصتِ به دست آمده، در برابر نظام اسلامى به رهبرى امام متّقيان و امير مؤمنان ايستاد و مانع رشد و بالندگى اين آيين آسمانى شد و به گفته امام على ×:
آنها اسلام نياوردند؛ بلکه تسليم شدند، و کفر خويش را پنهان داشتند و زمانى که يارانى براى آن يافتند، آشکارش نمودند.[۱۶]
گزارشى که مُغيرة بن شعبه، دوست صميمى معاويه، از يک جلسه خصوصى و محرمانه با او دارد، نشان مى دهد که او تا چه حد، با اين شعار عبادى ـ سياسى اسلام، مخالف بوده است. متن اين گزارش را مطرف، فرزند مغيره، چنين روايت کرده است:
شبى [پدرم مغيره] آمد و از خوردن غذا خوددارى کرد. او را غمگين ديدم. ساعتى منتظرش ماندم و خيال کردم که براى ما و يا در کار ما اتّفاقى افتاده که او اندوهگين است. به او گفتم: چه شده است که امشب غمگين هستى؟ گفت: فرزندم! من از نزد خبيث ترينِ مردم مى آيم! گفتم: چه اتّفاقى افتاده است؟ گفت: با معاويه تنها نشسته بودم که به او گفتم: اى امير المؤمنين! تو از ما به حکومت رسيدى. کاش دادگرى نمايى و بساط نيکوکارى بگسترانى؛ چرا که تو ديگر مُسن شده اى! کاش به برادرانت از بنى هاشم نگاه لطفى کنى و به خويشاوندانت رسيدگى نمايى! به خدا سوگند که امروزه ديگر چيزى (قدرتى) ندارند که از آن بترسى.
معاويه به من گفت: هرگز، هرگز! آن مرد تَيمى به حکومت رسيد و عدالت پيشه کرد و خوبى ها نمود؛ امّا به خدا سوگند که با مُردنش، نام او نيز مُرد و فقط ممکن است يک نفر پيدا شود و بگويد: ابو بکر. پس از آن، مرد عَدِى (عمر) به حکومت رسيد و ده سال تلاش کرد و زحمت کشيد؛ ولى به خدا سوگند، همين که مُرد، نامش هم مُرد. فقط ممکن است فردى پيدا شود و بگويد: عمر. سپس برادرمان عثمان، به حکومت رسيد. مردى به حکومت رسيد که کسى در نسب، چون او نبود. او کارها کرد و آن رفتار با او شد (وى را کشتند)؛ امّا به خدا سوگند که با مُردنش ، نام او نيز مُرد و از رفتارى که با او شد نيز ديگر سخنى به ميان نيامد. ولى آن مرد هاشمى، در هر روز، پنج مرتبه نامش فرياد زده مى شود که: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه ». با اين وجود، ديگر چه کارى باقى مى ماند؟ اى مادر مُرده! به خدا سوگند که راهى جز دفن کردن و دفن کردن [اين نام]، باقى نمى ماند![۱۷]
آنچه مى تواند اين تحليل را تأييد کند، اين است که موضعگيرى اهل بيت ^ در برابر رواياتى که منشأ تشريع اذان را رؤياى عبد اللّه بن زيد مى دانند، پس از استقرار حکومت معاويه است؛ زيرا اگر چنين شايعه اهانت آميزى درباره پيامبر اسلام، در دوران حيات امام على × نيز وجود داشت، بى ترديد، آن امام در برابرش موضعگيرى مى نمود، در حالى که در تاريخ، نخستين برخورد اهل بيت ^ با اين شايعه به وسيله امام مجتبى × پس از جريان صلح او با معاويه ثبت شده است.[۱۸]