پاسخ اين سؤال در چند محور ارائه مي شود:
1. آنچه در كلام حكماي الهي نظير ابن سينا و فارابي آمده (اين حرف در كلام فارابي آمده و چون تعبير ابن سينا به: بعض العلما يا بعض الحكما است). لذا برخي گمان مي كنند مراد ارسطو است اما مراد ابن سينا از آن (بعض فارابي است و نه ارسطو، تفصيل اين مسئله مي آيد) هرگز سخن از حلول روح بعد از مرگ به كرات بالا نيست بلكه آنها از تعلق روح به اجسام آسماني سخن گفته اند و گرنه حلول روح به كرات بالا موجب تناسخ مي شود و باطل است.
توضيح مطلب اين است كه استاد حسن زاده آملي با جمع آوري كلمات ابن سينا از آثار مختلف او مي گويد: تعبير (بعض العلما) در كلام ابن سينا؛ ابونصر فارابي است، زيرا شيخ در متون عقلي ناظر به اقوال فارابي مطالبي را بيان کرده است. به هر حال ابن سينا با استناد به كلمات فارابي اين نكته را مطرح كرده است كه روح بعد از مفارقت از بدن به يكي از اجرام آسماني تعلق مي گيرد البته بگونه اي كه موجب تناسخ نشود بلكه تنها تعلق پيدا مي كند تا از اين طريق در عالم برزخ كه روح بدون بدن مادي است به تكامل خود ادامه دهد. چون بدون ماده تكامل ممكن نيست و روح از اين طريق مي تواند زمينه تكامل خود را به نحوي تأمين كند.[1]2. اما ديدگاه ياد شده از نظر بزرگان از جمله حضرت امام خميني به عنوان يكي از مراجع تقليد، كاملاً مردود است و ايشان با رد نظريه تعلق روح به اجرام آسماني مي گويد: يكي از موجبات بطلان اين قول همان دلايل بطلان تناسخ است يعني همان دلايل كه بر بطلان تناسخ دلالت مي كند بر بطلان اين نظريه دلالت دارد، زيرا واضح است معناي تعلق اگر همين باشد كه الآن بين نفس و بدن است که ظاهرا همين است ما با ادله ابطال تناسخ مي گوييم اين شدني نيست و غير ممكن است و ابداً زير بار اين ادعا نمي توان رفت. و اگر مراد از علاقه نفوس به اجرام آسماني مثل علاقه و ارتباط صورت به آينه است اين نيز ممكن نيست چون وقتي آينه مقابل نفس گرفته شد براي نفس آمادگي پيدا مي شود كه در باطن خود صور خيالي را ايجاد كند و مادامي كه نفس در طبيعت است و وجهة تجرد و طبيعت هر دو ر ا دارد اين طور است چون نفس خالص و مجرد نيست، ولي بعد از مرگ كه كاملاً مجرد شد وضع و برابري با اجرام و اجسام حتي اجسام فلكي معنا ندارد چون نفس و روح ديگر جنبه طبيعي و جسمي ندارد تا زمينه برابري و ارتباط با اجسام را داشته باشد.
چون برابر هم قرار گرفتن موجود مجرد به نام (روح) و موجود جسماني به نام كرات آسماني و افلاك اساساً غلط و نا تمام است در نتيجه علاقه و ارتباط بين نفس و اجرام آسماني به هر دو صورت ياد شده و مانند آن كاملاً نادرست است و از نظر فلسفي هرگز نمي توان به آن ملتزم شد و پذيرفتن آن ممكن نيست.[2]و هم چنين حكماي بزرگ چون صدرالمتالهين با اين انديشه كه روح بعد از مرگ به اجرام آسماني تعلق مي گيرد كاملاً مخالف است و از كساني كه آن را پذيرفته اند به شگفتي ياد نموده. لذا در بخشي از كلام او چنين تصريح شده است: (من در شگفتم از بعضي كساني كه به فهم و درك معارف الهي و اشراف به امور و مسايل ملكوتي متصف است و در مباحث فلسفي دقت هاي فراواني دارد و بسياري از اسرار هستي را درك كرده است، چگونه ديدگاه كسي را تأييد
مي كند كه قايل است به اين كه روح بعد از مرگ به اجرام آسماني تعلق مي گيرد در حالي كه اين مسئله از نظر فلسفي كاملاً مردود است و قابل اثبات نيست و از مصاديق تناسخ شمرده مي شود كه در بطلان آن جاي ترديد نيست.)[3]آن گونه كه در بيان اين دو صاحب نظر در معارف فلسفي و ديني (امام خميني و صدرالمتالهين) ملاحظه شد مسئله تعلق روح به اجرام آسماني كاملاً مردود است. جالب اين كه اين بزرگان حتي جريان تعلق را كه يك نوع ارتباط روح با جرم فلكي است مردود مي دانند.
چه رسد به حلول روح در آن اجرام (كه در پرسش سخن از حلول مطرح شده است) پس نه تنها حلول روح در اجرام فلكي از نظر شرع مقدس اسلام و مراجع تقليد، نادرست است بلكه حتي تعلق و ارتباط روح با آن اجرام نيز ناتمام است. اما در مورد هيپنوتيزم که در پرسش آمده بايد گفت اولاً سخنان و ادعاي آنها معلوم نيست درست و داراي پايه علمي و فلسفي باشد، ثانياً جريان حلول روح در هر جسمي از اجسام به هر نحو حتي اجسام آسماني از نظر فلسفي و معارف اسلامي كاملاً نادرست ومردود است و با هيچ يك از مباني ديني سازگاري ندارد.
3. برخي از بزرگان با استناد به روايات در اين باره مي گويند: تناسخ (كه يكي از اقسام آن همان است كه در پرسش مطرح شده يعني حلول روح در كرات و كالبدهاي مختلف.) از نظر ديني و علمي تصوّري باطل است، آنچه از سخنان امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ بر مي آيد اين است كه ارواح مردم پس از مرگ و ترك گفتن بدنهاي اصلي با قالبهاي مثالي كه شبيه همان بدنهاست در عالم برزخ مستقر مي گردند و تا قيام قيامت به اقتضاي اعمال دنيوي خويش يا در نعمت اند و يا در عذاب،[4] در اين بيان به اين نكته اشاره شده كه روح در عالم برزخ در بدن مثالي خود به سر مي برد نه آن كه به اجرام جسماني تعلق گيرد چه رسد به حلول كه از مصاديق بارز تناسخ و باطل است.
4. در پايان خوب است يادآوري شود اساساً به طور مستقيم سوال مربوط به مسايل فلسفي است و ربط چنداني به جنبه شرعي به معني فقهي ندارد تا از منظر مراجع فقهي تحليل شود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. سيد محمد حسين طهراني، معاد شناسي، نشر انتشارات علامه طباطبائي مشهد، 1418ق.
2. امام خميني، معاد از ديدگاه امام خميني، نشر آثار امام، 1379ش.
3. محمد سعيدي مهر، آموزش كلام اسلامي، 2ج، (معاد شناسي) نشر مؤسسه فرهنگي طه قم 1378ش.
پي نوشت ها:
[1] . براي اطلاع از تفصيل اين بحث به منبع ذيل مراجعه شود: حسن زاده آملي، هزار و يك نكته، نکته 637، تهران، نشر مركز فرهنگي رجا، 1365ش، ص396.
[2] . موسوي خميني، سيد روح الله، تقريرات فلسفه امام خميني، نشر آثار امام، چاپ اول، 1381ش، ج3، ص 243 و 244.
[3] . صدرالمتالهين، اسفار، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي تا، ج1، ص 40.
[4] . فلسفي، محمد تقي، گفتار فلسفي، معاد از نظر روح و جسم، تهران، نشر هئيت معارف اسلامي، 1360ش، ج1، ص 281.