طلسمات

خانه » همه » مذهبی » عده اي مي گويند ما فقط خدا و نهايتاً پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را قبول داريم. آن ها متأسفانه جايگاهي براي مبحث امامت و ادامه راه انبياء ـ عليهم السلام ـ قائل نيستند و ضرورتي براي متابعت از ايشان نمي بينند. يا شبهه مي افکنند که چرا ارسال انبياء متوقف شد و سلسله امامت جريان پيدا کرد و چندين شبهه و حرف بي مورد ديگر لذا خواهشمندم پاسخي در خور در جواب آن ها به من بياموزيد؟

عده اي مي گويند ما فقط خدا و نهايتاً پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را قبول داريم. آن ها متأسفانه جايگاهي براي مبحث امامت و ادامه راه انبياء ـ عليهم السلام ـ قائل نيستند و ضرورتي براي متابعت از ايشان نمي بينند. يا شبهه مي افکنند که چرا ارسال انبياء متوقف شد و سلسله امامت جريان پيدا کرد و چندين شبهه و حرف بي مورد ديگر لذا خواهشمندم پاسخي در خور در جواب آن ها به من بياموزيد؟

در پاسخ به سئوال مورد نظر، لازم است به نكاتي اشاره نمائيم:
الف) عنوان ختم نبوت و خاتميت بر پيغمبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ عنواني است كه خود قرآن كريم داده است. «مَّا کانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکمْ وَلَکن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ».[1] قرآن كريم او را خاتم النبيين خوانده براي يك مسلمان ممكن نيست چنين مسأله مطرح باشد كه آيا بعد از پيامبر ما پيامبر ديگري هم هست يا نيست؟ تصور اينكه بعد از پيغمبر ما پيغمبر ديگري در دنيا بيايد، با ايمان به پيغمبري اين پيغمبر منافات دارد. همان طوري كه اگر كسي بگويد من به قرآن ايمان دارم ولي به توحيد و به خدا ايمان ندارم، اين تناقض است. چرا که قرآن كتاب توحيد است و ايمان به آن برابر است با ايمان به وحدانيت خدا. همينطور است ختم نبوت به خاتم الانبياء افزون بر اينكه نص قرآن مجيد است، اگر فرضاً اين نص قرآني هم نبود، جزء ضروريات دين مقدس اسلام است. بنابراين براي يك نفر مسلمان هرگز اين مسأله مطرح نيست كه آيا پيغمبري بعد از پيغمبر ما خواهد آمد يا نه.[2]ولي در عين حال براي يك نفر مسلمان از نظر اينكه بخواهد فهم عميقي پيدا كند و ايمانش بر مبناي دلائل محكمي باشد جاي اين هست كه در اطراف اين مسأله فكر كند و درباره اين مسأله قرآني بيانديشد كه چرا نبوت در يك نقطه معين كه رسيد ختم شد، قرآن اين را برروي چه مبنائي طرح كرده است؟ اين ها البته جزء معارف قرآني است و اگر انسان به نكاتي كه در قرآن كريم در اين زمينه ها ذكر شده است واقف بشود بر آگاهي و معارف او افزوده مي شود.
ب) مطلب ديگري كه توضيح آن ضروري است اين است كه اگر دين و شريعت خدا، يعني قانوني كه از ناحيه او مي آيد، يكي است، پس از اول تا آخر يك شريعت بيشتر نبايد وجود داشته باشد، پس چرا شريعت هاي متعدد آمده است، مانند شريعت نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و اسلام؟ و اگر شرايع و قوانين الهي ناسخ و منسوخ دارد و تغيير مي كند پس اين تغيير كردن به اقتضاي زمان است، و دليل ديگري ندارد، چون اوضاع زمان و شرايط زندگي بشر عوض مي شود، از اين جهت خدا قانوني را كه براي بشر فرستاده عوض مي كند. اگر اين جهت است پس ختم شرايع چرا؟ چون زمان كه از سير خود نمي ايستد، شرايط اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي زندگي بشر هميشه در حال تغيير است.[3]پيش از اينكه به شبهه فوق پاسخ بدهيم ناگزيريم يك سئوال كوچك ديگر را نيز عنوان كرده و پاسخ دهيم و آن اين است كه ممكن است كسي بگويد: بسيار خوب، شرايع پايان بپذيرد، قانون و شريعتي بيايد كه آخرين شريعت باشد و بعد از او شريعتي وجود نداشته باشد، ولي چرا نبوت پايان بپذيرد؟ همه انبياء كه لازم نيست صاحب شريعت باشند. صاحبان شريعت و قانون يك عده معدودي هستند همانهايي كه قرآن آن ها را اولوالعزم خوانده است. از مجموع صدو بيست و چهار هزار پيغمبر عده معدودي صاحب شريعت بوده اند و سائر انبياء شريعت مستقل نداشته اند بلكه مبلّغ شرايع پيامبران اولي العزم و صاحب شريعت بودند، چرا پس از رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ كه شريعت او خاتم شرايع و كتاب او خاتم الكتب و آخرين كتاب است، انبياي كوچكي مبعوث نمي شوند كه كارشان دعوت به شريعت اسلام باشد، پيغمبر باشند ولي کارشان تبليغ دين اسلام باشد همان طور که بعد از ابراهيم صدها پيامبر آمد و همه آن ها مروج شريعت ابراهيم بودند مانند: لوط، شعيب، يوسف و يعقوب و يا هارون و يوشع كه پيرو شريعت موسي و مبلغ آن بودند؟ فلسفه اين چيست؟!
اگر جواب اين سئوال و موضوع را خوب متوجه بشويم جواب آن سئوال بزرگتر هم براي ما روشن خواهد شد. نيازي كه به وجود چنين انبيائي پيدا مي شود از اين جهت است كه راه ديگري براي اينكه شريعت ابراهيمي را حفظ و براي مردم تعليم بدهند، جز اينكه يك عده از افراد بشر از طريق الهام و وحي مبعوث بشوند نيست. يعني اگر زمان زماني بود كه مردم علم و تمدن مي داشتند و پايه هاي تمدن و فرهنگ بالا رفته بود كه كتاب ابراهيم نوشته اش، ضبط شده و چاپ شده اش، به انواع ضبط شده روي كاغذها و غير كاغذها موجود بود و در ميان مردم و امت، يك عده علماء، دانشمندان مي بودند كه قادر بودند مردم را به شريعت ابراهيم دعوت بكنند، ديگر نيازي به افرادي كه از طريق انباء و الهام اين مأموريت را پيدا بكنند نبود.[4] انبياء و پيغمبراني كه در ادوار گذشته بوده اند، در ادواري بوده اند كه عقل و علم بشر قادر نبوده است كه حافظ و مبلغ شريعت باشد، يعني واقعا بشر و انسان هاي چند هزار سال پيش قدرت فكري و علمي شان به اينجا نرسيده بود كه عده اي بيايند دور هم جمع شوند و بنشينند و درمسائل مربوط به شريعت خودشان فكر كنند تجزيه و تحليل و اجتهاد نمايند و بروند دنبال پيدا كردن آن، بشر وحشي بود و همان طور كه اصل قانون كلّي شريعتش را بايد از طريق وحي به او الهام و تعليم كنند، دستگاه تبليغي او هم، بايد از طريق وحي اداره شود. عقل و علم در آن زمان قادر به انجام اين كار نبود.
اما همين كه بشر مي رسد به آن مقام و درجه كه واقعا مصداق: «علم بالقلم و علم الانسان ما لم يعلم».[5] مي شود، و تاريخ خود را مي تواند ضبط كند، مي تواند وارث تاريخ، فرهنگ گذشته خودش باشد و مي تواند كتاب آسماني كه به دست اش مي دهند حفظ كند و مي تواند احاديث و جوامع الکلمي را كه پيغمبرش القاء مي كند، لااقل اصولش را نگهداري بكند تا بعد بيايد علم درست كنند در اطراف اينها، و با حفظ و ضبط، در امر دين تفقه كنند، ديگر نيازي به انبياء براي تبليغ آن شريعت وجود ندارد. نبودن انبياء در دوره اسلامي خود دليل تكامل بشريت است. يعني علم و عالم و فقيه و متفقه، حكيم و فيلسوف، جانشين انبيايي كه كارشان تبليغ شرايع ديگران بود مي شود و لهذا شما مي بينيد هر يك از پيغمبران گذشته با هر كتابي كه آمد كتابش از ميان رفت. بشر چون بالغ و رشيد نبود نتوانست كتاب آسماني خود را حفظ كند. حالت بشر در آن دوره ها عين حالت بچه مكتبي بوده كه شما براي او كتاب مي خريد كه پس از شش ماه تكه تكه شده و هر تكه آن به گوشه اي ميافتد. اما يك آدم بزرگ، يك طلبه، يك دانشجوي سي ساله، وقتي كتابي به او مي دهي، بعد از بيست سال خواندن و درس و مباحثه، مي بيني كتاب را نو و سالم نگاه داشته است. تنها در زمان ظهور خاتم الانبياء بود كه بشر رسيد به مرحله اي كه مي توانست ارث دوره گذشته خودش را براي دوره آينده حفظ و نگهداري كند. و كتاب آسماني خود، قرآن را حفظ كرد و دوره به دوره علماء پيدا شدند و به انحاء مختلف در حفظ ظاهر و معني آن كوشيدند.[6]اين نمونه رشد بشريت است و رشد و بلوغ جوامع انساني خود نشانه واضح براي خاتميت است، قرآن كه نازل شد، جزء اولين كارهايي كه صورت گرفت اين بود كه گفتند بايد يك علمي براي دستور زبان عربي به وجود بياوريم، براي اين كه اين كتاب آسماني به زبان عربي است و مردمي كه مي خواهند اين كتاب را تلاوت كنند بايد قاعده زبان عربي را بدانند، در همان قرن اول اسلامي علم دستور زبان عرب درست شد، علم لغت تأسيس شد و كتاب هاي نفيسي نوشته شد. علم معاني و بيان اختراع شد، همه اين ها براي اين بود كه بشر مي خواست كتاب آسماني خود را در آغوش بگيرد و نگهداري نمايد. اين ها كه نمونه رشد و بلوغ بشريت در دوره ختميه اسلاميه است و نشانه ختم نبوت و جاودانگي دين خاتم است که براي هيچ شريعت و هيچ كتاب آسماني چنين اقداماتي از طرف بشر صورت نگرفته است: در امت خاتم از همان قرن اول علم تفسير به وجود آمد و از همان قرن اول علم حديث به وجود آمد. پيغمبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مردم را تشويق مي كرد كه: «نضرالله عبدا سمع مقالتي فوعاها و بلغها من لم يسمعها رب حامل فقه غير فيقه و رب حامل فقه الي من هو افقه منه».[7]فرمود: آنچه از من مي شنويد ضبط كنيد، خدا شاد و خرم كند بنده اي را كه قول مرا مي شنود و نگهداري مي كند و آن را به كساني که نشنيده اند مي رساند. اي بسا كسي كه از من مي شنود، معناي سخن مرا آنطور كه بايد درك نمي كند، بعد تحويل مي دهد به كسي و كساني كه آن ها معني آن را درك مي كنند و چه بسا كسي كه سخن مرا مي فهمد ولي بعد نقل مي كند به طبقات بعدي، چون آن ها رشد يافته تر و تكامل يافته تر و عالم تر هستند، از اينكه نقل كرده بهتر مي فهمند. و همين كار را كردند و اين دليل واضح بر خاتميت دين اسلام است و پيشرفت آگاهي و علوم و وجود علما يكي از اركان خاتميت است گذشته از اينكه دليل بي نيازي آنان از پيامبران تبليغي است.
ج) و نكته آخر اينكه اگر در دوره شريعت ختميه احتياجي به نبي يعني كسي كه از طرف خدا ملهم و موحي اليه و مؤيد من عندالله باشد نيست و اين كار را فقهاء و حكماء و علماي امت مي توانند انجام دهند و عهده دار اين كار هستند، پس چه احتياجي به وجود امام است و از نظر منطق شيعه اين مطلب چگونه توجيه مي شود؟ يك سلسله اختلافات و تفرقه ها و تشتت ها و مذهب هاي مختلف و گوناگون در شريعت ختميه كه اهل اهواء و بدع و اهل اغراض، عالما و عامدا از روي بغي و ظلم و هواي نفس، به وجود مي آورند و يا ممكن است به وجود بياورند، امام مرجعي است براي حل اختلافات و شاخصي است براي حل اختلافاتي كه منشأ آن خود علماء هستند. بنابراين در شريعت خاتم بايد يك شاخص و معيار وجود داشته باشد كه اگر مردم در اين مذاهب و مسلك هاي گوناگون كه آن ها را اهواء و آراء و تعصب ها ايجاد كرده است بخواهند بفهمند كه حق چيست و كدام است، بروند سراغ او.[8] در روش و سيره ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ به خوبي مشاهده مي شود كه آن ها از اين جهت كه داراي وظيفه امامت بوده اند جز اين حرفي نمي زده اند، مي گفته اند كه ما امام هستيم و شما وظيفه داريد كه بيائيد مشكلات خود را از ما بپرسيد. پس فرق امام با پيغمبر اعم از صاحب شريعت يا غير صاحب شريعت تنها در كيفيت الهامات نيست كه آيا ملكي مي بيند، صداي او را مي شنود يا نمي شنود، در خواب است يا در بيداري، بلكه وظيفه او هم فرق مي كند با وظيفه پيامبران، و اين وظيفه با وظيفه اي كه علماء و دانشمندان و رشد و بلوغ اجتماع انساني، در آن جانشين پيغمبران مي شود و يكي از اركان خاتميت محسوب مي شود، دو تا است.
علماي امت و رشد و بلوغ فكري و عقلي جامعه در دوران خاتم، مي توانند در كار دعوت و تبليغ و ترويج و حفاظت و جاودانگي دين، جانشين پيغمبران و يكي از عوامل مهم استمرار ديانت خاتم باشند. اما نمي توانند مرجع حل اختلافات و معيار حق و حقانيت باشند در حالي كه امام حجت خدا است در ميان مردم و صلاحيت كافي و كامل براي حل اختلافات دارد.[9]و لذا امام رضا ـ عليه السلام ـ فرمود: امام نور ساطع و ستاره اي در شب هاي تاريك (حوادث و رخدادها) و راهنماي هدايت و رهاننده از گمراهي است. امام آتشي بر بلندي و دليل در مهالك است كه هر كس از آن مفارقت كند هلاك خواهد شد».[10] بنابراين امام و خليفه معصوم الهي در هر عصر، معيار و حافظ خاتميت ناب است و جامعه بشري با وجود رشد و بلوغ فكري و فرهنگي كه در عصر خاتم به آن دست يافته اند مي توانند در سايه رهبري و هدايت الهي امام حافظ و پاسدار ارزش هاي ناب دين الهي تا قيامت باشند و با توانائي حفاظت از معارف دين خاتم از تجديد شريعت و بعثت انبياء ديگر مستغني گرديده است. اما بدون چراغ راهنما يعني امام معصوم در هر عصر ممكن است با تمام پيشرفت فكري و عقلي و فرهنگي، گرفتار گمراهي و بيراهه گردد.

پي نوشت ها:
[1]. احزاب / 40.
[2]. خاتميت، ص13، شهيد مطهري، انتشارات صدرا، تهران، 1370ش.
[3]. خاتميت، ص32 ـ 33 ـ 34، انتشارات صدرا، تهران، 1370ش.
[4]. همان.
[5]. علق / 4 ـ 5.
[6]. خاتميت، شهيد مطهري، ص34 ـ 35 ـ 36، انتشارات صدرا، تهران، 1370ش.
[7]. امالي شيخ مفيد (ره)، ص206، ترجمه حسين استاد ولي، نشر: بنياد پژوهش هاي اسلامي، 1364ش، مشهد، آستان قدس رضوي.
[8]. خاتميت، شهيد مطهري، ص50، انتشارات صدرا، تهران، 1370ش.
[9]. خاتميت، ص53 ـ 59، شهيد مطهري، انتشارات صدرا، تهران، 1370ش.
[10]. كمال الدين و تمام النعمه، ج2، ص601، شيخ صدوق، دارالحديث، 1382ش، قم.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد