خانه » همه » مذهبی » با توجه به تاخر زماني حضرت موسي و حضرت عيسي، نسبت به پيامبر اسلام (ص) چرا خداوند به حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ دستور داده است كه از آئين ابراهيم (ع) پيروي كند؟

با توجه به تاخر زماني حضرت موسي و حضرت عيسي، نسبت به پيامبر اسلام (ص) چرا خداوند به حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ دستور داده است كه از آئين ابراهيم (ع) پيروي كند؟

قبل پاسخ اين پرسش، پاسخ به سؤال ديگري لازم است. اينكه بين دين و شريعت چه رابطه‌اي وجود دارد؟ آيا دين همان شريعت است و شريعت همان دين يا اين كه آن دو غير از هم ديگرند؟ جواب آن است: دين غير از شريعت است و بين آن دو فرق اساسي وجود دارد، دين عبارت است از مجموعه از جهان بيني و اصول عقائد و اركان فروع دين و اصول اخلاق، همانند اعتقاد به توحيد، معاد و نبوت و تسليم بودن در برابر اوامر و نواهي خداوند و حرام بودن كارهاي زشت. شريعت عبارت است از جزئيات و تفصيل مربوط به قوانين و احكام فروع دين.[1]دين همة پيامبران الهي، طبق بيان قرآن كريم: «انَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلام»؛[2] همان اسلام است، و هيچ ديني غير از اسلام مورد قبول ذات مقدس خداوند قرار نمي‌گيرد. و ديني است كه ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را به طريقة ابراهيم سفارش كردند و به فرزندان خود گفتند: فرزندان من! خدا اين آيين را براي شما برگزيده است، و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد.[3] ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني؛ بلكه موحدي خالص و مسلمان بود؛ و هرگز از مشركان نبود.[4] همان گونه كه مي‌بينيد خداوند اسلام را به پيامبرانش سفارش نموده است و آنها نيز به فرزندانشان پيروي از دين اسلام را دستور داده‌اند. البته اسلامي كه دين همة پيامبران است، به معناي اصل تسليم وخضوع در برابر خداوند است، نه اسلام اصطلاحي كه مراد از آن دين اسلام و شريعت حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ است.[5]بنابراين دين خداوند در همة ادوار تاريخ، از آغاز آفرينش تا قيامت اسلام مي باشد. علت يكي بودن دين در همة زمانها اين است كه طبق بيان صريح قرآن كريم دين بر اساس فطرت انسانها استوار است[6]؛ يعني مجموعة معارف ديني در ذات و سرشت هر انساني، چه كافر و چه مسلمان و… وجود دارد و سرشت و فطرت انساني هم تغييرپذير نيست،[7] هرچند كه فطرت قوي وضعيف دارد؛ اما به هيچ وجه نابود نمي‌شود، و چون فطرت كه اساس و پايه دين است تغيير پذير نيست، پس دين الهي كه بر آن بنا نهاده شده است، نيز تبديل پذير نيست و اين راز وحدت دين همة پيامبران آسماني است.
اما از آنجايي كه جامعة بشري رو به تكامل است و در هر زماني نياز به برنامه‌هاي جديد و كاملتري دارد، خداوند حكيم بر اساس نياز جامعه انساني و هدايت آن به سوي سعادت و كمال واقعي، پيامبران خود را يكي پس از ديگري فرستاده است. پيامبراني كه داراي برنامه و طرح و طريقة خاص بوده اند و بر مردم هم واجب بوده است كه از ايشان پيروي كنند، به ترتيب زماني پيامبران بزرگ الهي عبارتند از: نوح؛ ابراهيم؛ موسي؛ عيسي ـ عليهم السلام ـ و حضرت محمد مصطفي ـ صلّي الله عليه و آله ـ .
برنامه‌هاي ويژة اين پيامبران كه هر كدام مخصوص مردمان زمان خودشان بوده است، شريعت ناميده مي‌شود؛ پس همة پيامبران الهي در اصل دين با هم شريك اند و در ميان آنها اختلافي وجود، بلكه امكان اختلاف وجود ندارد؛ زيرا همه برگزيدگان الهي از سوي خداي يگانه برانگيخته شده بودند و مردم را به يگانگي خداوند مي‌خواندند و همه هم نبوت و معاد را قبول داشتند، تنها اختلاف پيامبران در شريعت و برنامه‌هاي متغير زندگي است كه هر كدام شريعت مخصوص خود را داشتند، بعد از آن كه، به هر دليلي شريعت پيامبري پاسخگوي نيازهاي واقعي جامعه نبوده است، خداي حكيم پيامبر جديدي با شريعت جديد فرستاده و شريعت قبلي را نسخ کرده است؛ يعني زمان كارآيي آن شريعت به پايان مي رسيده است. روشن است كه نسخ يك شريعت بدان معنا نيست كه آن در زمان خودش درست نبوده است؛ بلكه در عصر خود تنها همان شريعت صحيح بوده است و بس. تبديل شريعت مانند ارتقاء سطح آگاهي دانش آموز است از مرحلة ابتدايي به راهنمايي و… و در واقع نسخ شرايع به خاطر تكامل انسانها بوده است.[8]اكنون كه فرق دين و شريعت روشن شد، سؤال مذكور جاي خودش را بهتر پيدا مي‌كند كه مراد از پيروي حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ چيست؟ آيا پيروي وي از شريعت ابراهيم منظور است يا دين؟ پيروي از شريعت پيامبران قبلي معناي قابل قبولي ندارد؛ زيرا با آمدن شريعت بعدي شريعت پيامبر گذشته ديگر كاربرد نداشته است، و زمان كارآيي آن به پايان مي‌رسد. مخصوصاً شريعت اسلام كه كامل ترين شرايع گذشته است، چگونه مي‌تواند از شريعت‌هاي ناقص پيروي نمايد. بنابر اين مراد پيروي از دين ابراهيمي است، با اين كه دين همه پيامبران الهي يكي است؛ اما به جهاتي خداوند دستور پيروي از دين حضرت ابراهيم را داده است، نه پيروي از آيين حضرت موسي و عيسي را.
اولاً: حضرت ابراهيم سر سلسله پيامبران الهي است، و تمام اديان توحيدي به او منتهي مي شود، دين حضرت موسي و حضرت عيسي در امتداد دين توحيدي حضرت ابراهيم محسوب مي شود، و در چنين موردي، مناسب آن است که به پيروي از رهبر کاروان توحيدي مأمور شود. [9]علامه طباطبايي (ره) در فرمايش رسايي مي‌فرمايد: يكي از منت‌هايي كه ابراهيم برجامعه ديني ما دارد، اين است كه دين توحيد در هرجاي دنيا كه باشد و آورنده آن هر كه باشد به حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ مي‌رسد؛ زيرا اديان توحيدي امروزه يا يهوديت است كه منتسب به موسي ـ عليه السلام ـ است و او از فرزندان اسرائيل (يعقوب) و از نسل اسحاق فرزند ابراهيم ـ عليه السلام ـ است، يا نصرانيت است كه آورنده آن حضرت عيسي و از فرزندان ابراهيم است. آخرين دين توحيدي دين اسلام است كه آورنده آن حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي باشد و نسب او به اسماعيل ذبيح فرزند ابراهيم منتهي مي‌شود، ‌پس دين توحيد در همة دنياي امروز يادگار آن قهرمان توحيد است.[10]ثانياً: حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ شخصيتي بوده است كه يگانه پرستي و مبارزه‌هاي خستگي ناپذير او با بت و بت‌پرستي زبانزد همگان بوده  است از اين رو شخصيت والاي او مورد قبول سه گروه بزرگ آن روز بوده است، اكثريت قريب به اتفاق اعراب شبه جزيره به خاطر احترام زياد به آن حضرت به نام حُنفا و يگانه پرستان معروف بودند، اهميت حج ابراهيمي و حرمت خانة كعبه، يادگار توحيدي ابراهيم، در ميان اعراب آن روز نشانگر مقبوليت آن حضرت است. يهوديان و مسيحيان نيز هر كدام به نحوي خودشان را به او منتسب مي‌كردند، چنان كه در آيه شريفة 67 آل عمران ملاحظه مي شود و قرآن در پاسخ آنان مي‌فرمايد: ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني؛ بلكه مسلمان بود؛‌ با توجه به اين اهميت والا و شخصيت ابراهيم، دستور پيروي از آيين وي روشن مي‌شود، و در واقع تذكر و بيدارباشي است براي همة آناني كه ادعاي پيروي از آيين ابراهيم مي‌كردند وآن حضرت را از خودشان مي‌خواندند؛ بدين معنا كه كساني كه ابراهيم را قبول دارند دين جديد (اسلام) كه بشارت آن در كتابهاي پيروان عيسي و موسي نيز آمده است، بر اساس طريقه همان ابراهيم است؛ پس چرا به آن ايمان نمي‌آورند!!
‌ثالثا: دين اسلام علاوه بر آن كه در اصول با همه اديان الهي از جمله دين ابراهيم ـ عليه السلام ـ مشترك است،‌ در پاره‌اي از برنامه‌هاي جزيي نيز با شريعت ابراهيم ـ عليه السلام ـ مشترك است: نماز، زكات، حج، حلال و مباح بودن گوشت چهارپايان، بيزاري از دشمنان خدا، سنت مقدس سلام كردن و طهارت هاي دهگانه در هر دو شريعت بوده‌اند. طهارت‌هاي دهگانه پنج عددشان مربوط به سر انسان مي‌شود و پنج عدد ديگر مربوط به بدن است ، پنج‌تاي مربوط به سر عبارتند از: گرفتن سبيل، گذاشتن ريش، اصلاح مو، مسواك زدن و خلال كردن دندانها. و پنج عدد مربوط به بدن بدين قرارند: تراشيدن موهاي زايد بدن، ختنه كردن، گرفتن ناخن‌ها، غسل كردن به خاطر جنابت و پاكيزه شدن با آب.[11]رابعاً، دين مقدس و توحيدي موسي و عيسي ـ عليه السلام ـ بر اثر دخالت انسانهاي مريض القلب و غرض‌ورز، دچار تحريفات و انحرافاتي شده بودند كه با دين كامل توحيدي سازگاري نداشت، ‌حال اگر خداوند دستور پيروي از آيين عيسي ـ عليه السلام ـ يا موسي ـ عليه السلام ـ را مي‌داد. هرچند اساس دين پيامبران يكي است؛ ولي دستور پيروي از دين‌هاي مذكور به معناي پيروي از يهوديت و نصرانيت تحريف شده به حساب مي‌آمد؛ و آنها از اين طريق كتاب مقدس تحريف شده را كتاب آسماني معتبر معرفي مي‌كردند.
پس سرّ سفارش به پيروي از ابراهيم وحدت دين خدا، ‌اشتراك در بسياري از فروعات مخصوصاً نماز، زكات و حج ابراهيمي، مقبوليت عام شخصيت ابراهيم و تحريفي بودن شريعت‌هاي موجود در آن زمان و تأييد اصل دين يهود و نصارا ست.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مرتضي مطهري، خاتميت، ص 49 به بعد، صدرا، چهاردهم، آبان 1380.
2. جعفر سبحاني، راز بزرگ رسالت، ص 217 ـ 223 و 231 ـ 233، كتابخانه مسجد جامع تهران، 1358.
3. علي شيرواني، معارف اسلامي در آثار شهيد مطهري، 354 ـ 358، دفتر نشر و پخش معارف، زمستان 1379.
4. مصطفي نوراني، بررسي عقايد و اديان، دفتر مركزي مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ، تيرماه 1375.
5. ميرزا ابوالحسن شعراني، اثبات نبوت (راه سعادت)، ص 197 ـ 213، كتابخانة صدوق، 1363.
6. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 21؛ اسلام و مقتضيات زمان، ص 245، صدرا.
 
پي نوشت ها:
[1] . سند، محمد، الحداثة،العولمة، الارهاب في ميزان النهضة الحسينية، تقرير شيخ علي اسدي، قم، باقيات، اول، 1427ه.ق، ص15-16.
 [2]. آل عمران/19.
[3] . بقره/ 132.
[4] . آل عمران/ 67.
[5] . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 3، ص 253.
[6] . روم/ 30.
[7] . روم/ 30.
[8] . سبحاني، جعفر، ‌منشور جاويد، مؤسسه امام صادق (ع)، ج 10، ص 123، جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، اسراء، 146 و 180؛ طباطبايي، الميزان، ج 3، ص253‌؛ و تفسير نمونه، ج 8، ص 278.
[9] . سبحاني، جعفر، مفاهيم القرآن، ج 3، ص 93.
[10] . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 7، ص 217.
[11] . همان.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد