واقعگرايي (رئاليسم) بيشتر حوزههاي كاربردش در مقابل معناگرايي و آرمانگرايي (ايدهآليسم) ميباشد. مهمترين حوزههايي كه واقعگرايي در آنها به كار ميرود، عبارت است از: فلسفه، اخلاق، سياست، هنر و ادبيات و مباحث زيباشناسي.
واقعگرايي، در فلسفه نيز دو كاربرد متمايز دارد؛ يكي به معناي كليّتگرايي در مقابل اصالت تسميه (نوميناليسم) و ديگري به معناي واقعگرايي در مقابل ايدآليسم و پندارگرايي، معناي رايج واقعگرايي همين معناي اخير است[1] كه مورد سئوال پرسشگر محترم نيز ميباشد. واقعگرايي در اين معنا به اين مفهوم است كه هستي اشياء، مستقل از شناخت و ادراك و ذهن اشخاص است.[2] و در مقابل، ايدهآليسم، به معناي تحويل تمام واقعيت به انديشه و صور ذهني است. و به عبارت ديگر، هر مکتبي كه موضوع شناخت را به فاعل شناخت (ذهن) برگرداند، به نوعي، ايدآليسم، محسوب ميشود.[3] آنچه كه پندارگرايان (ايدآليسم) دليل بر روش خود قرار دادهاند، عبارت است از: 1. خطاي حواس؛ 2. خواب و رؤيا؛ 3. اختلاف نظر متفكران و تغيير ارزشها.
بررسي ادلّة ايدآليسم
در بررسي اين روش بايد از معتقدان به آن پرسيد كه: آيا خود اين نظريه، واقعيت دارد يا نه؟ اگر نه، پس ردكردن آن لازم نيست، و اگر واقعيت دارد، پس خود آن ناقض خويش است. و نيز واقعياتي از قبيل، دلالت الفاظ بر معاني و صدق مفاهيم بر مصاديق و قواعد دستورزبان را پذيرفته است، و بر فرض شك و ترديد در همه اينها باز هم يك امر يقيني و واقعي هست كه همان شك و ترديد خودش است.
پاسخ از خطاي حواس اين است كه اگر عالم و ادراك ما از آن، غير واقعي و خواب و خيال باشد، بايد همه ادراكات ما يك نوع باشد، و صرف توجه ما به خطا بودن بعضي ادراكات، دليل وجود واقعيات و حقايق در عالم است.
پاسخ از دليل دوّم اين است كه خواب در مقابل بيداري است و استفاده از مفهوم خواب براي كل عالم، بيمعنا است و چون در بيداري اشياء واقعيت دارند، ما به غير واقعي بودن ادراكات رؤياي خود، پي ميبريم، پس اطلاق مفهوم «خواب» كه در مقابل بيداري است بر مجموع «خواب و بيداري» درست نيست. پاسخ دليل سوم اين است كه: ادراكات ما دو قسم است: واقعي و اعتباري، ادراكات واقعي، در خارج از ذهن ما، وجود مستقل دارند، امّا ادراكات اعتباري مانند، مالكيت، رياست، و… را ذهن ما براي رفع نيازهاي خود، معتبر شمرده است. تغيير ارزشها و اختلاف نظر متفكران، بيشتر در ادراكات اعتباري است، حكم به خوبي و بدي كه وجود مستقل خارجي ندارد و تغيير آنها در ذهن ما، دليل غير واقعي بودن همه ادراكات، و توهّم بودن كل واقعيت نميشود. البته اين گونه ارزش گذاريها و ارزيابيها، تابع قواعد و ضوابطي است كه از دسترس هوسهاي اشخاص، بدور است و با خصوصيات ثابت آدمي رابطه دارد. اگر كسي تغييرات و اختلافات حاصل در ارزيابيها و نظريات را دليل غير واقعي بودن همه ادراكات بداند، معلوم ميشود به تفاوت انديشههاي اعتباري و واقعي، پينبرده است.[4]نتيجه اينكه:
نميتوان همه چيز را خواب و خيال دانست، اين نظريه در مرحله اوّل ناقض خويش است و اگر خود را واقعيت بداند متضمن اعتراف به چندين واقعيت است: 1. وجود خيال و خطا كننده؛ 2. وجود قوه ادراكي او؛ 3. وجود صورت ادراكي در ذهن او؛ 4. علم به خطا بودن اين صورت؛ 5. علم به وجود واقعي، كه اين صورت با آن مطابقت ندارد؛ 6. علم به اينكه ادراك خطا ممكن نيست هم خطا و هم حقيقت باشد.[5] (محال بودن تناقض)
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ محمد حسين طباطبايي، اصول فلسفه و روش رئاليسم با تعليقه شهيد مطهري، ج1، مقاله دوم، تهران، انتشارات صدرا.
2ـ محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج1، درس 12 و 11، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي.
3ـ محمد تقي مصباح يزدي، ايدئولوژي تطبيقي، قم، انتشارات مؤسسه در راه حق.
4ـ محمد حسين زاده، معرفت شناسي و معرفت ديني، قم، مؤسسه امام خميني.
پي نوشت ها:
[1] . بيات، عبدالرسول، (و همكاران)، فرهنگ واژهها، قم، مؤسسه انديشه و فرهنگ دين، 1381، ص289.
[2] . همان ص290 و 291.
[3] . همان، ص57.
[4] . نوشته مؤلفان، انديشههاي بنيادي اسلامي، نشر ستاد انقلاب فرهنگي، چاپ دوّم، 1361، ص157 الي 165.
[5] . مصباح يزدي، محمد تقي، ايدئولوژي تطبيقي، قم، انتشارات موسسه در راه حق، 1359، ج ، ص68ـ52.