نوگرايي اسلامي، حرکت و گرايشي فکري ـ عقلي است که مسلمانان در قرون 19 و 20 در مواجهه با غرب اتخاذ کردند. نوگرايي، پديده اي مختص به اسلام نيست، بلکه در شرايطي همسان در ساير اديان نيز به چشم مي خورد.[1] نوگرايي اسلامي يا تجددگرايي اسلامي، مفهومي است که در ترجمه Islamic Modernism به کار مي رود و به طور کلي بيانگر نحوه پاسخ مسلمانان به فناوري و پيشرفت هاي چشم گير غرب در دو قرن اخير است.
براي آن که دقيقاً با اين مفهوم آشنا شويم، لازم است با مراحل و سير تاريخي نوگرايي اسلامي و در واقع، سير تاريخي چگونگي مواجهه مسلمانان با غرب و فناوري غرب، آشنا شويم. بررسي مراحل تاريخي اين جريان از توان نگارنده خارج است؛ بنابراين، به جاي آن که خود شخصاً به اين امر بپردازيم؛ به مطالعات يکي از جامعه شناسان معاصر،[2] که به نظر نگارنده به خوبي از عهده اين کار برآمده است، تکيه مي کنيم. از نظر ايشان، بيشتر کشورهاي اسلامي در جريان مواجهه با غرب، سه حالت داشته اند که مي توان بر اساس آن سير تاريخي جريان فوق را به سه مرحله مشخص تقسيم کرد:
1. مرحله غرب گرايي: در نخستين مرحله، مسلمانان به طور آگاهانه و براي اقتباس پاره اي از شيوه هاي غربي، از خود نوعي گرايش به غرب بروز دادند، تا از طريق به کارگيري ابزار و شيوه هاي غربي، به مقابله با خود غرب بپردازند. چنين گرايشي، در ابتدا، ناشي از شيفتگي به غرب نبوده، بلکه کاملاً آگاهانه و براي مبارزه با آن بوده است. آغازگر فراگرد غرب گرايي در اين مرحله، زمامداران اسلامي بودند. آنها براي تجديد سازمان کشورهاي اسلامي، شيوه ها و فرآورده هاي غربي را به کشورهاي اسلامي وارد کردند. در اين ميان، آنچه به طور عمده از غرب اقتباس شد، تاکتيک هاي نظامي غرب و ساز و برگ هاي جنگي، روش هاي اداري و سيستم آموزش غرب بود.[3]هر چند تعيين دقيق زمان اين مرحله، اندکي مشکل مي نمايد، اما مي توان گفت که اين مرحله در دهه هاي آخر سده هجدهم و سال هاي اول سده نوزدهم آغاز گرديد و تا آغاز قرن بيستم ادامه داشت.[4]2. مرحله «غرب زدگي»: مرحله دوم، از آغاز قرن بيستم رخ نمود. در واقع، در ايران و ترکيه به طور مشخص و در مصر و مناطق ديگر جهان اسلام نيز تا حدي، دهه اول قرن بيستم، بخصوص سال هاي 1324 تا 1328 هـ .ق (1906 تا 1910 م) را مي توان به عنوان سال هاي پايان مرحله غرب گرايي و آغاز مرحله غرب زدگي قلمداد کرد. دوران فاجعه بار غرب زدگي در سال هاي بين جنگ جهاني اول و دوم به اوج خود رسيد؛[5] مرحله اي که بايد آن را مرحله «تسليم به غرب و تقليد چشم و گوش بسته و محض از آن» دانست.[6]در اين مرحله، برخلاف مرحله اول که رويکرد به غرب، به نحوي آگاهانه و فقط در سطح دولت ها صورت گرفته بود و توده مردم با آن بيگانه بودند، غرب زدگي سطحي عموميّت يافت و طرز تفکر زندگي اجتماعي مردم را متحوّل ساخت. در دوره نخست، نظام آموزشي جديد از غرب اقتباس شد، و جوانان به اروپا اعزام گرديدند و در دوره دوم، همين نسل تحصيل کرده در دانشگاه ها و محيط هاي جديد غرب، با کمک استعمارگران خارجي گام به گام زمام امور را به دست گرفت. اين جوان هاي از غرب برگشته، به عنوان ديوان سالاران و نخبگان و روشنفکران، قدرت سياسي، مديريت اقتصادي و اداري و فعاليّت هاي فرهنگي، ادبي، علمي و آموزشي را در انحصار خود درآوردند.[7]در واقع، در دوره دوم، استعمارگران بودند که در پشت پرده، رهبري جريان غرب زدگي را به دست گرفتند. از آن جا که زمامداران کشورهاي اسلامي هيچ گونه برنامه مدون و مشخصي براي پيشرفت کشورهاي خويش نداشتند، کشور را به انحصار تقليد از غرب در آورده و به تدريج به تقليد کورکورانه از غرب روي آوردند. بسياري از آنان با دلباخته شدن به فناوري غرب، در مسير تقليد از آن، حتي از بديهيات احکام دين اسلام نيز چشم پوشيدند. تعطيلي مدارس ديني، منع اذان و اقامه به زبان عربي، گسترش و اشاعه نظام حقوقي سوئد به جاي نظام شرع اسلام، تغيير خط عربي به لاتين، کشف حجاب و اجباري کردن پوشش غربي و ده ها اقدام مشابه که آتاتورک در ترکيه پياده کرد و نيز اقدامات مشابه و خائنانه رضاخان در ايران که کاملاً مقلد و تابع آتاتورک بود و همين طور اقدامات بعدي فرزندش محمدرضا شاه، همه در همين راستا مي گنجد.
ترکيه در غرب زدگي گوي سبقت را از همه کشورهاي اسلامي ديگر ربود، و اين معلول عواملي چون فعاليت هاي عناصر وابسته به غرب و نيز برخي از محافل صهيونيستي و امپرياليستي و رواج ژورناليسم به سبک غربي بود.ظهور روزنامه ها و مطبوعات متنوع در ترکيه، مي تواند زنگ خطري جدي براي بسياري از کشورهايي باشد که ظهور بي حد و حصر و بدون محدوديت مطبوعات را دليل پيشرفت فرهنگي مي دانند.
3. مرحله ظهور مصلحان: با توجه به دو مرحله پيش زمينه ها و عوامل، اصلاح گرايي يا به تعبيري نوگرايي واقعي را در مي يابيم. پس از دو مرحله قبلي، آنچه براي مسلمانان و کشورهاي اسلامي باقي ماند، جز تباهي فرهنگي، سرخوردگي، بردگي فکري، تضاد ديني ـ فرهنگي محسوس و… نبود. از سوي ديگر، استعمار فرهنگي منجر به استعمار سياسي و به دنبال آن استعمار اقتصادي شد. جوامع اسلامي شاهد آن بودند که همه سرمايه هاي ملي آنها به جاي به کار افتادن در صنعت و توليد، به حساب سرمايه داران استعمارگر خارجي و دولت هايشان ريخته مي شود. گذشته از آن، از اين رهگذر، ذلت و خواري فراواني نصيب مسلمانان شد و مسلمانان، به ويژه متفکران آنها، اين امر را به روشني لمس مي کردند.
در اين دوران بود که مصلحان واقعي به پا خاستند و حرکتي نوين را بنا نهادند. آنها به معناي واقعي کلمه نوگرا يا تجددگرا بودند و خواهان بازانديشي مسلمانان در رفتارهاي خود شدند. شايد برخي، آغاز نوگرايي مسلمانان را همان مرحله اول بدانند، اما حقيقت آن است که دو مرحله پيش را بايد به همان نحو که گفته شد توصيف کرد. مسلمانان در دو مرحله پيش، هيچ گاه به معناي واقعي کلمه نوگرا نبودند، بلکه مقلد يا مجري فرهنگ منحط غرب بودند. به تعبير ديگر، در مراحل اول و دوم، مسلمانان و سردمداران آنها شيفته علم و فناوري و نظام هاي اجتماعي غرب شدند و رويکردشان هيچ گاه با معتقدات ديني آنها همخوان نبود. البته بودند کساني که تلاش آنها همخوان کردن رويکردهايشان بافرهنگ و دين اسلام بود، اما اين عده در اقليت بودند و رويکرد غالب، شيفتگي به غرب و فراموشي فرهنگ اصيل اسلام بود. اما در مرحله سوم، محتواي رويکرد نوگرايان، بازبيني در رفتارهاي سابق و دين انديشي به معناي واقعي کلمه بود.
در مرحله سوم، دين هيچ گاه در حاشيه حرکت نبود، بلکه در متن حرکت نوگرايي و در واقع محرّک و انگيزه اصلي نوگرايي بود. مرحله سوم کاملاً صبغه ديني داشت و نوگرايان در اين مرحله، که به معناي واقعي و دقيق کلمه بايد از آنان به عنوان «اصلاح گر» ياد کرد، دغدغه ديني داشتند. ما اين مرحله را نوگرايي ديني يا همان اصلاح گرايي ديني مي خوانيم و در اين نوشتار نيز، نوگرايي مورد بحث، نوگرايي اسلامي يا همان اصلاح گرايي ديني است.[8] همچنان که گفتيم، دو مرحله اول زمينه هاي اجتماعي، فرهنگي، تاريخي و ديني اين مرحله را فراهم آورد. بايد ديد در مرحله سوم، دغدغه خاطر نوگرايان يا اصلاح گرايان ديني چه بوده است؛ مسأله اي که در پاسخ پرسش بعد به آن خواهيم پرداخت.
دغدغه خاطر نوگرايان اسلامي، تصفيه ميراث ديني و تفسير دوباره آن و پيوند دادن آن با دنياي مدرن بود، تا از اين راه، اعتباري دوباره به آن داده، و ارزش و اعتبار آن را در برابر تجاوز و پيشروي فرهنگ بيگانه به اثبات برسانند. آنان، علم، فناوري و اشکال نهادين ساماندهي غرب را به ديده تحسين فراوان مي نگريستند و آنها را عناصري ضروري براي توسعه و پيشرفت کشورهايشان مي دانستند.
آنچه آنها با آن مخالف بودند، واردات همه جانبه و درهم و برهم ايده هاي غربي بود که از نظر آنها، نتيجه اي جز فروپاشي بافت اخلاقي جامعه و از بين رفتن اصالت و اعتبار آن نداشته است.
بنابراين، بايد گفت هدف نوگرايان دردمند آن بود که اسلام را نسبت به شرايط جوامع پيشرفته، سازگار و پاسخگو نمايند. پيام آنها اين بود که مسلمانان مي توانند فعالانه در جهان مدرن زندگي کرده، با جهان مدرن و مسائل جديد سروکار داشته و در آن سهيم شوند و در عين حال، به دين خود مؤمن و وفادار باقي بمانند. هدف غايي آنها اين بود که يک ايدئولوژي اصيل و بومي در باب توسعه و پيشرفت را در اختيار مسلمانان و جوامع اسلامي قرار دهند که از غرب نسخه برداري نشده باشد و بتواند شالوده جامعه اي پيشرفته و عقلاني گردد، و از اين راه، مسلمانان را به خودباوري در برابر غرب و حفظ اصالت هاي ديني ـ فرهنگي خود ترغيب کنند؛ کاري که در دو مرحله پيش انجام نشد و مسلمانان را به بردگاني مقلّد و نوين تبديل کرد. البته بودند نوگراياني که در اين راه دچار افراط و تفريط و سوء برداشت و انحراف شدند؛ از اين رو نوگرايان و به تعبير ديگر نوانديشان ديني به دو گروه تقسيم مي شوند. در يک سو کساني چون سيد جمال الدين اسدآبادي قرار دارند که با پاي بندي راسخ به تعاليم اسلام، از هرگونه سازش و دست برداشتن از تعاليم اسلام اجتناب مي کردند، و در سوي ديگر، افرادي چون سر سيد احمدخان قرار دارند که به نوعي درصدد پذيرش انديشه هاي غربي و سازش تعاليم اسلام با آن برآمدند. در پاسخ پرسش هاي بعدي، به رويارويي و مقابله سيد جمال الدين اسدآبادي با انديشه هاي وي خواهيم پرداخت.
پي نوشت ها:
[1]. The Encyclopedia Of Religion, (Mircea Ekiade) Vol. 10, Dessouki Ali E. Hillal, Islamic Modernism. P. 14.
[2]. علي محمد نقوي، جامعه شناسي غرب گرايي، ج1، ص20 ـ 27.
[3]. همان.
[4]. همان، ص57.
[5]. همان، ص 58.
[6]. همان، ص 27.
[7]. همان، ص 61.
[8]. براي تفصيل بيشتر ر. ک: معرفت، ش51، منصور نصيري، زمينه هاي تاريخي و سير انديشه اصلاح گرايي ديني سيد جمال الدين اسدآبادي، ص66ـ75.