براي آشنايي با كاربردهاي فلسفه و ضرورت آموختن اين علم بايد گفت: هر انساني در زندگي روزمره خود با سلسهاي از مسائل بنيادين مواجه است كه حلّ صحيح آنها بيشترين تاثير را در جهت دادن به زندگي انسان دارد. پاسخ صحيح به آنها زندگي را معنادار مي كند و به آن، ارزش انساني مي بخشد و پاسخ نادرست به آنها زندگي را بي معنا، پوچ و فاقد هدف ارزنده مي كند و انسان را تا حد حيوانات تنزل مي دهد، مسكوت گذاردن اين مسائل، علاوه بر رنج شك و حيرت و دلهره و اضطراب و ناخرسندي هميشگي وجدان، انسان را از رسيدن به هدف اصلي آفرينش و كمال نهايي و سعادت جاوداني محروم مي سازد.
يكي از آن مسائل اين است كه آيا پديده هاي جهان، كه خود انسان نيز يكي از آنهاست تنها در اثر فعل و انفعالات مادي به وجود مي آيند و نيروي ديگري كه از سنخ ماده و ماديات نباشد در پيدايش آنها نقشي ندارد و اساساً وجود مساوي با ماده است يا اينكه جهان مادي تنها بخشي از جهان هستي را تشكيل مي دهد و در تحقق نيازمند به ماوراء خود مي باشد؟ اگر بخواهيم اين مساله را به تعبير ساده تري بيان كنيم، بايد بگوييم كه آيا جهان به خداوند نيازمند است و اگر پاسخ مثبت است، آيا خداوند يكتا برآورنده نياز همه ممكنات و از جمله انسان است؟
مسئله ديگر اينكه آيا زندگي انسان محدود به همين زندگي دنيوي است يا پس از مرگ نيز حيات ديگري وجود دارد؟ و اگر وجود دارد آيا حياتي است محدود يا جاوداني؟ و در هر صورت رابطه آن با اين زندگي دنيوي چيست؟ اين مسئله خود سوال ديگري را در پي دارد که آيا انسان غير از كالبد مادّي چيز ديگري به نام روح هم دارد يا نه؟
و بالاخره مسئله مهم ديگر اينكه مطمئنترين راه براي شناختن برنامه صحيح زندگي فردي و اجتماعي كدام است؟ آيا غير از راه هاي متعارفي كه در دسترس عموم مردم است و عملاً نتايج متناقضي به بار مي آورد راه ديگري وجود دارد كه ضمانت صحت داشته باشد يا نه؟
اهميت سوال اخير هنگامي آشكارتر مي گردد كه پاسخ به سوال دوّم مثبت باشد؛ يعني به اين نتيجه برسيم كه انسان پس از مرگ داراي زندگي جاودانه است و بايد مقدمات سعادت آن زندگي را درهمين زندگي محدود دنيوي با تلاشهاي اختياري خود فراهم آورد: زيرا در اين صورت نياز به وسيله اي مطمئن براي شناختن رابطه دو زندگي و برنامه دقيقي كه بتواند سعادت ابدي را تضمين كند بيشتر آشكار مي شود و به همان اندازه كه زندگي پس از مرگ ارزشمندتر است، شناختن راه سعادت آن نيز مهمتر است.
مسئله اول تحت عنوان توحيد و مسئله دوم تحت عنوان معاد و مسئله سوم تحت عنوان نبوّت بررسي مي شود؛ يعني در حقيقت بررسي مسائل يادشده پاسخگويي؟ اعتقادات اصلي يك فرد مسلمان است. اين سه مسئله، كه حل صحيح هر يك خود مستلزم طرح و حل سلسله مسائل ديگري است مجموعاًَ پايه ها و شالوده هاي جهان بيني شخصي را تشكيل مي دهند.
منظور از جهان بيني همان نگرش انسان به جهان و انسان، و موقعيت انسان در جهان است. بايد توجه داشت كه مقصود از نگرش، صرف تصديق يا تكذيب ذهني گزاره هايي از قبيل خدا هست، قيامت هست، روح جاودانه است و امثال آنها نيست مقصود باور قلبي و عميق به امور مذكور است، باوري كه معمولاً منشا عمل است و در عرف ديني از آن با واژه ايمان ياد مي شود. به همين دليل سه مسئله مذكور را پايه و شالوده جهان بيني شمرديم نه خود جهان بيني.
اگر در مسائل مربوط به جهان بيني دقت كنيم، متوجه مي شويم كه همه فلسفي اند. يعني در حقيقت ابتدا سلسله اي از گزاره هاي فلسفي جهان بيني در ذهن نقش مي بندند، سپس اعتقاد به آنها قوت مي گيرد و در نهايت به صورت باور عميق قلبي و به تعبير ديگر به شكل بينش و نگرش ايمان در مي آيند چرا كه شخص، جهان را از دريچه همين باورها ميبيند. اينكه اعتقاد به اين گزاره ها چگونه قوت مي گيرند و به شكل بينش و ايمان در مي آيند مسئله ديگري است كه در جاي خود بسيار مهم است ولي آنچه فعلاً مورد نظر ماست اين است كه فلسفه، ريشه جهان بيني است، پايه و شالوده جهان بيني در فلسفه ريخته مي شود. پس فلسفه درست، شرط جهان بيني درست است.
اكنون آيا ضروري است كه انسان جهان بيني درستي داشته باشد؟ به يقين جواب مثبت است: چرا كه هر انساني فطرتاً كمال جوست و خواهان آن است كه بيشترين بهره را از جهان كسب كند، علاوه بر اينكه فطرتاً از زيان خويش بيزار است و همواره بيم آن دارد كه دچار خسران شود، بويژه اگر خسران بزرگ و جبران ناپذير باشد؛ به عبارت ديگر سرشت انسان به گونه اي است كه همواره خواهان بيشترين بهره و كمترين زيان است و اين جز در پرتو جهان بيني درست امكانپذير نيست و چون جهان بيني درست ريشه در انديشه هاي فلسفي درست دارد، پس اين مطلوب جز در پرتو فلسفه اي درست ممكن نيست: فلسفه اي كه با داشتن آن جهان را درست بشناسيم، به بهره ها و زيانهاي گوناگون آن پي ببريم، مهمترين آنها را تشخيص دهيم و در نهايت راه وصول به آن بهره ها يا احتراز از آن زيانها را بياموزيم. وگرنه، چه بسا به جاي كسب بهره بيشتر سرمايه نيز از كف برود. پس كسب انديشه هاي فلسفي درست نيز ضروري است. در اينجا، ممكن است اين سوال به ذهن آيد كه اگر مطلب از اين قرار باشد، بايد آموختن دانش فلسفه براي عموم مردم ضروري باشد آيا واقعاً چنين است؟ در پاسخ، بايد گفت كه مسائل لازم براي جهان بيني درست، هر چند فلسفي اند، لکن چندان مشكل نيستند تا اثبات آنها مستلزم استدلالهاي فلسفي بسيار دقيق و ايراد اشكال و دفع آن باشد. بيشتر افراد در طول زندگي مقدمات فلسفي لازم براي اثبات جهان بيني درست را به تدريج كسب مي كنند و با استدلالهاي ساده اي به صحت آن پي مي برند. براي كساني كه ذهن آنها به نقادي و اشكال پردازي خو نگرفته است و از فطرتي ساده برخوردارند همان استدلالهاي ساده همه فهم كافي است. چه بسيار كساني كه با همين استدلالها ايمان آورده اند و به مقتضاي ايمان خود عمل كرده اند و به درجات بالاي ايمان دست يافته اند بي آنكه ساعتي به آموختن دانش فلسفه گذرانده باشند. نگاهي كوتاه به زندگي بسياري از عرفا، صلحا و شهدا گواه بر اين مدعاست.
پس حقيقت اين است كه آموختن اين دانش براي همه مردم ضروري نيست و به عبارت ديگر، همه مردم براي كسب جهان بيني درست به كمك فيلسوفان دانش فلسفه محتاج نيستند با اين همه كساني كه در ذيل به آنها اشاره مي كنيم به اين دانش نيازمندند و آموختنش براي آنها ضروري است.
1- افرادي كه در جهان بيني خود دچار شك شده اند، ترديد دارند كه جهان بيني آنها درست است يا نه و با استدلالهاي ساده اي كه براي عموم مردم كافي است قانع نمي شوند، ذهن آنها خرده گير و نقاد شده است، چنين افرادي بي شك به كمك دانش فلسفه نيازمندند.
2 – كساني كه، اگرچه داراي جهان بيني درست كه همان جهان بيني توحيدي است مي باشند و فعلاً درآن شك و ترديد ندارند، ولي در معرض شك و ترديد قرار دارند. با توجه به وسعت ارتباطات فرهنگي و كثرت انتشارات و بويژه سرعت انتقال اطلاعات در عصر حاضر، مي توان اغلب دانش آموختگان را در اين گروه جاي داد؛ زيرا هر شك و ترديدي يا هر اشكال و انتقادي كه درباره جهان بيني توحيدي در گوشه و كنار جهان صورت پذيرد به سرعت در مجامع فرهنگي در سراسر جهان منتشر مي شود و طبعاً ممكن است دامنگير افراد ياد شده بشود.
3 _ كساني كه در صدد دفع حملات مخالفين دين هستند. كاري كه از دانش فلسفه در مقابل مخالفين دين ساخته است اين است كه اوّلاً با بررسي عميق افكار آنها مي تواند ناسازگاري و تناقض دروني انديشه هاي ضد ديني و ضعف استدلالهاي آنها را نشان دهد و ثانياً با اقامه براهين دقيق و عميق فلسفي نشان دهد كه قوت استدلالهاي فلسفي ناظر به مباني ديني، نه تنها از قوت استدلالهاي مخالفين كمتر نيست بلكه بيشتر هم هست. با چنين كاري اگر مخالف انديشه هاي ديني قانع نشود دست كم استبعاد و وحشت ذهني او نسبت به عقايد ديني كم شده و يا بكلي برطرف مي شود.
4 _ كساني كه مايل به فهم استدلال عميقتري از معارف الهي هستند.اينان نيز به كمك دانش فلسفه نيازمندند.
علاوه برآن فلسفه به دو طريق به علوم كمك ميكند:
1. از راه اثبات موضوعات غيربديهي؛ ميدانيم كه هر علمي داراي موضوعي است كه مسائل آن علم پيرامون آن موضوع بحث ميكنند و هنگامي كه وجود چنين موضوعي بديهي نباشد، احتياج به اثبات خواهد داشت. و اثبات آن در قلمرو مسائل همان علم نيست، زيرا مسائل هر علم، منحصر به قضايايي است كه نمايانگر احوال و عوارض موضوع است نه وجود آن، و از سوي ديگر در پارهاي از موارد، اثبات موضوع به وسيلة روش تحقيق در آن علم ميسّر نيست، مانند علوم طبيعي كه روش آنها تجربي است ولي وجود حقيقي موضوعات آنها بايد با روش تعقلي، اثبات گردد. در چنين مواردي تنها فلسفه است كه ميتواند به اين علوم، كمك كند و موضوعات آنها را با براهين عقلي، اثبات نمايد.
2. از راه اثبات كليترين اصول و مباني؛ كليترين اصول مورد نياز همة علوم حقيقي، در فلسفه مورد بحث واقع ميشود و مهمترين آنها اصل عليت و قوانين فرعي آن است.
در پايان خوب است به كمكهايي كه فلسفه به عرفان ميكند نيز اشارهاي داشته باشيم.
1. اثبات شناختهاي لازم قبل از سير و سلوك عرفاني؛
2. ارائه موازين براي تشخيص مكاشفات صحيح از مکاشفات نادرست.
3. و از آنجا كه شهود عرفاني يك ادراك باطني و كاملاً شخصي است تفسير ذهني آن به وسيلة مفاهيم و انتقال دادن آن به ديگران با الفاظ و اصطلاحات، انجام ميگيرد و با توجه به اين كه بسياري از حقايق عرفاني فراتر از سطح فهم عادي است، بايد مفاهيم دقيق و اصطلاحات مناسبي به كار گرفته شود كه موجب سوء تفاهم و بدآموزي نشود و تعيين مفاهيم دقيق، محتاج ذهن ورزيدهاي است كه جز با ممارست در مسائل فلسفي حاصل نميشود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج 1، چاپ چهارم، سازمان تبليغات اسلامي، 1370، ص84 _ ص140.
2. مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، (بخش فلسفه)، تهران، صدرا.