دربارة فلسفه ختم نبوّت و پايان پيامبري دو ديدگاه عمده وجود دارد: برخي از روشنفكران و نويسندگان معاصر[1] بر اين باورند كه وحي و پيامبري مربوط به دوران كودكي عقل بشر است؛ يعني چون آدميان نميتوانستند با تكيه بر عقل و انديشة خود، مسير سعادت را باز يابند و راه را از چاه بازشناسند، نيازمند راهنماييها و هدايتهاي وحياني بودهاند، اما در دوران خاتميت، آدميان به حدّي از رشد عقلاني رسيدهاند كه در ساية عقل و دانش تجربي خويش ميتوانند با تأمل در منابع معرفت، اعم از منابع انفسي و آفاقي، روي پاي خود بايستند و مسير زندگي خويش را باز يابند. البته متون ديني نيز كه حاصل وحي پيامبر اسلاماند: ميتوانند بستري مناسب براي اجتهاد فراهم سازند.طرفداران اين ديدگاه هر چند به گمان خود قصد ندارند دين را از صحنة روزگار براندازند و عقل و تجربه را بر جايش بنشانند، اما بر اين باورند كه مرحلهاي از تاريخ، بشر به چنان رشدي رسيده است كه ديگر نيازي نيست پيامبران دست او را بگيرند و پا به پا ببرند. اگر در گذشته گاه به گاه پيامبراني ميآمدند و مردم را از تحريفاتي كه در شريعت پيامبران پيشين رخ ميداده، آگاه ميساختهاند، اينك وظيفه حفظ و حراست از دين بر عهده علم و عقل است و اگر در آن روزگار، پيامبران واسطة زمين و آسمان بودهاند و حقايق دريافت شده از راه وحي را به مردم ميرساندند. امروزه بشر در ساية تعاليم انبياء به چنان رشدي رسيده است كه ميتواند به تجربة پيامبرانه دست بزند و بر فربهي دين بيفزايد.چنين تحليلي از خاتميت خواه نا خواه، به ختم ديانت ميانجامد؛ زيرا هر چند بشر در دستيابي به اين مقام والا و رسيدن به بلوغ فكري وامدار پيامبران است، ميتواند به آرمانهاي آنان وفادار نماند، همچون كودكي كه پس از رسيدن به بلوغ جسماني به والدين خود پشت ميكند و در راهي كه خشنودي آنان در آن نيست، گام ميگذارد در عمل نيز اين فردگرايي افراطي،به انكار و تأويل بسياري از معارف ديني انجاميده است. ثانياً: از سخنان پيشوايان ديني به دست ميآيد كه هر چند عقل، پيامبر دروني است، ولي همواره نيازمند به نورافشاني پيامبران بيروني است.[2] امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ يكي از اهداف انبياء را آشكار ساختن گنجينههاي عقل ميداند.[3] و اين نه بدان معناست كه يك بار و براي هميشه پرده از روي گنجينهها بر ميافتد و از آن پس آدمي از تذكار پيامبران بينياز ميگردد؛ بلكه عقل بشري هر اندازه راه كمال را بپيمايد همچنان به هدايتهاي وحياني نيازمند است و هر قدر بر تجربههاي دروني و بيروني خود بيفزايد، در برابر مكتب پيامبران چون كودكي دبستاني است.
وانگهي، چنين تفسير و تحليلي از خاتميت با صريح رواياتي كه احكام اسلامي را جاودانه دانسته و نياز بشر به دين را امري هميشگي دانستهاند، سازگار نيست. حضرت علي ـ عليه السلام ـ جاودانگي دين اسلام را با كمال و محتواي دروني آن پيوند ميزند و ميفرمايد:
دين اسلام دين خداست كه آن را براي خود برگزيد و به ديدة عنايت خويشش پروريد. پس چنانش برپا داشت كه نه دستاويزش بريدني باشد و نه حلقههايش گشودني و نه پاهايش ويران شدني و نه ستونهايش برافكندني و نه درخت آن از ريشه برآيد و نه زمانش به سرآيد… نه سپيدي روشنش را سياهي فرا گيرد و نه راستياش كجي پذيرد.»[4]همچنين آن حضرت،قرآن كريم را كتابي ميداند كه شگفتيهايش پايان نميپذيرد و با خواندن و شنيدن پياپي كهنگي نميگيرد و در جاي ديگر در اين باره ميفرمايد: «قرآن دريايي است كه بردارندگان آب،آن را خشك نگردانند و چشمهساري است كه آب كشندگان، آب آن را به ته نرسانند.»[5]علاوه بر آنكه اين تحليل با مرجعيت علمي امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ و لزوم اطاعت بيچون و چرا از آنان كه يكي از ضروريّات مذهب شيعه و يكي از اساسيترين اعتقادات آنان است، در تنافي است.
بنابراين سر اصلي خاتميت را بايد در محتواي اين دين الهي و استعداد پايان ناپذيرش براي كشف و استنباط پي جست، نه رشد عقل و شكوفايي دانش بشري، بر اين اساس سعي ميكنيم با استمداد از متون ديني، شناختي هر چند اندك از راز ختم نبوت به دست آوريم. اما قبل از آن تذكر چند نكته ضروري است.
نكته اول: خاتميت از مسائل درون ديني است يعني اگر در قرآن و روايات بر اين امر تصريح نميشد هرگز نميتوانستيم با براهين عقلي و فلسفي، به رد يا اثبات آن بپردازيم. صريحترين آيهاي كه بر خاتميت نبوت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ دلالت ميكند آيه چهلم سورة احزاب است. فلذا آنچه در تحليل آن ذكر ميشود، نوعي بيان حكمت محسوب ميگردد.
نكتة دوم: قبل از بيان فلسفه خاتميت لازم است ابتدا علل تعدد پيامبران و شرايع الهي را بررسي نماييم كه عبارتند از:
1 . تحريف دين: انسان قديم از رشد و بلوغ فكري كافي برخوردار نبود از اين رو نميتوانست كتاب و تعاليم آسماني خود را حفظ كند و در نتيجه دين خدا تحريف ميشد، يا به كلي از بين ميرفت. بر اين اساس، تجديد دين از طريق پيامبران بعدي ضرورت مييافت.[6]2 . عدم آمادگي بشر اوليه براي دريافت طرحي جامع: در دورههاي پيش از اسلام بشر به دليل عدم بلوغ فكري، قادر به دريافت يك طرح جامع براي زندگي خود نبود، از اين رو لازم بود با تجديد نبوتها به تدريج راهنماياني براي او فرستاده شوند تا وي را در رسيدن به سعادت خويش راه بنموده و براي دريافت برنامه نهايي مهيا سازند.[7]3 . تغيير اوضاع: يكسان نبودن زندگي بشر در دورهها و سرزمينهاي گوناگون، پيچيدهتر شدن زندگي و ارتباطات اجتماعي در وضع احكام و قوانين اجتماعي دين مؤثرند. و روشن است كه اگر پيامبران قوانين پيچيده امروز را هزاران سال قبل براي مردم تبيين ميكردند.مرتكب كار لغو و بيهوده شده بودند. علاوه بر آن حفظ و تطبيق آنها بر موارد خاص در زمانهاي بعد، بسيار دشوار ميشد.[8]با توجه به اين علل، ميتوان فسلفه ختم نبوت را اين چنين تشريح نمود:
از يك سو، رشد و بلوغ فكري و اجتماعي بشر در دورة ظهور اسلام او را قادر ساخت كه اوّلاً كتاب آسمانياش را از تحريف مصون نگاه دارد، و در اين راه نويد حفظ خداوندي نيز مددكار او گشت.: انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون؛[9] ثانياً برنامه تكاملي جامعه خود را يك جا دريافت كند؛ ثالثاً پس از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ و در پرتو راهنماييها و دستورات امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ بتواند در زمان غيبت كبري احكام دين را تبيين و ترويج كند. در واقع لزوم تبيين و تبليغ شريعت پيشين و انطباق آن با اوضاع متغير از طريق پيامبران تبليغي برطرف شد و امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ و پس از ايشان (در زمان غيبت كبري) علماي اسلامشناس و متخصص در دين، ميتوانند در پرتو اجتهاد، كليات وحي را تفسير و توجيه كرده، آن را با اوضاع متغير زماني و مكاني منطبق سازند.[10]از سوي ديگر، ويژگيهاي منحصر به فرد پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ مطرح است؛ زيرا شخصيت معنوي ايشان به چنان قوامي رسيده بود كه به آن حضرت امكان ميداد تا همه مراتب ممكن و لازم را براي دريافت وحي الهي طي كند؛ به گونهاي كه هيچ مرتبه و مرحلة كشف ناشدني را باقي نگذارد كه پيامبر ديگري پس از ايشان كشف كند. به تعبير عرفا «الخاتم من ختم المراتب باسرها» خاتم كسي است كه همه مراتب را طي كرده و مرتبه طي نشدهاي باقي نگذارده باشد.
و بالاخره وجه سوّم در محتواي اين دين الهي نهفته است، ركن اصلي خاتميت اسلام قرآن كريم است كه اصول برنامة تكاملي بشر را در بر دارد و با قوانين ويژه خود و با تشريع اجتهاد و با ياري عقل، لزوم آمدن پيامبران جديد را منتفي ساخته است. و از اين رو جايي بر نبوت جديد اعمّ از تشريعي و تبليغي باقي نميگذارد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ مرتضي مطهري، ختم نبوت، تهران: صدرا، 1369.
2ـ در آمدي بر كلام جديد، قم: انتشارات كتاب طه و معارف، 1381، ص 218 ـ 237، هادي صادقي.
پي نوشت ها:
[1] . در رأس اين نويسندگان ميتوان از اقبال لاهوري نام برد و افرادي چون دكتر شريعتي و دكتر سروش را از پيروان مهم او دانست. (ر.ك: اقبال، محمد، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، رسالت قلم، 1378، ص 204ـ144؛ و شريعتي، علي، شيعه، تهران، انتشارات الهام، چاپ ششم، 1376، ص103، 249ـ248؛ و سروش، عبدالكريم، فربهتر از ايدئولوژي، تهران، صراط، 1372، ص78؛ و بسط تجربه نبوي، تهران، صراط، 1378، ص141ـ135، 133، 27.
[2] . اين العقول المستصبحة بمصابيح الهدي، نهجالبلاغه، خطبه 144، ص 140.
[3] . همان، خطبه 1، ص 6.
[4] . همان، خطبه 198، ص 233.
[5] . همان، ص 234.
[6] .اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم.
[7] . مطهري، مرتضي، مقدمهاي بر جهان بيني اسلامي، تهران، صدرا، بي تا، ص167ـ168؛ و مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل، 1380، ج1و2، ص279.
[8] . مطهري، مرتضي، همان، ص168.
[9] . حجر/19.
[10] . مصباح يزدي، محمد تقي، همان، ص279.