خانه » همه » مذهبی » با توضيح عقل‌گرايي حداكثري، آن را نقد و ارزيابي نماييد.

با توضيح عقل‌گرايي حداكثري، آن را نقد و ارزيابي نماييد.

در نظريه عقل‌گرايي حداكثري[1] تنها مي‌توان قضيه‌اي را عقلاً پذيرفت كه صدق آن براي جميع عاقلان در جميع زمان‌ها و جميع مكان‌ها به اثبات رسد. مطابق اين نظريه، هر قضيه مورد پذيرش، يا آن‌چنان بداهتي دارد كه جميع عاقلان آن را مي‌پذيرند و يا به كمك مقدمات بديهي الصدق و قواعد استنتاج كه آن هم بديهي الصدق است، براي همه عاقلان به اثبات رسيده است. قضايايي كه اين شرط را احراز نكرده‌اند، شايسته تصديق نيستند و پذيرش آنها عاقلانه نيست.
هنگامي كه عقل‌گرايي حداكثري را در مورد نظام اعتقادات ديني به كار ببريم، انتظار داريم كه آن نظام به نحوي به اثبات برسد كه جميع عاقلان در جميع زمان‌ها صدق آن را تصديق كنند. پذيرش نظام اعتقادات ديني صرفاً براساس اين معيار معقول است، نه تصميم شخص مؤمن، ايمان او را موجه مي‌كند، نه احساسات و عواطف او و نه چيز ديگر. تنها توجيه كننده ايمان اثبات حداكثري (يعني براي همه عاقلان در همه زمان‌ها و مكان‌ها) است.[2]كليفورد (1879 – 1845) رياضيدان انگليسي، انديشة عقل‌گرايي حداكثري را اين چنين بيان مي‌كند: هميشه، همه جا و براي همه كس، اعتقاد به هر چيزي بر مبناي قرائن ناكافي، كاري خطا و نادرست است. و هر اعتقادي كه بر مبناي قرائن ناكافي پذيرفته شده در خور مذمت است. او بر اين باور است كه هيچ نظامي از اعتقادات ديني نمي‌تواند اين معيارها را كه بايد بر جميع اعتقادات ما حاكم باشند برآورده كند و لذا شخص عاقل نبايد اعتقادات ديني داشته باشد. البته در ميان قائلين به عقلانيت حداكثري كساني بوده‌اند كه با اين صراحت با دين عناد و مخالفت نورزيده‌اند. جان لاك (1704 – 1632) فردي مسيحي بود و معيارهايش در مورد «اعتقاد معتبر» اساساً همان‌هايي بود كه بعداً توسط كليفورد بيان شد. اما وي معتقد بود كه مسيحيت مي‌تواند آن معيارها را برآورده كند مشروط بر آنكه به درستي فهميده شود و مورد دفاع قرار گيرد. توماس آكويناس (1274 – 1224) نيز در اين رأي با جان لاك هم عقيده بود كه با يك پژوهش عقلي دقيق مي‌توان حقيقت مسيحيت را به نحو قانع‌كننده‌اي مبرهن كرد.[3]با اين همه عقل‌گرايي حداكثري با مشكلات جدي مواجه است، اولين اشكال اين نظريه آن است كه هيچ قضيه‌اي را نمي‌توان يافت كه بتواند پاسخ‌گو و برآورده كننده مقتضاي معيار مذكور باشد بديهي‌ترين بديهيات نيز از جانب كساني مورد ترديد قرار گرفته است. برخي حتي در حسيات و عقليات نيز شك كرده‌اند. كساني هم در بديهيات اوليه شك كرده‌اند. گروهي گفته‌اند بديهي بودن، تنها نشان‌دهندة روشني و وضوح براي فاعل شناسايي است اما دليل بر اين نيست كه واقعيت نيز آن‌چنان باشد كه براي شخص مي‌نمايد.
فعلاً با درستي يا نادرستي سخن آنان كاري نداريم، مهم اين است كه گويندگان چنين سخناني، از نظر عقل‌گرايان حداكثري، عاقل بوده‌اند، در مقام فهم نيز برآمده‌اند، به اندازه كافي دقت به خرج داده‌اند و هوش و استعداد لازم را نيز داشته‌اند. با اين حال در بداهت آن قضايا، دست‌كم در مطابقت آنها با واقع، ترديد كرده‌اند. اين مسأله، صرف‌نظر از حق يا باطل بودن آنها، به معناي آن است كه هيچ قضيه‌اي يافت نمي‌شود كه صدق آن براي همه عاقلان در همه زمان‌ها و مكان‌ها به اثبات رسيده باشد (يا آن‌چنان بديهي باشد كه بي‌نياز از اثبات باشد). اين امر اختصاص به هيچ رشته علمي يا فلسفي يا هيچ نظام اعتقادات ديني ندارد. در همه جا اختلاف نظر وجود داشته و دارد. بنابراين معيار عقل‌گرايي حداكثري، هيچ مصداقي ندارد.
اگر اين اختلاف نظر‌ها از سوي افراد ناآزموده و مبتدي صورت پذيرفته بود، عقل‌گرايان حداكثري مي‌توانستند در دفاع از ديدگاه خود بگويند كه ادله آنها معتبر است و بايد براي همگان قانع‌كننده باشد، اما اگر عده‌اي قانع نشده‌اند، حتماً مانعي وجود داشته است؛ شايد دقت كافي به خرج نداده‌اند؛ شايه ادله را درست نفهميده‌اند و شايد استعداد لازم را براي فهم ادله پيچيده نداشته باشند و يا با پيش داوري به طرف مسأله آمده باشند، به نحوي كه مانع درك درست آن شده باشد. اما چنين ادعاهايي پذيرفته نيست؛ زيرا بسياري از مخالفت‌ها از سوي كساني صورت پذيرفته است كه داراي استعدادهاي سرشار، تخصص بالا در موضوع خود، اهل حق‌جويي و به دور از تعصبات بوده‌اند،
بنابراين نمي‌توان چنين دفاعي را از عقل‌گرايي حداكثري سامان داد.
اشكال ديگري كه موضع عقل‌گرايي حداكثري را با بن‌بست مواجه مي‌كند، اين است كه آنها بايد تا پايان تاريخ در انتظار بمانند تا همه انسان‌ها بيايند و درباره مسأله‌اي اظهار نظر بكنند، آن‌گاه معلوم شود كه آيا آن مسأله براي همه انسان‌ها در همه زمان‌ها و مكان‌ها قانع‌كننده بوده است يا خير! زيرا اين شرط تأمين نمي‌شود مگر آنكه انسان‌هايي كه در آينده به دنيا مي‌آيند. نسبت به ادله آن مسأله قانع شده باشند.
علاوه بر آنكه اين نظريه خود ستيز است. اگر معيار عقل‌گرايي حداكثري را بر خودش اطلاق كنيم، نبايد آن را بپذيريم؛ يعني با پذيرش آن به لزوم نپذيرفتن آن مي‌رسيم؛ زيرا تنها مي‌توان قضيه‌اي را عقلاً پذيرفت كه صدق آن براي جميع عاقلان در جميع زمان‌ها و مكان به اثبات رسد. حال بايد پرسيد، آيا صدق خود اين قضيه (كه تنها مي‌توان قضيه‌اي را عقلاً پذيرفت كه…) براي جميع عاقلان در جميع زمان‌ها و مكان‌ها به اثبات رسيده است؟ واضح است كه پاسخ منفي است؛ بنابراين نبايد آن را پذيرفت، و از صدق آن معيار سخت‌گيرانه، كذب خودش لازم مي‌آيد.[4]

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ خسروپناه، عبدالحسين، کلام جديد، قم، مرکز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه.
2ـ بيات، عبدالرسول، فرهنگ واژه­ها، انتشارات فرهنگ و انديشه ديني.
3ـ صادقي، هادي، درآمدي بر کلام جديد، قم، نشر طه.

پي نوشت ها:
[1] . Strong rationalism
[2] . صادقي، هادي كلام جديد، قم، كتاب طه و نشر معارف، 1382، ص42.
[3] . مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو، 1379. ص74ـ72.
[4] . كلام جديد، همان، ص44ـ43؛ عقل و اعتقاد ديني، همان، ص78ـ75.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد