طلسمات

خانه » همه » مذهبی » آيا عقل به تنهايي تمام حقيقت وجودي انسان را تشکيل مي­دهد؟ يا تنها يکي از ملاکهاي انسانيت انسان است؟

آيا عقل به تنهايي تمام حقيقت وجودي انسان را تشکيل مي­دهد؟ يا تنها يکي از ملاکهاي انسانيت انسان است؟

مي توان اين سؤال را به سه سؤال جزئي تر تحويل برد: نخست آن كه آيا امتياز آدميان به ساير حيوانات به عقل است؟ دوم آيا گوهر وجودي انسان و صورت حقيقي او را عقل مي سازد؟ سوم آيا معيار انسانيت انسان و كمال حقيقي او، تكامل عقل است؟
دربارة اين كه آيا امتياز آدميان و وجه فارق آنان از ساير حيوانات چيست؟ بايد گفت كه بهره مندي از عقل و نيروي تفكر و انديشه يكي از مهم ترين وجوه امتياز آدميان از ساير حيوانات است. با توجه به اطلاعاتي كه ما از عالم حيوانات داريم، هيچ يك از آنها اعمال خود را از روي تفكرو تعقل انجام نمي دهند. اگر از بچه هاي خود مواظبت مي كنند، اگر به دنبال تهية آذوقه مي روند و اگر به هنگام خطر به دفاع از خود مي پردازند، همه را از روي «غريزه» انجام مي دهند و نه «تفكر و انديشه».
اما بايد دانست كه يگانه وجه امتياز ميان انسان و حيوان عقل نيست. يكي ديگر از مهم ترين امتيازات آدميان از حيوانات، و حتي از فرشتگان، داشتن اختيار و اراده آزاد است. و به همين دليل است كه صواب و خطا و تحمل بار «مسئوليت» و «تكليف» تنها دربارة انسان ها مطرح مي شود.
در حديث آمد كه يزدان مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوي
نور مطلق زنده از عشق خدا
يك گروه ديگر از دانش تهي
همچو حيوان از علف در فربهي
او نبيند جز كه اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و از شرف
اين سوم هست آدمي زاد و بشر
نيم او ز افرشته و نيمش زخر
نيم خر خود مايل سفلي بود
نيم ديگر مايل عليا بود[1]بر اين اساس،‌ معيار اصلي تمايز انسان از ساير حيوانات و جاندارن، بهره مندي او از اختيار و ارادة آزاد و داشتن اميال و گرايش هاي متفاوت و متعارض است. لذا برخلاف ساير حيوانات،‌هميشه بر سر دوراهي هدايت و ضلالت قرار دارد و هر دم مي بايست با كمك نيروهاي عقل و انديشه، راهي را برگزيند. به تعبير مولوي، در جهان همواره دو بانگ به گوش آدميان مي رسد،‌يكي بانگ دين ستيز و آخرت سوز اهريمنان و ديگري نواي دل انگيز و روح پرور پيامبران و اينجا است كه انسان بايد با استعانت از عقل راه هدايت را برگزيند:
از جهان دو بانگ مي آيد به ضد
تا كدامين را تو باشي مستعد
آن يكي بانگش نشور اتقيا
و آن دگر بانگش فريب اشقيا[2]دربارة پرسش دوم كه گوهر وجودي انسان و به تعبير فلسفي «صورت حقيقي» او چيست، آيا عقل است يا چيز ديگر، با توجه به معارف قرآني و اسلامي مي توان گفت كه انسان مركب از دو جزء جسم و روح است. و آنچه كه وجود حقيقي انسان و گوهر او را تشكيل مي دهد، روح او است. به تعبير فلسفي «شيئيت شيء به صورت است و نه ماده». لذا تا زماني كه صورت باقي است، آن شي نيز باقي مي ماند و هرگاه كه صورت از ميان رود، آن شيء نيز از ميان مي رود. قرآن كريم دربارة آفرينش انسان مي فرمايد: «فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين»؛[3] (پس آنگاه كه او را موزون كردم و در او از روح خود دميدم، بر او سجده كنيد.) از اين آيه به خوبي دانسته مي شود كه حقيت روح، چيزي غير از بدن است و تا روح نباشد، انسان به وجود نمي آيد.[4]نتيجه آن كه گوهر وجودي انسان و ثبات هستي او به روح است. البته روح نيز داراي قوا و نيروهاي فراواني است كه يكي از اساسي ترين آنها نيروي تعقل و خرد ورزي است كه با آن مي تواند ساير قوا و گرايش هاي نفساني را تعديل نمايد.
اما پرسش سوم اين بود كه معيار انسانيت انسان چيست؟ و به تعبير ديگر، چه زماني مي توان گفت يك انسان حقيقتاً انسان است؟ آيا صرفاً‌با تكامل عقل و آگاهي و بهره مندي از حكمت نظري و عملي مي توان گفت كه شخص به كمال انسانيت رسيده است؟ و يا اين كه معيار «انسانيت» چيز ديگري است؟
از ديرباز در باب معيار انسانيت انسان، بحث هاي فراواني در ميان فيلسوفان، عارفان و انديشمندان شرق و غرب مطرح شده است و آراء متعددي در اين زمينه ابراز داشته اند. آنچه مسلم و مورد اتفاق همگان است، اين است كه انسانيت انسان را بايد در جاي ديگري غير از ظاهر جسماني و ساختمان صوري اش جستجو نمود. انسان،‌برخلاف ساير موجودات كه هويت واقعي شان را مي توان از ظاهرشان تشخيص داد، به صرف داشتن ظاهر انساني، سزاوار نام «انسان» نيست. آدميت آدمي به سر و چشم و گوش و زبان و امثال آن نيست به قول سعدي:
تن آدمي شريف است به جان آدميت     
نه همين لباس زيبا است نشان آدميت
اگر آدمي به چشم است و زبان و گو ش و بيني
چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت
بنابراين؛ معيار انسانيت و قوام آدميت را بايد در جاي ديگري جستجو نمود. و از اين رو است كه مكاتب و ديدگاههاي متفاوتي در اين زمينه ابراز شده است،[5] يكي از شايع ترين و مشهورترين ديدگاه ها در اين باره، اين است كه معيار انسانيت انسان را به عقل او مي دانند. اين رأي كه در ميان فيلسوفان مسلمان و علماي علم اخلاق نيز طرفداراني دارد، ريشه در تفكرات فيلسوفان يونان باستان دارد. في المثل سقراط (399 ـ 470 ق. م) پرورش عقل و رشد آگاهي را معيار انسانيت و فضيلت و سعادت مي دانست. وي بر اين باور بود كه شرط لازم و كافي براي وصول به «سعادت» كه غايت مطلوب انساني است، «فضيلت» است.[6] و فضيلت نيز بدون «معرفت» ممكن نيست. لذا مي گفت «فضيلت برابر است با معرفتِ خوب و بد.»[7] ارسطو (322 ـ 384 ق. م) نيز، معيار انسانيت را به عقل و محوريت بُعد عقلاني مي دانست. وي كه به پيروي ازاستاد خود افلاطون (347‌ ـ 430 ق. م) اميال و گرايش هاي انسان را دو بخش عمدة عقلاني و غير عقلاني (عاطفي و شهواني) تقسيم مي كرد، كمال نفس آدمي را به اين مي دانست كه بخش هاي غير عقلاني نفس، در خدمت بخش عقلاني و هماهنگ با آن باشند.[8]به هر حال، از نظر بسياري از فيلسوفان يونان و اسلام، حكمت و تعقل و تفكر، معيار انسانيت است. البته حكمت را به دو بخش عمدة نظري و عملي تقسمي مي كنند و منظور از حكمت يا عقل نظري اين است كه انسان از مجموعة عالم هستي، اطلاع كلي داشته باشد به و منظور از عقل يا حكمت عملي يعني تسلط كامل عقل بر همة غرايز و تمايلات و قواي دروني. پس جوهر انسان و «من» واقعي او همان عقل او است. انسان يعني همان موجودي كه فكر مي كند و مي انديشد همان طور كه بدن و اعضاي ظاهري انسان، جزء شخصيت او نيستند، قوا و استعدادهاي روحي و رواني مختلفي كه دارد، هيچكدام جزء شخصيت واقعي او نيستند.
حقيقت اين است كه در متون اسلامي، تأكيد فراواني بر عقل وتعقل شده است و حتي عقل به عنوان پيامبر دروني معرفي گرديده است.[9] و گناه اصلي اهل دوزخ ناديده گرفتن عقل و عدم استفاده صحيح از آن معرفي شده است.[10] به تعبير علامة طباطبايي، تنها در قرآن كريم، بيش از سيصد آيه، با بيان هاي مختلف، انسانها را به تعقل و خرد ورزي دعوت مي كنند.[11] با اين همه از نظر اسلام عقل يكي از معيارهاي انسانيت انسان و يكي از شاخه هاي درخت وجودي آدميان است نه تمام هستي آنان.[12] اسلام به ساير ابعاد وجودي انسان و قواي دروني او نيز توجه ويژه دارد. و به همين دليل بسياري از علماي اسلامي، معيار و محوريت انسانيت را به امور ديگري دانسته اند. في المثل عارفان بيشتر بر جنبة «عشق به ذات خداوند» تأكيد دارند و معتقدند صرف بهره مندي از عقل و رسيدن به حد نهايي حكمت نظري و عملي كفايت نمي كند؛ زيرا «ذات و جوهر انسان، روح است و روح از عالم عشق است و جوهري است كه در آن، جز حركت به سوي حق چيز ديگري نيست.»[13] و اصولاً براي رسيدن به كمال انسانيت، بايد عقل را فدا كرد:
بهاي بادة چون لعل چيست، جوهر عقل
بيا كه سود كسي بردي كاين تجارت كرد[14]

فهرست منابع:
1ـ مطهري، مرتضي، انسان كامل، تهران، صدرا، چاپ ششم، 1371.
2ـ يوسفيان، حسن و شريفي، احمد حسين، پژوهشي در عصمت معصومان، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، 1377.
3ـ مطهري، مرتضي، حكمتها و اندرزها، تهران، صدرا، چاپ چهارم، 1374.
4ـ مصباح يزدي، محمد تقي، دروس فلسفه اخلاق، تهران، اطلاعات، چاپ پنجم، 1374.
5ـ افلاطون، مجموعه آثار، ترجمة محمد حسن لطفي، تهران، خوارزمي، چاپ دوم، 1367.
6ـ ديوان حافظ.
7ـ مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن (انسان شناسي)، قم، در راه حق،‌ بي­تا.
8ـ الرازي، فخر الدين محمد، التفسير الكبير،‌ بي­تا.
9ـ رسائل الشريف المرتضي.
10ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ دوم، 1387ق.
11ـ محمد بن يعقوب كليني، اصول کافي، بيروت، دارالتعاريف للمطبوعات، 1411ق.
12ـ المفيد، محمد بن النعمان، مصنفات الشيخ المفيد (ج4، اوائل المقالات) قم، المؤتمر العالمي الشيخ المفيد، 1413ق.
13ـ طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في التفسير القرآن، قم، جامعة مدرسين، بي­تا.

معرفي منبع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ هادوي تهراني، مهدي، مباني کلامي اجتهاد، تهران، انتشارات نگين، چاپ اول.

پي نوشت ها:
[1]. مثنوي معنوي، دفتر چهارم، ابيات 1497 تا 1503.
[2]. همان، ابيات 1622 و 1623.
[3]. حجر/29؛ ص/72.
[4]. مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن (انسان شناسي)، قم، در راه حق،‌ بي­تا، ص450ـ447.
[5]. ر.ك: مطهري، مرتضي، انسان كامل، تهران، صدرا، چاپ ششم، 1371، ص141ـ121.
[6]. دورة آثار افلاطون، ج1، گرگياس، 470، ص295.
[7]. همان (لاخس، 196 تا 198)، ص193ـ190.
[8]. مصباح يزدي، محمد تقي، دروس فلسفه اخلاق، تهران، اطلاعات، چاپ پنجم، 1374، ص115ـ110.
[9]. محمد بن يعقوب کليني، كافي (كتاب العقل و الجهل)، بيروت، دارالتعاريف للمطبوعات، 1411ق، ج1، ص60، ح12.
[10]. ملك/10.
[11]. طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في التفسير القرآن، قم، جامعة مدرسين، بي­تا، ‌ج5، ص255.
[12]. ر.ك: دروس فلسفه اخلاق، همان، ص116ـ115.
[13]. ر.ك: انسان كامل، همان، ص125.
[14]. ديوان حافظ.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد