توجه به دو نكته از باب مقدمه ضروري است و آن اينكه:
1ـ رشد علم و تكنولوژي، اگر چه امري مطلوب است، اما هرگاه مستند به دين نبوده باشد و به عبارتي منشأ ديني نداشته باشد و در مسير اثبات مبدأ واحد براي عالم نباشد، نميتواند انسان را به سرمنزل مقصود و سعادت ابدي برساند.
2ـ هر چند اديان الهي، انسان را به تحصيل علم، تشويق و ترغيب ميكنند و عالمان و دانشمندان را ميستايند، اما چنين نيست كه هر نوع رشد علمي و تكنولوژي منشأ ديني داشته باشد و با توجه به توصيههاي ديني محقق شده باشد. ممكن است رشد علمي و تكنولوژي در يك جامعه به ظهور برسد و در عين حال ارتباط اين تكنولوژي با دين ثابت نشده باشد. پس نميتوان پيشرفت علم و تكنولوژي را لزوماً مرتبط با دين دانست. البته اين مطلب بدين معنا نيست كه آنچه كه انسان را به رشد علمي ميرساند، در دين وجود ندارد و يا دين با رشد تكنولوژي مخالف است بلكه چه بسا اگر انسان با توجه به آموزههاي ديني و راهكارهاي نظري و عملي دين، به كاوش در علم و فنآوري بپردازد، به بيش از آنچه غربيان به آن رسيدهاند، دست يابد.
اكنون با توجه به اين دو مقدمه، براي درك بهتر پاسخ، پرسش مورد نظر را به صورت زير تشريح ميكنيم.
الف) غربيها در علم و تكنولوژي به موفقيت رسيدهاند.
ب) غربيها در تأمين رفاه فردي و اجتماعي به موفقيت رسيدهاند.
نتيجه: به همين دو دليل، دين و فرهنگ و آداب و رسوم آنها از ساير اديان و فرهنگها و… برتر است.
همانطور كه روشن است، رشد علمي و تكنولوژي غرب و نيز موفقيت آنها در تأمين رفاه فردي و اجتماعي علت حكم به برتري دين و… آنها قلمداد شده است. يعني چون غربيها چنيناند پس مثلاً دينشان هم بهترين اديان است و همچنين فرهنگ و آداب و رسومشان.
اكنون در مقام پاسخ ميگوييم استفاده برتري ديني غربيها بر ساير اديان در دو مورد فوق ناتمام است.
اما رشد علم و تكنولوژي غرب نميتواند دليل برتري آيين آنها باشد به دليل آنكه اولاً: (چنانكه گذشت)، چه بسا رشد علمي در جامعهاي اصلاً بدون استفاده و ارتباط با دين و آيين آنها صورت پذيرفته باشد و يا علل و اسباب ديگري در رويآوري آن جامعه به علم وتكنولوژي و نيز ارتقاء و توسعه آن دخيل بوده باشد در اين صورت اين برتري علمي و فنآوري نميتواند كاشف از برتري دين آنها باشد. چه بسا كشف يك مسئله علمي و اختراع يك پديدة مادي با يك انگيزه ناصواب صورت پذيرد، هرچند استفاده صحيح از آن وسيله اختراعي، صورت بپذيرد اما استفاده صواب از وسيلهاي كه به انگيزه ناصواب اختراع و ساخته شده، انگيزه ناصواب را به صواب تبديل نميكند به عنوان مثال با فرض اينكه ديناميت با يك انگيزه منفي و براي كشتن انسانها، اختراع و ساخته شده باشد، ولي پس از اختراع آن در امر توسعه معادن و يا راهسازي مورد بهرهبرداردي قرار ميگيرد، اين استفاده مثبت از اين وسيله انفجاري هيچگاه دليل بر مثبت بودن انگيزه مخترع آن نخواهد بود چه رسد به اينكه بگوييم مثبتترين انگيزه است. البته اين نكته را هم نبايد فراموش كرد كه همانطور كه استفاده مثبت از وسيلهاي كه به انگيزه منفي اختراع شده، دليل بر انقلاب انگيزه منفي به مثبت نيست، استفاده مثبت از آن وسيله هم نبايد به جرم اينكه با انگيزه منفي درست شده، ترك شود و اينها منافاتي با هم ندارند.
نتيجه آنكه رشد علمي و تكنولوژي لزوماً دليل بر افضليت دين و يا فرهنگ جامعهاي كه رشد علمي در آن صورت گرفته است، نيست. آري اگر قرينه و دليل حاكم باشد بر اينكه منشأ حركت به سوي اين توسعه علمي و تكنولوژي، دين و آموزههاي ديني بوده است و با تأكيد و ترغيب و تحت رهبري دين، توسعه علمي حاصل شده باشد، در اين صورت ميتوان گفت كه رشد علمي و تكنولوژي دليل بر افضليت دين و آيين آن جامعه توسعه يافته است اما اگر چنين قرينهاي موجود نباشد و يا قرينه برخلاف آن ثابت باشد، ادعاي افضليت دين به سبب توسعه علمي و تكنولوژي ادعايي بدون دليل است.
ثانياً: اگر چه رشد علمي غرب امروز، قابل انكار نيست، اما با نگاهي به تاريخ گذشته غرب و وضعيت عصر نهضت علمي در مييابيم كه با آغاز دوره رنسانس و تثبيت عصر روشنگري در قرون هيجده تا اوايل قرن بيستم، رويآوري به علم در غرب، نه تنها با الهامگيري از دين و دستورات ديني در باب ترغيب و لزوم تحصيل علم و دانش نبوده بلكه فرايندي بود كه در تقابل با دين، طي ميشد و غرض عمده در اقبال به علم، تخريب و تضعيف دين بود. دانشمندان ميخواستند بگويند كه دين نميتواند باعث رشد و تعالي آدمي گردد و امر سعادت و موفقيت انسان، منحصراً بسته به علم و پيروي از آن است. «اگوست كنت» كه بنيانگذار مكتب پوزيتيويسم است (مكتب پوزيتيويسم مكتبي است كه تأكيد بر علم يا روش علمي، به عنوان تنها منبع دانش دارد و دشمن دين و فلسفه سنتي خصوصاً متافيزيك است…)، طرد دين سنتي و متافيزيك و ايمان به علم از سوي او نقش مؤثري بر روي تفكرات بعدي گذاشت.[1]«كارل ماركس» دين را زاييده اقتصاد و توهم محض ميدانست. توهمي كه آثار مخرب دارد.[2] نظريه تكامل داروين بيشترين نقش را در قرن بيستم در تضعيف دين داشته است. «فرويد» دين را دشمن علم ميدانست و قائل بود: «از سه قدرتي كه ممكن است سرزمين علم را مورد تهديد قرار دهند، (هنر، فلسفه و دين) دين به تنهايي جديترين دشمن است»[3] «لاگرانژ» و «لاپلاس» متذكر شدند كه اختلالات در منظومه شمسي هرگز از مقدار مشخص تجاوز نميكند و هر دو ميليون سال خود را تكرار ميكند و نيازي به دخالت خداوند نيست كه سيارات منظومه شمسي را نگه دارد و فواصل آنها را از خورشيد حفظ كند بنابراين كمكم اين مطلب جا افتاد كه رخنه در معلومات علمي نبايد با توسل به خداوند پر شود.»[4]«هيوم» معتقد بود كه تنها معرفت قابل اطمينان بشري آن است كه از طريق حواس كسب شده باشد وي منكر عليت بود و بنابراين برهان علت اولي را طرد كرد و به برهان نظم نيز حمله نمود.[5]و خلاصه غلبه علممداري، اين تفكر را به صورت يك اصل ثابت درآورد كه علم قادر به توضيح هر شيء يا حادثهاي بر اساس قوانين است و نيازي به دخالت خداوند نيست. آري علمگرايي و حسّپرستي به جايي رسيد كه كشف هر پديده علمي يك ضربه بر پيكر دين محسوب ميشد و رسيدن به يك موفقيت علمي القاءو تثبيت اين مطلب بود كه دين بايد راه خود گيرد و برود…
با توجه به نكات يادشده روشن گشت كه رشد علمي و تكنولوژي در غرب به عنوان فرايندي در تقابل و تعارض با دين مطرح بود پس با اين حال چگونه ميتواند دليل بر دين دارتر بودن آنها نسبت به ساير متدينين بوده و يا دين آنها بر ساير اديان برتر باشد؟!
ثالثاً: اگر ملاك برتري دين و آيين غرب، رشد علمي و تكنولوژي آنها باشد. همين حرف را بايد درباره شكوفايي تمدن اسلامي در قرون اوليه هجري قايل شد. در دوران شكوفايي تمدن اسلامي اروپا و غرب سفرهنشين علم و تمدن مسلمين بودند و به اعتراف دانشمندانشان، همه چيز خود را مديون علم و تمدن مسلمين مي دانند پس طبق اين ملاك، بايد دين اسلام برترين آيين باشد و حتي برتر از دين غرب، چرا كه رشد علمي و تمدن سازي مسلمين در مرتبه قبل از آنها بوده و آنها علم خود را از مسلمين گرفتند.
و با فرض اينكه اگر برتري و افضليت يك دين ثابت شود براي هميشه افضل و برتر خواهد بود، چرا كه گذشت زمان، ماهيت و حقيقت دين را متغير ميكند پس چنانچه برتري يك آيين در سابق ثابت شده باشد در زمانهاي لاحق هم بالضروره ثابت است و با اين حال تصور برتري دين غرب بر دين اسلام مستلزم دو امر محال است يكي انقلاب ماهوي و حقيقي دين كه در آن زمان برتر باشد و در اين زمان، برتر نباشد و يكي هم لزوم تناقض و پارادوكسيكال در برتري و افضليت آن اگر قائل به انقلاب نشويم. چرا كه لازمهاش اين است كه در آن واحد هم دين برتر باشد و هم نباشد.
اما درباره موفقيت آنها در تأمين رفاه فردي و اجتماعي غرب و اينكه علت برتري دين و فرهنگ و… آنها بر ساير اديان باشد، بايد گفت كه اولا تمام آنچه كه در باب رشد علمي و تكنولوژي گفته شد در اين قسم هم جاري است، مضافاً بر اينکه با نگاهي منصفانه به گزارش و آمار منتشره در باب وضعيت فردي و اجتماعي افراد در جوامع غربي، وجود فقر، گرسنگي، جمع شدن امكانات در كفه طوائف مخصوص، عدم امنيت فردي و اجتماعي، و بسياري از آسيبها و چالشهاي تربيتي و اجتماعي كه فراروي اين جوامع هستند روشن ميشود كه حديث موفقيت مطلق آنها در تأمين رفاه و…، از حد يك شعار و تظاهر فراتر نميرود. و اگر مسأله تأمين رفاه فردي و اجتماعي لزوماً دليل برتري فرهنگ و دين آنها باشد، پس در اين صورت آيين و فرهنگ آنها بايد به مراتب از ساير كشورها و جوامع اسلامي و غير اسلامي پايينتر باشد؟
نتيجه آنكه: از رشد علمي و تكنولوژي غرب و نيز ادعاي موفقيت در تأمين رفاه فردي و اجتماعي، نميتوان نتيجه گرفت كه فرهنگ و دين و آداب و رسوم آنها از برترين آيينهاست و صد البته اين به معناي نفي ارزش بودن رشد و توسعه علمي و موفقيت در تأمين رفاه فردي و اجتماعي و ساير اموري كه موجب ارتقاي عظمت و عزت يك جامعه خصوصاً جوامع ديندار است، نميباشد و ما معتقديم كه جوامع اسلامي نيز بايد در اين ميدان، جهش اساسي داشته باشند و از حالت ركود علمي دربيايند و البته اصلاً زيبنده نيست كه جوامع اسلامي با داشتن دين كامل و برتري مثل اسلام، كه تحصيل علم و دانش را لازم و واجب دانسته است، در عرصه علم و تكنولوژي در موضع ضعف قرار داشته باشند و نيز معتقديم كه همانطور كه در قرون اوليه هجري، شكوفايي تمدن اسلامي و سلطه علمي جهان اسلام بر غرب، امري ممكن بود و واقع هم شد، اكنون نيز با همان كيفيت بلكه بالاتر از آن، براي جوامع اسلامي وجود دارد كه البته نيازمند يك نهضت اساسي علمي در اين زمينه هست.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، چاپ سوم، 1379، مركز نشر دانشگاهي تهران.
2ـ گلشني، مهدي، علم سكولار و علم ديني، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ دوم، 1380.
3ـ گلشني، مهدي علم و دين، معنويت در قرن بيست و يكم.
4ـ نامه علم و دين، شماره اول، سال اول، پاييز و زمستان 1376.
پي نوشت ها:
[1] . گلشني، مهدي، علم و دين در آستانه قرن بيست و يكم، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ اول، 1379، ص11.
[2] . همان.
[3] . همان، ص18.
[4] . نامه علم و دين، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، سال اول، شماره اول، پاييز و زمستان 1376، ص5.
[5] . همان، ص9.