پاسخ به پرسش فوق در گرو آن است كه بدانيم متن چيست؟ معنا چيست؟ و ارتباط بين آن دو كدام است؟
1. منظور از متن نوشته يا گفتهاي است كه از كلمات مختلف تشكيل شده و بر اساس قواعد خاص، گوينده يا نويسنده آن را چينشي مخصوص بخشيده است. آن گاه اين متن بر يك زبان استوار خواهد بود.
در اين متن، الفاظ و قواعدي وجود دارند كه نويسنده براي بيان مقصود خود به كار برده است. در اين جا مقصود نويسنده، معنا ناميده ميشود. يعني آن چه كه نويسنده يا گوينده تلاش ميكند كه با متن آن را به مخاطب خود منتقل كند.
2. سير تشكيل زبان از جايي آغاز ميشود كه بشر تلاش كرد مفاهيم را به اطرافيان خود بفهماند. و همان را كه در ذهن خود دارد به ذهن ديگران نيز القاء كند. و پس از كشيدن نقاشي به ديواره غارها و ايجاد اصواتي گوناگون و با طي زماني طولاني به الفاظ و كلمات رسيد و آنها را براي رساندن مقصود خود به كار برد.
در واقع الفاظ ابزاري براي رساندن مفاهيم موجود در ذهن گوينده هستند. بشر براي رساندن مجموعهاي از مفاهيم دست به تركيب الفاظ و جعل قوانيني مختلف زد و زبان تكميل شد. و براي هر مقصودي متني را به كار گرفت.
پس الفاظ براي رساندن مفاهيم جعل شدهاند، مفاهيم صورت ذهني حقايق خارجي (نفس الامري) هستند. ما اين حقايق را معنا ميناميم.[1]3. با هر دو تحليل فوق: معاني قبل از شكلگيري متون وجود دارند. پس اختراع معنا، وجهي ندارد. كسي كه با متني رو برو است تلاش ميكند تا مقصود گوينده (معنا) را بفهمد و اين كشف معناست نه ايجاد معنا. معنا مقدم بر متن و جزو علل تشكيل متن است، و اگر معنا نباشد اصولاً متني تشكيل نميشود.
4. ممكن است بگوييم معنايي كه وجود دارد پيش از متن و مقدم بر آن است. در ذهن مؤلّف است و اين ارتباطي با ذهن مخاطب ندارد. پس او بايد دست به كار ايجاد معنا شود.
پاسخ آن است كه متن متشكل از الفاظ، معناي الفاظ، و مقصود گوينده است. و اگر قصد گوينده را در نظر نگيريم آن گاه متن فقط، لفظ، معنا و قواعد زبان را شامل خواهد بود. كه بنابر تحليل دوم باز هم، معنا وجود دارد.
زيرا لفظ در مقابل معنا قرار داده شده و كسي كه ارتباط لفظ و معنا را بداند، با ديدن لفظ، معنا را خواهد فهميد و كسي كه اين ارتباط را نداند چيزي از لفظ دستگيرش نخواهد شد[2]. البته اين فهم در عرصه دلالت تصوري است و ارتباطي به مقصود مؤلف ندارد.
و اگر مخاطب، معنايي را براي لفظ ايجاد كند كه ارتباطي با لفظ و يا مقصود گوينده نداشته باشد، در واقع متن را به كناري نهاده است. زيرا متن را از هر سه عنصر لفظ و معناي تصوري و مقصود گوينده (معناي تصديقي) خالي كرده است. و اگر معناي جديد ايجاد شده با معاني الفاظ و نيز مقصود گوينده مطابق باشد، پرسش آن است كه مخاطب اين معنا را از كجا حاصل كرده است و آيا راهي به جز فهم متن براي آن متصور است. و آيا اصولاً اين فرايند چيزي به جز فهم متن است[3]؟
نتيجه آن كه مخاطب در برخورد با متن، معنا را ميفهمد و راهي هم به جز اين ندارد و اگر لباسي را از خود بر تن متن بپوشاند ارتباطي به منظور نويسنده نخواهد داشت.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ هادوي تهراني، مهدي، مباني كلامي اجتهاد، مؤسسه فرهنگي خانه خرد، قم، 1377، ص 265ـ279.
2ـ خسروپناه، عبدالحسين، مقاله معنايابي از نظر گاه مفسران اسلامي و نشانه شناسان غربي، مجله قبسات، ش17، ص63ـ76.
3ـ حسين زاده، محمد، مباني معرفت ديني، قم، مؤسسه امام خميني(ره).
پي نوشت ها:
[1] . ر.ك: هادوي تهراني، مهدي، مباني كلامي اجتهاد، قم، مؤسسه فرهنگي خانه خرد، 1377، ص95ـ98؛ و نيز جان هاسپرس، تحليل فلسفي، ترجمه سهراب علوي نيا، تهران، مركز ترجمه و نشر كتاب، 1370، ص11ـ17؛ و نيز مظفر، محمدرضا، المنطق، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1423ق، چاپ سوم، ص36ـ39.
[2] . ر.ك: مباني كلامي اجتهاد، همان، ص286.
[3] . ر.ك: همان، ص284.