پرسش فوق را در سه محور بايد پاسخ گفت: 1. معنا و چيستي حقيقت 2. امكان اطلاق حقيقت بر خداوند متعال. 3. امكان دستيابي به حقيقت.
محور اول: چيستي و معناي حقيقت:
در فرهنگ لغات در تعريف حقيقت نوشته شده است حقيقت به معاني ذيل بكار ميرود: 1. راستي، درستي 2. اصل هر چيز 3. واقع امر 4. كلمهاي كه در معناي اصلي خود استعمال شود. 5. ذات 6. نفس الامر 7. مقابل مفهوم 8. ظهور ذات حق تعالي بيحجاب تعينات 9. قضيهاي كه موضوع حكم و مصاديق آن عيني باشد، اعم از آنكه متحقق الوجود باشد يا متقدر الوجود.[1] حقيقت در اصطلاح اصوليين يعني استعمال لفظ در آنچه برايش وضع شده است كه بر سه نوع است. 1. حقيقت شرعيه يعني لفظي كه شرع وضع نموده است. 2. حقيقت لغوي يعني لفظي كه اهل لغت براي معنايي وضع كردهاند. 3. حقيقت عرفي يعني لفظي اهل زبان براي معناي خاصي وضع كردهاند.[2]حقيقت در فلسفه[3]حقيقت در فلسفه حداقل به چند معنا به كار رفته است: 1. به معناي مطابقت تصور يا حكم با واقع. و به چيزي اطلاق ميشود كه ثبوت آن، قطعي و يقيني است.
2. حقيقت به معناي مطابقت شيء با صورت نوعي آن يا صورت مثالي که از آن در ذهن داريم مثلاً ميگويند مؤمن به حقيقت ايمان نميرسد مگر اينكه انساني شود كه عيبهاي خود را برطرف كند كه مقصود، خلوص و كمال ايمان است.
3. حقيقت به معناي ماهيت يا ذات است پس حقيقت يک شي چيزي است كه شيئيت شي به آن است مثل حيوان ناطق براي انسان. جرجاني ميگويد: «گفتهاند آنچه شيئيت شيء به آن است به اعتبار تحقق شيء، حقيقت و به اعتبار تشخيص شيء، هويت است و با قطع نظر از اين مفهوم، ماهيت شيء است.»[4]4. حقيقت به معناي مطابقت حكم با مبادي عقلي است و مراد از مبادي عقلي، بديهيات عقلي است.
محور دوم: امكان اطلاق حقيقت بر خداي متعال:
اكنون كه مهمترين معاني حقيقت در اصطلاح علوم عقلي خصوصاً فلسفه روشن گرديد امكان اطلاق حقيقت بر خداوند را براساس معاني چهارگانه مذكور بررسي ميكنيم: معناي اول: معناي اول از حقيقت، صفتي براي تصور و حكم است و از اين جهت قابل اطلاق بر خداوند كه وجودي واقعي است نيست مگر آنكه حقيقت را به مفهوم خدا به اعتبار ثبوت واقعيتش اطلاق كنيم كه در اين صورت ميتوان گفت خداوند حقيقت دارد يعني مفهوم خدا داراي مصداقي قطعي و يقيني در علم ثبوت و واقع است.
معناي دوم: اين معنا قابل اطلاق بر خداوند است زيرا از باب نمونه ميتوان گفت: خداوند داراي حقيقت وجود است يعني داراي كمال وجود و درجة كاملة وجود است يا ميتوان گفت خداوند داراي حقيقت صفات كماليه است يعني صفات نيكو و كمالي را در والاترين درجات داراست و صفات كماليه او خلوص دارد و به هيچگونه نقصي آميخته نيست.
معناي سوم: دربارة اطلاق معناي سوم از حقيقت بر خداوند يعني اطلاق ذات يا ماهيت بر خداوند بايد گفت: اگر مراد از ماهيت و ذات، حدود اشياء باشد از آنرو كه خداوند حد ندارد داراي ذات و ماهيت به اين معنا نيست و نمي توان حقيقت به اين معنا را بر او اطلاق كرد اما اگر مراد از ذات و ماهيت، ما به الشيء و قوامبخشي شيء است به اين معنا ميتواند بر خداي متعال اطلاق حقيقت نمود و در اين صورت حقيقت خداوند وجود خود خداوند ندارد زيرا وجود بينهايت حقتعالي مقوّم به خود و بينياز از غير است. البته آگاهي كامل از اين وجود جز براي حقتعالي امكانپذير نيست.
معناي چهارم: معناي چهارم حقيقت صفت حكم است و از اينرو قابل اطلاق بر خداوند متعال نيست البته اگر حكم كنيم به وجود داشتن خداوند متعال در جهان خارج ميتوان چنين حكمي را به حقيقت وصف كرد و گفت اين حكم حقيقت دارد يعني خداوند در عالم واقع وجود دارد. در اين صورت هم، حقيقي، صفت آن حکم است نه صفت خداوند.
از آنچه درباره اطلاق معاني چهارگانه حقيقت بر خداوند گفته شد ميتوان امكان اطلاق ساير معانياي را كه براي حقيقت گفتهاند بررسي کرد.
محور سوم: امكان دستيابي به حقيقت
در اينجا با توجه به دو معناي از حقيقت، پاسخ دستيابي به حقيقت خصوصاً در ارتباط با حق تعالي ارائه ميشود.
الف: حقيقت به معناي وجود و ثبوت:
ميتوان چنين پرسش نمود كه آيا براي ما انسانها امكان دارد كه به وجود اشياء خصوصاً به وجود خداوند دست يابيم و به طور قطعي و يقين بتوانيم وجود چيزي را ثابت كنيم؟ (كه ميشود معناي اول از معاني چهارگانه حقيقت كه قبلاً ذكر كرديم)
اين پرسش، سؤالي فلسفي است زيرا فلسفه دانشي است كه دربارة وجود اشياء بحث ميكند.
از ديدگاه فلاسفه وجود اشياء دستيافتني و قابل اثبات است كه براي نمونه ميتوان به مباحثي كه در اثبات جهان هستي و موجودات جهان هستي ذكر شده است مراجعه نمود. وجود خداوند نيز از نظر فلاسفه خصوصاً فيلسوفان و متفكران مسلمان، اثباتشدني و قابل دستيابي است. براهين متعددي بر وجود خداوند وجود دارد كه از آن جمله ميتوان از برهان صديقين نام برد كه در كتب فلسفي مانند اسفار ذكر شده است.[5]ب: حقيقت به معناي ذات و ماهيت
ابن سينا درباره اين معناي از حقيقت ميگويد: «هر چيزي ماهيتي دارد كه حقيقت شيء به آن است و آن ماهيت حقيقت شيء است بلكه ذات شيئ است.»[6] و فارابي درباره امكان شناخت حقيقت اشياء به معناي ذات و ماهيت آنها ميگويد: «آگاهي بر حقيقت اشياء در توان انسان نيست و ما فقط خواص، عوارض و لوازم اشياء را ميشناسيم اما فصل مقوم هر يك از اشياء را نميشناسيم.»[7]بدون شك همانطوري كه فارابي گفت: وقتي شناخت حقيقت اشياء در توان انسان نباشد شناخت ذات و حقيقت خداوند از توان انسان بيرون است. البته اين به معناي تعطيل شناخت نيست بلكه ميتوان اشياء را و همچنين حقتعالي را تا اندازهاي شناخت خصوصاً اگر در اين راه از تعاليم ديني كه از علم الهي نشأت گرفتهاند استفاده نمائيم.[8]نکته اي را هم در پايان اضافه کنيم که اصل وجود خدا را مي توان شناخت و اثبات کرد ولي شناختن کنه و ذات خدا بطور کامل و براي همه انسان ها قابل دسترسي نيست.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، ج1و 2، سازمان تبليغات اسلامي.
2. دائره المعارف تشيع، ج6، ذيل واژه حقيقت، تهران، نشر شهيد سعيد مجبي، 1381.
3. صليبا، جميل، فرهنگ فلسفي.
4. شرح المصطلحات الفلسفه، بنياد پژوهش هاي فرهنگي آستان قدس رضوي، مشهد، 1414 هـ ق.
5. شرح المصطلحات الکلاميه، بنياد پژوهش هاي فرهنگي آستان قدس رضوي، مشهد، 1415 هـ ق.
پي نوشت ها:
[1] . معين، محمد، فرهنگ فارسي، ذيل واژة حقيقت.
[2] . صليبا، جميل، فرهنگ فلسفي، ترجمه صانعي دره، بيدي، انتشارات حكمت، منوچهر ذيل واژه حقيقت.
[3] . دايرة المعارف تشيع، تهران، نشر شهيد سعيد محبي، 1381، ج 6، ذيل واژه حقيقت.
[4] . تعريفات جرجاني، ذيل واژه حقيقت.
[5] . جوادي، محسن، درآمدي بر خداشناسي فلسفي، ناشر معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، چاپ اول، 1375.
[6] . فرهنگ فلسفي. صيلبا، جميل، ذيل واژه حقيقت.
[7] . همان.
[8] . سعيديمهر، محمد، آموزش كلام اسلامي، انتشارات مؤسسه طه، چاپ اول، 1377.