دين و معرفت ديني
مراد از دين (وحياني) مجموعهاي از تعاليم و احكام است كه از جانب خداوند براي هدايت انسانها به سوي كمال آنها بر پيامبران به صورت وحي نازل شده است و آنان دين را به بشر ابلاغ كردهاند.[1] معرفتهايي كه پس از مراجعه به دين به روشهاي عقلايي دربارة دين به دست ميآيد، معرفت ديني ناميده ميشود.
معرفت بشري
اگر منظور از معرفت بشري، دانشهايي است كه بشر كسب ميكند، روشن است كه معرفت ديني، معرفتي بشري است؛ زيرا انسان آن را كسب ميكند. اما به نظر ميرسد منظور از بشري دانستن معرفت ديني، اشاره به نظرية تحول معرفت ديني ميباشد.
بشري بودن معارف ديني در اين نظريه بدين معناست كه «اوصافي كه بشر دارد، بدان معرفت ريزش كرده است»[2] يعني ما اگر دنبال منافع خود ميگرديم؛ اگر يك موجود اجتماعي هستيم، جاه طلب و حسود و حقجو و رقيبشكن و… و در داد و ستد خودمان انواع ملاحظات را در ميان ميآوريم و اگر وجود ما وجودي است كه ارتباطات و تعلقات فراوان به اين سو و آن سو دارد، اينها اثر خودش را در علم ما ميگذارد.»[3]صاحب اين نظريه در ادامه نتيجه ميگيرد كه بنابراين معرفت ديني مانند معرفت بشري، معرفتي غيرخالص، ناقص و گماني[4] و مانند ساير معارف بشري متحول[5] ميباشد.
اگر چه در اين نظريه، اوصاف متعدد و مختلفي براي معرفتهاي بشري ذكر شده است؛ اما ميتوان مهمترين آنها را تحول و تغيير، تدريجي بودن، غيرقطعي (ظني) بودن و تأثيرپذيري از غرض ورزيها، پيش داوريها و نيازها دانست كه اينك به نقدي مختصر بر مهمترين اين ويژگيها ميپردازيم:
نقد ويژگيهاي معرفت ديني در نظريه تحول معرفت ديني
1. تغيير و تحول كليه معرفتهاي بشري ـ و از جمله معارف ديني ـ نادرست و غيرقابل اثبات است. تنها ميپذيريم كه پارهاي از دانشهاي ظني (غيرقطعي) انسان چه در حوزة دين يا غير آن دچار تغيير و تحول ميشوند ولي اين مسأله شامل همة معرفتها نميشود به گونهاي كه هيچ معرفت ثابت و تغييرناپذيري نداشته باشيم.
در معرفتهاي عمومي بشر، بديهيات اوليه مثل محال بودن اجتماع نقيضين و نيازمندي معلول به علت، بديهيات رياضي و… و استدلالهاي برهاني كه بر مقدمات بديهي و شيوة صحيح منطقي استوار هستند، از معرفت هاي ثابت انسان به شمار ميآيند. مثلاً وجود عالم خارج از ذهن كه با برهان قابل اثبات است براي هيچ انسان عاقلي كه ذهن او دچار شبهههاي شكاكيت و آشفتگي نشده باشد، قابل انكار نيست و اين معرفت تحولپذير نيست.
در معارف ديني هم علاوه بر آن كه اصول دين مثل اثبات وجود خداوند و ضرورت نبوت، قابل استنباط برهاني و يقيني است، ثابت است به گونهاي كه جدا كردن و تغيير آن مساوي خروج از دين است؛ مثل اعتقاد به وجود خداي واحد، وجود حيات اخروي، اعتقاد به نبوت حضرت محمد بن عبدالله ـ صلّي الله عليه و آله ـ وجوب نماز، روزه و…
از آغاز اسلام تاكنون اين معرفتها ثابت و مورد اتفاق بودهاند و در آينده هم اگر فردي بخواهد اسلام را بشناسد يا معرفي كند، ناچار بايد جزء دين بودن اين امور را تصديق كند و گرنه معرفت او معرفت به چيز ديگري غير از اسلامي است كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ آورده است؛ هر چند خود او آن را اسلام بنامد.
2. تحول در برخي معرفتهاي ديني ـ هر چند در حوزة غيرضروريات ـ همواره انكار و نقض معرفتهاي پيشين نيست كه موجب ظني شدن و سلب اعتماد از معرفتهاي ديني شود؛ بلكه ممكن است اين تحول به شكل تكامل و تعميق داشتههاي گذشته باشد. يعني معرفتهاي گذشته درست بودهاند و معرفتهاي جديد فهم كاملتر و دقيقتري از آنها را ارائه ميدهند.
علاوه بر آن حتي تحول به صورت تصحيح نقصهاي گذشته يا ابطال انديشههاي گذشته چنان كه در ساير علوم بشري مثل فيزيك، شيمي، رياضي و… باعث عدم اعتماد به اين علوم نميشود، در علوم ديني نيز چنين است.
3. اين مطلب قابل ترديد نيست كه همة معرفتهاي ديني، انسانهاي غيرمعصوم از جمله عالمان ديني، مصون از خطا و همواره مطابق با حقيقت دين نيست و عواملي مانند اشتباه در فهم و استنباط، غرض ورزيها و پيش داوريها و… در معرفتهاي ديني آنان تأثير گذاشته و ميگذارد؛ امّا اين مطلب في الجمله و در برخي موارد صحيح است نه در همة موارد و به صورت يك قاعدة كلي.[6]تعميم تأثير خطا، غرضورزي و ساير عواملي كه ممكن است موجب بروز اشتباه در فهم و استنباط شوند به همة معارف ديني به دلايل مختلفي پذيرفتني نيست از جمله:
ـ دامنة چنين تصميمي همة معارف بشري را بياعتبار ميسازد و شكاكيتي فراگير را به دنبال دارد كه مورد انكار هر انسان داراي عقل سليم ميباشد.
ـ عوامل مؤثر در فهم و استنباط معارف ديني همواره در جهت تخريب و تضعيف معارف صحيح نبودهاند، بلكه ميتوان گفت اكثر انديشمندان به دنبال يافتن حقايق و دور از هر گونه پيش داوري بودهاند و هدف و تلاش آنها طي مسير صحيح تفكر در حد توانشان بوده است.
ـ افزون بر آن كه ميتوان با استفاده از منطق صحيح تفكر و ابتناي بر معرفتهاي بديهي به نتايج درست و يقيني دست يافت، به خاطر وجود قواعدي كه عقل سليم براي بازشناسي معارف صحيح از سقيم به ما معرفي ميكند، ميتوان خطاها و تأثيرپذيري موردي معارف ديني از عوامل منفي را شناسايي كرده و تصحيح كرد. بنابراين وجود چنين تأثيراتي موجب بياعتباري در تمام معارف ديني نميشود.
ـ لازمة تعميم خطا به همة معارف ديني، انكار توان هدايتگري دين و لغو بودن آمدن پيامبران الهي است.[7]
خلاصه
اگرچه عوامل دروني و بيروني در انديشه عالمان ديني مؤثرند و معارف ديني مانند ساير معرفتهاي بشري در مواردي دچار تغيير و تحول ميشوند؛ ولي تأثير اين عوامل و تحول معارف ديني شامل همة معارف نميشود، بلكه معارف بسياري را ميتوان بدون دخالت عوامل منفي و مبتني بر بدبهيات و روش قطعي برهاني به دست آورد. بنابراين تحول في الجمله (در برخي موارد) و تأثيرات عوامل ديگر در انديشه انساني باعث بياعتباري همه معارف ديني نميشود.
علاوه بر آنكه به كمك عقل ميتوان با عواملي كه تأثير منفي در فرآيند انديشه انسان ميگذارد، مبارزه كرد و به فهم خالص و يقيني رسيد همچنان كه قواعد عقل سليم ميتواند معارف درست را از نادرست شناسايي كند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ حسين زاده، محمد، مباني معرفت ديني، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، چهارم، 1381.
2ـ رباني گلپايگاني، علي، معرفت ديني از منظر معرفت شناسي، مؤسسه دانش و انديشه معاصر، اول، 1378.
3ـ غفاري، حسين، شريعت صامت، انتشارات حكمت، 1368 ش.
4ـ فعالي، محمدتقي، معرفت شناسي ديني، زلال كوثر، اول، 1380.
5ـ فنايي اشكوري، محمد، معرفت شناسي ديني، برگ، 1374.
6ـ كريمي، عطاء الله، فقر تاريخينگري، انتشارات علامه طباطبايي، اول، 1369.
7ـ لاريجاني، صادق، معرفت ديني، مركز ترجمه و نشر كتاب، اول، 1370.
8ـ واعظي، احمد، تحول فهم دين، موسسه فرهنگي انديشه معاصر، اول، 1376.
پي نوشت ها:
[1] . مراد ما از دين، در اين نوشتار، دين اسلام است.
[2] . سروش، عبدالكريم، قبض و بسط تئوريك شريعت، موسسه فرهنگي صراط، چاپ اول و دوم، ص37.
[3] همان، ص376ـ38.
[4] . همان، ص37ـ43.
[5] . ادعاي اصلي اين نظريه، تحول معرفت ديني است كه با بشري دانستن معرفت ديني و ادعاي تحول عام معارف بشري به دنبال آن است: «آورديم كه معرفت ديني (يعني فهم ما از كتاب و سنت) معرفتي بشري است و مانند ديگر شاخههاي معرفت در تحول و تكامل و قبض و بسط مستمر است»، همان، ص155.
[6] . ر.ک: حسينزاده، محمد، مباني معرفت دين، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، چاپ چهارم، 1381.
[7] . ميتوان اين مطلب را اينگونه توضيح داد كه: خداوند پيامبران را با احكام و معارف آسماني (دين) براي هدايت بشر فرستاده است. در اين مقدمه ترديدي نيست. از طرفي مطابق نظريه مورد بحث خداوند انسانها را به گونهاي آفريده است كه همة معرفتهاي ديني آنها، گماني، ناخالص، متحول و غيرقابل اعتماد است. (مقدمه دوم) بنابراين مقدمه هدف خداوند از فرستادن پيامبران تحقق نمييابد.
از طرفي ميدانيم كه خداوند حكيم و تواناست و غرض خود را با اقدامي مخالف آن نقض نميكند (مقدمه سوم).
نتيجه آن كه مقدمة دوم صحيح نيست بلكه چنان كه خداوند در قرآن بارها تأكيد فرموده است، دين و متون ديني به گونهاي قرار داده شدهاند كه انسانها ميتوانند پيام آن را به طور صحيح دريافت نمايند؛ و لقد يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر؛ قمر/17، 22، 32 و 40.