اجمالاً بايد گفت مدرس به خاطر انجام وظيفه و اداي تكليف و به خاطر روحيه سازشناپذيري و شجاعت نميتوانست در مقابل دسائس رضاشاه ساكت بنشيند، لذا در مقابل او ايستاد و اجازه نداد اركان شريعت و حقوق مسلم ملت مورد ظلم قرار گيرد و لو آن كه رضا شاه پرقدرت هم باشد.
بايد دانست كه يكي از فضائل مردان بزرگ و آنهايي كه دل در گرو معنويات دارند، آن است كه هر كجا احساس تكليف كنند به ميدان ميآيند. اين سنت، رسم ديرينه همه اولياي الهي است همان طوري كه پيامبران بزرگ خدا، با آن كه از لحاظ تعداد و امكانات هيچ برابري با طواغيت زمان خود نداشتند، اما از آنجايي كه احساس تكليف ميكردند به ميدان نبرد پاي ميگذاشتند. مثل حضرت موسي در مقابل فرعون و… بعد از پيامبران ،ائمه بزرگوار ـ عليهم السّلام ـ به همين رويّه عمل كردند. به عنوان نمونه حضرت سيد الشهداء ـ عليه السّلام ـ با آن كه ميدانست با حدود 72 نيرو نميتواند به جنگ قريب به 30 هزار نيروي تا دندان مسلح بنياميه برود و قطعاً قدرت او از لحاظ نظامي به قدرت يزيد و يارانش نميرسد، ولي با اين حال از آنجايي كه ميديد قوام و دوام دين اسلام به كشته شدن او و يارانش وابسته است، لذا به خاطر اداي تكليف به كربلا رفت و در اين راه خود و يارانش جانبازي نمودند.علماي اسلام هم درطول تاريخ همين رويه رادرپيش گرفتندوسرانجام بسياري ازآنهابه زندان،شکنجه،تبعيدوشهادت ختم شد.
بر اين اساس آيت الله مدرس هم احساس تكليف كرد كه در مقابل رضا خان بايستد. با اينكه علم داشت قدرت رضاخان بيشتر است، اما بر اساس سنّت ديرينه سلف صالح خود و براساس اداي تكليف و وظيفه، سكوت در مقابل رضاخان را جايز ندانست، ولو آن كه اين سكوت منجر به شهادتش گردد، زيرا خود را مأمور به وظيفه ميدانست، نه مكلّف به نتيجه.
تحقيق درباره شخصيت و خصوصيات فردي آيت الله مدرس مطالب و واقعيات زيادي را درباره روحيه ظلم ستيزي و مقابله او با رضا خان براي ما نشان مي دهد، لذا نوشته اند: «مدرس در عزت نفس و مناعت طبع آيتي بود و بدون شبهه، كمتر نظير داشت. چنانچه اطلاع صحيح در دست است كه مشاراليه دورهاي كه در زندان قزاقخانه به سر ميبرده، مطلقاً براي استخلاص خود تشبّثي نكرد… براي اثبات عزت نفس مشاراليه همين قدر كافي است كه مانند ساير محبوسين سياسي از بستر زندان استفاده نميكرد. بلكه تمام مدت ،هنگام خواب عمّامه خويش را به زيرسر مينهاد و در زير عباي خود ميخفته است.»[1] دكتر ميلسپو كه يك آمريكايي مقيم ايران بود و به عنوان مستشار مالي و رئيس خزانهداري در سال 1301 در استخدام دولت ايران به كار مشغول بود، شخصيت مدرس را اينگونه تعريف ميكند:
«مشخّصترين چهره و رهبر روحانيون در مجلس، مدرّس ميباشد كه اخيراً به عنوان نايب رئيس اول مجلس انتخاب شده است، شهرت مدرس بيشتر در اين است كه براي پول اصلاً ارزشي قائل نيست. او در خانهاي ساده زندگي ميكند كه جز يك قاليچه، تعدادي كتاب و يك مسند چيز ديگري در آن وجود ندارد. لباس روحانيون را ميپوشد، و مرديست فاضل. در ملاقات با او محال است كه كسي تحت تأثير سادگي و هوش و قدرت رهبري او قرار نگيرد. پنج شنبه 10 شوال 1341، برابر با 7 جوزا 1301».[2] همچنين حسين مكي در كتاب تاريخ 20 ساله خود ميگويد: مدرس به خاطر حفظ منافع ملت و جلوگيري از قدرت خطرناك و خودمختاري سردار سپه با او مخالفت ميكرد كه بالاخره به قيمت خون هزاران امثال مدرس تمام شد و ايران پس از تحمل 16 سال حكومت ديكتاتوري رضاخاني به وضع امروز درآمد.[3] او در جايي ميگويد: «… اشخاصي كه نزد مدرس ميرفتند، اگر از طبقات پايين بودند، او احترامات بيشتري مرعي ميداشت، و هر قدر از طبقات بالاتر وارد ميشدند، مدرس كمتر تعارفات معموله را مجري ميداشت…»[4]با توجه به خصوصيات شخصيتي كه از مرحوم مدرس ذكر كرديم نتيجه ميگيريم كه او در برابر اصول و ارزش ها كوتاه نميآمد، و داراي مناعت طبع خاصي بود. بر اين اساس وقتي مشاهده كرد كه رضاخان برخلاف اصول اوليه تغيير رنگ داده و چهرهاي كاملاً مكارانه به خود گرفته، او هم بدون ملاحظه در مقابل او ايستاد، به ويژه آن كه نيرنگ و نفاق رضاشاه را در جريان تعظيم به شعائر ديني، ديده بود. رضا شاه قبل از آن كه رئيس الوزراء بشود براي رخنه در قلب مردم و روحانيون در ايام تاسوعا و عاشورا، مراسم عزاداري در تكيه قزاقخانه برگزار ميكرد و از ذاكرين و روضهخوان ها براي اقامه ذكر مصيبت دعوت مي كرد. او حتي در روز 10 محرم به اتفاق دسته قزاقها در حالي كه سر خود را برهنه كرده بود و كاه روي سر خود ميپاشيد در جلوي اين دسته به عزاداري ميپرداخت، ولي از زماني كه رئيس الوزراء شد، رفته رفته به كلي روضه و سينهزني و دستجات آنها را قدغن كرد تا جايي كه براي مقابله با عزاداري دستور داده بود كه كارناوالهايي به راه بياندازد تا اين عزاداريها و دستهرويها كمرنگ شود و حتي در يكي از سالها در روز عاشورا كاميونهايي را تدارك ديد و در آن مطربين و فواحش را جاي داد تا رقص و پايكوبي كنند و به اين وسيله فلسفه عزاداري از بساط ايرانيان برچيده شود.[5] مدرس اين نفاق و دورنگي را احساس كرد، لذا با توجه به تحليلي كه از شخصيت مدرس بيان كرديم، او نميتوانست در مقابل اين منافق روزگار سكوت كند. زيرا سكوت او به منزله تأييد رضاخان بود و اين عمل از اخلاق مدرس به دور بود. به همين خاطر عليرغم اينكه علم داشت، رضاخان قدرتش از او بيشتر است، ولي سكوت را جايز ندانست.
قبل از آن كه بخواهيم برخورد مدرس با مسئله ترس را تشريح كنيم بايد ببينيم كه مدرس انسان را چگونه موجودي ميشناسد، او ميگويد: «معتقدم كه بايد جان انسان از هر گونه قيد وبندي آزاد باشد تا مراتب انسانيت و آزاده گي خويش را حفظ نمايد. وقتي كه كسي به دنيا دل بست، بايد بنده مردم جهان گردد و من هيچ گاه راضي نيستم به خاطر خود و هواي دل، استقلال و آزادي انساني را فداي جهان و جهانيان كنم». مدرس يكي از مهمترين سرچشمههاي ترس را از خود بيگانگي و از دست دادن اعتماد به نفس در مقابله با بحرانها و مشكلات ميداند. براي مثال او در جريان ترورش، بدون ترس و وحشت با تيراندازان ماهر نظميه رضاخان در كوچه خلوت برخورد ميكند؛ و يا در جريان اولتيماتوم دولت روسيه، او بدون ترس و واهمه در مقابل ارتش آنها ميايستد و اين جرئت او مردم را نيز واميدارد كه ارتش روس را از دروازههاي قزوين دور كنند.
نكته جالبتر آن كه او در نامهاي خطاب به احمد شاه ميگويد: «شهريارا، خداوند دو چيز به من نداد: يكي ترس و ديگري طمع. هر كس با مصالح ملّي و امور مذهبي همراه باشد، با او همراهم، و الّا فلا». او ميدانست كه آنچه انسان را پست ميكند ترس و طمع است. در بُعد اجتماعي نيز او معتقد است نظامي كه مبناي خود را بر حاكميت زور و ديكتاتوري قرار دهد هيچ خير و صلاحي نصيب جامعه نميسازد. روحيه شجاعت و نترسي مدرس عملاً در جريان لغو قرارداد 1919 كه به تصديق مورخان، مدرس قهرمان بلارقيب آن بود، به چشم ديده شد. او همين روحيه را در برابر رضاشاه اعمال ميكرد. روحيه مدرس در برخورد با ترس را ميتوان در فلسفه «موازنه عدمي» او فهميد. او با ارائه اين ديدگاه مباني آن را در 5 پايه استوار ميداند: 1. اصالت انسان و گوهر الهي آن. 2. عقل سليم. 3. برقراري رابطه رشد با خويش و ديگران. 4. نفي هرگونه سلطهگري و سلطه پذيري. 5. آزادي و آزادگي.
در واقع فلسفه موازنه عدمي با تعريف انسان و رابطه وي با خود، ديگران، جوامع ديگر و طبيعت، كليد اصلي حلّ مسئله ترس را به ما نشان ميدهد. وقتي انسان خود و جايگاه خويش را شناخت و توانست رابطه خود با پيرامونش را بر پايه عقل سليم بنا كند و رفتار خويش را عاري از رفتار سلطهآميز و در جهت رشد تنظيم نمايد، به آزادگي خواهد رسيد كه به قول مدرس ديگر ترس برايش معنا نخواهد داشت. اكنون به خوبي ميتوان فهميد كه چرا مدرس عليرغم آن كه ميدانست رضاشاه پرقدرتتر است با او درگير شد. زيرا براي او ترس معنا نداشت و در مقابل زور ولو آن كه قدرت بيشتري هم داشته باشد، بايد ايستاد و نترسيد. پس مشخص ميشود سومين دليل در مقابله مدرس با رضاشاه شجاعت و نترسي مرحوم مدرس بود.
در بخش پاياني بايد به اين نكته پرداخت كه اين ايستادگي مرحوم مدرس در مقابل رضاخان چه دستاوردهايي براي ايران داشت:
1. اولين دستاورد اين روحيه مدرس را ميتوان در اين نكته اشاره كرد كه از آن پس ترس در مقابل ظلم و زور از بين رفت. به ديگر سخن بايد گفت اين روحيه موجب الگوي مبارزه براي علماي مبارز از جمله حضرت امام (ره) گرديد كه نبايد در مقابل حرف زور و عمل ظالمانه سكوت كرد. خود مرحوم امام(ره) در اين مورد به نكته ظريفي اشاره ميفرمايند: «مرحوم مدرس را ديده بودم… يكي از اشخاصي بود كه در مقابل ظلم ايستاد… او در مقابل ظلم، تنها ميايستاد… يكبار يك اولتيماتوم از طرف دولت روسيه به ايران فرستاده شد و آنها از ايران … مطلبي را ميخواستند كه تقريباً اسارت ايران بود و ميگفتند بايد از مجلس بگذرد… همه اهل مجلس ماندند كه چه بايد بكنند… در يك مجله خارجي نوشته است كه يك روحاني با دست لرزان آمد پشت تريبون ايستاد و گفت: حالا كه ما بناست از بين برويم، چرا خودمان از بين ببريم خودمان را؟ رأي مخالف داد. بقيه هم جرأت پيدا كردند و رأي مخالفت دادند… اين نهضت آخري هم كه منتهي شد به 15 خرداد و اين همه كشته دادند مردم، اين هم در صف اولش اهل علم بودند…»[6] همان طوري كه ملاحظه شد امام خميني(ره) به طور غيرمستقيم به اين نكته اشاره مينمايد كه شجاعت مدرس به عنوان يك عالم ديني موجب شد تا نمايندگان پشت سر او به حركت درآيند. در نهضت 15 خرداد هم اهل علم با شجاعت بر عليه زور و ظلم بلند شدند كه اين شجاعت به پيروزي انقلاب اسلامي منتج شد. در واقع بايد گفت روحيه تسليم ناپذيري مدرس در مقابل ظلم موجب شد كه امام خميني(ره) كه به گفته خودشان در كلاس مدرس شركت كرده بود و با او از نزديك برخورد داشت،[7] تحت تأثير اين روحيه قرار بگيرد و بعدها موجب راهاندازي انقلابي بشود كه به افسانه پايانناپذيري 2500 سال حكومت شاهنشاهي پايان دهد. پس شايدبتوان گفت: شجاعت مدرس يکي ازعواملي بودتا سالها بعدانقلاب اسلامي ايران شكل گرفته و به پيروزي برسد، زيرا رهبر اين انقلاب تحت تأثير عميق شخصيت شجاع مدرس قرار گرفته بود.
2. دومين دستاورد اين روحيه مدرس اين بود كه براي اولين بار مردم ايران احساس كردند كه رأيشان نافذ است. از آنجايي كه مدرس نماينده مردم بود و از جانب مردم حرف ميزد، اين امر موجب بيداري روح خاموش ايرانيان به ويژه موكلين او شد و آنها احساس كردند كه رأي و نظرشان نافذ و قاطع است.
3. سومين دستاورد اين روحيه اين بود كه همگان فهميدند بايد قدرت محدود شود و مورد سؤال قرار گيرد و الا آن قدرت موجب فساد و استبداد ميشود. از آن پس بود كه مجلسيان و نمايندگان مردم به اصل استيضاح مسئولين پي بردند و فهميدند كه حتماً بايد مسئول مورد سؤال قرار گيرد. بر همين اساس روحيه خمودي و ترس در نهاد نمايندگان مجلس کمترشد.
4. يكي از مهمترين دغدغههاي ذهني مدرس، پيوند دين و سياست بود كه وي با رفتار و مقاومت خود در برابر رضا خان به اثبات رسانيد و در مرحله عمل به منصه ظهور رسانيد در واقع اگر مدرس داراي آن روحيه قوي و الهي نبود، اكنون چيزي به نام جمهوري اسلامي وجود نداشت. تلاش مجدّانه مرحوم مدرس در ابطال عقايد سكولاريستي و اِبرام و اصرار او بر پيوند دين و سياست كه منجر به پويايي و خودباوري اسلام و انديشمندان مسلمان شده بود، در حقيقت مهمترين دستاوردتفکروروحيه مرحوم مدرس تلقي ميشد.
غير از اين موارد دستاوردهاي ديگري نيز در پس روحيات مرحوم مدرس وجود دارد كه ما به خاطر طولاني شدن بحث به آن نميپردازيم. اما در پايان، ذكر اين نكته لازم است: اكنون كه سالها از شهادت مدرس ميگذرد پي به حقانيت روحيّه شجاعانه آن روحاني وارسته ميبريم، در واقع اگر سياستهاي ديكتاتور زمان توسط مدرس وامثال او، به چالش كشيده نميشد؛شايد اكنون و در عصر حاضر، در يك رخوت و سكوت دائمي در پناه حكومتهاي استبدادي زندگي را سپري ميكرديم. در واقع روحيه ديني و شجاعانه مدرس موجب شد كه كليد حركتهاي آزاديخواهانه زده شود تا آنجا كه ملت شريف ايران بر اساس همان آموزههاي مدرس و با رهبري شخصي كه خود را عاشق مدرس ميدانست، انقلابي را آفريدند كه موجب بيداري همه دنيا شد.هرچندشهيدمدرس درحياتش مورداذيت وآزارقرارگرفت ونهايتا به شهادت رسيد،اماراه ورسم اوباقي ماندودشمنان اوباتمام قدرتي که درحياتشان داشتند،نابودشدندودروجدان تاريخ ونسلهاي بعدجزءمنفورين محسوب مي شوند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تاريخ 20 ساله ايران، حسين مكي، چاپ انتشارات علمي، چ پنجم، 1374، ج 1 و 2.
2. مدرس قهرمان آزادي، حسين مكي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1359.
3. مدرس، تاريخ و سياست، مجموعه مقالات، مؤسسه پژوهشي و مطالعات فرهنگي، تهران، 1375.
4. نهضت روحانيون ايران، علي دواني، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 1 و 2.
پي نوشت ها:
[1] . دواني، علي، نهضت روحانيون ايران، مركز اسناد انقلاب، ج 1 و 2، ص 377.
[2] . همان، ص 379.
[3] . تاريخ 20 ساله، ج 1، ص 426.
[4] . همان، ج 3، ص 331 ـ 333.
[5] . همان، ج اول، ص 433 ـ 435.
[6] . صحيفه امام، ج 3، ص 245.
[7] . پيشين، ج 16، ص 451.