در پاسخ به اين پرسش بايد مطالبي را بيان نمود:
اولاً: افرادي كه توسط مقام معظم رهبري براي عهده دار شدن مسئوليت هاي مختلف انتخاب مي شوند با نظارت و كنترل ايشان و با مشاوره با متخصصان امر و با توجه به سوابق و خدمات آنها، انتخاب مي شوند از اين رو دقت لازم در گزينش و انتخاب اين افراد صورت مي گيرد و بهترين گزينه ممكن انتخاب مي شود، اما با اين حال، اين بدان معنا نيست كه افرادي كه انتخاب مي شوند از خطا و اشتباه يا تخلّف بدور باشند. از اينرو بر عملكرد آنها نظارت مي شود و در صورت وجود عملكرد اشتباه تذكرات لازم به آنها داده مي شود و در صورت لزوم از كار بر كنار مي شوند و افراد ديگري جايگزين آنها مي مي كردند، بنابراين دقت و توجه لازم در انتخاب و گزينش افراد صورت مي گيرد و بر عملكرد آنها نيز نظارت مي شود.
ثانياً؛ از آنجهت كه مسؤلين و منصوبين ايشان نيز از جنس بشر بوده و انسان ها از نظر ميزان تقوي در درجات مختلف قرار دارند و شيطان همواره براي وسوسه انسان تدبير ميكند و معصوم نبودن كارگزاران ايشان و دهها علّت ديگر موجب ميشود نمايندگان رهبر انقلاب هم خالي از اشكالات نباشند كه دراين مرحله، وظيفة انسان هاي آگاه و دلسوز و منصف و خيرخواه است که با ادلّه و شواهد، افراد خاطي را به مقامات ذيصلاح معرفّي نمايند، زيرا اگر چنين نكنند، خود نيز در گناه خطا كار شريك خواهند شد آنچه در اينجا گاهي ديده شده اين بوده است كه بعضاً شايعاتي در جهت تخريب منصوبين رهبر به وسيلة ضدّ انقلاب پخش شده است كه بر اثر پيگيري افراد عدالت خواه، كذب شايعات روشن شده است و بعضاً از يك كاه، كوهي ساختهاند، يعني يك خطاي ناچيز را چنان علم كردهاند كه آبروي مسلماني ريخته شده است ، البتّه همان خطاي ناچيز هم نبايد انجام پذيرد، لكن بزرگ كردن خطاي كوچك ديگران خود خطايي بزرگ است و لذا ارائه مدارك و ادلّه كافي و يقيني جهت برخورد با خاطيان اجتناب ناپذير به نظر ميرسد.
ثالثاً؛ مبنا قرار دادن ناكارآمدي يك سيستم به دليل وجود منصوبين نالايق و اشكال وارد كردن به منصوبين و مسئولين منتخب رهبر، نوعي ظلم كردن به رهبر است، زيرا بر فرض امام جمعة شهري مرتكب عملي خلاف گرديد، چرا بايد حيثيت و جايگاه ولي فقيه و رهبري يك نظام را زير سؤال برد؟ در حالي كه در عصر امامت و رهبري جامعه از سوي پيامبر اسلام و اميرالمؤمنين و امام حسن مجتبي ـ عليهم السّلام ـ نيز بعضاً كارگزاران آنها اشكالاتي داشتند، كافي است براي اثبات اين مدّعا به حكومت داري كوتاه علي بن ابي طالب ـ عليهالسّلام ـ نگاه كرد. نامهها و خطبههايي كه علي ـ عليهالسّلام ـ در سرزنش عملكرد افراد و اصحاب خويش در نهجالبلاغه بيان نموده است كم نيست، نكوهش عثمان بن حنيف توبيخ عبيدالله بن عباس حاكم يمن،[1] دستور به اشعت بن قيس بمنظور حفظ بيت المال آذربايجان،[2] برحذر داشتن زياد بن ابيه از خيانت در بيت المال،[3] و مواردي ديگر كه در مدّت كمتر از پنج سال خلافت ظاهري علي ـ عليهالسّلام ـ بيان شده است به عبارت ديگر در حالي كه والي مسلمين، معصوم و پاكترين انسان بود، امّا تعداد معدودي از استانداران و فرمانداران و اميران لشگر او، افرادي بيلياقت و چه بسا منافق و دورو بودند، بنابراين در عين حالي كه در انتخاب افراد دقت لازم به عمل مي آيد ولي جهت تداوم حركت امور به سمت صلاح آنچه مهم است اين است كه نظارت و كنترل بر انتخاب و عملكرد مسئولين انجام بگيرد و در صورت مشاهده نواقص و اشكالات بر خورد منطقي و لازم با اين افراد انجام بگيرد و اين كار به صور مختلفي بر مسئولين منتخب از سوي مقام معظم رهبري اعمال مي شود که برخي از اثرات آن را ما مشاهده مي كنيم.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. توسعه سياسي از ديدگاه امام علي ـ عليهالسّلام ـ، عليخاني، علي اكبر، نشر سازمان تبليغات اسلامي، تهران، 1377.
2. ذاكري، علي اكبر، سيماي كارگزاران علي بن ابي طالب، امير المؤمنين، قم دفتر تبليغات اسلامي، 1371.
3. جعفريان، رسول، حيات فكري و سياسي امامان شيعه ، قم، انتشارات انصاريان، 1377.
4. فصلنامه علمي، پژوهشي علوم سياسي، شماره اوّل 1377، مفهوم مشاركت سياسي، داود فيرحي.
پي نوشت ها:
[1] عبيدالله(برادر عبدالله بن عباس) كه مدتي از جانب اميرالمومنين- عليه السلام حاكم يمن بود و ليكن چون دينش پول و دنيا بوده است به خبر او اعتماد نشده است و از راويان ضعيف بشمار مي رود، (نهج البلاغه، شرح و ترجمه فيض السلام، نامه 41)، (شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج5، نامه 40).
[2] . اشعث بن قيس .از منافق سيرتان معروف كه از جانب عثمان (خليفه سومّ) حكمران آذربايجان به مركزيّت تبريز كه بدليل كارهاي خلاف و ناشايست بارها مورد خطاب امام علي ـ عليهالسّلام ـ قرار گرفت. ( ـ عليهالسّلام ـ شرح و ترجمه فيض السلام، خطبه 19 و نامه 5).
[3] . زياد، كسي بود كه به زنازاده بودن او تاريخ شهادت ميدهد. مادرش سمّيه نام داشت، او زماني، منشي ابن عباس بود و پس از مدّتي امير المؤمنين ـ عليهالسّلام ـ ، او را والي فارس قرار داد، امّا پس از شهادت علي بن ابي طالب ـ عليهالسّلام ـ، معاويه او را برادر خود خواند و در زمرة نزديكان دستگاه بنياميّه در آمد، (شرح نهجالبلاغه، بن ميثم، ج 4، نامه 20.