ولايت اولاً و بالذات از آن خداوند است: «إنّ الحكم الّا لله»[1] كه او به افراد خاصي واگذار نموده است: «اطيعوالله و اطيعو الرسول و اولي الامر منكم»[2] و با ادلة نقلي و عقلي براي فقيه جامع الشرايط نيز در زمان غيبت اثبات شده است، امّا اين كه «مطلق و عام» و يا «مقيد و محدود» بايد تلقي و تفسير خود را از اين دو واژه بيان كنيم و روشن شود كه هر چند فقيه معصوم نيست (و فقط عدالت دارد) امّا ولايتش مطلق است نظير امام ـ عليه السّلام ـ و امام ـ عليه السّلام ـ نيز هر چند وحي بر او نميشود و با پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرق ميكند، امّا ولايتش مثل پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مطلق است و از اين جهت تفاوتي با يكديگر ندارند.
براي تأييد اين مطلب در اينجا به بيانات فقها مي پردازيم: مرحوم محقق كركي (م 940 هجري قمري) ميگويد: «فقهاي شيعه بر اين مطلب اتفاق دارند كه فقيه عادل صاحب صلاحيت فتوا كه اصطلاحاً مجتهد ناميده ميشود از جانب امامان در زمان غيبت در همة اموري كه نيابت بردار است نايب امام ميباشد».[3] و مرحوم ملا احمد نراقي (م 1245 هجري قمري) ولايت مطلقه فقيه را مورد اتفاق و اجماع فقيهان ميداند و ميفرمايد: هر آن چه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امام ـ عليه السّلام ـ كه حاكمان بر امت و دژهاي محكم و استوار اسلامند در آن ولايت دارند فقيه نيز در آن ولايت دارد… دليل بر اين مطلب غير از روايات، اتفاق ميان فقيهان است.[4]نيز مرحوم شيخ محمد حسن نجفي (م 1266 قمي) نويسنده كتاب پرارزش جواهر الكلام كه به حق دائرةالمعارف بزرگ فقه شيعي است چنين مينويسد: ظاهر كلمات فقها در ابواب مختلف فقهي آن است كه فقيه داراي عموم ولايت است بلكه اين مطلب از جمله مسلمات و ضروريات است».[5] و بالاخره به كلام مقدس اردبيلي (م 993 هجري قمري) بيان مي دارد:
براي ادارة جامعه غير از اين ممكن نيست كه فقيه حاكم علي الاطلاق باشد و هر آن چه كه جزء اختيارات معصوم بوده است وي نيز در اختيار داشته باشد، در غير اين صورت نظام امور اجتماع دچار اختلال ميشود و يا لااقل اين است كه زندگي بر مردم آن جامعه مشكل ميگردد و عقل و شرع هيچگاه چنين امري را براي انسانها نميپسندد.[6]لذا فقها با وجود فرض عدم عصمت ولايت ولي فقيه را مطلق داشته اند اما حال بايد ديد معناي اين ولايت مطلقه چيست؟
زيرا بعضي چنين پنداشتهاند كه وقتي ولايت براي فقيه به صورت مطلق و عام مطرح گردد او ديگر هيچ محدوديتي ندارد و ملزم به رعايت هيچگونه ضوابط و قاعدهاي در خط مشيگذاريها و اجراي دستوراتش نخواهد بود. از اين رو ممكن است سؤال و شبهه پيش آيد كه چگونه براي يك فرد غير معصوم ولو اعدل فقها باشد، ميتوان چنين اقياري قرار داد و آيا احتمال ندارد او مستبد و خودرأي در اين باره شود.
بايد گفت چنين معنا و تفسيري از «اطلاق» و «عام» بودن ولايت حتي براي امام و رسول نيز كه از مقام عصمت برخوردارند قايل نميشويم، تا چه رسد به مجتهد. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با همه ويژگيهاي شخصي و شخصيتي كه دارد نيز ولايتش مقيد و محدود است و بايد خود را ملزم به ضوابط و قواعدي كند كه از جانب خداوند براي او تعيين شده است تا جايي كه خدا او را اين طور مورد خطاب قرار ميدهد كه «لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنامنه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين».[7] لذا ولايت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امام ـ عليه السّلام ـ به گونهاي است كه نميتواند با حاكميت و ارادة خدا در تعارض باشد و در واقع آنان مجري «احكام و حدود» دين خدا ميباشند.
بنابراين واضح است كه وقتي سخن از مطلق بودن ولايت ميشود اشاره به امر نسبي دارد، به اين معنا كه در چارچوب دين و مصالح بندگان ولايت او محدوديتي ندارد و بنا به ضرورت براي مصلحتهاي بالاتري در نظام اسلامي حتي برخي از فروعات فقهي را ناديده بگيرد و با صدور حكم حكومتي مردم را از انجام واجبي (مثلاً حج) موقتاً باز دارد.
لذا اين توهم كه اختيارات حكومتي رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بيشتر از حضرت امير ـ عليه السّلام ـ بود يا اختيارات حكومتي حضرت امير ـ عليه السّلام ـ بيش از فقيه است باطل و غلط است… مثلاً يكي از اموري كه فقيه متصدي ولايت آن است اجراي حدود است، آيا در اجراي حدود بين رسول اكرم و امام و فقيه امتيازي است؟ يا چون مرتبة فقيه پايينتر است بايد كمتر (حد) بزند؟ حد زاني كه 100 تازيانه است، اگر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ جاري كند 150 تازيانه ميزند و حضرت امير ـ عليه السّلام ـ 100 تازيانه و فقيه 50 تازيانه؟ يا اين كه حاكم متصدي قوه اجراييه است و بايد حد خدا را جاري كند، چه رسول الله باشد، چه حضرت امير المؤمنين يا نماينده و قاضي آن حضرت در بصره و كوفه و يا فقيه عصر.[8]با توجه به مطالب مطرح شده نيز معلوم ميگردد كه ولايت فقيه با حكومتهاي فردي و استبدادي كه پايبندي به احكام خدا و التزامي به رعايت مصالح مردم ندارند متفاوت ميگردد و به جاي اين كه شخص حاكم باشد شخصيت او حاكم است و در واقع ولايت براي فقه و شريعت است نه براي شخصي از فقيهان لذا وقتي فقيه جامع اشرايطي به ولايت رسيد بر همگان حتي ساير فقها پيروي از حكم او لازم است مانند آنچه در زمان حكم ميرزاي شيرازي در تحريم تنباكو اتفاق افتاد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. حكومت ديني، احمد واعظي، قم، اسراء، 1378.
2. ولايت فقيه؛ ولايت فقاهت و عدالت، جوادي آملي، قم،اسراء، 1378.
3. ولايت فقيه در حكومت اسلام، حسيني طهراني، سيد محمد حسين، مشهد، انتشارات علامه طباطبايي، 1415.
4. ولايت فقيه، محمد هادي معرفت، موسسه التمهيد، 1377.
پي نوشت ها:
[1] . انعام، 57؛ يوسف، 40.
[2] . نسا، 59.
[3] . محقق كركي، رسائل، ج 1، ص 142.
[4] . نراقي، احمد عوائدالامام، ص 536.
[5] . نجفي،محمد حسن، جواهر الكلام، ج 16، ص 178.
[6] . مجمع الفايده و البرهان، ج 12، ص 28.
[7] . حاقه، 44 ـ 47.
[8] . امام خميني، ولايت فقيه، ص 40 ـ 41.