در مورد اين پرسش لازم است ابتدا به معني «انتقاد» اشاره نموده سپس جايگاه آن را در حكومت علوي ـ عليهالسّلام ـ شناخته و نهايتاً به حدود آن بپردازيم: الف) معني انتقاد: انتقاد در لغت به معني خردهگيري كردن و عيب و نقص را ظاهر ساختن، است.[1] و در علم سياست به معني زير سؤال بردن عملكرد مسئولين حكومتي و درخواست پاسخ از آنها بخاطر عملكردشان ميباشد. شايد بتوان گفت كه انتقاد در متون اسلامي با عنوان نصيحت ائمه مسلمين ذكر شده است، نصيحت نيز در لغت عبارتست از «كلمهاي كه بوسيله آن از جملهاي تعبير ميشود كه توسط آن براي نصيحتشونده ارادةخير ميشود.»[2] و در فرهنگ ديگري به معني «پند و اندرز خالصانه و دوستانه»[3] آمده است. نصيحت ائمه مسلمين يعني نهي كردن ائمه و حاكمان مسلمين از اموري كه در آن فساد است و امر بسوي اموري كه در آن خير و صلاح است.
ب) جايگاه انتقاد در حكومت امام علي ـ عليهالسّلام ـ : حضرت امير در اول خلافت فرمودند: ببينيد من با چه اموالي وارد حكومت ميشوم، اگر ديديد وقتي از حكومت بيرون آمدم وضعيت زندگي من ـ بطور غيرمتعارف ـ با وقتي كه وارد حكومت شدم فرق ميكند، من خائن هستم «بغير مركِبي وراحلتي و غلامي فأذا خائنٌ» يعني اگر بيشتر از وسايل منزل و مركب و غلام داشتم پس من خائن هستم.[4]اينها همه در جايي است كه حضرت امير از مقام عصمت برخوردارند و از هرگونه خطا و اشتباه و لغزشي ايمن هستند و قدرت روحاني و مقام علمي و در نتيجه عنايت پروردگار همواره او را از افتادن در دام هوسها ياري ميدهد، ولي با اين وصف همواره به مردم ميفرمايد از نصيحت وي كوتاهي نكنند: «وَ اَمّا حقّي عليكُم فَالْوَفاءْ بالبيعةِ و النصيحةُ في المشهد و المغيب؛[5] حق من بر شما اينست كه در بيعت خود با من وفادار باشيد و در آشكار و نهان نصيحت و خيرخواهي مرا از دست ندهيد.»
همچنين آن حضرت در پي جنگ جمل از مردم درخواست ميكند كه از خيرخواهي وي و نصيحت بيغرض او كوتاهي نكنند. «فَاَعينُوني بمُناصَحَةٍ خَلِيَّةٍ مِنَ الغِشِّ، سَليمَةٍ مِنَ الرَّيبِ؛[6] مرا با خيرخواهي خالصانه و به دور از هرگونه ترديد ياري كنيد.» و نيز حضرت در خطبة 216، آنگاه كه حق حاكم و رعيت را بيان ميكنند ميفرمايند: «فعليكم بالتَّناصُح في ذلك و حُسنُ التَّعاوُنِ عليهِ؛ بر شما (حاكم و رعيت) باد كه يكديگر را بر اداء حقوقتان نصيحت كنيد و بطور شايسته در انجام آن همكاري نماييد.»
حضرت امير ـ عليهالسّلام ـ در رابطه با انتقاد، سفارشات و توصيههايي نيز براي اُمراي بلاد اسلامي كه از جانب ايشان به اميري ميرسيدند داشتهاند كه از آن جمله ميتوان به نامة حضرت به مالك اشتر كه در سال 38 پس از گماشتن وي به فرمانداري مصر بود، اشاره نمود. حضرت در ضمن اين نامه به مالك اشتر گوشزد مي كنند كه: «اگر مردم شكايت كردند از سنگيني ماليات، يا آفتزدگي، يا خشك شدن چشمهها، يا كمي باران، يا خراب شدن زمين در سيلابها يا خشكسالي، در گرفتن ماليات به ميزاني تخفيف ده تا امورشان سامان گيرد.[7] اين فراز از نامة حضرت، اشاره به انتقادات اقتصادي مردم از حاكمان دارد كه بايد حاكمان به انتقادات اقتصادي مردم توجّه نموده تمام سعي خويش را در برطرف كردن آن، بنمايند. حضرت در بخش ديگري از اين نامه، خطاب به مالك اشتر تأكيد مي كنند كه: «از تغافل بپرهيز و خود را در برابر مسئوليت خويشتن در قبال مردم به تغافل نزن چرا كه نسبت به آن در برابر ملّت مسئولي و به زودي پرده از روي اعمالت كنار خواهد رفت و انتقام مظلوم از تو گرفته ميشود.»[8] اينجا هم به نوعي حق انتقاد براي مردم از يكطرف و پاسخگويي مسئولين به مردم از طرف ديگر لحاظ شده است.
حضرت امير همچنين به مالك اشتر ميفرمايد: وقتي كه به شمال آفريقا (مصر) ميروي تا حكومت ديني تشكيل دهي، بِگرد كساني را كه از بقيه صريحتر انتقاد ميكنند رياكار و متملق و چاپلوس نيستند و زبانشان گوياتر به حق است پيدا كن و نزديكترين افراد را به حكومت خود،از اين افراد قرار بده. منظور حضرت در اينجا اينست كه منتقد پرورش بده و منتقد را تحت حمايت خودت بگير البتّه پرواضح است كه منظور حضرت منتقدان صالحي هستند كه ميخواهند حكومتي ديني بماند نه آنهايي كه ميخواهند ريشة حكومت ديني را بزنند. حضرت همچنين ميفرمايد در جامعة ديني كسي حق ندارد به دين و مقدسات حمله كند امّا حق دارند كه از وزير و وكيل و تمام مسئولين حكومتي انتقاد كنند. بعد حضرت ميفرمايد: «اقلّهم مساعدتاً فيكون منك مما كره الله لاوليائه واقعاً ذلك من هواك حيث وَقَع».[9] كساني كه اگر يك وقتي به سرت زد كه سوءاستفاده از حكومت و قدرت بكني، اينها تو را تأييد نكنند و جلويت بايستند، اينها را پيدا كن و نزديكترين افراد را به حكومت، از اين افراد قرار بده. از اين نكتة مذكور چنين برميآيد كه حضرت براي جلوگيري از استبداد حكام، بهترين راه را، وجود منتقدين ميداند البتّه منتقديني كه درصدند تا مانع از استبداد رأي حكام شوند.
حضرت علي ـ عليهالسّلام ـ همچنين در مورد آزادي انتقاد از حكام و مسئولين در نامة 57 خطاب به مردم كوفه در سال 36 هنگام حركت از مدينه به بصره، نوشتند: «… همانا من خدا را به ياد كسي ميآورم كه اين نامه بدست او رسد، تا به سوي من كوچ كند اگر مرا نيكوكار يافت ياري كند و اگر گناهكار بودم مرا به حق بازگرداند.»
نهايتاً با توجّه به دستورالعملها و فرمايشات حضرت امير ـ عليهالسّلام ـ در رابطه با حكومت، چنين استنباط ميشود كه اولاً تمامي مسئولين تحت نظر مردم هستند و حضرت اظهارنظر مردم دربارة حكومت را اجراي اراده و نظر خداوند ميداند و مردم را زبان خدا و ناظران و مراقبان دقيقي كه عامل اظهار خواست ربوبياند معرفي ميفرمايد.[10] پس انتقاد از مسئولين از حقوق مردم ميباشد و بنا به شواهد ذكر شده انتقادات چه سياسي چه اقتصادي و چه غيره همگي جايز است و تنها عاملي كه ميتوان بعنوان نهايت آزادي در انتقاد در حكومت علوي ذكر نمود حفظ نظام و مصالح نظام اسلامي است كه در حيطة دين و مقدسات قرار دارد و هيچ كسي حق ندارد به اين حيطه وارد شود و بخواهد حريم آن را مورد تجاوز قرار دهد پس آن انتقادي در حكومت علوي مجاز است كه از ناحية منتقدان صالح مطرح شود به طوري كه در صدد برطرف كردن عيوب جامعه ديني باشند. چنانچه حضرت امام علي(ع) در خطبة 118 خطاب به اصحابش ميفرمايد: «… با نصايح خالي از غش و سالم از ريب مرا ياري كنيد.»[11]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. علي غضنفري، حكومت اسلامي در نهجالبلاغه، انتشارات طاووس بهشت، قم، 1379.
2. علي انصاريان، قانون اساسي حكومت اسلامي، وزارت ارشاد اسلامي، چ 3، تهران، 1363.
3. عبدالحسين خسروپناه، جامعه علوي در نهجالبلاغه، مركز مطالعات و پژوهشهاي حوزه علميه قم، قم، 1380.
4. گفتگو با استاد رحيمپور ازغدي، نظام سياسي در حكومت علوي، سلسله نشستهاي كانون گفتمان ديني، مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه، 2/12/1379.
5. مباحث و مقالات كنگره بينالمللي نهجالبلاغه، اصول و شيوههاي حكومت اسلامي در نهجالبلاغه، نشر بنياد نهجالبلاغه، 1368.
پي نوشت ها:
[1] . شميم، علي اصغر، فرهنگ شميم موسسة انتشارات مدبر، تهران، چاپ سوم، 1379، ص 122.
[2] . ابن منظور، لسانالعرب، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1988، ج 14، ص 158.
[3] . آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر عربي، فارسي، تهران، انتشارات ني، 1379، ص 693.
[4] . حر عاملي، محمد بن حسن، وسايلالشيعه، ج 15، ص 109.
[5] . نهجالبلاغه، خطبة 34.
[6] . همان، خطبة 118.
[7] . نهجالبلاغه، نامة 53.
[8] . غضنفري، علي، حكومت اسلامي در نهج البلاغه، قم، انتشارات طاووس بهشت، ص 311.
[9] . مستدرك، ج 13، ص 162.
[10] . هاشمي رفسنجاني، علياكبر، سياست از ديدگاه علي ـ عليهالسّلام ـ يا وظايف رهبر جامعه اسلامي در ارتباط با مردم، مباحث و مقالات كنگره بينالمللي نهجالبلاغه اصول و شيوههاي حكومت اسلامي در نهجالبلاغه، نشر بنياد نهجالبلاغه، 1368، ص 44.
[11] . «… فاعيوني بمناصحة خليه من الغش، سليمة من الريب…» نهجالبلاغه، خطبة 118.