اين مسأله چند صورت دارد، زيرا گاهي انسانها آرزو ميكنند در راه خدا كشته شوند و همانطور كه شهداي كربلا در شب عاشورا چنين آرزويي داشتند و حتي در دعاهاي خود آن را با گريه و زاري از خداوند طلب ميكردند، و همانطور كه شهداي دفاع مقدس نيز آرزو داشتند، خوب، اين هم خود نوعي مرگ است. پس چرا اين آرزو، آرزوي انسانهاي بزرگ بوده است.
گاهي هم برخي انسانها آرزو ميكنند بميرند تا از مشكلات و سختيهايي كه در زندگي با آن مواجه هستند راحت شوند و اصلاً آرزو ميكنند كاش متولد نشده بودند. اين هم نوعي ديگر؛ مردن براي رهايي از مشكلات. و ممكن است افرادي هم باشند كه با جهتهاي ديگر آرزوي مرگ داشته باشند. به هر حال قبل از بررسي اين جهات مثبت و منفي خوب است ابتدا به اين مطلب توجه داشته باشيم كه:
مرگ و زندگي دو نعمت بزرگ الهي هستند.
قانون مرگ از عموميترين و گستردهترين قوانين اين عالم است. همانطور كه قانون حيات و زندگي اين طور است. انبياء الهي، صالحين و حتّي فرشتگان مقربين هم ميميرند و جز ذات پاك خداوند در اين جهان باقي نميماند. كلُّ مَنْ عَلَيها فانٍ و يَبقي وجهُ رَبّكَ ذوالجلالِ و الاكرام،[1] همة كساني كه روي زمين هستند (منظور در عالَم) فاني ميشوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامي پروردگارت باقي ميماند. و آنچه كه مقدم بر مرگ ـ يعني انتقال انسان از سراي دنيا به سراي جاويدان آخرت ـ ميباشد، نعمت حيات و زندگي است. نعمتي كه خداوند در قرآن كريم با منت از آنها ياد كرده است و بر بشر تمام نموده است؛ و هو الّذي اَحياكُم ثم يُميتُكُم ثم يُحييكُم اِنّ الانسانَ لكفور؛[2] و او كسي است كه شما را زنده كرد، سپس ميميراند، بار ديگر زنده ميكند (در قيامت) امّا انسان بسيار ناسپاس است. همين كه در آخر آيه ميفرمايد: «انسان بسيار ناسپاس است» اشاره به اين دارد كه اوّلاً مرگ و زندگي هر دو نعمت هستند كه مورد كفران نعمت قرار مي گيرند[3]و البته زندگي اولين نعمتي است كه خداوند به انسان لطف كرده و ثانياً انسانها نسبت به اين نعمتها ناسپاساند، از عمر خويش استفاده كافي را نمي برند، اوقات خويش را به بطالت مي گذرانند و گاه و بيگاه اين نعمت را در كارهاي آلوده به گناه صرف ميكنند و در آخر، همين كارها موجبات رنج و سختي را برايش فراهم ميسازد و اينجاست كه انسان دوست دارد و آرزو مي كند كاش اصلاً به دنيا نيامده بود و البته اين آرزو كه بوي نااميدي از رحمت خدا و شکايت از تقديرات او را ميدهد خودش گناهي ديگر است.
آرزوي مرگ و دو رويِ آن:
روي اوّل: بدون شك تقاضاي مرگ از خدا يا آرزوي مرگ كار درستي نيست ولي گاه در زندگي انسان حوادث سختي روي ميدهد كه طعم حيات كاملاً تلخ و ناگوار ميشود؛ مخصوصاً درآن جا كه انسان هدفهاي مقدس يا شرف و حيثيت خود را در خطر ميبيند و توانايي دفاع در برابر آن را ندارد. در اين گونه موارد گاهي براي رهايي از شكنجههاي روحي تقاضاي مرگ ميكند.[4] هنگامي كه انسان خيال ميكند تمامي درها به رويش بسته شده و براي حل مسائل هيچ راهي ندارد كه بدون شك نميتوان گفت انسان در اين صورت به بن بست رسيده است.
حضرت مريم ـ عليها السّلام ـ نيز چون به لحظات به دنيا آمدن فرزندش عيسي ـ علي نبيّناء و آله عليه السلام ـ كه خداوند او را بدون پدر به مريم عطا كرده بود، نزديك و نزديكتر ميشد در فكرش اين تصور پديد آمد كه تمام آبرو و حيثيتش در برابر مردم بي خرد با تولد اين نوزاد به خطر خواهد افتاد. اين جا بود كه آرزوي مرگ كرد و فرمود: اي كاش پيش از اين مرده بودم و بكلّي فراموش ميشدم.[5] وي عفت و پاكدامني را حتي از جانش بيشتر دوست ميداشت و براي آبروي خود ارزش بيش از حيات خود قائل بود و لذا اين فكر شايد در لحظات بسيار كوتاهي صورت گرفت و ديري نپائيد با ديدن رحمت الهي اين افكارش بر طرف شد و نور اطمينان و آرامش و توكل تمام قلبش را فرا گرفت و با قامتي استوار يك تنه در برابر تمامي مشكلات و گرفتاريهايي كه يك مشت آدمهاي بي خرد براي وي پيش آورده بودند ايستاد و از ناموس خدا، عفت و پاكدامني خويش دفاع كرد.
اينها درسهايي هستند براي ما انسانها كه به راحتي در برابر مشكلات و سختيهاي زندگي از ميدان به در نشويم و با درايت، صبر، حوصله و توكّل به خدا در صدد حل مشكلات برآئيم نه اين كه با تبعات پوچگرايي و يأس و نوميدي مشكلي بر مشكلات قبلي بيفزائيم.
زندگي بالاترين موهبتي است كه به ما ارزاني شده، همان طور كه ضرب المثل قديمي ميگويد « جايي كه زندگي هست اميد هست» و چنان چه ما همت قبول و انتخاب زندگي را پيدا كنيم ديگر زندگي كردن آن قدر برايمان مشكل نخواهد بود.[6] اكثر كساني كه به غلط افكار نوميدي و يأس از زندگي به سرشان ميزند و آرزوي مرگ ميكنند حرفشان اين است كه « لعنت به اين زندگي كه من بخواهم انتخابش كنم. اين در حقيقت زندگي است كه مرا انتخاب كرده است، من از كسي نخواستم مرا به دنيا بياورد. آمدن من به خواست خودم نبوده و حالا اگر نخواهم اين زندگي را كه به من تحميل شده قبول كنم ديگر چه لزومي دارد زنده باشم».
دستهاي از روان شناسان معتقدند كه برخي انسانها خود را آنگونه كه هستند مورد پذيرش قرار نميدهند و در عوض با به كار گيري رفتارهايي به انكار خود و تغيير افكار، هيجانها و كردار خود ميپردازند و در نهايت دچار اضطراب ميشوند، در استفاده از نيروها و استعدادهاي خود ناتوان ميمانند .[7] دائماً خود را از اين كه در اين دنيا زندگي ميكنند سرزنش ميكنند، كارها و روش زندگي خويش را به باد انتقاد ميگيرند و در نهايت به غلط آرزوي مرگ را در فكر و ذهن ميپرورانند. قطعاً چنين آرزويي صحيح نيست و از نظر مباني دين اسلام و آيات قرآن كريم مردود ميباشد.
امّا روي دوّم سكّه: شنيدهايد كه دوست مشتاق ملاقات دوست است و ميدانيم كه لقاي معنوي پروردگار در قيامت رخ ميدهد. هنگامي كه موانع عالم دنيا بر طرف شود و غبارهاي گناه و شهوات و هوسهاي فرو نشيند، پردهها برداشته ميشود و انسان با چشم دل جمال محبوب خويش را ميبيند. مرگ پلي است كه انسان را در اين مسير به دوست ميرساند و لذا شوق پسر ابيطالب علي ـ عليه السّلام ـ به مرگ بسيار بيشتر از علاقة كودك به سينة مادرش بود و هنگامي كه فرق مباركش از هم شكافته شد خروشي بر آورد كه: فزت و ربّ الكعبه؛ قسم به پروردگار كعبه كه رستگار شدم.
شهداي 8 سال دفاع مقدس براي رسيدن به اين مقامات معنوي گوي سبقت را از يكديگر ميربودند و اگر زماني ميشنيدند كه براي شركت در عملياتي انتخاب شدهاند چنان خوشحال ميشدند همچون حالت عروس در حجله
دست از پا نميشناختند. خوب چنين آرزويي براي مرگ، آرزوي مرگ نيست بلكه آرزوي جاويد شدن است.
معرفي منبع جهت مطالعه بيشتر:
1. تفسير نمونه . جلد 13 . صفحات : 43، 44، 45، 46 .
پي نوشت ها:
[1] . مباركه الرحمن/26 و 27 .
[2] . حج/66 .
[3] . طباطبائي . محمد حسين . تفسيرالميزان (ترجمه) . ج14 . ص570 . قم . دفترانتشارات اسلامي . 1381 .
[4] . مكارم شيرازي . ناصر . تفسير نمونه . ج 13 . ص 44 و 45 . تهران . دارالكتب الاسلاميه . 1376 .
[5] . قالّت يا ليتني مِتُّ قبلْ هذا و كنتُ نسياً مّنسيّاً . مريم/23 .
[6] . بوسكاليا . لئو . زندگي با عشق چه زيباست . ترجمة تور انداخت تمدن ( مالكي) . ص 253 . تهران . نشر دايره . 1380 .
[7] . دادستان . پري رخ . روان شناسي مرضي تحولي ، از كودكي تا بزرگسالي . ج 1 . ص 112 . تهران . سمت، 1383 .