مقدمه: براي پاسخگوئي به اين سؤال ابتدا به روان و تاريخچة آن در روانشناسي غربي اشاره مي شود و سپس در ادامه به توضيح همين واژه در متون روائي پرداخته مي شود:
الف. روان از ديدگاه روانشاسي غربي
اگر به تاريخچه، و سير پيدايش روان شناسي معاصر نگاه كنيم، به زمان افلاطون مي رسيم. نرمال ل. مان روانشناس معروف، در كتاب اصول روانشناسي مي گويد: اين علم از زمان افلاطون پا به ميدان انديشة بشر گذاشت.[1]در سخن «افلاطون» اين نكته وجود دارد كه روان انساني امري مستقل از پيكرة انساني بوده كه بر اعضا و اندام هايش فرمان مي دهد و بر رفتار او نظارت مي نمايد. اما در زمان ارسطو قضيه شكل ديگري به خود مي گيرد. «ارسطو» نفس را جز كنش فرايندهاي بدني نمي داند. نظريه ارسطو كه نفس را نتيجة رفتار بدني انساني مي داند منجر به اين نكته شد كه آنچه به عنوان كانون ادراك آدمي مطرح است، قلب و روح نيست بلكه مغز آدمي است. نظريه ارسطو حاكميت بلامنازع خود را بر دانشمندان بعدي ادامه داد تا نوبت به «دكارت» دانشمند فرانسوي رسيد. تصور دكارت اين بود كه: «بدن مانند ماشين پيچيده اي است كه به وسيلة نور، صوت و محركهاي ديگر تحريك مي شود و براي توصيف اين ماشين پيچيده احتياجي به كمك گرفتن از موجود نامرئي دروني نيست.» اين سخن مكمل سخن ارسطو بود و دانشمندان اروپائي را وادار كرد كه براي شناخت انسان، بيش از پيش به فيزيولوژي و عصب شناسي و عوامل مادي روي بياورند و روانشناسي را بيش از پيش در بستر علوم تجربي قرار دهند، و اين باعث جدائي روانشناسي از فلسفه شد. بعد از جدا شدن روانشناسي از فلسفه و اجراي روش علمي در روانشناسي، بحث در ماهيت روان از روانشناسي حذف شد و جايگاه آن در فلسفه واقع شد، و در روانشناسي به مطالعة رفتار آدمي، از جنبه هاي مختلف و ارتباط آنها با يكديگر روي آوردند.
حتي بعضي از مؤلفين معاصر، روح را به عنوان نام يكي از خدايان افسانه اي يونان قديم كه در ابتدا، زندگي بشري و فناپذير داشته و بعداً در زمرة خدايان در آمده و جاودان گرديده است، معرفي مي نمايند و معتقدند كيفيت روح يا روان، ناشي از اين افسانة جاوداني است. اين مؤلفين اعتقاد به وجود روح را كه عامل حيات انسان و سائر موجودات زنده مي باشد، به عنوان اعتقادي كه در تاريخ بشريت وجود داشته و در حال حاضر دليلي براي پذيرش آن وجود ندارد معرفي مي نمايند. آنها سعي وافري بكار مي برند تا چنين وانمود سازند كه مسئلة روان، صرفاً يك اعتقاد مذهبي مي باشد كه بر پاية علم و تجربه استوار نيست بلكه نيروئي مرموز و پنهان است.[2]
ب. روان از ديدگاه اسلام
قبل ازبيان ديدگاه اسلام در زمينة روان، لازم است اين نكته تذكر داده شود كه واژگاني نظير روح، نفس، روان و… در روانشناسي اسلامي، مترادف هم بكار مي روند، هر چند بعضي با نگاهي موشكافانه تفاوتهائي را براي آنها بيان مي كنند، امّا غالباً در يك معنا استعمال مي شوند.
نفس انسان بر خلاف تصور دانشمندان مادي، يك پديدة فيزيكي و شيميائي برخاسته از فعل و انفعالات بدني نيست. بلكه يك «لطيفة رباني» است كه پس از تكامل جنين، در رحم مادر، به او دميده شده، و از آن لحظه به بعد، اين روح الهي است كه بر كليه اندام و تشكيلات جنيني فرمان مي دهد و پس از طي مراحل تكامل، به تدريج از جسم تجرد حاصل نموده و وارد نشئة ديگر، يعني برزخ شده و پس از طي تكامل برزخي به نشئة اخروي كه گسترده تر از دو نشئة قبلي است بر مي گردد.
اين سير تكامل كه از جسم پيدا مي شود و با روحانيتش در عالم قيامت بقا مي يابد، هرگز نمي تواند از نظام هستي، كه اداره و تدبيرش با ذات مقدس الهي است جدا و مستقل باشد، لذا وقتي در رابطة با انسان از تكامل سخن مي رود چيزي جز رجوع به خدا نيست.
تفاوت دو ديدگاه:
1. در اسلام از «روان» انساني به عنوان يك «لطيفة رباني» نام برده شده است در حاليكه در غرب يك ترسيم حيواني از انسان دارند با اين ديد كه فرايند عصبي و ذهني انسان بسيار پيچيده تر از حيوان است.
2. همچنين بايد توجه داشت كه آن گوهر وجودي انسان (روح)، چيزي غير از بدن است، البته اين غيريت بدن و روح بدين معنا نيست كه اين دو، دو چيز مستقل و در عين حال مركبّ اند بلكه مقصود اين است كه روح، اصل وجود انساني است و بدن به منزلة مركب و ابزار اوست. اصولاً بدن به معناي اعضاء زنده و فعال، مثل چشم و گوش و… نمي تواند بدون روح وجود داشته باشد.[3]3. تفاوت ديگري كه در شناخت روان از ديدگاه اسلام و ديگر مكاتب و تفكرات روان شناسي غربي وجود دارد اين است كه اسلام، قلمرو شناخت روان را به معلومات محدودي (كه مقتضيات و شرائط يك جامعه، در دوراني معين ايجاب مي كند) منحصر نمي كند، و روان را در عين معين بودنش در هر فردي از انسانها، مانند يك حقيقت عام تلقي مي كند كه مجموعه ايست از استعدادها و نهادهاي بي شمار، و بدين جهت است كه تفكر و شناخت درباره روان را كاملاً باز مي گذارد.
به نظر مي رسد نكتة بسيار مهمي كه در آية شريفة «سنريهم آياتِنا في الآفاقِ و في أنفُسِهِم»[4] وجود دارد همين است كه ارائة آيات و نشانه هاي خداوند كه مرتبط به روان است از طرف خداوند استمرار داشته و در يك عدد از نمودها و فعاليتهاي دروني محدود نمي شود.
آن بيت معروفي كه به اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ نسبت داده شده است نيز به همين نكته اشاره دارد:
أتَزعَمُ أنَّكَ جِرمٌ صغير
وَ فيكَ آنطَوي العالَمُ الأكبر
«آيا گمان مي بري كه تو يك جرم كوچك هستي، در حاليكه دنياي بزرگتري در تو پيچيده است.[5]پيدايش روان از خداست و حيات آن ابدي است و هيچ فنائي در او نيست. از ديدگاه قرآن، انسان، معجوني از عناصر مادي و روان مي باشد و شرافت انسان مربوط به روان اوست. روان انساني از آنچنان موقعيتي برخوردار است كه اولين انسان به امر خداوند مسجود فرشتگان مي گردد.
خلاصه اينكه: بايد گفت زاويه ديد اسلام و غرب در زمينة رواني متفاوت است. هر چند نگاه آنها گاهي با هم تلاقي مي كند امّا در اكثر زمينه ها با هم تفاوت دارند. در روانشناسي غرب، روان به مرور زمان جاي خود را به رفتار داد، اما در اسلام روان جايگاه بالا دارد و از آن تعبير به «لطيفة رباني»، «حيات جاوداني»، «گوهر وجود انساني»، «عامل حيات انسان» و… مي كند، در حاليكه غرب اصلاً به اين موضوعات توجهي ندارد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. روانشناسي اسلامي براي دانشجويان، سيد ابولقاسم حسيني، انتشارات دانشگاه علوم پزشكي.
2. بررسي مقدماتي اصول روانشناسي اسلامي، سيد ابولقاسم حسيني، ص 19، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
3. مروري بر روح آدمي از ديدگاه اسلام، احمد حبيبيان، انتشارات سازمان تبليغات.
4. مقدمة روانشناسي، علي شريعتمداري، مؤسسة انتشارات مشعل.
5. اسلام و روانشناسي، محمد آل اسحاق، قم: 1369.
6. مكتب هاي روان شناسي و نقد آنها، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، انتشارات سمت.
پي نوشت ها:
[1] . حبيبيان، احمد، مروري بر روح آدمي از ديدگاه اسلام، تهران: انتشارات سازمان تبليغات، چاپ اول، 1372، ص19.
[2] . حسيني، سيد ابولقاسم، بررسي مقدماتي اصول روانشناسي اسلامي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1364، ج1، ص 19.
[3] . حبيبيان، احمد، مروري بر روح آدمي از ديدگاه اسلام، ص 45.
[4] . فصلت/52.
[5] . جعفري، محمد تقي، روانشناسي اسلامي، تهران: انتشارات پيام آزادي، چاپ اول، 1378، ص12.