اولا استدلال امام ـ عليه السلام ـ با معاويه «جدال احسن» بوده، يعني از مقدماتي استفاده شده كه مورد قبول خصم مي باشد، زيرا معاويه حاكميت ابوبكر، عمر و عثمان را از راه انتخاب مردم قبول داشت.
ثانيا اينكه در حاكميت دو بحث مطرح است «مشروعيت» كه از جانب خداست و «مقبوليت» كه از طرف مردم است. و سخن امام ـ عليه السلام ـ اشاره به مقبوليت و مشروعيت امري مسلم فرض شده.
توضيح اين که مسأله بيعت مردم در نامه ششم حضرت در نهج البلاغه كه حضرت آن را به معاويه نوشته است مطرح شده است و فرموده:
(انه بايعني القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم عليه…)
«كساني كه با ابابكر، عمر و عثمان بيعت كردند، همان افراد (مهاجر و انصار) با من بيعت نمودند آنان كه حاضر بودند (طلحه و زبير) حق ندارند فردي به جز من را انتخاب كنند و آنان كه به هنگام بيعت مردم با من غايب بودند (مانند معاويه و ديگران) حق ندارند ولايت و خلافت مرا نپذيرند (بيعت مهاجر و انصار با من الزام آور است هم نسبت به كساني كه در مدينه حضور داشته اند و شاهد بيعت آنها با من بوده اند و هم براي كساني كه غايب بوده اند). و شوراي خلافت مخصوص مهاجرين و انصار است. (تنها آنها هستند كه حق تعيين خليفه را دارند)…»
امام علي ـ عليه السلام ـ با زبان مخاطب خود سخن گفته است معاويه و هفكرانش اعتقادي به «وصايت» امام نداشتند، تا حضرت براي او استدلال كند، كه: من امام منصوب هستم، معاويه نه تنها انتصابي بودن امام را از طرف خدا منكر بود، بلكه مي گفت: علي خليفه مسلمانان نيز نيست، زيرا يا در قتل عثمان شركت داشته و يا قاتلان او را پناه داده است!!
امام به خوبي مي داند معاويه زبان نصيحت و زبان استدلال و برهان را نمي فهمد، تنها زبان «جدل» است كه او را ساكت مي كند، چون او خود با اين زبان هم آشناست و هم براي كنار زدن رقيب از آن استفاده كرده است.
امام مي خواهد به معاويه بفهماند، مگر شما خلافت ابوبكر، عمر و عثمان را قبول نداريد؟ همان افرادي كه آن سه خليفه را انتخاب كرده بودند، پس از آنها مرا انتخاب كرده اند، چگونه شما اطاعت آن سه خليفه را واجب مي دانستيد، پس اطاعت من نيز بر شما واجب است و شما به عقيده خودتان حق تخلف نداريد.
به طور قطع و يقين بايد بگوييم: معاويه آن سه خليفه را هم قبول نداشت، اما نمي توانست در جواب نامه امام بنويسد كه من آنها را و يا انتخاب مهاجر و انصار را قبول ندارم، چه اينکه در اين صورت كساني كه از او حمايت مي كردند با او مخالفت ميورزيدند و اين با اهداف پليد معاويه كه كسب قدرت و حكومت بود سازگاري نداشت.
بنابراين امام ـ عليه السلام ـ مطابق عقيده معاويه سخن گفته است، لذا هيچ اشكالي بر اين گفتار وارد نيست.
گذشته از اين فضاي سياسي، ديني و اخلاقي در آن روزها آن اندازه آماده نبود كه امام خود را امام منصوب از طرف خدا بخواند.
در پايان براي تكميل جواب مي گوئيم: حاكميت در اسلام داراي دو جنبه است، جنبه «حق» و جنبه «تكليف» جنبه حق مربوط به خدا است كه حق حكومت و حاكميت از آن اوست و جنبه تكليف مربوط به مردم است كه بايد آن را انجام دهند.
به بيان ديگر حاكميت داراي «مشروعيت» و «مقبوليت» است. «مشروعيت» را خدا وضع مي كند كه حق «قانونگذاري» از آن اوست، ولي «مقبوليت» بر عهده مردم است.
امام ـ عليه السلام ـ در دوران 25 ساله سكوت خود داراي «مشروعيت» بود، يعني مقام امامت را دارا بود چون كه اين مقام را خدا به او اعطا كرده بود، اما امام علي ـ عليه السلام ـ فاقد «مقبوليت» بود «مقبوليت» امام و حاكم اسلامي از طريق «بيعت» و «رأي مردم» به دست مي آيد. اين كه امام ـ عليه السلام ـ در نامه خود به معاويه مي نويسد: «همان كساني كه ابابكر، عمر و عثمان را انتخاب كردند، مرا انتخاب نموده اند». مي خواهد به او بگويد: تو نه مشروعيت داري و نه مقبوليت، يعني نه از طرف خدا به مقام حكومت منصوب شده اي و نه مردم تو را انتخاب كرده اند. اگر ابابكرو عمر و عثمان از طرف خدا انتخاب نشده بودند، حداقل مردم آنها را قبول داشتند (مقصودم از مردم مهاجر و انصار است) امتياز مهم علي ـ عليه السلام ـ اين بود كه هم داراي «مشروعيت» بود و هم داراي «مقبوليت».
بنابراين امام علي ـ عليه السلام ـ بر اساس عقيده مخالف خود سخن گفته و هم براي خلع سلاح او فرموده است كه من منتخب مردم هستم پس مقبوليت دارم.
خانه » همه » مذهبی » چرا حضرت علي ـ عليه السلام ـ در استدلالش با معاويه مي گويد: مردم مرا انتخاب كرده اند، و نمي گويد، از جانب خدا و پيامبر منوصبم؟