مفهوم روشنفكر
واژة روشنفكر، در لغت بسيار روشن و به معني كسي است كه داراي فكري روشن است، با روشنايي ها اتصال دارد، واقعيت ها را درك مي كند و فردي واقع بين است، يعني تاريك بين نيست، بلكه نور دارد و تاريكي ها و جهالت ها را مي زدايد. بنابراين، اين تعريف به همة افراد و اقشار مختلف جامعه كه واجد شرايط مذكورند قابل اطلاق است، كساني كه ضميري روشن دارند، واقع بين اند، مصالح و مفاسد را مي شناسند، قضايا و وقايع و حوادث روزگار را خوب و درست تحليل مي كنند و رخدادهاي آينده را نيز با توجه به تحليل هاي درست، پيش بيني مي كنند، حوزويان، دانشگاهيان، فرنگ رفته ها، فرنگ نرفته ها، بازاري ها، كارگرها و… مي توانند روشنفكر باشند. اما، بايد گفت كه اين تعريف لغوي روشنفكر است و درست برخي از همينجا دچار اشتباه شده و به خطا رفته اند و اين تعريف را با روشنفكر اصطلاحي يكي پنداشته اند. اگر مقصود جعل اصطلاح جديد باشد، آنان بر صوابند، اما بايد گفت كه روشنفكران خود قشري مستقل در جامعه اند.
از ديدگاه جلال آل احمد «روشنفكر» كسي است كه فعاليت روزانه اش مستلزم نوعي كار فكري آميخته با ابتكار باشد و اين كه حاصل كارش را نه براي نفع شخصي بلكه براي حل مشكلات اجتماعي در اختيار جامعه بگذارد، طرفدار توسعة علم، فرهنگ و هنر باشد، از ارزشهاي برتر مثل حقيقت، نيكي و عدالت پاسداري كند و نادرستي ها و مفاسد اجتماعي را مورد انتقاد قرار دهد.[1]يكي ديگر از نويسندگان، «روشنفكر» را چنين تعريف مي كند: به طور كلي روشنفكران كساني هستند كه از چهار چوبه هاي سنتي در هر زمينه اي فراتر مي روند، ارزشهاي جديد ايجاد مي كنند و يا به ارزشهاي قديم جامه اي نو مي پوشانند، دستگاههاي فكري جديد براي تبيين وجوه مختلف زندگي عرضه مي كنند، با بكارگيري انديشه و قدرت انتقادي به حل مسائل و مشكلات علمي مي پردازند، از وضع موجود اجتماعي و سياسي انتقاد مي كنند، در امور جامعه و سياست و فرهنگ به تعقل و تفكر مي پردازند و خالق و انتقال دهندة فرهنگ هستند.[2]با توجه به تعاريف بالا و ديگر تعاريف، «روشنفكر» داراي ويژگي هاي عالم، سنت شكن، منتقد و مبتكر است و دغدغة اصلي او فهم علل انحطاط و مشكلات جامعه و ارائة راه حل هاي مناسب براي معضلات موجود مي باشد.
روشنفكري:
«روشنفكري» جريان فرهنگي خاصي است كه در قرون 17 و 18 ميلادي در مغرب زمين پديد آمد. نخستين رگه هاي نهضت روشنفكري قرنها پيش از عصر روشنگري[3]، يعني در دوران رنسانس[4]، يافت مي شود كه در آن اولين مقولات روشنفكري شكل مي گيرد. خردگرايي، رهايي از سنت فكري و مرجعيت كليسا، تكيه بر عقل و تجربة بشري، نقد انديشه، شكاكيت[5]، علم گرايي[6] افراطي و پشت كردن به ماوراء الطبيعه همه از ويژگي هاي دوران پس از رنسانس است.
از همه مهمتر، رواج الحاد و بي ديني و انواع مكاتب ديني ضد كليسايي در همين راستاست، چرا كه برخي از انديشمندان مي خواستند در عين مخالفت با كليسا، به نوعي دين خود ساخته يا خداي تنهاي غير كليسايي پايبند بمانند، مكتب هاي دئيسم[7] و تئيسم[8] از اين دسته اند.
با پيشرفت هايي كه در علوم و صنايع پديد مي آمد، انسان را بيش از گذشته باور كردند و وي را بر مسند رفيعي جاي دادند. اين تحولات در قرن 17 و 18 كه به عصر خرد[9] مشهور شد با سرعت بيشتري دنبال گرديد و مقولاتي چند نيز بر آنها افزوده شد. بحث هاي تازه پيرامون آزادي، طبيعت، جامعه، قانون، حقوق انساني، حكومت، ترقي، مالكيت و… رواج يافت. و بدينسان قرن 18 به نام عصر روشنفكري (Enlightenment) شناخته شد.
روشنفكري و دينداري:
حال بايد بينيم آيا اساسا روشنفكري با دينداري سازگار است و يا اينكه روشنفكري كالايي كاملا غربي و الحادي است؟ خاستگاه اين سوال آنجايي است كه برخي بر اين عقيده اند كه هر چند روشنفكري، بويژه در ايران، به شاخة لائيك و ديني تقسيم مي شود، اما روشنفكري به دليل جوهر و ماهيت اومانيستي خود، بالذات كالايي غير ديني است و اساسا دين محوري در تضاد ماهوي با انسان محوري اومانيستي است.[10] از سويي ديگر، چون تاريخ مبارزات روشنفكران مغرب زمين ـ كه مهد ظهور اين قشر است ـ چيزي جز مبارزه با روحانيون كليسايي و دين نيست و در ديار ما نيز روشنفكران وطني به تقليد از همقطاران خويش در ديار غرب، پيش و پس از انقلاب اسلامي مقابل روحانيت قد علم كردند و نيز از آنجايي كه مرحوم جلال آل احمد، اين اولين كسي كه اصطلاح روشنفكري را در ديار ما بر سر زبانها انداخت و به نقد و بررسي آن پرداخت، معتقد به تقابل ميان روشنفكري و دينداري است و بر اساس همين پيش فرض، دو قشر و طبقه را زيبندة روشنفكري نمي دانست، از آنجايي كه روشنفكران، به تعبير ايشان هرگز قضا و قدري نمي انديشند، بنابراين، روحانيون از سلك روشنفكران خارجند و نيز چون تمرد و عصيان و چون و چرا و… در مقابل نظم موجود از ديگر شرايط روشنفكري است، نظاميات نيز فاقد اين شرط اند، بنابراين، طرح اين سوال كه آيا روشنفكري با دينداري سازگار است يا نه كاملا طبيعي به نظر مي رسد.
علاوه بر زمينه هاي فوق براي طرح اين شبهه (تقابل دينداري و روشنفكري)، پيش فرضي در اين شبهه نهفته است (بويژه در كلام جلال آل احمد) كه اولا، روشنفكري معادل آزاد انديشي و لا قيدي فرض شده است و ثانيا، هر نوع تقليدي و تعبدي مذموم و ناميمون است. در پاسخ بايد گفت كه هرگز روشنفكري به معني لا قيدي و آزاد انديشي نيست و اساساً آزاد انديشي عقلا ممكن نيست. مگر آزاد فكري به معني مطلق امكان دارد؟ آيا مي توان از قيد انسانيت نيز رهايي يافت!
بنابراين، معادل صحيح روشنفكر، روشن بين و روشن انديش است، نه آزاد انديش.[11] از سوي ديگر، چرا هر نوع تقليدي مذموم باشد؟ مگر نه همه عقلاي عالم رجوع جاهل به عالم و غير متخصص به متخصص را قبول دارند و اساس علم طب نيز بر همين اصل استوار است؟ مگر نمي توان با دليل و برهان قاطع و عقل روشن به اصول و مبادي ديني معتقد شد؟ با همين عقلي كه به عنوان يكي از بنيانهاي اصلي روشنفكري است و دين اسلام و فرهنگ ديني نيز بدان موكداً سفارش نموده و اساس سنت ديني، بويژه شيعي به دليل اجتهاد آزادش، مبتني بر تفكر و تعقل است.
به نظر مي رسد، اين هر دو دليل مخالفين آشتي ديانت و روشنفكري، از اساس باطل است. زيرا، مگر نمي توان در عين پرهيز از تعبد بي منطق و كوركورانه، به تعبد منطقي ملتزم شد و در عين پرهيز از تقليد مذموم به تقليد ممدوح پايند بود. بله ما هم معتقديم كساني كه بدون تامل و كار فكري و كوچكترين زحمتي چشم به دهان و قلم ديگران دوخته اند تا اعتقاد و مرام خويش و حتي نوع لباس و شكل مو و طرز حرف زدن خويش و… را از ديگران بگيرند، به همان اندازه جامه روشنفكري برازندة آنان نيست كه كساني كه از آن طرف به افراط رفته اند و بدون هيچ صلاحيت كافي به اصطلاح اداي روشنفكران را در مي آورند و در وادي هايي قلم مي گذارند كه توان طي آن را ندارند.[12]بنابراين، هرگز ما معتقد به تقابل و ناسازگاري روشنفكري و دينداري نيستيم و معتقديم روشنفكراني كه به بهانة ناسازگاري تعبد و روشنفكري، ديانت و دينداري را برازندة جامه روشنفكري نمي دانند و نيز دينداري كه روشنفكري را عين الحاد و بي ديني و خدا ستيزي مي شمارند و همة روشنفكران را به حق ستيزي و فساد و حق گريزي متهم مي كنند، بر طريق ناصوابند، زيرا، اگر روشنفكر را به روشن بيني و روشن انديشي تفسير كنيم ـ كه درست هم همين است ـ آنگاه بايد گفت كه فكر ـ اعم از ديني يا غير ديني ـ هميشه طالب نور و روشنايي است. بويژه فكر ديني كه همه تاكيد و همّش بر تعقل و روشن انديشي است. پس چه منافاتي دارد كه روشنفكر را هم ديندار بدانيم، و متدين را نيز روشنفكر، يعني درست انديش. بنابراين بر اساس اين اصطلاح روشنفكر، بسياري از اقشار و گروه هاي اجتماعي روشنفكر اند. چه، روحانيوني كه به منطق دين مسلح اند و به لوازم عقل پايبند و چه كسبه و گروه هاي اجتماعي كه مسائل روز را خوب مي فهمند و آن را براي خود تجزيه و تحليل مي كنند و چه كارگراني كه قوانين حاكم بر نظام كارگري را مي فهمند و از حقوق خود در مقابل كارفرما دفاع مي كنند و… همه و همه در اين اصطلاح روشنفكر جاي مي گيرند و اينها روشنفكران واقعي اند.
ويژگي ها و اوصاف روشنفكران:
هر چند روشنفكر، به معني مصطلح غربي آن، هنوز نيز در جامعة ما سكه رايج است و متبادر از معناي روشنفكر، همين معني است، تحصيل كرده، به فرنگ رفته، متكي به تئوري علمي، معتقد به ناتواني دين از ادارة جامعه و… و ما نيز هرگز قائل به آشتي اين معني از روشنفكر با ديانت نبوده و نيستيم. اما، در عين حال، در اينجا اوصاف هر دو گروه از روشنفكران واقعي و غير واقعي وابسته را به صورت مقايسه گونه بيان مي كنيم:
مهمترين شرط روشنفكري را مي توان عقل و بصيرت دانست. هرگز كسي انسان كم عقل و يا از نظر عقلي نا متعادل و بي فكر و يا كوتاه فكر را روشنفكر نمي خواند. در واقع، چيز فهمي و اهل تامل و تدبر و عاقبت انديشي و پايبندي به لوازم عقل و تقليد كوركورانه و بي دليل از ديگران نكردن، از ابتدايي ترين شرط روشنفكر واقعي است. در عين حال، اينان به تقليد برخاسته از روي برهان و منطق ملتزم اند، بر خلاف به اصطلاح روشنفكراني كه چشم به ديار فرنگ دوخته و هر چيزي را چشم بسته و گوش بسته گرفته و با جان و دل پذيرا هستند كه بهره اي جز از لفظ روشنفكري نبرده اند. اينان تاريك بيناني اند كه جز تقليد بوزينه وار چيزي نمي دانند. نه تنها با خرافات و انديشه هاي پوچ و باطل در ستيز نيستند كه به نوعي مروج خرافات از نوع فرنگي اند.
از ديگر شرايط روشنفكران واقعي، آزادي در بعد انديشه است. درست انديشي و از قيد هواهاي نفساني رهايي يافتن و در قيد و بند تعصبات گروهي و حزبي نبودن و چشم طمع به نشخوار ديگران نداشتن و از قيد هر نوع استعمار و استحماري رها شدن و استقلال در فكر و راي و نظر داشتن و… از ويژگي و صفات روشنفكري واقعي است. البته رهايي از جمود و انجماد فكري و تحجر و پرهيز از قشري نگري نيز از لوازمات آزادي در بعد انديشه است. بر خلاف روشنفكران تاريك بين كه در قيد و بند هواي نفساني خويش گرفتارند و در پي يافتن آزادي به معني مبتذل غربي آن و رهانيدن خويش از هر نوع فكر، عقيده، و قيد و بندي در بعد انديشه اند.
و نيز روشنفكر واقعي اهل كتاب، درس، مدرسه و علم و دانش اند. بطور كلي، شغل اصلي روشنفكر كار فكري است. حداقل تخصص و يا نيمه تخصصي در يكي از علوم دارد. به مسائل روز و كشور خويش آگاه است، قدرت تجزيه و تحليل درست مسائل جاري را دارد، متكي به فرهنگ خويش و مطلع از آن است. بر خلاف، به اصطلاح روشنفكران وابسته اي كه نه اعتقادي به تمدن و غناي فرهنگي ملي و يا ديني خويش دارند و نه مطلع از آنند و در تجزيه و تحليل نيز قبل از اينكه از فكر خويش بهره جويند به راديوها و رسانه هاي غربي متكي اند.
داشتن ايمان و عقيده و پايبندي تا پاي جان بدان كه به فرد جهت، انگيزه و حركت مي دهد و وي را از آرمانهاي بلند بشري بهره مند مي سازد، از ديگر شرايط روشنفكر واقعي است. در واقع، تعهد، روحية مسؤوليت پذيري، در بند جاه و مقام و مال و شكم نبودن از ويژگي هاي يك روشنفكر متعهد و مومن است. ايمان به فرد، جرات، شهامت، و انگيزه براي دفاع از عقيدة خويش مي دهد. يك روشنفكر واقعي حداقل بايد آنقدر شهامت داشته باشد كه بدون كوچكترين واهمه اي به اهداف و آرمان بلند ديني و ملي خويش پايبند باشد و تا پاي جان از آن دفاع نمايد. بر خلاف روشنفكر غير واقعي و غير اصيل كه به تقليد از روشنفكر غربي با هر گونه تقدسي مبارزه مي كند، هر چند اين تقدس برخاسته از ايمان خالص و خرد پسند و معقول باشد!! خود نيز به هيچ عقيده اي مومن و متعهد نيست و طرفدار هر نسيم و بادي است كه از مغرب زمين مي وزد.
بالاخره روشنفكر واقعي دين شناس است و درد دين دارد، يعني عملا به دين ملتزم و پايبند است. و قلبا معتقد است كه دين حلّال بسياري از نابسامانيها و مشكلات جامعه است. دين قادر به ادارة جامعه است و به اين اعتقاد خويش باور تفصيلي و اذعان و يقين قلبي دارد. بر خلاف روشنفكر غير اصيل، كه اساسا معتقد است به اينكه دين افيون توده هاست و بايد ميان دنيا و آخرت، سياست و ديانت و دين و دنيا مرز قائل شد و آنها را از هم تفكيك كرد و اگر هم به مذهبي پايبند و معتقد است ـ كه نيست ـ ايمان وي تقليدي و بوزينه وار است. در مقابل، روشنفكر واقعي، اعتقادات خويش را نه از روي تقليد كه از روي اجتهاد و باور تفصيلي به دست آورده، معتقد به ارتباط تنگاتنگ ديانت و سياست است. اساسا، سياست را جزء لا ينفك ديانت مي داند و اين دو را از هم تفكيك ناپذير و تنها حاكميت مشروع در زمين را حكومت، خدا مي داند. چرا كه حاكم واقعي اوست.
نتيجه گيري:
حاصل آنكه، ما معتقديم كه هر چند روشنفكري ابتدا كالايي غربي بود و در زمين شوره زار مغرب زمين رشد و نمو كرد، مانند بسياري از كالاهاي ديگر، اما اين كالا را مي توان در زمين حاصلخيز ديگري غرس نمود و از آن محافظت و مراقبت نمود و از آن آفت زدايي نمود و درختي پر ثمر به بار آورد. نيز معتقديم كه همان كالاي غربي را مي توان در ديار خويش و يا ديار خود و در زمين شوره زاري غرس نمود و بسان همان درختي بي ثمر، پژمرده، و… بار آورد. روشنفكري نيز از همين مقولات است، روشنفكران وابسته اي كه به تعبير آل احمد[13] اداي غربي ها را در مي آورند، لباس، كلاه و كفش فرنگي مي پوشند، ريش مي تراشند و كراوات مي زنند و لفظ فرنگي به كار مي برند، در هر فرصتي از فرنگ مثال مي زنند، سهل انگار نسبت به دين اند و متظاهر به بي ديني، به مسجد و معبد نمي روند اگر هم به كليسا مي روند براي ارگي است كه در آن مي نوازند. داراي مدركي معتبر از فرنگ و يا… هستند، اينان انسانهاي لا ابالي، لا قيد، سهل انگار، بي درد، لا مذهب، وابسته و… هستند كه مستحق مذمت اند و از روشنفكري تنها اسم آن را به ارث برده اند و بويي از روشنفكري نبرده اند. و اين همان جنبة منفي روشنفكري است.
در عين حال، هستند روشنفكراني كه درد دين دارند، از روي باورهاي تفصيلي و اجتهاد آن را يافته اند، عاشق علم، فكر، قلم اند، عميقا مسائل را تجزيه و تحليل مي كنند، جلوتر از زمان حركت مي كنند، در هر علمي كه وارد مي شوند، سرآمد روزگارند، اگر عالم ديني اند، در فهم مسائل ديني همراه با زمان پيش مي روند، و متناسب با نيازها و پرسش هاي عصري به پاسخ يابي از متن دين مي پردازند. بنابراين دو عنصر مثبت روشنفكري تفكر و رسالت اجتماعي است، تفكر به معناي برخورداري از عقل نقاد است كه روشنفكر را در مواجهه با پديده ها و موضوعات مختلف قرار مي دهد و رسالت اجتماعي نيز همان وظيفة روشنگري است كه روشنفكر بر دوش خود احساس مي كند. فلذا بسياري از روحانيون چون سيد جمال الدين اسد آبادي، مرحوم آيت الله طالقاني، مرحوم مطهري، شهيد محمد باقر صدر، مرحوم حضرت امام، شهيد بهشتي و…. از جمله روشنفكران مذهبي اند.[14]بنابراين، ما دو اصطلاح و دو گروه روشنفكر داريم: روشنفكران حقيقي و روشن انديشان واقعي و روشنفكران غير واقعي و بدلي. گروه دوم خود صنفي مستقل در جامعه اند، اما اول بر قشر و طبقه اي خاص اطلاق نمي شود. بل وصف عامي است كه هر كس اين ويژگي ها و اوصاف را داشته باشد، روشنفكر است، در اين تعريف، بسياري از روحانيان و دانشگاهيان و كساني كه ويژگي هاي يك روشنفكر واقعي را دارند، داخل اند.
معرفي منبع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ مهرزاد بروجردي، روشنفكران ايراني و غرب، ترجمة جمشيد شيرازي، تهران، فرزان، 1377.
پي نوشت ها:
[1] . بخشي، علي آقا، فرهنگ علوم سياسي، مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران، 1374، ص159؛ آل احمد، جلال، در خدمت و خيانت روشنفكران، تهران، انتشارات رواق، چاپ دوم، بي تا، ص58.
[2] . بشيريه، حسين، جامعه شناسي سياسي، تهران، نشر ني، 1374، ص247.
[3] . Enlightenment American Heritage Dicticnary
[4] . Renaissance
[5] . Scepticism
[6] . Scientism
[7] . دئيسم ـ Deism : اعتقاد به اينكه حقانيت وجود خدا را تنها خود فرد مي تواند از طريق شواهد عقلاني و طبيعي كشف كند، بدون هيچگونه وابستگي به دين يا مذهبي.
[8] . تئيسم ـ Theism : اعتقاد به وجود يك يا چند خدا، خصوصا اعتقاد به خداي شخصي به عنوان خالق و مدبر عالم.
[9] . اومانيسم ـ Humanism : الف) جنبش فكري فرهنگي با خصيصة دنيا گروانه كه در رنسانس رخ داد و به دنبال تجدد حيات هنر، ادبيات و تمدن روم و يونان قديم بود. ب) فلسفه يا رهيافتي كه در مقابل خدا و موجودات فوق طبيعي الهي منحصرا به انسان گرايش دارد و معتقد است وي مي تواند بدون ياري الهي به كمال مطلوب خود برسد. Ditionary/American Heritage
[10] . ر.ك: زرشناس، شهريار، تأملاتي دربارة روشنفكري در ايران، تهران، انتشارات برگ، 1373، ص13.
[11] . ر.ك: سروش، عبدالكريم، رازداني، روشنفكري، دينداري، تهران، چاپ داد، 1370، ص29.
[12] . صادقي، هادي، مجلة معرفت (روشنفكر كيست؟)، ش14، ص50.
[13] . ر.ك: آل احمد، جلال، در خدمت و خيانت روشنفكران، تهران، خوارزمي، 1357، ج1، ص45ـ44.
[14] . رازداني، پيشين، ص40.