توسعة مدرن، پديدهاي مربوط به دو سه قرن گذشته است كه ريشههاي آن از قرن شانزدهم و شايد هم از آغاز رنسانس در پايان قرن سيزدهم به وجود آمد. از اين رو بررسي ريشههاي تاريخي فروپاشي تمدن كهن در جوامع شرق از جمله ايران، و استدلال، پيرامون دلايل كُند شدن رشد يا حتي واپسگرايي در دورههايي به دلايل غلبه عوامل خارجي؛ مانند ورود اعراب و يا حمله مغولها نميتواند پاسخگوي عدم توسعة اين جوامع در قرون جديد باشد. بنابراين دلايل عدم توسعة معاصر ايران را نميتوان در شكست حكومت ساسانيان به دست اعراب يا ورود اسلام دانست و يا رشد علوم را در مقاطعي از تاريخ ايران و افول آن را به هر دليل از دلايل عقبماندگي ايران در دوران معاصر شمرد زيرا اساساً سرنوشت رشد مدرن با رشد گذشته متفاوت است.
براي روشن شدن اين سؤال نظريههاي عمده در مورد علل عقبماندگي ايران به طور اختصار ذكر مي شود تا روشن شود كه كدام نظريه و يا كدامين نظريهها در مورد عقب ماندگي ايران صدق ميكند:
موانع توسعه و عوامل عقب ماندگي در ايران با نظريههاي متفاوتي توضيح داده شده است. اين نظريهها را ميتوان به سه گروه عمده تقسيم كرد كه عبارتند از:
گروه اول: عوامل خارجي را مسئول عقب ماندگي ميدانند.
گروه دوم: عامل ذهني و فرهنگي و شخصيتي را مسئول عقبماندگي ميشمارند.
گروه سوم: بر عامل اقتصادي و يا دقيقتر بر مناسبات توليدي جامعه تكيه ميكنند.
گروه اول داراي 3 نظريه هستند، كه نظريه اول معتقد است كه پيدايش اسلام و هجوم اعراب به ايران، تا پايان حكومت ساسانيان كه اوج تمدن باستاني ايران محسوب ميشد، همراه بود. پس از اين دگرگوني و شكست ايرانيان در برابر هجوم اعراب وقفهاي طولاني بيش از يك قرن در توسعة فكري ـ علمي در تمدن ايران رخ داد و از آن پس به انحراف كشيده شد. اين نظريه پيدايش اسلام را به عنوان يك دستگاه ديني ـ ايدئولوژيك عامل دگرگوني نهادهاي جامعه دانسته و معتقد است كه همين غلبه، رشد جامعه ايران را منحرف و سپس ايستا كرد. پور داود، احمد كسروي، صادق هدايت، ميرزا آقاخان كرماني،[1] فتحعلي آخوندزاده و تا حدي علي مير فطروس از صاحب نظران اين نظريهاند.
نظريه دوم: حمله مغولها را عامل ويرانگري تمدن ايران ميدانند. محمد رضا فشاهي در كتاب تحولات فكري و اجتماعي در جامعة فئودالي ايران به اين نظريه اشاره دارد.[2]نظريه سوم: عوامل عقب ماندگي ايران را به پيدايش استعمار و سپس غلبة سلطة امپرياليستي مربوط ميدانند.
گروه دوم كه وجوه فرهنگي را عامل عقبماندگي ميدانستند بر سه نظريه تأكيد دارند، نظريه اول: معتقد است كه در جامعه ايران مناسبات فرهنگي و اجتماعي ويژهاي حاكم است كه مانع از پيدايش انديشههاي نوين عقلي ابداعي و خلاقيتهاي انساني ميشود. نظريه دوم: توسعه جامعه را منوط به رشد علم ميداند، براي مثال كتاب «ما چگونه ما شديم»، نوشته «صادق زيبا» كلام علت اصلي عقب ماندگي را در عدم رشد يا دقيقتر در افول علم ميداند. نظريه سوم، بر ارزشهاي انساني و نقش شخصيت و روان شناسي اجتماعي تكيه دارد. اين نظريه معتقد است كه در جوامع پيشرفته انسانها به ارزشهايي باور دارند كه سازنده مناسبات رشد است.
گروه سوم: كه مناسبات اقتصادي را مدنظر دارند، شامل سه نظريه ميشود: نظريه اول: از تئوري تداوم شيوه توليد فئودال در ايران پس از ورود اسلام و به خصوص پس از سلجوقيان با نقش مهمي كه خواجه نظام الملك ايفا ميكند نام ميبرد. اين نظريه همين نفوذ و تقويت را مانع اساسي در راه پيدايش مناسبات سرمايهداري در ايران ميداند.
نظريه دوم: ساختار ايل و كوچنشيني در ايران را مانع عقب ماندگي ميداند.[3]نظريه سوم: دليل اصلي عدم پيدايش مناسبات و عقب ماندگي در ايران را ناشي از سلطة شيوة توليد آسيايي ميداند كه اين نظريه با تكيه بر كمبود آب براي كشت و زرع نتيجه ميگيرد كه همين عامل در مناسبات سياسي و اجتماعي دخيل بوده است.
اگر توسعة تمدن معاصر غرب از دين آغاز نشد پس بر اساس كدام تجربه، توسعة ايران بايد از دين آغاز شود؟ نقش اسلام در ايران فراتر از حملة اعراب به ايران و يا بيگانه قلمداد كردن آن است. اسلام و اعراب را نميتوان و نبايد مساوي يكديگر قرار داد. بعد مخالفت ايرانيان عليه اعراب فراتر از برداشتهاي متفاوت از اسلام در ايران است، در تحليل جامعهشناختي از عقب ماندگي ايران به جاي بررسي نقش اسلام بايد به بررسي نقش دين به طور كلي و نقش اسلام به طور مشخص پرداخت. اديان ميتوانند بومي و يا وارداتي باشند. بومي يا وارداتي بودن دين نقشي در سرشت مثبت يا منفي آنها ندارد. اديان اروپائي نيز وارداتي هستند ولي كسي آنها را از اين زاويه ارزيابي نميكند، زيرا مسيحيت در اروپا پرورش يافت. نقش مسيحيت در جوامع اروپائي كمتر از نقش اسلام در جامعة ايران نبود. با توجه به پيآمد دگرگونيهايي كه در جامعة ايران به نام دين رخ داد، ديگر نميتوان از اسلام به عنوان عامل بيگانه سخن گفت، هنوز و هم چنان كساني مشكلات جامعه را از اين دريچه مينگرند.[4]بنابراين، آنچه ميتوان نتيجه گرفت اينكه اولاً بايد در علل عقب ماندگي ايران نقش دين را بررسي كرد نه نقش اسلام را، زيرا دين غالب در ايران ميتوانست زردشتي باشد. ولي دليلي وجود ندارد كه بپذيريم اگر دين زردشت به صورت غالب در ايران باقي ميماند، ديگر مانعي در راه توسعة ايران باقي نميماند. ثانياً نقش ايرانيان را در نهادينه كردن اسلام در ايران بازشناخت و دچار اين توهم نشد كه گويا ايرانيان در مقابل اسلام مقاومت ميكردند و اعراب اسلام را به زور به ايرانيان تحميل نمودند.[5] وقتي ميگوييم اسلام باعث عقب ماندگي جامعة ايران شده است بدين معناست كه اگر دين غالب در ايران غير از اسلام بود جامعة ايران عقب نميماند و چنين فرضي درست نيست.
با توجه به نظريههايي كه ذكر شد نتيجه ميگيريم كه اولاً: ايران پس از اسلام به اوج تمدن جهان آن روز رسيده است و صحيح نيست كه مدعي شويم با ورود اسلام تمدن ايران سير نزولي دارد، چرا كه در مقايسه تمدن پيش از اسلام و پس از اسلام اين امر آشكار است. تعداد زياد علماي اسلام در زمينههاي مختلف علمي از جمله شيمي، نجوم، رياضي، فلسفه و… ايجاد كلاسها و پايگاههاي آموزشي از سوي ائمه ـ عليهم السّلام ـ از مواردي است كه قابل توجه است.
ثانياً: محدوديت تحصيل علم در قبل از اسلام بدين صورت كه فقط عدهاي خاص كه همان اشراف و طبقه حاكمان بودند حق تحصيل علم داشتند و ديگران از آن محروم بودند. در حالي كه اين محدوديت با ورود اسلام برچيده شده است.
ثالثاً: اگر مراد از تمدن صرف پيشرفت علمي است ما چهرههاي علمي چنداني تا قبل از ورود اسلام در ايران نميبينيم و تمدن ايران بيشتر در زمينههاي هنري، نظامي، شهرنشيني و… بوده است. از آنجا كه كتاب و كتابخانه از علائم پيشرفت علمي است ما در جامعة قبل از اسلام كتابخانهاي ديده نميشود امّا با ورود اسلام اين به خوبي نمايان است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت، نويسنده:دكتر كاظم علمداري.
2. ريشه هاي صغف و عقب ماندگي مسلمين، نويسنده:سميح عاطف الذين.
پي نوشت ها:
[1] . آدميت، فريدون، انديشههاي ميرزا آقا خان كرماني، نويد 1992.
[2] . فشاهي، محمدرضا، گزارش كوتاه از تحولات فكري و اجتماعي در جامعة فئودالي ايران، انتشارات گوتنبرگ، 1354.
[3] . اشرف، احمد، موانع تاريخي رشد سرمايهداري در ايران دورة قاجار، انتشارات پيام، ص 25.
[4] . صفا، ذبيح الله، حماسه سرايي در ايران، ص 141.
[5] . ميرزايي، غفور، تاريخ ايران و بررسي عوامل سازنده، ساختار حكومتي و فرهنگي، انتشارات فردا، ص 167.