كشور ايران در طول تاريخ عموماً گرفتار استبداد بوده است. حكومتهاي استبدادي شاهان به زور شمشير و يا خواستگاه قدرت قبيلگي و موروثي بوده است. در ايران دورة اسلامي تا قبل از شكلگيري حكومت صفويان، حكومتهايي ملوك الطوايفي در نقاط مختلف اين سرزمين، حكمراني ميكردند؛ ولي با قدرتگيري صفويان ـ كه در ابتدا يك حكومت بر پايه مريد و مرادي و وابسته به تصوف بود و به مرور زمان يك حكومت موروثي شد.[1] ـ حكومتي متمركز و متنفذ كه بر تمامي ايران استيلا داشت برقرار گرديد. پس از صفويه نادرشاه افشار نيز با اتكا به قبيله قدرتمند خود توانست با شكست افغانهاي غلزايي تمامي كشور را تحت نفوذ خود گيرد؛ ولي با مرگ نادر و اختلاف جانشينان او، ايران تا ظهور آغا محمدخان قاجار تحت سلطه سلسله زنديه بود.
آغا محمدخان فرزند فتحعلي خان قاجار به پشتوانه ايل قاجار كه از تركمانان و نيروهاي قدرتمند دولت صفوي بودند، سلسله قاجاريه را بنيان نهاد، و بدين شكل قجرها قريب به يك قرن (1209 تا 1304 ش) حكومتي موروثي با فراز و نشيبهاي فراوان در ايران ايجاد نمودند.[2]در دوره قاجاريه پديدهاي نو بنام استعمار بر كشور هاي اسلامي مسلط شد، ايران نيز به عنوان طعمهاي لذيذ مورد رقابت روس و انگليس قرار گرفت. با اين روند، قدرت و حكومت در ايران دستخوش دگرگوني گرديد، دخالت بيگانگان در امور داخلي سرنوشت مشروطه را نافرجام نمود. اگر چه مجلس مشروطه براي مدت كوتاهي توانست قدرت استبدادي را در ايران محدود نمايد و دست استعمار را از دخالت در امور داخلي كوتاه كند؛[3] اما پس از مدتي مشروطه به انحراف كشيده شد و استبداد صغير مجدداً قدرت گرفت و ايران ميدان تاخت و تاز قواي روس و انگليس شد.[4] قيامهاي آزاديخواهانه و مدافع ميهن شكل گرفت. در جنوب تنگستانيها، در شمال جنگليها، در تبريز خياباني و …[5] مخالفتهاي جهاني با قرارداد 1919 كه دست انگليس را در سرنوشت ايران باز گذاشت، آغاز شد.[6] با ضعف و سستي كه در احمدشاه به خاطر جواني وجود داشت و از طرفي اوضاع نابسامان اجتماعي و اقتصادي و دخالت بيگانگان و اشغال ايران توسط قواي روس و انگليس، جامعه ايران دچار بحران كامل سياسي اجتماعي گرديد. اين در حالي بود كه فقر و قحطي بر سر تا سر ايران سايه افكنده بود؛ چرا كه از سويي كشاورزان به مشاغل مربوط به جنگ فراخوان شدند و از سوي ديگر زمين هاي كشاورزي و منابع و ابزار آبياري كشاورزي ويران گرديده بود. در اين اوضاع ايران به يك چهره مقتدر و نجاتبخش احتياج داشت كه مردم را از اين بحرانها و خونريزيها رها سازد و به اوضاع نابسامان اقتصادي پايان دهد. رضاخان ميرپنج كه يكي از فرماندهان قزاق بود، پس از گزينش از سوي مامورين انگليسي، به عنوان مدافع ميهن و فردي مذهبي و بالياقت و مقتدر كه ميتواند كشور را از اين وضع نابسامان نجات بدهد. وارد عرصه حكومت و سياست شد.[7] نفوذ انگليسيها و مستشاران نظامي مانند آيرون سايد در ايران از ديرباز وجود داشت، آنها به تعليم سپاه ايران مشغول بودند، آيرون سايد در ژاندارمري تهران نفوذ كامل داشت، قزاقها با تحريك انگليسيها به سوي تهران گسيل شدند و سايد به نيروهاي نظامي و ژاندارمري دستور داد كه در مقابل مهاجمين به تهران مقاومت نداشته باشند. نورمان وزير مختار انگليس با هدف ترساندن شاه كودتاي قريبالوقوع را به شاه گوشزد نمود. بدين ترتيب با زمينه سازي انگليس تهران تصرف و كودتا انجام و سيد ضياء در سال 1299 با كودتا نخست وزير و رضاخان به پيشنهاد سايد كه فرمانده كل قزاقها شده بود، به وزارت جنگ منصوب شد. پس از مدتي نيز با فشار انگليسيها و زمينههاي مختلف، سيد ضياء به دستور احمدشاه از قدرت معزول و سفارت انگليس پيشنهاد وزارت رضاخان را مطرح نمود كه از طرف شاه مخالفت شد و قوام براي مهيا نمودن بيشتر زمينه قدرتگيري رضاخان كه از مهرههاي انگليسي بود، وزارت گرفت. از اين زمان تا قدرتگيري رضاخان چندين وزير عوض شد. قلدر مأبيهاي رضاخان در وزارت جنگ، مرحوم آيت الله مدرس را كه رهبري اقليت مجلس را به عهده داشت به استيضاح رضاخان وادار كرد. با نافرجام شدن استيضاح بالاخره رضاخان به وزارت رسيد، بدين ترتيب انتخابات مجلس پنجم با نفوذ رضاخان و زير نظر وي انجام گرفت و طرفداران رضاخان بر كرسيهاي مجلس تكيه زدند و مدرس و امثال او در اقليت محدود در مجلس حاضر شدند. احمد شاه كه از اول سلطنتش كمتر در ايران حاضر بود، به بهانه معالجه راهي سفر فرنگ شد. رضاخان با طرح شعارهايي مثل جمهوريخواهي كه مخالف سلطنت و ساختار حكومتي قاجاريه بود، خود را چهرة مترقي و طرفدار ملت نماياند. آيت الله مدرس از مخالفين سرسخت رضاخان بود كه سرانجام رضاخان با سركوب مخالفين خود در مجلس و با تبعيد مدرس و به شهادت رسانيدن او زمينه را براي سلطنت خود كاملاً مناسب نمود.[8]سرانجام رضاخان به طور علني با جمهوريخواهي خواستار بركناري احمدشاه شد و وجود او را مانع انجام اصلاحات خود دانست و تهديد به استعفا كرد. او تهران را به قصد بومهن ترك نمود، هوادارانش در مجلس و بيرون، با اعمال فشار خواستار تشكيل كابينه توسط وي شدند. احمدشاه كه كاملاً مخالف بود تحت شرايط و فشار حاكم از سوي آنها و جوّ و فضاي اقتصادي كشور و با حمايتهاي انگليس اجازه تشكيل كابينه را براي وي صادر كرد ( 1303 ش (1342) )، انگليسيها با راضي كردن خزعل نسبت به قدرتگيري رضاخان او را نيز رام كردند، تا جنوب ايران براي غارت تحت امن و امان شود، در همين شرايط بود كه پس از رأي اعتماد گرفتن كابينه رضاخان، عتبات عاليات عراق بمباران شد و علما براي نجات از اين اوضاع به تجمع در مسجد سلطاني، اقدام كردند و بدين شكل با شرايط نابسامان كشور و ضعف قاجار در برخورد با مشكلات و مصائب، رضاخان خود را مورد توجه بيشتر قرار دارد و خواستار خلع احمدشاه از قدرت گرديد. سرانجام مجلس ملي طي اين مصوبه كه «مجلس به خاطر سعادت ملت خلع قاجار را اعلام و اداره موقت كشور را در محدوده قانون اساسي در قوانين نافذ به رضاخان پهلولي موكول ميكند»، به قدرت رسيدن رضاخان را در ايران تصويب نمود و ديكتاتوري جديدي را در ايران به رسميت شناخت و پس از آن ايران رسماً مورد غارت بيگانگان قرار گرفت و پنجاه سال، سايه تاريك استعمار و استبداد در ايران استمرار يافت.[9]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تاريخ سياسي معاصر، نويسنده:سيد جلال الدين مدني.
2. از سيد ضياء تا بختيار، نويسنده:مسعود بهنود
3. تاريخ بيست ساله ايران، نويسنده:مكي.
پي نوشت ها:
[1] . ساروي، محمدتقي، احسن التواريخ، تهران، امير كبير، چاپ اول، 1371، ص 29، صص 289 ـ 272.
[2] . شميم، علي اصغر، ايران در دوره قاجار، تهران، مدبر، چاپ هفتم، 1375، ص 18.
[3] . ملكزاده، مهدي، تاريخ انقلاب مشروطه ايران، تهران، علمي، چاپ سوم، 1371، ج 6 و 7، ص 17، 1416 و شميم «پيشين»، ص 291 و بهنود، مسعود از سيد ضياء تا بختيار، تهران، جاويدان، چاپ سوم، 1369، ص 10.
[4] . مدني، تاريخ سياسي معاصر، قم، مدرسين، چاپ سوم، ج 1، ص 5 ـ 121، و شميم «پيشين» ص 496.
[5] . همان، ص 63 ـ 153، و شميم، ص 484.
[6] . همان، ص 147.
[7] . مدني، «پيشين»، ص 147 و 149 و ص 190 ـ 170 و شميم «پيشين» ص 640 ـ 559 و مسعود بهنود «پيشين» ص 30 ـ 19 ص 45 ـ 54.
[8] . مكي، تاريخ بيست ساله، تهران، اميركبير، چاپ اول، 1357، ج 1، ص 479 ـ 320، و مدني «پيشين» ص 200 و ملكالشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب، چاپ اول، سياسي، ج 2،ص 104.
[9] . مكي، «پيشين»،ج 3، ص 400 ـ 320 و مدني «پيشين» ص 235 ـ 201، و شميم «پيشين» ص 644 و بهنود «پيشين» ص 74 ـ 66.