در جريان حادثه ي كربلا امام حسين ـ عليه السلام ـ همراه هفتاد و دو تن از ياران فداكارشان به شهادت رسيدند. اما زنان و فرزندان و خواهران و بستگان آن حضرت كه در جريان اين حادثه زنده ماندند، به خاطر نقش و رسالت مهمي كه بر دوش آنان گذاشته شده بود، ميبايست پيام مهم قيام و اهداف و فداكاري آن حضرت و اصحابشان را به گوش مسلمانان و نسلهاي بعد برسانند. يكي از اين افراد فاطمه دختر امام حسين ـ عليه السلام ـ است كه در اين راستا نقش ويژهاي داشته است. در كوفه خطبهاي پرشور ايراد كرده است و دراين خطبه يزيد و يزيديان را رسوا نموده است. ما در مورد اين بانوي گرامي ابتدا به گوشهاي از فضائلش اشاره ميكنيم. سپس مطالبي را در مورد زندگي ايشان، ازدواج و فرزندانشان بيان كرده و در پايان به خطبهاي كه ايشان در كوفه خوانده اشاره خواهيم كرد.
در «رياحين الشريعه» آمده است: «فاطمه در سن از خواهرش سكينه بزرگتر و در فضل و جلالت و شرافت از وي برتر است. زيرا كه اين مكرّمه از آن خانمهاي سه گانه معظمهاي است كه وسايط تبليغ را داشته و … و ابوالجارود ميگويد: من از امام باقر ـ عليه السلام ـ شنيدم كه ميفرمود: روز عاشورا كه وقت شهادت حضرت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ فرا رسيد، در آن وقت پدرم(امام زين العابدين(ع)) به شدت مريض بود، حضرت امام حسين ـ عليه السلام ـ دختر خود فاطمه را طلبيد و كتابي سربسته به او سپرد و وصيت ظاهره و باطنه به او نمود و آن كتاب را فاطمه به پدرم علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ سپرد.»[1]«فاطمه دختر امام حسين ـ عليه السلام ـ به جمالِ زيبا و كمالِ تقوي و بلوغ فضائل و محاسن اخلاق نظيري نداشت و از كمال حسن او را «حور العين» ميگفتند».[2] اين بانوي گرامي يكي از روات (راويان حديث) بوده است.[3] در اين زمينه «طبرسي» مينويسد: «حسين بن علي بن حسين اخبار زيادي را روايت كرده من جمله از پدرش علي بن حسين و برادرش ابي جعفر و عمهاش فاطمه بنت الحسين عليهم السلام »[4]«ازدواج اول ايشان با حسن مثنّي فرزند امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ است»[5] فرزندان ايشان از حسن مثني سه پسر و دو دختر بود به نامهاي «عبدالله (عبدالله محض)»، «ابراهيم (ابراهيم عُمر)»، «حسن (حسن مثلث)»، «زينب» و «ام كلثوم».[6] «زوج دوم او عبدالله بن عمر بن عثمان بن عفان بود و «محمد ديباج» از وي متولد شد كه به دست منصور به قتل رسيد».[7] سپس عبدالرحمن بن ضحاك بن قين از او خواستگاري كرد اما فاطمه بنت الحسين ـ عليه السلام ـ از قبول اين امر سر باز زد.[8]در منابع تاريخي آمده است كه عبدالرحمن بر اين امر اصرار داشت. «سر انجام عبدالرحمن بعد از امتناع فاطمه او را تهديد كرد سپس فاطمه از عبدالرحمن شكايت كرد»[9] فاطمه نامهاي به يزيد بن عبدالملك نوشت و از عبدالرحمن شكايت كرد. يزيد عبدالرحمن را از امارت مدينه برداشت و اموال او را نيز مصادره كرد.[10]اين بانوي بزرگوار در حادثه ي كربلا حضور داشته و سپس به همراه اسرا به كوفه آورده شد در اين شهر خطبهاي خوانده است كه : « اين خطبه را طبرسي در احتجاج از زيد بن موسي بن جعفر از پدرش از آباء گرامياش روايت كرده است»[11] همچنين سيد بن طاوس اين خطبه را در كتاب «لهوف» ذكر كرده است. قسمتهايي از اين خطبه را نقل ميكنيم:
«سپاس خداي را به شماره ريگها و سنگها … شريكي براي او نيست و محمد بنده و فرستاده خداست و گواهي ميدهم كه فرزندان او را در كنار فرات سر بريدند، بي آنكه خوني از آنان طلبكار باشند … ديروز جماعتي كه به زبان مسلمان و در دل كافر بودند. فرزند پيغمبرت را در سرزمين كربلا كشتند. هلاكت بر آنان باد … اي اهل كوفه اي اهل مكر و خدعه خداوند ما را به شما مبتلا ساخت و شما را به وسيله ما امتحان و آزمايش نمود، خداوند شما را به كيفر كارهاي خود معذّب خواهد نمود … »[12] «مردم با صداي بلند گريستند و گفتند: اي دختر پاكان و پاكيزگان دلها و سينههاي ما را آتش زدي و جگرهاي ما را به آتش حزن و اندوه سوزاندي ديگر بس كن، پس فاطمه ـ عليها السلام ـ ساكت شد».[13] در مورد فاطمه بنت الحسين ـ عليه السلام ـ روايت شده كه: «در شام مردي از اهل شام به سوي او نگريست و به يزيد گفت اي امير المؤمنين اين كنيز را به من ببخش! فاطمه به عمهاش زينب ـ سلام الله عليها ـ گفت: عمه جان يتيم شدم و اينك ميخواهند مرا به كنيزي ببرند. زينب ـ عليها السلام ـ فرمود: نه اين فاسق نميتواند چنين كاري انجام دهد. مرد شامي از يزيد پرسيد اين كنيز كيست؟ يزيد گفت: فاطمه دختر حسين ـ عليه السلام ـ و آن هم زينب دختر علي بن ابيطالب ـ عليه السلام ـ است. مرد شامي گفت: اي يزيد خدا تو را لعنت كند به خدا قسم من گمان ميكردم آنان اسيران رومي هستند. يزيد گفت: به خدا قسم تو را به آنان ملحق ميكنم سپس دستور داد آن مرد را كشتند».[14]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. لهوف نويسنده:سيد بن طاووس؛
2. رياحين الشريعه، ج3، نويسنده:ذبيح الله محلاتي.
پي نوشت ها:
[1] . محلاتي، ذبيحالله، رياحين الشريعه، تهران، دار الكتب الاسلاميه، ج3، ص281 و 282.
[2] . همان، ص284.
[3] .طبري، محمد بن جرير ، الرسل و الملوك، بيروت، مؤسسه الاعلمي، ج4، ص355.
[4] . طبرسي، اعلام الوري، قم، مؤسسه آل البيت ـ عليهم السلام ـ ، چاپ 1، سال 1417، ج1، ص495.
[5] . محلاتي، ذبيحالله، پيشين. ص282.
[6] . همان، ص283.
[7] . همان، ص284.
[8] . ابن كثير، البدايه و النهايه، بيروت، داراحياء التراث العربي، چ اول، سال 1408، ج9، ص256.
[9] . ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ چهارم، ج3، ص84.
[10] . ابن كثير، پيشين، ص213، و رياحين الشريعه، ج3، ص284.
[11] . محلاتي، ذبيح الله، پيشين، ص285.
[12] .ابن طاووس، لهوف، ترجمه عقيقي بخشايشي، قم، دفتر نشر نويد اسلام، 1378، ج5، ص179 تا 185.
[13] .ابن طاووس، همان، ص185.
[14] ابن طاووس، پيشين، ص220.