زبير بن عوام قرشي اسدي، پسر عمه ي رسول خدا(ص) و از صحابه وي بود در تمامي جنگ ها شركت كرد، زماني كه امام علي(ع) به خلافت رسيد با ايشان بيعت كرد؛ اما بعد از مدتي پيمان شكني كرد و همراه با عايشه و طلحه جنگ جمل را بر عليه علي(ع) به راه انداختند. حضرت ابتدا با نامه نگاري سعي در هدايت آنها داشت.
بعد از اينكه نامههاي مكرر و فرستادن سفير از طرف حضرت علي ـ عليه السّلام ـ به سوي عايشه، زبير و طلحه مؤثر واقع نشد، جنگ جمل واقع شد. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ قبل از جنگ، زبير را احضار كرد و ميان دو سپاه با او سخن گفت و سخن رسولالله را به خاطرش آورد بدين مضمون كه با علي ـ عليه السّلام ـ خواهي جنگيد در حالي كه بر او ظالم هستي. اما زبير بهانه آورد كه سخن پيامبر را فراموش كرده است[1] عده اي قائلند بعد از اين جريان زبير خواست از جنگ كناره گيري كند ؛ عبدالله بن زبير پس از اينكه ديد پدرش بعد از سخن گفتن با علي ـ عليه السّلام ـ از جنگ منصرف شده به او طعنه زبوني و بزدلي زد؛ زبير براي اثبات اينكه انصراف او از ترس نبوده به ميسره و ميمنه و قلب سپاه علي ـ عليه السّلام ـ حمله برد و آنگاه سوي پسر خود بازگشت و گفت: آيا شخص بزدل چنين ميكند؟[2] آنگاه از جنگ كناره گرفت و رفت تا به وادي السباع رسيد. دو نفر از بني تميم بدنبال زبير رفتند يكي از آنها به نام و عمروبن جرموز در اثناي راه او را كشت.[3]عمرو، شمشير و انگشتر و سر زبير را به نزد علي ـ عليه السّلام ـ فرستاد. علي ـ عليه السّلام ـ با ديدن شميشر زبير گفت: اين شمشيري بود كه مدتها سختيها را از پيغمبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ دور گردانيده بود ولي با اجل و مرگ بد چه ميتوان كرد امّا كشنده پسر صفيه جهنمي است.[4] ، عمرو بن جرموز گفت دشمنان شما را مىكشيم و ما را باتش مژده مىدهيد؟[5]اكثر منابع تاريخي مانند تاريخ طبري، يعقوبي، دينوري و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و شيخ مفيد در كتاب الجمل قاتل زبير را بدست ابن جرموز ميدانند که از افرادسپاه امام وظاهرا ازاهل بصره بود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تاريخ يعقوبي، يعقوبي.
2. مروج الذهب، مسعودي.
3. ناكثين قاطين مارقين، صادق آئينه وند.
4. سرگذشت پيمان شكنان، جعفر سبحاني.
5. ناكثين، علي ملكي.
پي نوشت ها:
[1] نهج البلاغه، كلمات قصار شماره 312.
[2] يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج1، ص524و ج2، ص50.
[3] همان.
[4] همان.
[5] ابوحنيفه دينوري،اخبارالطوال،ترجمه دامغاني،چاپ چهارم،تهران:نشرني1371