قرآن كريم براي تشخيص حقيقت وحي از ادعاهاي دروغ، راه كارهاي اساسي جلوي انسان نهاده است. يكي از اين راه كارها در كنار معجزات عدم وجود اختلاف در كلام وحي مي باشد و لذا مي فرمايد: آيا آنها درباره وضع خاص اين قرآن انديشه نمي كنند و نتايج آن را بررسي نمي نمايند، اين قرآن اگر از ناحيه غير خدا نازل شده بود حتماً اختلافهاي فراواني در آن مي يافتند، اكنون كه هيچ گونه اختلافي نيست بايد بدانند كه از طرف خدا نازل شده است.[1]بنابراين مهم ترين دليل بر انحرافي بودن فرقه بهائيت همان تناقضات است و عيب كار آنان از آيات قرآن كريم چنين به دست مي آيد كه هر وقت ديديد كسي ادعايي مي كند و حرف هاي ضد هم مي گويد، بدانيد اين از طرف خداوند نيست و هر مطلبي كه از طرف خداوند نباشد، نبايد آن را به عنوان اعتقاد پذيرفت و وحي الهي آن است كه هيچ گونه حرف باطل و انحرافي در آن وجود نداشته باشد.[2]اما در تعاليم فرقة بهائيت به جز تناقص گويي چيز ديگري پيدا نمي شود و ما به نمونه هايي از اين تناقضات اشاره مي كنيم:
1. ادعاي نيابت: وقتي علي محمد باب را كشتند حسينعلي ملقب به بها خود را فقط جانشين او مي دانست.آن هم بعد از اين كه برادرش يحيي صحيح ازل، جانشين باب را از صحنه بيرون كرد. و خود را موظف مي ديد از تعاليم انحرافي بابيه حمايت كند.[3]2. ادعاي مهدويت: رهبران بهائي وقتي ديدند زمينة انحراف عده اي از مسير حق پيدا شده است، گفتند: مراد از حضرت مهدي (عج) كه در روايات آمده است مائيم و امروز ظهور كرده و مي خواهيم جهان را پر از عدل و داد كنيم و هر كسي كه ما را به عنوان امام زمان قبول نكند، كافر است و مال و جانش مباح مي باشد.[4]
3. ادعاي نبوت: رهبران بهائيت به ادعاي مهدويت هم قانع نشدند و بر اثر هوي و هوس هاي خود گفتند دوران اسلام به پايان رسيده و قرآن را به گمان خويش نسخ نمودند و تمام احكام اسلامي را لغو كردند و از پيش خود كتاب هائي به نام هاي الواح و اقدس وامثال آنها به وجود آوردند.[5]4. ادعاي خدايي: رهبران بهائيت پا را فراتر از اين نهاده و گفتند كه حسينعلي بهاء خداست و بعد از مرگ او پسرش عبدالبهاء به خدايي رسيد و سپس شوقي رباني، و بر همه مردم واجب است اين ها را به عنوان خداي يگانه پرستش كنند و هر ادعايي كه كردند بدون اعتراض قبول نمايند.[6]5. دين بهائيت: هر مكتب و ديني يك مبنا و اساسي دارد اما فرقه بهايئت هيچ مبناي درستي را براي دين خود ندارند. براي همين وقتي مركزيت شان اسرائيل قرار مي گيرد مي گويند:
دين ما بر پايه اصول حضرت موسي ـ عليه السلام ـ است و همه بايد يهودي شوند و وقتي عبدالبها در جمع مسيحيان سخنراني مي كند مي گويد: ديني كه امروز حق است و هر كس داخل آن نشود از مسير الهي منحرف گشته، دين حضرت عيسي است. بار ديگر ادعا مي كنند كه هر كس بگويد دين بهاييت پيرو يكي از اديان يهودي و مسيحي و اسلام است، كافر مي باشد، چرا كه دين ما همه اديان را نسخ كرده و خود دين مستقلي است.[7]بنابراين عيب كار فرقة انحرافي بهائيت در اين است كه معلوم نيست رهبران اينها جانشين اند، امام زمان اند، پيامبرند و يا خدا هستند و چگونه خدايي است كه بعد از چند سال خودش مي ميرد! با وجود شواهد متقن و غير قابل انكار، بهائيت يك آيين استعماري وسياسي است كه با مطرح ساختن نسخ اسلام، خواسته اند آثار اسلام را از بين ببرند. يكي از دلايل مهم استعماري بودن اين ها، اعتقاد بر ويران ساختن كعبه است كه در كتاب اقدس حسينعلي بهاء آمده است: قبله كسي است كه خدا او را ظاهر كرده باشد، هر گاه او تغيير كند قبله هم تغيير پيدا مي كند، يعني هر كسي كه رهبري بهائيت را به عهده دارد، محل زندگي او قبله است.[8]افزون بر اين مطالب، از تفاقضات ديگر بهائيت اينست كه از يكسو حسنعلي بهاء را خدا مي داند و از طرف ديگر مي گويند خدا او را ظاهر مي كند؟ به هر حال تناقضاتي كه در بهاييت وجود دارد دليل بر اين است كه نه تنها آنها اتصالي به منبع وحي الهي ندارند، بلكه در ادعاي خودشان هم ثابت قدم نيستند. و با اين تناقص گويي هايشان، بر ادعاهاي خودشان خط بطلان كشيده اند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. خاتميت و پاسخ به ساخته هاي بهائي، علي امير پور.
2. خاتميت پيامبر اسلام، يحيي نوري.
3. ختم نبوت ، مرتضي مطهري.
4. راهنماي دين در دفع شبهات، احمد شاهرودي.
5. مزدوران استعمار در لباس مذهب، ضياء الدين روحاني.
6. بهائيت چگونه پديد آمد، نورالدين چهاردهي.
پي نوشت ها:
[1] . نساء/82.
[2] . فصلت/42.
[3] . حسيني طباطبائي، مصطفي، ماجراي باب و بهاء، تهران، انتشارات روزنه، دوم، 1379 هـ . ش، ص 45.
[4] . شريف الدين الامين، يحيي، فرهنگ نامه فرقه هاي، ترجمه محمد رضا موحدي، تهران، باز، دوم، 1378 هـ . ش، ص 84.
[5] . افراسيابي، بهرام، تاريخ جامع بهائيت، تهران، مهرفام، دهم، 1382 هـ . ش، ص 201.
[6] . همان، ص 438، و مشكور. محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، مشهد، بنياد پژوهش هاي آستان قدس رضوي، سوم، 1375 ش، ص 87.
[7] . سراج الدين، احمد وليد، البهائيه و النظام العلمي الجديد، ج 2، ص 192.
[8] . تبريزي، زعيم الدوله، محمد مهدي خان، مفتاح باب الابواب، ترجمه حسنفريد گلپايگاني، تهران، كتابخانة شمس، دوم، 1340 هـ . ش، ص 254.