چون پرسش فوق واضح مطرح نشده است، از جهات مختلفي ميتوان دربارة آن بحث كرد به همين علت آن را به چند بخش تحليل ميكنيم و بعد آن را پاسخ ميدهيم:
1. اگر مقصود اين است كه بودا سخنان و حكمتهايي دارد كه با معارف قرآني سازگار است، اين موضوع را نميتوان انكار كرد، و اصولاً نه فقط بودا، بسياري افراد ديگر مطالبي دارند كه با آنچه قرآن گفته است، مطابقت دارد و مسلمانان نيز هر دانشي را كه با تعاليم آسماني و رهبران و پيشوايان الهي مخالف نباشد را ميپذيرند.
2. اگر ميخواهيد بگوييد سازگار بودن سخنان بودا با آيات قرآن دليلي بر اثبات پيامبر بودن او است، اين سخن پذيرفتني نيست زيرا ثابت نشده هر آنچه قرآن گفته است، عيناً همان چيزي به شمار ميآيد كه بودا بيان كرده است. زيرا در سوال فقط گفتهشده که سورة والعصر همان چهار اصل بودا است. و اين دليل اثبات عينيّت دو مجموعه با يكديگر نيست يعني نميتوان گفت: چون آيات قرآن و حكمتهاي بودا در برخي موارد شبيه يا عين يكديگرند، پس تمام قرآن عين حكمتهاي بودا به شمار ميآيد، در نتيجه نميتوان مسلمانان را ملزم كرد كه بپذيرند بودا پيامبر بوده است. به عبارت ديگر اگر گفته شود، مهمترين دليل مسلمانان بر اثبات پيامبري حضرت محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ قرآن كريم و معجزه بودن آن است. اين معجزه را بودا هم قرنها پيش از اين آورده است. پس آنان بايد او را پيامبر اصلي بدانند. و حضرت محمّد را پيرو او يا لااقل هر دو را پيامبر بدانند. در پاسخ ميگوييم: قابل اثبات نيست که تمام آيات قرآن شبيه يا عين سخنان بودا است و صرف عينيّت يا مشابهت برخي آيات قرآن با بعضي حكمتهاي بودا يعني سورة والعصر با چهار حقيقت بودا، دليل عينيت يا مشابهت تمام اين دو مجموعه با يكديگر نيست تا با بهره بردن از آن پيامبري بودا به يكي از دو صورت مذكور ثابت شود، علاوه بر اين بودا كسي است كه پندار، رفتار، گفتار و رفتار مرتاضان، در تكوّن شخصيت او سخت مؤثر بوده است. مردم او را به عنوان قدّيس يا مرتاض يا با نام خانوادگياش يعني گائوتاما ميشناختند.[1] او پيامبر نبود و رياضتهاي نفسانياش در تعاليم آسماني ريشه نداشت. بلكه تحت تأثير جاذبههاي مرتاضانه و تربيت مرتاضان در طريق آنان قرار گرفت.
3. ممكن است گفته شود: ما نميخواهيم، پيامبري بودا را ثابت كنيم، بلكه ادّعا ميكنيم قرآن، چيزي جز سخنان بودا نيست از اين رو آنچه حضرت محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ به نام كتاب آسماني آورده است. تعاليم بودايي به شمار ميآيد نه وحي آسماني. در پاسخ ميگوييم: چنان كه بيان كرديم آيات قرآن و سخنان بودا ممكن است در مواردي شبيه يا بر فرض بپذيريم عين هم باشند، امّا اين دو مجموعه تفاوتهايي فراواني در كميّت و كيفيت يعني در لفظ و محتوا با يكديگر دارند پس نميتوان گفت: قرآن همان تعاليم بودايي است.
4. اگر گفته شود بخشي از قرآن حداقل سورة والعصر، از تعاليم بودا گرفته شده است و اين موضوع استقلال و آسماني بودن قرآن را محذوش ميكند، در پاسخ ميگوييم: اولاً چنانكه بيان كرديم صرف مشابهت چيزي با چيز ديگر اثبات نميكند يكي مولود ديگري است تا شما بگوييد سورة والعصر عين چهار اصل بودا است. علاوه بر اين اساساً چهار حقيقت بودا و سورة والعصر در لفظ و محتوا با يكديگر متفاوتند زيرا بودا در يك جا گفته است: حقيقتها چهار چيزند:
اول: رنجها؛ زادن و زاييده شدن، ناتوانيهاي كودكي، شور و شر جواني، گرفتاريهاي تأهل، دغدغههاي پيري، بيماري، كهولت و ناتواني و هراس از مرگ.
دوم: خاستگاه رنجها؛ خواهشهاي نفساني و شهوات،
سوم: قطع رنجها؛ مهار كردن شديد خواهشهاي نفساني و شهوات.
چهارم: پيروي راههاي هشت گانه؛[2]در جاي ديگري ميگويد: سرشت آدمي بيشة انبوهي است بيمدخل، كه سخت ميتوان به آن راه يافت، فهميدن سرشت يك جانور، در مقايسه با انسان، بسيار سادهتر است. با اين حال سرشت آدمي را ميتوان به كلّي برحسب چهار شاخص برجسته طبقه بندي كرد:
1. رياضت كشيدن و خود را در رنج انداختن.
2. با كارهاي زشت موجب رنج و آزار ديگران شدن.
3. هم خود و هم ديگران را آزار دادن.
4. نه موجب رنج خود و نه موجب آزار ديگران شدن.[3]و در بيان ديگر، هشت اصل را توضيح داده است. بنابراين سخن او دربارة حقيقتها به عبارتهاي مختلف و متعدّدي بيان شده است. امّا سورة والعصر فقط به يك عبارت در قرآن وجود دارد كه از نظر كميّت و مقدار الفاظ و جملات با سخنان بودا كاملاً متفاوت است. و امّا از جهت محتوا نيز بايد ببينيم آيا اين دو يك چيزند؟ يا كاملاً تفاوت دارند؟ مفسّران قرآن به گونة اجمال در تفسير اين سوره گفتهاند: اين سوره تمامي معارف قرآني و مقاصد مختلف آن را در كوتاهترين عبارت بيان كرده است. والعصر يعني سوگند به عصر ظهور پيامبر اسلام حضرت محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه زمان طلوع اسلام بر افق مجتمع بشري و ظهور و غلبة حق بر باطل است.
إنَّ الانْسانَ لَفي خُسْر: خسر و خسران و خسارت همگي به معناي نقص در سرمايه است كه دربارة مال و نيز عمل انسان به كار ميرود. كلمة خسر، بدون الف و لام است تا بفهماند انسان در خسران بزرگي قرار دارد. يا به ما بياموزد كه آدمي در نوعي از خسران غير از خسارت مالي و آبرويي است يعني او در زيانكاري به ذات خود است. و به عبارت ديگر جنس انسان محكوم به زيانكاري است.
إلاّ الّذينَ آمَنوا و عَمِلُوا الصّالِحات: مگر كساني كه ايمان آورند و كارهاي شايسته انجام دهند، مقصود از ايمان، ايمان به خداوند است و ايمان به خداي سبحان يعني ايمان به همة پيامبران و مقصود از ايمان به پيامبران، پيروي كردن از آنان است علاوه بر اين ايمان به پروردگار وقتي تحقّق مييابد كه انسان به روز قيامت مؤمن باشد. مطلب ديگر اين كه منظور از و عملوا الصالحات، انجام دادن تمام كارهاي شايسته است. بنابراين كساني در زيانكاري نيستند كه هم به خدا و پيامبران و روز جزا و پاداش ايمان داشته باشند و هم تمام كارهايشان شايسته باشد.
و تَواصَوا بِالْحَقِّ و تَواصَوا بِالصَّبْر: يعني (آنان كه ايمان آوردهاند و كارهايشان نيكو است علاوه بر آن) يكديگر را به حق و صبر سفارش ميكنند تا از حقّ پيروي كنند و در اين راه استقامت بورزند. خداوند در اين آية شريفه بيان ميكند دلهاي مؤمنان تسليم پروردگار هستي است، آنان ميخواهند حق در تمام جهان گسترده شود و همة مردم از آن پيروي كنند. گفتني است در آية آخر سورة والعصر، كلمة صبر مطلق ذكر شده است تا بفهماند مراد از آن اعم است. يعني صبر بر طاعت پروردگار، صبر بر معصيت او، و صبر بر مصيبت را شامل است.[4]اكنون ميتوان پرسيد: آيا مفسّران سخنان بودا نيز حكمتهاي او يعني چهار حقيقت را تفسير كردهاند يا خير؟ آيا آنچه گفتهاند با آنچه مفسران قرآن دربارة سورة والعصر بيان كردهاند شباهت دارد يا خير؟ اگر شباهت ندارد پس اين دو يعني چهار حقيقت بودا و سورة والعصر ارتباطي به يكديگر ندارند و اگر شباهت دارند، صرف شباهت آنها به يكديگر دليل اين نيست كه سورة والعصر همان چيزي است كه بودا گفته است، تا چه رسد به اين كه بگوييم تمام قرآن كريم از تعاليم بودايي نشأت گرفته است. زيرا اين دو مجموعه تفاوتهاي بسياري با همديگر دارند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
چنين گفت بودا، نوشتة دكتر هاشم رجب زاده.
1. ترجمة تفسير الميزان، علامة طباطبائي، ج 20.
پي نوشت ها:
[1] . سادهاتيا، بودا و انديشههاي او، ترجمة محمّد تقي حرّان، ص 7.
[2] . همان، ص 140.
[3] . همان، ص 146.
[4] . ترجمة تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج 20.