کشورهاي غربي که همان امريکا و اروپا هستند، خود را پيرو دين مسيحيت مي دانند؛ اما اين دين و قلمرو آن در غرب از سياست و مسائل اجتماعي و قانون گذاري و بالاخره از هر گونه دخالتي که مربوط به اجتماع شود، جداست و در انديشة غربي ها، قدرت دنيوي و سلطنت و حکومت با طبيعت و روحانيت کليسا در تضاد است و دين فقط يک امري فردي است که افراد مي توانند بدون دخالت دادن آموزه هاي آن در اجتماع به آن پاي بند باشند.[1] به عبارتي مسيحيت خود را ديني عرفاني و معنوي معرفي کرده و فاقد دو اصل اساسي زير مي باشد:
1. اين دين برنامه اي منظم و فراگيري براي زندگي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي جوامع بشري ندارد.
2. دين مسيحيت از هر گونه قانوني که کليسا و دين را در امور سياسي دخالت دهد، بي بهره است.[2]البته در کشورهاي غربي پيروان دين اسلام به صورت اقليت و پيروان ادياني غير آسماني نيز وجود دارند؛ ولي اکثريت با مسيحيت است. و گفته شد که دين مسيحيت که امروزه درکشورهاي غربي اکثريت را دارد براي اداره اجتماع قانوني ندارد و دين مسيح همانند اسلام نيست که داراي فقهي پويا و قوانين خانواده، ارث، حدود، ديات، سياست ، حقوق ، وظايف حاکم و مردم و….. باشد و در باور مسيحيان با آمدن حضرت عيسي مسيح عليه السلام دوران شريعت و عمل به احکام فقهي به آخر رسيد و دين مسيح فقط يک سري اعتقادات و تعاليم عيسي مسيح عليه السلام است که مردم بايستي آن را بپذيرند.
بنابر اين، قانون گذاري در غرب توسط برخي از افراد جامعه انجام مي گيرد و آنها در مجالس براي اداره جامعه بر اساس تشخيص خود و نه بر پايه دين، قانون تصويب کرده و اجرا مي کنند. و اين قانون گذاري بر پايه مباني فرهنگي حاکم بر آن کشورهاست که به چند نمونه اشاره مي شود:
1. اومانيسم: انسان محوري: اصالت بخشيدن به انسان و حاکميت مادي گرائي و تقدم فرد و داراي حقوق که جامعه حکومتي بايستي آنها را تامين کند. «آگوست کنت» فيلسوف فرانسوي معتقد است تنها وجودي که برتر از همه و بالاتر از هر چيزي است همان انسانيت است.[3]بر اساس اين تفکر بهترين داور براي قضاوت در باب شهوات و تمايلات هر فرد، خود اوست و وظيفه ساير نهادها پرهيز از قضاوت در اين امور است و تنها خير و خوبي آن است که فرد به آن تمايل دارد و لازمه اين انديشه يعني فرد ملزم به پذيرش فرمان هاي اخلاقي نهادهاي ديني و حتي دنيوي نبوده و وظيفه سياست و اخلاق، کنترل مردم در رسيدن به اين تمايلات است و تا آنجا که بر ديگري ايجاد مزاحمت نکند، کسي حق ندارد محدويتي ايجاد کند.[4]2. سکولاريزم: سکولاريزم به معناي نفي حکومت ديني و اعتقاد به بشري بودن کامل امور سياسي و اجتماعي است، بر اساس اين بينش، دين از شئون دنيوي انسان جداست و اداره اين شئون به انسان تعلق دارد و انسان بايد در سايه عقل و علم خويش [که اصطلاحاً راسيوناليسم و ساينيتيسم گفته مي شود] و بدون استمداد از آموزه هاي ديني، مناسبات اقتصادي و سياسي جامعه را سامان دهد. و نتيجه اين دو نگرش [راسيوناليسم و ساينيتيسم] الگو قرار دادن روش علوم تجربي در همه عرصه هاي معارف بشري و در تمام شئون زندگي و کافي داشتن عقل بشر در حل همه مسايل بشري و در نتيجه کنار زدن دين، وحي و انکار نيروهاي ماوراء طبيعت است.
سکولاريسم آرمان ها و غايات و ارزش هاي سياسي و اجتماعي بشر را کاملا مادي و دنيوي تفسير مي کند. بنابر اين در راه شناخت اين اهداف و ارزش ها و نيز راه هاي وصول به آنها هيچ نيازي به استمداد از دين وجود ندارد.[5]در اومانيسم که محور، انسان مي باشد حداقل اين امکان وجود دارد که اگر مردم و انسان ها دين را پذيرفتند، وظيفه حکومت است که آنها را در رسيدن به معنويات دين کمک کند چرا که حکومت وظيفه اي جز فراهم کردن رضايت انسان ها را ندارد، ولي در سکولاريسم اصلا به دين اجازه داده نمي شد که کمترين نقشي در مسائل سياسي، اجتماعي و اقتصادي مردم داشته باشد و حتي مردم بايستي نياز هاي خود را از علم و عقل و تجربه هاي مادي تشخيص دهند.
3. ليبرال دموکراسي: اين مکتب که بر پايه جهان بيني مادي پايه گذاري شده اهداف آن رساندن انسان به رفاه، لذت کامجويي و سعادت محض دنيوي است که به زندگي انسان در همين دنيا منحصر مي گردد. در اين انديشه آنچه منشأ اثر است تنها امور مادي، محسوس قابل تجربه مي باشد و هر آنچه ماوراي ماده است يا وجود ندارد يا اينکه معني و تعريف دقيق از آن نشده. با اين نگرش، حاکميت الهي بر جهان نفي شده و انسان غربي با مدد گرفتن از عقل و منطق تجربي خود، نظام اجتماعي خود را رقم مي زند.[6]نظام سرمايه داري غرب براي بر آوردن اين هدف چهار چوب مادي و سرمايه محوري را انتخاب کرده و در اين نظام ساماندهي فردي، جمعي، اجتماعي و حکومتي، همه بر پايه «سرمايه و قدرت» است. سرمايه براي تهيه امکانات و دستيابي به قدرت در کام روائي و قدرت براي تأمين کامروايي. و آنچه در اين مباني فرهنگي غرب ديده نمي شود ارزش واقعي انسان ها و خدا محوري است که بشر براي تکامل و رسيدن به سعادت آخرت و پل قرار دادن اين دنيا آفريده شده است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- سيماي تمدن غرب، مجتبي موسوي لاري.
2- جامعه شناسي غرب گرايي، علي محمد تقوي.
3- انديشه ديني و سکولاريسم، موسي نجفي.
4- ليبراليسم و منتقدان آن، مايکل ساندل، ترجمه: احمد تدين.
پي نوشت ها:
[1] . اينا مولند؛ جهان مسيحيت، ترجمه محمد باقر انصاري و مسيح مهاجري، تهران، امير کبير، 1368، هـ .ش، ص 38؛ وگانتانا موسکا وگاستون بوتو، تاريخ عقايد و مکتب هاي سياسي، ترجمه حسين شهيد زاده، تهران، مرواريد، دوم 1370هـ .ش، ص 86.
[2] . WWW. Fa. Wikipedia. org.
[3] . رهنمائي،احمد، غرب شناسي، قم ، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1381 هـ .ش، ص 172.
[4] . آنتوني، آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراسم غرب، بي جا، نشر مرکز، ص 19 و 50.
[5] . واعظي، احمد، پارادوکس جامعه مدني، فصلنامه نقد و نظر، پائيز 1376، شماره 12.
[6] . ر.ک، صدر، محمد باقر، المجموعة الکامله، سوريه، دار التعارف، 1410 هـ .ق، ج2، [فلسفتنا]، ص 19؛ و ر.ک: همن؛ المدرسة القرآنية، بيروت، دارالتعارف، 1400ق، ص127 به بعد.