طلسمات

خانه » همه » مذهبی » آيا صوفيگري با اسلام سازگار است؟

آيا صوفيگري با اسلام سازگار است؟

منابع مهم خارجي تصوف، عبارت است از: مسيحيت، رهبانيت، افكار و آداب هندي، و بودايي، ايراني و فلسفه يونان مخصوصاً نو افلاطوني. مي توان گفت كه تصوف اسلامي بيشتر از خارج به جهان اسلام راه يافته است و ريشه هاي آن كاملا غير اسلامي و از اصول واقعي اسلام منحرف مي باشد. به همين جهت از روز اول، اين حركت مخالفت پيشوايان ديني، فقها و اهل شرع را در پي داشته است.
پس جاي هيچ گفتگو نيست كه صوفيگري از اسلام بيگانه است; ليكن چنان كه ديده مي شود، صوفيان با اسلام ارتباط و سازش برقرار كرده اند و اين كار براي دو جهت بوده است: يكي آن كه در ميان مسلمانان در امان باشند و ديگر آن كه بتوانند مسلمانانِ ساده لوح را به سوي خود بكشند. اين است كه براي خود ريشه اسلامي درست كرده اند و هر سلسله اي از ايشان، خود را به يكي از ياران پيغمبر از ابوبكر و امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ و ديگران رسانيده اند و چنين وانمود كرده اند كه پيغمبر، دو گونه تعاليم داشته: يك رشته از آن ها به نام «شريعت» كه براي همه مردم بوده و ديگري «طريقت» كه تنها براي افراد برگزيده و ويژه اي بوده است و آن را به كساني مانند ابوبكر و علي ـ عليه السلام ـ و ديگران آموخته است كه از ايشان به صوفيان رسيده است.
آن چه خيانت صوفيان را بزرگ تر گردانيده، آن است كه دستبردهايي در اسلام كرده و خواسته اند به اسلام رنگ صوفيگري بزنند. لذا به جاي آن كه خود پيروي از اسلام كنند، اسلام را پيرو خود ساخته اند. بدين ترتيب، تصوف و عرفان وارداتي را به نام اسلام خوانده اند و عقايد كفرآميز خود را كه مخالف طبع سليم اسلام است به آن تحميل نموده اند و از تركيب آن ها، تصوف و عرفان خاصي به وجود آورده اند كه در تاريخ، به نام «عرفان اسلامي» معروف شده است.  همين امر باعث شده كه عرفان ناب اسلامي، اصالت و ارزش خود را از دست بدهد و براي جهانيان ناشناخته بماند.
چنان كه مقدمه نويس كتاب «نفحات الانس» جامي در پايان بحث خود راجع به تصوف مي نويسد:
«به طور خلاصه، تصوف اسلامي ايراني، داراي اصالت خاصي است كه فقط در كادر اسلام، بايستي مورد مطالعه و تحقيق قرار گيرد، زيرا اصول طريقتِ تصوف، در بسياري موارد با قوانين دين مبين اسلام معارض است. در حقيقت، تصوف اوليه اسلامي با پوسته هاي رهبانيت مسيحي به وسيله ايرانيان با استادي كامل، در قالب افكار ايراني كه متكي به فلسفه ايران باستان بود ريخته شد و شكل كاملا جديدي پيدا كرد. بعد با فلسفه يونان به خصوص افكار افلاطونيان جديد كه خود از فلسفه ايران باستان متأثر بودند آميخته گرديد و سپس با فلسفه و افكار هندي تلفيق و تكميل شد تا به مرحله ذوق و رشد و كمال رسيد; به طوري كه به هيچ وجه قابل مقايسه با تصوف اوليه اسلامي نبود….»[1]اگر به ارکان تصوف که برخي از آنها عبارتنداز اعتقاد به حلول و اتحاد، طريقت و حقيقت و ولايت تام براي اقطاب و نيز تعشّق، رياضت­هاي غير مشروع، خانقاه سازي و امور مربوط به آن، توجه شود، هيچ کدام از اين امور در دين مبين اسلام کوچکترين جايگاهي ندارند بلکه توسط خود متصوفه يا ابداع شده­اند و يا از اديان بيگانه وارد مکتب تصوف گرديده­اند.

پي نوشت:
[1] . جامي، عبدالرحمن، مقدمه نفحات الانس، ص141؛ و مقدمه چاپ جديد تحفه الاخيار، ص67.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد